پسری از روستا (۱)

1399/11/25

بر خلاف اکثر بچه های روستا عزمم رو جزم کرده بودم که درس بخونم .نمیخواستم مثل بقیه همین که سیبیل درآوردم زن وبچه داشته باشم .خوب مخالفت پدر ومادرم هم شروع شد به بهونه نیاز به کمک توی کشاورزی از هیچ کوششی برای منصرف کردن من دریغ نمیکردن .مهمترین بخشش تهدید به ندادن هزینه رفت وآمدم به شهر وکلی هزینه دیگه .برای این هم راه داشتم در کنار درس کار کنم .تابستونا کوچ میکردم تهران برای کار وبقیه اش هم توی مغازه ها یا کارهای فصلی دیگه .یکی از دلخوشیها و مشوقینم ،یک همشهری بود که توی تهران معمار (بنا)بود و بهم قول داده بود که کل تابستون منو سر کار میبره وحسابی تشویق به درس خوندن میکرد.وهنوز هم خودم رو مدیونش میدونم .
کارهای ساختمانی برای یک نوجوون خیلی راحت نبود وسختیهای زیادی داشت .توی این وضعیت صاحبان کار هم یکسان نبودند .بعضی غر میزدن که یک بچه آوردی ومزد کامل نمیدادن!بعضی ها که میفهمیدن بخاطر کمک خرج تحصیلی کار میکنم علاوه بر مزد مبلغی هم بعنوان انعام یا پاداش میدادن .
سال اول دبیرستان رو تموم کرده بودم وطبق روال اومدم تهران برای کار .اواسط تیرما یک کار بهمون خورد توی یکی از مناطق اعیانی نشین .پریا تنها فرزندشون سال سوم راهنمایی بود وسه تا تجدیدی آورده بود . مشغول خوندن برای امتحانات شهریور ماه .
خونه بهم ریخته بود. یک قسمت ما کار میکردیم یک قسمت هم وسایلشون .دخترشون هم گاهی روی میز اون سمت سالن مثلا درس میخوند .یک روز که داشت ریاضی میخوند دیدم همه چیز رو داره اشتباه حل میکنه .ناخواسته راه حل درست رو بهش گفتم .تا ظهر چندتا سوال دیگه پرسید . بهش کمک کردم .مادرش که انگار نظاره گرکارهای من بود .ظهر که نهار برامون آورد .سوال کرد :آقا سعید سواد داری ؟ بجای من معمار سریع گفت آره .دبیرستانیه .از رشته ومعدل ونمراتم پرسید؟گفتم ریاضی میخونم معدل پارسالم 19.5 شده .یکم به به وچه چه کرد و رفت .دوباره بعد از ناهار دخترش چندتا سوال عربی و وریاضی پرسید .
فردا صبح که رفتیم سر کار دیدم آقاخسرو(بابای پریا) هنوز نرفته سرکار .داشتم لباس کار میپوشیدم ، اومد گفت اقا سعید شما لباساتون رو عوض نکن !! ورو به معمار گفت یک کارگر دیگه بیار .راستش ترسیدم و بغض گلوم رو گرفت !فکر کردم از کارم راضی نیست و میخواد یک کارگر درست حسابی بگیره!به معماره گفت روزی چقدر بهش مزد میدی ؟معمار گفت 160 تومان .آقا خسرو گفت من کل تابستون رو روزی 200 تومان میدم فقط تو درسا کمک پریا کن !قبل از هر حرفی معمار گفت قبوله !اون رفت.به معمار گفتم چرا قبول کردی؟ من که معلم نیستم! مثل حمایت های همیشه اش گفت :پسر مگه خلی؟از کجا معلوم هر روز سر کار باشیم ؟ولی اینجور کلش رو حقوق میگیری!!! تو از پسش بر میایی !
ساعت 10بعد از صبحانه پریا شروع کردیم .یک هفته ای شبا میرفتم زیر زمین خونه معمار که در اختیارم گذاشته بود .بعدش مادر پریا که دیگه بهش میگفتم خاله ،گفت سعید این اتاق توی خر پشته رو اگر میخوای مرتب کن،شبا هم همینجا بمون! مقداری وسایل داد بهم . ولی همه شام وناهارا رو خودش زحمت میکشید ودرست میکرد .
معمار هم چند روزبعد کارش تموم شد و رفت سر کار دیگه.به این سبک زندگی عادت نداشتم .سعی میکردم اگر کاری بیرون داره کمکشون کنم یا توی خونه کارهای دیگه ای رو انجام میدادم .دو هفته ای گذشته بود . که یک روز بهم گفت : سعید، یکی از همکلاسی های پریا هم برای ریاضیش میخواستند معلم بگیرند من تعریفت رو کردم گفتند با هاش کار کنی. ولی بری خونه خودشون .من تصورم این بود که بخاطر مزدی که بهم میدن میخوان بیکار یا توی خونه نباشم و دیگه پولی در کار نیست.گفتم چشم !ولی کی برم ؟گفت صبح وشب با پریا کار کن، بعد از ظهربرو خونه یاسمن(اسم دوست پریا).روز بعد باهاشون هماهنگ کرد وبعد از ظهر رفتم .
زنگ زد م و بعد از معرفی رفتم تو .یک خونه شمالی با حیاط وخونه بزرگ .از همون ورود به سالن شوکه شدم !یک خانم نیمه برهنه(یک دامن کوتاه و بدون شلوار ویکه آستین حلقه ای دکمه دار که تازیر چاک پستونای گنده اش دکمه ها باز بودند) که ظاهرا منو به تخمش هم حساب نمیکرد .خوب من که توی روستا وشهر خودمون هرچی خانم میدیدم.یا چادری بود، یا لباسهای پوشیده .توی تهران هم هر جا میرفتیم ممکن بود روسری نداشته باشند ویا آزاد تر باشند ولی معمولا لباس مناسبتر می پوشیدند .تمام خلافم هم توی سالهای قبل دیدن چندتا عکس هندی ویا سکسی پیش دوستام بود .با خجالت سلام کردم .تعارف کرد نشستم .سرم پایین بود بدون مقدمه گفت: مامان پریا خیلی تعریفت رو کرده! ببین من 10 هزار تومان میدم اگر هم یاسمن قبول شد5هزار تومان دیگه میزارم روش!چشمام برقی زد !
راستش هیچ وقت اینقدر پول نداشتم. حین حرفای اون داشتم حساب کتاب میکردم 18 تومان برای پریا 10 تومان هم اینجا …تصور اینقدر پول رو نداشتم .با ذوق زدگی گفتم قبوله !صدا زد :یاسمن کجایی؟با صدای یاسمن توجهم رفت سمت بالای راه پله ! اینا دیگه کی هستن .یک دختر که بهش میومد همسن خودم باشه، با یک شلوارک صورتی که گوشتهای اضافی رونش داشتند جرش میدادند.و یک لباس شبیه جلیقه کوتاه داشت میومد پایین!سرخ شدن صورت وعرق کردنم رو احساس میکردم سرم رو انداختم پایین. با این وضعیت اینا بعید میدونستم بتونم کمکی بهش کنم!داشتم پشیمون میشدم ولی روم هم نمیشد بگم!
اشتباه نکنید! بی عرضه تر از این حرفا بودم. بجای اونا منه کوسخل خجالت میکشیدم ومیترسیدم .چون کوس ندیده ،که هیچ حتی لخت ندیده بودم .با این حال و روزم تا غروب باید بهم شربت قند میدادند.با عذر خواهی سراغ دستشویی گرفتم و رفتم آبی به صورتم زدم و برگشتم .
برخلاف پریا، یاسمن علاوه بر اوضاع ظاهریش پر رو هم بود .بعد از شروع درس مادرش رفت توی اتاق .یاسمن پرسید چند سالته ؟نمیدونم چرا هرکی ازم سوال میپرسید سریع جواب میدادم!!گفتم 16سال !گفت منم 16 سالمه یکسال مردود شدم .یک موضوع درس رو پیش کشیدم. باز پرسید دوست دختر داری؟سرخ شدم وبا خجالت زیاد گفتم نه!
دختره ظرف دو سه روز منو کونی کرد اینقدر سوالهای اینچنی پرسید . اصلا تنها چیز که براش اهمیت نداشت درس بود وعملا منو دست می انداخت . شاید هم رفتارش برای همپالگی های خودش عجیب نبود ولی برای من آشنا نبود.خیلی رک و راحت اسم کیر وکوس وکون میاورد ومن آشکارا دست وپام میلرزید .اه خاک بر سرت کنن سعید ،چه مرگته!!!
رسما داشتم پشیمون میشدم ومیخواستم بگم نمیام ولی نمیدونم چرا می ترسیدم!سه چهار روز گذشته بود عملا هیچی از درس نه میفهمید نه میخواست بفهمه!میخواستم به مامانش بگم دیگه نمیام ولی باز وسوسه 10 هزار تومن نذاشت! تصمیم گرفتم خجالت رو بذارم کنار و با خود یاسمن صحبت کنم .فردا که رفتم با کلی ترس ولرز و مظلومانه بهش گفتم یاسمن خانم ببین من بخاطر پول میام اینجا . اگر تو قبول بشی مامانت پول بیشتری به من میده ! ولی اگر نتونم ،باید برم وپولی ندارم و مجبورم درس رو ول کنم ! نمیدونم حس ترحم بود یا نقشه ای دیگه تو سرش بود قبول کرد .چند روزی هیچ سوالی نمیپرسید وانگار ،درس نخوندنشم کوسکلک بازی بود و خوبم یاد میگرفت .
کم کم لخت بودنشون و سکسی گشتنشون برام عادی شد و 3-4 ساعتی که خونشون بودم رو راحت سر میکردم .نزدیک شهریور شد از پریا که مطمئن بودم حتی مطمئن بودم نمره خوبی میگیره . ولی به یاسمن خیلی اطمینان نداشتم وفقط چشمم دنبال 10 هزار تومان بود.
بالاخره اون روز خاص فرا رسید .از پریا امتحان گرفتم خوشبختانه همه رو درست جواب داده بود .مامانش کلی ذوق داشت . ناهار خوردم رفتم خونه یاسمن .همین که شروع کردم مامانش در حالی که میرفت سمت در گفت پریا من میرم پیش فلانی و زودی برمیگردم .نیمساعتی گذشت چندتا اشکال رو پرسید و کتابش رو جمع کرد. گفتم دیگه اشکالی نداری؟ گفت الان نه، اگر بود فردا میپرسم .دوباره خارشش شروع شد.باز پرسیدن سوالهای آنچنانیش گل کرد .سعید تا حالا کوس دیدی؟دوباره اون ترس وخجالت اومد سراغم چیزی نمونده بود غش کنم .این همه ترس برای چی بود؟
کار دنیا بر عکس بود .بجای اون من میترسیدم .با اشاره سر گفتم نه !میخوای ببینی ؟دیگه رسما برق از کله ام پرید با تعجب نگاش کردم !گفتم نه !خنده اش گرفت :واقعا نمیخوای ببینی؟انگار لال شده بودم .یاسمن از رفتار من تعجب کرده بود آروم دستم رو گرفت و پرسید چرا اینقدر میترسی ؟خودم هم دلیلش رو نمیدونستم وفقط نگاش میکردم . دستم رو که گرفت ، یکم آروم شدم. .بدون معطلی گفت من دو بار کون دادم!!!چشمام داشت از حدقه میزد بیرون ! از این همه بی حیایی یک دختر همسن وسال خودم داشتم شاخ در میاوردم . توی محل خودمون حتی زنان شوهر دار هم بعید میدونستم اینقدر راحت اسم آلات تناسلی رو بیارن، ولی این انگار در باره آسمون زمین حرف میزد . زل زده تو چشمام میگه کون دادم !!ترس وخجالتم فراموشم شد .آب دهنم رو قورت دادم وگفتم به کی؟گفت یکبار به پسر خالم یکبار به دوست پسرم !!توی دلم گفتم خاک بر سرت سعید ! تو هم مثلا با لیلا دختر مش رحمت دوست بودی ، مثل اسب هر روز میرفتی سرچشمه براش کوزه آبش رو میاوردی!!! حتی نمیدونستم برای چی دوستش دارم !اصلا لیلا هم کوس داشت ؟!دیگه چی باید میگفتم ؟ اون خودش داره میگه کون داده !!
زد به سیم آخر .سعید اگر تو به من نشون بدی ،منم نشونت میدم!!دیگه ترس اولیه رو نداشتم وانگار بدم نیومده بود ولی باز خجالت اجازه نمیداد .حرفاش تحریکم کرده بود . کیرم سیخ شده بود ولی چون پاهام زیر میز بود یاسمن نمیدید.جوابی بهش ندادم !نمیدونم چرا اینقدر سمج بود. از جاش بلند شد ودکمه شلوارکش رو باز کرد تا بالای زانوش کشید پایین .باورم نمیشد اینقدر مشتاق باشه کوسش رو به من نشون بده .فکر میکردم توهمه !برای اولین باربعد از بلوغم کوس یک دختر رو میدیدم.مثل چیز داشتم میلرزیدم !شاید بیشتر ترسم هم بخاطر این بود که مبادا یکبار بابا یا مامانش بیان خونه !در حالیکه بیشتر حواسم پیش ترسم بود، گیر داد حالا نوبت توئه !حرفی نمیزدم دستم رو گرفت وکشید. از جام بلندشدم .کمی آب خوردم .و با دستی لرزون زیپ شلوارم رو باز کردم وکیرم رو درآوردم .انگار تعجب کرده بود با دهنی نیمه باز گفت چه بزرگه!!از تعجب اون،منم تعجب کرده بودم راستش اون موقع ها حموم عمومی بود معمولا توی روستا همسن وسالا که میرفتیم هم رو میدیدیم .بین همسن های خودم ،کیرم بد نبود ولی از مال من بزرگتر هم بود. حالا یاسمن معلوم نیست چی دیده که میگه مال من بزرگه!با همون حالت اومد نزدیک وگرفتش توی دستش .با بسته شدن انگشتاش دور کیرم ،بدنم خیس آب عرقم شد.ولی عوضش کیرم شد مثل سنگ .بدون هیچ سوال و جوابی کمر بندم رو باز کرد وشلوارم رو کشید پایین .بادیدن تخمام کلا هنگ کرد !نمیدونم از چی تعجب میکرد مگر مال بقیه چقدر بود ؟یا اونا که کونش گذاشتن مگه چندساله بودن ؟با حرفاش ترسم ریخته بود وآرومتر شده بودم با کنجکاوی خاصی داشت کیرم رو بررسی میکرد. یک دفعه صدای ورود ماشین توی حیاط اومد .با ترس وسریع خودمون رو جم وجور کردیم .یاسمن گفت بیا الکی سرگرم شیم تا فردا !!!پس این داستان ادامه داره حالا حالا ها

نوشته: سعید


👍 62
👎 7
48901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

791666
2021-02-13 01:16:22 +0330 +0330

این کستان هزار بار تکراری رو بارها به نگارش های مختلف اینجا دیدیم! پس دیگه زحمت اصل ماجرا نوشتن رو نمیکشم به ایکاروس میگم به پیرمردای مهربون پارک نامه بنویسه یه مدت به خودشون مرخصی بدن هم نفسشون جا بیاد هم خاطرات کردن دخترای منطقه ثروتمند نشین توط پسرهای روستائی (هیچ کس هم به وسط شهر یا پایین شهر رضایت نمیده همه مستقیم میرن نیاوران!!) رو برای تلافی کمتر اینجا بنویسن فقط به یک سوال کفایت میکنم شما داشتی اینور خونه عملگی و بنایی میکردی چطوری مساله ای که در کتاب جلوی دختر اون طرف خونه نوشته شده بود رو دیدی و گفتی که غلط حل شده؟؟ سوپرمن روستایی بود درست ولی اهل اسمال ویل بود نه روستاهای ایران!!

7 ❤️

791671
2021-02-13 01:26:13 +0330 +0330

خوب بود 🙏

0 ❤️

791673
2021-02-13 01:37:13 +0330 +0330

شاه ایکس بازم کونش سوخت خخخ
عقده ای

3 ❤️

791683
2021-02-13 01:56:14 +0330 +0330

خوبه دوس داشتم

1 ❤️

791713
2021-02-13 08:48:06 +0330 +0330

دارم یه نامه به پیرمردهای مهربون پارک های تهران می نویسم که اینچنین شروع میشود : همانا آگاه باشید ای پیر مردان ذهن جوانان روستایی با اباطیلاتان منحرف می گردد و به بالاشهر تهران می روند و به فساد و فحشا می افتند ! لذا بخش نامه میشود بجای داستانگویی ، این جوانان را به خانه ی خود دعوت نمایید …
و من الله توفیق

3 ❤️

791722
2021-02-13 10:46:26 +0330 +0330

ببین عمویی بالاشهر ولنگ و بازن درست پوشیدگی و این چیزا حالیشون نمیشه بازم درست رفتارای اجتناعیشونم با ما زمین تا آسمون فرق میکنه اینم درست ولی دیگه ج ک و جنده که نیستن هرکی ننه قمری اونم از دهات رسید زارت بکشن پایین بهش بدن که من به عمره تو همون بالاشهری که تو داری میگی دارم جون میکنم کار میکنم چیزایی هم دیدم ازشون که باز بعد اینهمه سال انگشت به کون میمونم بعضیاشونو شاید بیست ساله میشناسم ولی هیچکدومشون تاحالا نکشیده پایین بگه بیا بکن توش اونقدی که من تو محله های خودمون کس کردم تو محل کارم گوششم ندیدم لب مطلبو بهت بگم اونا بخوانم بدن به یکی میدن که از خودشون سرتر باشه نه به من و امثال تو پشم کوسشونم حسابمون نمیکنن

4 ❤️

791733
2021-02-13 12:17:55 +0330 +0330

آفرین خوب بود ادامشو بنویس

1 ❤️

791748
2021-02-13 13:57:38 +0330 +0330

منتظرم بقیه شو بگی

0 ❤️

791754
2021-02-13 14:36:10 +0330 +0330

اگه تکراری یا حتی اگه چاخان هم بود باز هم داستان و موضوع جالبی بود به نظرم باز ارزشش خیلی بیشتر از چرت و پرتایی که بعضی‌ها میخواند با قسم و آیه تو کت ما بکنند که راسته واگن باور نمیکنید خدا سزاتون رو بده خخخ من دوست داشتم سریع تا سرد نشده بقیه اش رو بنویس

2 ❤️

791763
2021-02-13 16:33:49 +0330 +0330

مراقب باباش باش . میگن چاقال بازه ! فتیش کون های روستایی رو داره !
اما باز دمت گرم که بد ننوشتی و قسم ایه نخوردی .

2 ❤️

791766
2021-02-13 18:05:00 +0330 +0330

کاری به کصشر بودن یا راست بودنش ندارم… داستان خوبیه… ادامشم زودتر بزار

1 ❤️

791851
2021-02-14 04:51:37 +0330 +0330

باقیشو زودتر بنویس

1 ❤️

791863
2021-02-14 08:00:31 +0330 +0330

داستانش بدرد خودش میخوره، کیری کلاسیک بود🤣🤣

0 ❤️

791923
2021-02-14 16:49:58 +0330 +0330

داستانت عالیه ویه واقعیت نزدیکه

1 ❤️

791958
2021-02-14 23:38:52 +0330 +0330

ممنون بابت وقتی که برای نوشتن داستان گذاشتی

0 ❤️

792590
2021-02-18 19:41:42 +0330 +0330

اشتباه نکنید! بی عرضه تر از این حرفا بودم. بجای اونا منه کوسخل خجالت میکشیدم ومیترسیدم .چون کوس ندیده ،که هیچ حتی لخت ندیده بودم .با این حال و روزم تا غروب باید بهم شربت قند میدادند.

  • چقدر به این چند تا جمله خندیدم. 😂😂😂😂😂😂😂
1 ❤️

818348
2021-07-03 07:50:48 +0430 +0430

بعضی کامنت ها اینقدر زشت و زننده بود والا برای اولین بار از اینکه خواننده داستان هستم و کامنت میزارم خجالت کشیدم،
نگاه من با بابای مرحوم خودم رو درواسی ندارم چیزی بد بود میگم بد خوب بود میگم خوب، این کامنت های که زیر این داستان بود و از داستان خوششون نمیومد دو دسته بودنند:
دسته اول و خیلی قشنگ و دقیق و با کمال ادب (((منظور از ادب اسم مادر یا ناموس کسی رو نیورده بودن هست)))و با دلیل و منطق نقد کردن اگر نقد رو من درست فهمیده باشم، شاه ایکس کامنتت خیلی خوب و قشنگ بود رفیق مثل همیشه با دلیل و عالی بود .
دسته دوم آقای عزیز من خودم حس کنم کسی بع شعورم خندیده خشتکشو جر میدم، اما ت خدایی برگشتی کامنت گذاشتی و اونجور خواهر و مادر و ناموس رو به فحش کشیدی، حتی جوابت رو هم نداد نویسنده ایا اگر بر می گشت میگفت تو چرا حرص میخوری اونجا زندگی میکنی حتما دیدی که اینجور عصبی میشی درست بود بنظرت؟
یکم از خودمون مایه بزاریم بد نیست والا تمام اونا که به این جرات و جسارت فحاشی میکنند ترسو ترین های این سایت هستند
کامنت نمیزاره طرف ببینه چند نفر چی گفتن همینکه دید چهار نفر ایراد منطقی گرفتن جو گیر میشه و دقیقا میشه عین … بیخیال ،
حرف اخر، اگر این داستان بد بود والا بهتر از هزار داستانی بود که اول که میای بخونی اگر تم داستان رو چک نکنی فکر میکنی یارو دختره و از دادن ها و زیبایش رونمایی میکنه بعد میبینه گی و تازه گی هم نیست کونی هست و داستان قبلا دیده دختر داده این رفته داستان رو تغییر داده به خودش داده و الی آخر…
همون جور که گفتم حس کنم به شعورم خندیده کسی جرش میدم ولی بیایم یک حد و مرزی بزاریم برای این مورد
والا من ن ملا ن ناصح ن آدم خوبی هستم بیام روزه بخونم ولی ی چیزهایی هست نمیشه جواب ندی.
قشنگ پیش بردی داستانت رو و کلی خندیدم وقتی پسره حرفهای یاسمن رو تو مخ ش کم و زیاد میکرد و خودشو ترسو و … میگفت
خسته نباشی.

2 ❤️

914692
2023-02-11 15:23:36 +0330 +0330

👏 😎

0 ❤️