پلیس (۴)

1399/10/26

...قسمت قبل

سلام دوستان
من تاجایی ک امکان داشته توضیح دادم بدون هیچ فانتزی و اگ خوشتون نمیاد از واقعییت زندگیم ک دیگ این قسمتم نخونید…
من با حس و حال همون موقع دارم صحبت میکنم …هرچیزی ک اون لحظه حس کردم و دیدم و فکر کردم…

_بگو کارتو؟
+خوبی؟جات خوبه؟؟
_اره الان متوجه شدم ازجایی ک تو نگهم داشته بودی خیلی بهتره حداقل…
+لادن داری اشتباه میکنی ،از عشق اینکارو کردم
_بسسسسسه بابا …
از جام دوباره بلند شدم
با صدای بلند کفت:
+بشین میخوام حرف بزنیم
صدامو بردم بالا دیگ خیلی عصبی بودم
_چی میخوای بگی؟؟الکی افتادم توو این خراب شده…توی عوضی ازم سواستفاده کردی …من فکر کردم مردی لعنتی من با تو احساس ارامش داشتم اما بیشتر لهم کردی و سرتو انداختی پایین،رفتی…

بغضم ترکیده بود همزمان گریه میکردم…

صدای در اومد…
یه خانمه با سرباز اومدن داخل

+یعنی چی خانم صدات توو کل سالن پیجید این چ طرز حرف زده
پاشو بیابیرون(با لحن بد)
امیر حسین درحالی ک نشسته بود کفت:
_شما بفرمایید بیرون…
+یعنی چی اقا این خانم اینجارو با خونه خالش اشتباه گرفته صداشو میبره بالا بد دهنی میکنه

_به تو‌ربطی نداره اصلا اول برو از اقای حسینی بپرس من کیم من با ایشون هماهنگ کردم بعد بدون اجازه بیا داخل …احترام خودتم نگه دار…
از جاش بلند شد رفت طرف درب بست…

_عشق من گفتم ک اروم بشین باهم صحبت کنیم برای همین چیزاس .لادن تو‌ نمیدونی برای اینکه ببینمت و جایی باشم ک راحت باشیم چ منت سرمه و چقد ریسک میکنم…تو عصبی حق داری ولی من میخوامت…

داشتم تحت تاثیر حرفاش قرار میگرفتم چون ادم ساده ای بودم…من دوسش داشتم خیلی زیاد حتی اک اشتباه بود این عشق اما من با این حال بازم دوسش داشتم…

+امیدوارم دیگ‌ نبینمت…
بلند شد اومد پایین صندلیم‌ نشست
_جونمم برات میدم…
دستمو محکم‌گرفت و پشت سرهم میبوسید…میخواستم از جام بلندشم پاهامو گرفت
_یکم دیگ بمون‌ بذار نگاهت کنم…بگو‌ بخشیدیم…جبراان‌میکنم مرد و‌مردونه پات هستم

+دستتو ب من نزن دیگ ااااه
_تو الان زن منی دیگ
درحالی ک با انگشتش صورتمو نوازش میکرد

_همه چیت مال منه…
دستشو زدم کنار …ران پامو بوسید چند بار…

+دیگ نمیخوام ببینمت خواهش میکنم سمت من نیا …حالمو‌بدتر میکنی با بودنت …هرچیم شده ب پاش میسوزم شاید خودمم مقصر بودم…اما مردونگی کن سمتم نیا…

دستمامو محکم گرفت…
اشکاشو زیر ماسک پلیسیش میدیدم
با گریه میگفت
_توروخدا با من اینجوری نکن …تموم زندگیم شدی …هیچوقت ب کسی این حس نداشتم …
من تلاش داشتم برای بلند شدن از صندلی
_لادن التماست میکنم …گفتم جبران میکنم خشونتی ک داشتمو…

ماسکشو محکم از سرش دراوردم
دلم میخواست راحت بتونم اشکاشو ببینم …اشکایی ک من ریختم…
ببینم التماسشو…اما از یه طرف دلم میخواست همراهش گریه کنم
بخاطر حال خرابم…

از جام بلند شدم رفتم سمت در …دویید جلوم وایساد ماسکشو زد…
_دست از سرت بر نمیدارم…

رفتم بیرون…نزدیک بند شدم…
وکیل بند جلومو گرفت:
_چیکار میکردی دیشب؟؟؟
+ینی چی؟؟
_همه فهمیدن اینجا
یهو یاده حرف دختره افتادم ک گفت شنیدم کوسه خوبی داری…

_برم گزارشتو بدم؟؟؟
+برو بده مگ کار بدی کردم…
_کوس کونتو لخت کردی رااحت حالا حساب اون پتیاره هاروهم میرسم…الان نوبت تویه

+حالا منظورت چیه؟؟
_شماره کارت میدم بگو واریز کنن
+اگ واریز نکنم
_بعد من میدونم و کوس تو
+مگ واسش له له بزنی نمیذارم حتی زبونت بهش بخوره توو کف بمون

رفتم طرف اتاق دیدم بچه های جدید اومدن…هممونو پخش کرده بودم نذاشته بودن دیک باهم باشیم
خصوصا ارزو ک اصلا توو بند ما نبوود برده بودنش یه جای دیگ
بقیه توو اتاق دیگ بودن…
دیگ تنهای تنها شده بودم بی دفاع و بی طرف…
هیچ اعتراضی نکردم صداشم درنیاوردم ک سر لج نیفتن با من…

منو یه دختره توو اتاق تنها بودیم همه رفته بودن بیرون
داشتم گریه میکردم طبق معمول
دوباره وکیل بند ک زنی ب اسم زهره بود اومد
_ببین چ پدری ازت دربیارم…

با چشای اشکی نگاهش کردم
_هر کاری نکردی بکن دیگ بدتر از این نمیشه…
رفت دوباره برگشت
_حیف ک دلم برات میسوزه تازه وارده کوچولو …

هیچی نگفتم دراز کشیدم…
_لز کردی ک جداتون کردن؟؟
+تو از کجا میدونی؟؟
_من دوتا اتاق با شما فاصله داشتم فهمیدم
+اره ب ما گیر دادن درحالی ک ما خیلی سر و صدا نکردیم…من خیلیارو دیدم ک توو حمومم لز میکنن اما کسی چیزی نگفته…
_اره دیگ یه بار گیر میوفتی حالا خداکنه ب مامورا نگه وگرنه ب جرمت اضافه میشه…
لز دوس داری؟؟
+یه بار تجربه کردم حالام دیگ توبه کردم…اشتباه بود…

خلاصه گذشت…

دوباره فرداش برای ملاقات بردنم بیرون…
بازم امیرحسین بود…

+چی میخوای از جونم؟؟
_خودتو میخوام ک‌ جونمو برات بدم
+دست از سرم بردار بهت گفته بووودم
دستمو محکم کشید هولم داد وسط اتاق…
_با اینکه سنت کمه اما بدجور عاشقم‌کردی،یه لحظه نمیتونم بهت فکر نکنم …بیا و بهم مهلت بده عشقمو بهت نشون بدم
+بیخیااال من …من نمیخوامت
_مگ دست تویه؟؟
+پس دست کیه؟؟من نخوامت چیکار میکنی؟؟؟
_دارم التماست میکنم لعنتی همه کار میکنم بخاطرت
+من نمیخواامت
_غلط کردی بخوای و نخوای ماال منی ،پردتو من زدم تو شرعی زن منی ،باااید منو بخوای …
توجهی نکردم سرمو انداختم پایین رفتم سمت درب…
_لعنتی من بخاطرت چندروز انفرادی بودم بخاطر سو استفاده از موقعیتم بخاطر شکی ک بهم کردن،تو نمیدونی من چی دارم میکشم
لعنت بهت این همه دخترا اوردن و بردن اب از اب تکون نخورد،چرا باید عاشق توی ظالم بشم…

+اره من ظالمم تو راست میگی…دیگ ب دردسر ننداز خودتو خدافظ
_لادن با من اینجوری نکن بد میبینی
+تهدید میکنی؟؟
_اره حالا نشونت میدم…خودت باعث‌ شدی اون روی منو ببینی…نشون میدم با کی طرفی…

بازم ترس ب سراغم اومد اما سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم لبخند تلخ زدم رفتم بیرون…

صبح روز بعد دادگاه داشتم…
و دقیقا حرفای وکیلم درست بود و قاضی هم همونارو گفت اما باازم حکمم ندادن و من همچنان بلاتکلیف بودم
نرگس اعتراف کرده بود ک من درجریان نبودم و شریک نبودم باهاش
اما هیچکس نمیگفت نرگس کجاس…

سه روز گذشت بود…هرشب کارم گریه …تنهای تنها…نمیتونسم با کسیم گرم بگیرم حتی…
اخر شب بود …دیدم ساناز اومد پایین تخت …
ساناز دختر خوبی بود زیاد نمیشناختم اما بد بنظر نمیومد…وضع مالی خیلی خوبیم داشت…

+جان؟؟چیشده؟
_خوابم نمیبره
+حق داری خب ادم اینجا ارامش نداره
_ایندفعه از یه چی دیگس
شک‌کردم ک چی میخواد بگه از نگاهش میشد خوند
_میخوای امتحان کنیم؟ببینی من بهترم یا دوستات؟
هولش دادم عقب
+گمشو لطفا اصلا حال و‌حوصله ندارم…دنبال دردسرم‌نیستم
_هییشکی نیست…قول میدم‌کسی‌نفهمه …
+اااه برو بخواب دیک
شروع کرد ب اصرار و دست و پا زدن
صدامو‌بردم بالا و با جدیت تذکر دادم بهش

خلاصه بیخیال شد

ظهرش بعد نهار دوباره صدام‌زدن…بردنم ب عبارتی بازجویی…
یه اقا بود ک‌اصلا ندیده بودمش…با لحن خاصی صحبت میکرد باهام…سوالاتش فرق داشت…
_یکی کارت داره امروز
+کی؟؟وکیلم؟؟
_حالا خودت میبینی
گفتن بفرسینش انفرادی…
عادت کرده بودم دیگ خیلی میفرستادنم…
داشتم میرفتم سمت انفرادی…دستمو خانمه کشید گفت از اینور
واا اینجا اصلا شبیه ب اتاقای انفرادی نبود …نیومده بودم تاحالا…یه سالن خییییلی بزرگ خیییلی خلوت و یه جای پرت…نه سربازی بود نه پلیسی …
بدون هیچ سوالی راه میرفتم…
_برو داخل
+اینجا کجاس؟
_برو داخل

رفتم توو اتاق …کامل بود همه چی داشت …(بعد فهمیدم ک ااونجا برای ملاقات شرعی هست)
نشسته بودم روی صندلی چوبی ک اونجا بود…
صدای در اومد
امیییر بود …
(ترسیده بودم خیلی چون تهدیدمم کرده بود جایی ک نیومده بودم اورده بودنم همه وجودم ترس بود)
دوییدم سمت درب ک برم بیرون …
هولم با یه دست …
جیغ کشیدم دهنمو گرفت
با صدای وحشی و کلفت با نگاه پراز عصبانیت…
_صدااات در نیاد میکشمت
دهنمو برای یه لحظه ول کرد دوباره جیغ کشیدم
_محکم تر گرفت ایندفعه درحالی ک دماغمو گرفته بود…نفسم بند اومده بود…انداخت منو روی تخت اسلحشو پر کرد گرفت سمتم…
_میکشمت لادن …زندگی بدون تورو نمیخوام خودمم میکشم…جیغ نکش…
خیلی ترسیده بودم دیگ صدام در نیومد…
+امیر چیکارم داری؟؟چرا اینجوری میکنی؟؟
_چرا با من اینجوری صحبت کردی؟؟؟
+ببخشید اصلا بذار برم…
_همه کار بخاطرت دارم میکنم .(امیر همش پول میزد ب حسابم روزی 1میلیون)بخاطرت از جون و‌موقعیتم گذشتم، بخاطرت با پدرم در افتادم

اومد سمتم دست و‌پا زدم ک نگیرتم…
دستامو با دستبند بست ب تخت…
دهنم با دستش گرفت… روی صورتم لیس زد

_اما ایندفعه نه کار مهمه نه پدر نه هیچیه دیگ…تو برای من همه کسی کسی ک من خودم انتخاابش کردم…تنها فردی ک من عشق توو نگاهش دیدم…زندگیم با دیدن تو جووون گرفت لادن…ولی تو یه لحظه هم نموندی ک حرفای منو بشنوی…بدون عشق و محبت بزرگ شدم…اما نگاه تو رامم کرد…اره همونجور ک تو میگی من وحشیم و همون ادم بدم…خواستم صبر کنم آزادشی بعد بیام سراغت ولی دیگ نمیتونم عطر بدنت هنوز توی مشاممه…مگ من میتونم باهات بد باشم…

گردنمو مک میزد …صدای نفساش بدنمو مور مور میکرد …انگار منم خامش شده بودم صدام درنمیومد دهنمو ول کرد …لاله گوشمو زبون میزد…
_میمیرم برات لادنم…

(ننننه لادن تو‌نباید خودتو ببازی دوباره بهش .)

+دستمو باااز کن ولم کن امیر خواهش میکنم…اگ بد صحبت کردم ببخشید بذار برم فقط…
از رو تخت پاشد روبروم وایساد

هنوزم قد و هیکلشو با لباسای مشکی و ماسک مشکی ک فقط چشم و لب ازش دیده میشد، میترسیدم…
درحالی ک داشت کمربندشو باز میکرد
_کجا بذارم بری خانمم؟؟چرا از شوهرت فراری؟؟؟این اتاق برای زن و شوهراس…دقیقا مناسب منو‌تو…

پیراهنشو‌دراورد…
باورم نمیشد امیرو لخت دیدم …نگاه کوچیک انداختم چشامو بستم و یا ب اطرافم نگاه میکردم اصلا بهش توجه نکردم روم نمیشد نگاهش کنم خجالت میکشیدم…
اسلحه و قمه مشکی ک داشت رو کنار تخت گذاشت هنوز شلوار پاش بود هنوزم پوتین داشت…

_تو باعث شدی من روانیشم
درحالی که پیراهنمو کشیده بود بالا و شکممو مک‌میزد

+امییییر توروخدا ولم کن من خودم حالم خوب نیس

بیخیال بود توجه نکرد و اروم اروم‌طرف کوسم میرفت،جیغ کشیدم…
دهنمو محکم گرفت بازم با نگاه خشمگین…
از نگاهش خیلی ترسیدم…اما واسم مهم نبود …از روم بلند شد ملافه ای ک روی تخت بود رو برداشت پاارش کرد …ترس وجودمو گرفت نمیدونستم قصدش چیه…اومد سمتم نشست روی شکمم دهنمو محکم بست…
_خودت مجبورم کردی …داری کم‌کم‌باعث میشی کارایی ک دوس ندارم کنم…
صدام میومد اما خیلی خفیف و خفه…
شلوارم وحشیانه کشید شروع کرد ب گاز گرفتن کوسم…
اشکام میریخت …دست و دهنم بسته بود…دربرابرش خیلی ضعیف بودم …حالم از خودمم داشت بهم میخورد …
اما هنوزم بهش حس داشتم چه احمقانه بود اما بازم انگار دوسش داشتم…
وقتی میدیدم داره با ولع مک میزنه حس میگرفتم…
این چه موجودی بود ک با این همه اذییت کردنم بازم دوسش داشتم…
تا تکون میخوردم بدنمو چنگ میکشید پاهامو فشار میداد پر درد میشد وجودم…
دیگ دست و پا نمیزدم …فقط ب مکیدنش نگاه میکردم …مث از قحطی اومده ها میخورد کوسمو بلند بلند نفس نفس میزد…دماغش خییس خیس بود…کل صورتشو میمالوند ب کوسم…پاهامو میداد بالا کونمو لیس میزد…انگشتشو برد توو کوسم همزمان چوچولمو مک میزد…هیکل گندش کل تخت و گرفته بود …دستاش کل رونمو میگرفت…اوووم اووم کردناش با صدای کلفت مردونش با روحم بازی میکرد…با همین حسا درگیر بودم…آبم میپاشید…مث جیش ابم میپاشید …دوباره مک میزد دهنش پر اب میشم قورت میداد …از کنار انگشتاش آب سفید رنگم سرازیر شده بود…انگشتاشو دراورد کرد توو دهنش باا عشق میخورد آبمو…
دهنمو باز کرد …میدونسم چشام از شهوت خمار شده بود…شروع کرد ب لب گرفتن…پا فشاری نکردم…اروم اروم کیرشو دراورد…شلوارشو کامل دراورد
نمیدونم این عشق یا هوس چی بود ک لال کرده بود منو…
_خوشمزه من…عشق پاکم…
در حالی ک داشت تلمبه میزد…
صدای اخ اوخم بلند شد سکسی ترین حالت ممکن ناله میکردم
سرش توی گردنم بود عقب جلوهم میکرد…
+دستمو باز کن…
سینه هامو محکم میمالید.
+دستمو باز کن میگم…
گشت دنبال شلوارش ک پرتش کرده بود…کلیدو برداشت باز کرد دستمو…
برشگردوندم نشستم رووش…
چرا اینکارو کردم نمیدونم…شاید سکس باهاش بهم لذت میداد یا شاید مریض شده بودم یا شایدم واقعا دوسش داشتم …اینا چیزایی بود ک همون موقع مرور میشد توو ذهنم…

همه وجودم شهوت بود…بازوهای گندش …پوست سبزه …موهای مشکیش بهم اجازه نمیداد خودمو کنترل کنم…بالا پایین میشدم کیرش تا ته نمیرفت دردم میگرفت …خیلی کلفت بود اونقدی ک با فشار میرفت توو و میومد بیرون…
یه نگاه انداختم ب کوسم باد کرده بود …چوچولم‌زده بود بالا…تموم کیر امیر سفید بود…زیر شکمش و کشاله های رونم پر از آب من بود…شر شر آبم میریخت…

_اخ قربووونش برم من …قربون این آب برم من…
درحالی ک داشتم بالا پایین میشدم
+امیر آبمو بخور…
بلافاصله انگشت کشید دور کیرش ابمو برداشت کرد توو دهنش…
از روی کیرش بلند شدم نشستم روی صورتش…
مشخص بود خیلی خوشحاله از اینکه منم دارم همکاری میکنم و خوشم میاد…سریع کوسمو‌چسبوند ب صورتش…
مک‌میزد…با دل و جون مک میزد…موهاشو توو چنگم گرفتم و محکم میکشیدم…
کوسمو‌از روی صورتش برداشتم…
+دوس داریی؟؟؟دوس داری کوسمو بخوری؟؟؟
_با دل و جون
کوسمو گذاشتم روی صورتش اونم بدون نفس گرفتن میخورد…
نزدیک ده دقیقه شد…داشتم دیوونه میشدم از لذت.
بالشتو‌ از زیر سرش برداشتم…یه پامو بالاتر از صورتش گرفتم…سرشو میاورد بالا مک میزد…انگشتشو کرد توو…خییلی عمیق مک میزد …داشت ابم میومد بازم…
سرشو انداختم روو تخت با دستم تند تند چوچولمو تکون میدادم…فقط اب میریخت روو سر و صورتش …دهنشو باز کرده بود ابمو قورت میداد …
تموم کوسم پر از ابی ک از واژنم اومده بود و سفید شده بود…صورت و گردن امیرم همینطور…انگشتامو کردم توو دهنش تموم ابمم از روی کوسم تمیز کردم ،،کردم توو دهنش…دوباره با کوسم نشستم روو صورتش گفتم کوسمو با زبونش تمیز کنه…
هیچ حرفی نمیزد و فقط کاری ک میخواستم انجام میداد…دوباره نشستم روش
+حالا نوبت توئه…(صدای ناله هام تندتر شد)
بعد دو دقیقه بلندم کرد ابشو ریخت روی شکمش…
کنارش افتادم روو تخت بیحال بودم…ب شکم دراز کشیده بودم…شکمشو با ملافه تمیز کرد…
دیدم داره زبون میبره توو کونم…من دیگ حسی نداشتم خالی شده بودم اما عمدا گذاشتم ادامه بده…برمیگشتم نگاهشم میکردم…لیس زدنشو میدیدم لذت میبردم…شده بودیم مث ارباب برده…پاهامو میاوردم بالا تا جای صورتش.انگشتمامو میکردم توو دهنش .بدون اعتراض مک میزد…
چرا؟؟؟این عشق بود یا هوس؟؟

درحالی ک داشت لیس میزد کونمو منم داشت خوابم میبرد…برگشتم
+امیر بسه دیگ پوست انداخت
کنارم دراز کشید…
_دوس داشتی؟؟
+اوهوم
_فکر نمیکردم یه روز برای کسی بخوام اینقد با لذت بخورم…کاری که همیشه بدم میومد ازش…من عاشقتم لادن…
+هروقت بخوام میخوری؟؟
_هروقت تو اراده کنی…(دوتا ضربه محکم زد ب کوسم با دستش)قربونش برم چه سرخ شده…
نمیدونم چرا ولی دلم میخواست تحقیرش کنم اما نمیشد اون دوس داشت اینکارو…بهش بر نمیخورد…
خلاااصه بعد نیم ساعت پا شد لباس تنش کرد…
لباس منم تنم کرد…از روی تخت پاشدم…اومد نزدیکم خییلی نزدیک…سرم بالای نافش بود …
_نگام کن…
خیلی باید سرمو میبردم بالا تا نگاهش کنم…نیم نگاه انداختم دوباره سرمو اوردم پایین…
بغلم کرد مث بچه های دو ساله لبامو بوسید…
_چند روز دیگ ازاد میشی غصه نخور خانمم…بعد باهم یه زندگی فوق العاده شروع میکنیم ببخشید امروز اینجوری شدم…

خلاصه دو ساعت گذشته بود…
من دوباره توو همون اتاق تاریک بودم…
+خاااانم خااانم درو باز کنین من تحمل این مصیبت ندارم دیگ …
_چیییشده ؟؟چرا داد میزنی؟؟؟
+من یه اتفاقی برام افتاده خواهش میکنم باز کنین توضیح بدم…
بردنم توو اتاقی بازپرس اونجا بود…
_فک کردی با این کارا از زمان انفرادیت کم میشه…کور خوندی تازه اضافم میخوره…
+نه اقا من خیلی حالم بده میخوام یه واقعیت بگم…دیگ تحمل ندارم…
_چیشده؟
(نگاه انداختم ب سرباز و دوتا پلیسی ک توو اون اتاق بودن…عرق کرده بودم از خجالت …این من نبودم…چرا اینقد بی حیا شده بودم؟)
+توسط یکی از ماموراتون‌ بهم تجاوز شده…
زد زیر خنده
_با چه حقی راجب ما این حرفو میزنی…
+میییگم بهم تجاوز شده میدونم کییی اینکارو کرده …
_حرف دهنتو بفهههم پاشو پاشو
درحالی ک داشت میومد طرفم یه پلیس خانمم صدا زد بیاد ببر منو …
بدون توجه ب حرفم انداختنم ار اتاق بیرون…
فرداش دادگاه داشتم…وکیلم همون روز اومد پیشم و من جریان گفتم …نه کامل فقط گفتم تجاوز شده…
روز دادگاه سر رسید…
هزاار بار منو تهدید کردن ک صدام در نیاد…اما من انگار اب از سرم گذشته بود…
بدون اجازه بدون نوبت پاشدم گفتم همه چیو…نه همه چیو…فقط گفتم تجاوز کردن…امیرحسین معرفی کردم…یه آشوبی شد توو دادگاه همه از من شاکی بودن …همو منو مقصر دونستن…
فرستادنم انفرادی…سه ساعت بعد امیرم اوردن دوباره رفتیم دادگاه…
نگاه امیر عجیب بود خیییلی عجیب نمیدونم نفرت بود کینه بود خشم یا پشیمونی…اما حالش بد بود…

_اره من اینکارو کردم…
•کامل توضیح بدین…
_من عاشقش شدم از روزی ک بازداشتش کردن…تموم تلاشمو کردم نبرنش زندان تا تکلیفش روشنشه…از موقعیت خودم و بابام سو استفاده کردم،،حتی سر همین جریان فلان جا بازداشت بودم چند روز…مجبوور شدم تجاوز کنم ک بتونم داشته باشمش…پای کاری ک کردمم هستم…من عاااشقشم…

از نگاهای پلیسا سربازا داشتم بالا میاوردم از لحن بد قاضی با من و امیر داشت حالم بد میشد…پشیمون بودم این چ کاری بود کردم؟؟؟منک داشتم ازاد میشدم…
سلاحشو‌ازش‌ گرفتن…بهش دستبند زدن فرستادنش بیرون …
صدام کردن برای نوشتن شکایت نامه…
+شکایتی ندارم
_یعنی چی خانم بهتون تجاوز شده…تکلیفت با خودتم معلوم نیس
(چرا همه با من دعوا داشتن؟؟انگار همه از من بدشون اومده بود)

+هرکار قانون کنه من شکایتی ندارم همین الان ک قاضیم هست من رضایت میدم…
از ترس بود رضایتم از ترس جونم …اما بخاطر سواستفاده از موقعیتش و جرمش حبس بریدن براش…اما پدر امیر گنده تر از این حرفا بود…

بردنم انفرادی مث روانیا ب یه جا خیره بودم حتی اشک نمیریختم…
دوباره صدام زدن …بردنم بازجویی…
نشستم رو صندلی…دستامم دستبند…
یه پسری هم قد و هیکل امیرحسین جلوم وایساد…کیرش روبروم بود…
_میخوای نیروی مارو خراب کنی ؟؟؟بری فردا تعریف کنی جایی ک اسم مارو خراب کنی؟؟؟
دستشو اورد با مشت بالا ،،چشم توو جشم شدم باهاش مکث کرد زد توو گوشم نه ب شدت مشتش …ارومتر…
صدام درنیومد…
_میدونسی امیر چکارس خواستی سابقه دارش کنی اره؟؟؟
توو گوشی بعدیو زد تموم صورتم میسوخت…
میدونستم لبم پاره شده اما دستام بسته بود نمیتونسم کاری کنم…
صدام در نیومد…
_فک کردی الان موفق شدی؟؟ب کی رفتی دادی ک اسم امیرو خراب کردی هااا؟؟؟
توو گوشی سوم دیگ بغضمو ترکوند اشک میریختم فقط …
صدام در نیومد…

گردنمو محکم گرفت نمیتونسنم نفس بکشم ب چشاش خیره بودم ک زیر ماسک سیاهش پر از نفرت بود…
گردنمو ول کرد شروع کردم ب سرفه کردن…
ب طرز وحشیانه ای لختم کرد…جیییغ میکشیدم…
هیچکس انگار صدامو نمیشنید…
با دستای محکم و گندش ضربه های محکمی ب بدنم میزد کل بدنم قرمز و کبود بود…
پشتمو کرد طرفش محکم کیرشو کرد توو کونم …میدونستم داره خووون ازم میریزه…کمرمو چنگ میکشید با تموم وجود جیغ میکشیدم از دررد حس میکردم ناخوناشو تووی بدنم…
ضربه های محکم ب کونم میزد…
برگردوندم کوسمو محکم میمالید…
سینه هامو توو مشتش فشار میداد احساس میکردم الان میترکه داخل سینم…رد انگشتاشو میشد روی تنم شمرد…
کرد توو کوسم از درد بیحال شده بودم اون مث وحشیا تلمبه میزد من ولو شده بودم رووی میز…آبشو ریخت توس کوسم…
زیپ شلوارشو‌بست …سریع تنت کن لباستو‌زوود باش کثافت…

پنج‌ روز بعد…
دیگ هم افسرده بودم هم تجاوز شده بود بهم ب معنای واقعی هم پشیمون بودم هم‌ زخمی هم شاید یه ادم کثیف…
توو این چند ماه چی ب روزم اومد؟؟؟
کاش این کارو با امیر نمیکردم امیر یه انگیزه بود ک‌دیگ‌اونم پس زدم…
الان کجاست؟؟؟کاش بود…
اون عشق بود اما یکی دیگ از روی هوس و نفرت بهم تجاوز کرد…من دیگ جرات نداشتم جایی بازگو کنم…اصلا بازگو میکردم که جی؟؟بازم تجاوز؟؟؟خنده دار بود…به لجن کشیده بود زندگیم…کاش میذاشتن مادرمو ببینم حداقل …
رفتم یه دوش بگیرم حال و هوام عوضشه…منتظر پریودیم بودم بخاطر قرصی ک خورده بودم…

زیر دوش وایساده بودم همینجوری همه چیو مرور میکردم دیوونه شدم بودم اخه…
یه دختره خیلی در میزد ک برم بیرون اون بیاد حموم…درو باز کردم…
هنوز زیر دوش بودم ولی…

اومد داخل حتی سوال نپرسید ک باهم باشیم توو حموم یا نه؟؟
من فقط از غر زدنش پشت درب خسته شده بودم…
داشتم کف روی سرمو میشستم چشام بسته بود…
احساس کردم داره سینه هامو مک میزنه…زیر چشمی نگاهش کردم…
هیچی نگفتم…سینه هامو گرفته بود توو دستش میخورد…اما این کیی بود؟؟من یه بارم ندیده بودمش…
لیس زد روی شکممو …نشست روی زانوهاش ب کوسم زبون میزد…
کل کوسمو کرد توو دهنش…همچنان سکوت کرده بودم…
نگاه میکردیم همو…چرا داشت اینکارو میکرد؟؟؟چرا هیچی نمیگفنم…
پاک عقلمو از دست داده بودم…یه پامو بردم بالا سرشو فشار دادم ب کوسم اونم بیشتر با ولع خورد…اما هولش دادم زدم از حموم بیرون…
این کی بود ؟؟چراا؟؟اما دیگ فرقی نداشت بهش فکر نمیکردم…

صبح بعد صبحونه ک چی بگم یه دونه کیک ک خورده بودم با یه لیوان چای …
صدام زدن…بردنم بازجویی…
نمیتونسم تا اتاقش قدم بردارم …اخه توانایی نداشتم دیگ…جوونی نمونده بود…
خودش بود همون پسره…لال بودم مطلق دیگ حتی ب چیزی معترض هم نبودم…

_لباساتو در بیار…
+چراخب؟؟
_در بیاااار گفتم
صدای داد زدنش باعث شد گوشم سووت بکشه…چرا کسی ب دادم نمیرسید؟
لباسمو دراوردم چشام اشکی بود…

اومد طرفم…خودمو جمع کردم…درد داشتم …تموم تنم درد میکرد…جوون نداشتم…
_نترس کوچولو…میبینم ک اکثر کبودیات خووب شده…
میخوام تمدید کنم…
+نه توروخدا…
_خفففففه شو خفه شو صداتو بشنوم جوری میزنمت نتونی حرف بزنی…
لال شده بودم هیچی نگفتم…
گردنمو مک میزد گااز میگرفت…تا صدام درومد …انگشتشو گذاشت رو لب و دماغم ک ساکت باشم…لبامو شروع کرد ب خوردن ول نمیکرد…
میدونستم لبامو ورم میکنه…
بغلم کرد گذاشتم روی میز…سینه هامو مک‌ میزد…
اما چرا؟؟دفعه پیش ک همچین چیزی نبود؟؟این دفعه با دهنش کبودم میکرد دفعه پیش با ضربه؟؟چرا؟؟
همه جامو مک‌میزد حتی شونه و زیر بغلمو…
درحالی ک همچنان ماسک داشت…
پاهامو با سرعت باز کرد …یه نگاه ب کوسم انداخت

_شایدم امیر حق داشته …

دوباره اومد روی شکم و سینه هام…انگار خیلی داشت خودشو کنترل میکرد…کیرشو دراورد روی کوسم بازی میداد …هی میکشید روش…اما چراا؟؟؟؟انگار خودشم اندازه من گیج بود… سینه هامو مک میزد …کیرشو کرد توو کوسم…اما دیگ اونقد وحشی نبود…هی چشش ب کوسم بود تا پاهامو میبستم بازشون میکرد…
کیرشو دراورد…سرشو برد لای پام…اما چرا؟؟؟خودشم نمیدونست چرا؟؟دو دل بود مشخص بود…
فقط حرارت دهنش ب کوسم میخورد…خودشم مطمئن نبود ب کارش… …پاهام‌ باز کرد از پایین تا بالا کوسمو لیس میزد…کل کوسم‌ کرد دهنش مک میزد
اما چرا؟؟اون فقط قصد شکنجه کردنم داشت نه ارضا کردنم…
کوسمو با ولع میخورد و مک میزد…نگاهم نمیکرد .انگار امیربود همون استایل …دلم چقد براش تنگ شده بود…میدونستم خودش نمیدونه چرا…فقط میدیدم تند تند میخوره…انگشت برد توو کوسم وای این نقطه ضعفم بود.خواه ناخواه ابم میومد…
خودمو منقبض کرده بودم اما میدونستم ابم ریخته …انگشتاشو دراورد زبونشو تا ته کرد توو کوسم میچرخون میبرد توو دهنش ابمو خالی میکرد…
پاشد اومد روم شروع کرد ب لب گرفتن و تلمبه زدن …سرمو برمیگردوندم بزور لبامو میکرد توو دهنش…
اما چراا؟؟خودشم نمیدونست

یه خورده ازم فاصله گرفت چشم توو چشم شدم…تمومم خجالت و بود معذب بودن…اما نگاهش ایندفعه فرق داشت…نگاهمو دزدیدم…
ارضا شد کیرشو دراورد ابشو ریخت روی شکمم…

چرا همه تشنه سکس بودن؟؟چرا هیچکی ب هیچکی بود؟؟؟
_ااا ببخشید

چراا ااا ببخشید؟؟چرا معذرت خواهی کرد؟؟؟هول بود صداش میلرزید نمیدونست داره چی میگ چیکار میکنه…
با تاپی ک زیر بافتم تنم بود …تمیز کردم خودمو…چشام سیاهی میرفت…شلوارمو پام کرد …اما چرا،؟
میخواست بره بیرون برگشت طرفم سرمو محکم گرفت لبامو بوسید…اما چرااا؟؟خودشم نمیدونست

ادامه داره…

نوشته: لادن


👍 18
👎 8
34001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

786512
2021-01-15 02:28:06 +0330 +0330

ننویس بابا اه حالمونو بهم زدی
جنیفر بودی که همه هلاک بودن کستوبخورن!؟
بدبخت عقده ای

3 ❤️

786525
2021-01-15 05:32:01 +0330 +0330

لادن اما چرا؟
این حجم از چرت و پرت ؟ اما چرا؟
روزی یه میلیون میزد به کارتت؟ از کجا میاورد؟ اما چرا؟
سرویس کردی با این “اما چرا؟” گفتنت
یارو آبش رو ریخت تو واژنت؟ فکر نکرد پزشک قانونی تشخیص میده؟
امیرحسین با ماسک میومد دیدنت؟مگه منطقه عملیاتی بود؟
خب از اول مثل آدم می نوشتی یه داستان هست ما هم میگفتیم تخیلات نویسنده هست.
وقتی این همه اصرار بر واقعی بودنش داری به شعور مخاطب بر میخوره و جبهه میگیره بابت این چرت وپرت ها
قاضی چرا نباید حکم میداد؟ وکیلت نمی تونست دادگاه قضات شکایت کنه یا بره پیش رئیس مجتمع؟

و اما در آخر
یه دوست دختر داشتم که از اول تا آخر سکس هر چند دقیقه یه بار آب ازش سرازیر میشد.ولی بی رنگ و شفاف و زلال بود مثل منی نبود که سفید باشه و سفت ‌.پس باز هم چرت گفتی.
دارم کم کم نگرانت میشم
به اکانتم پیام بده یه مشاور خوب بهت معرفی کنم
واقعا “اما چرا”

6 ❤️

786528
2021-01-15 07:15:47 +0330 +0330

جايي هستيم كه نه كسي مارو ن ما كسي رو نميشناسيم اما باز هم ترس داريم از چه چیزی؟ واقعیت اینه هست که ، جایگاه اجتماعی هر شخصی چه بزرگ چه کوچک با ارزش هست واسش برای همینه ترس از خراب شدن اون جایگاه داریم. خیلی در مورد این قسمت از داستان شما حرفها داشتم بگم ، خیلی موارد بود اگر میشد بازگو کرد الان کامنت های زیر این داستان فرق میکرد.
واقعا من برای اون اتفاقی که افتاده متاسفم برای شما، خیلی سخته تو این فکر بودم از اونجا که برای بار دوم اومد سراغت و گفتی چرا کسی بداد تو نمیرسه، که چجور با این درد و فشار و عمق فجیع روان کنار اومدی بعد از زندان خارج شدن… اخخخخ همین و بس 😕

0 ❤️

786553
2021-01-15 11:21:18 +0330 +0330

گوه تو جمهوری اسلامی بی پیکر ولی اینقدرا هم بی در و پیکر نیستا، زندانهای سیاسی داغون هستا، تجاوز میکنن قبول ولی تو زندان مواد مخدر از این جور تجاوز ها وجود نداره، من خودم سرباز زندان بودم ده یال پیش هم دوربین مدار بسته داشت و چیزی به اسم انفرادی شرعی وجود نداره، ضمن اینکه هیچ مردی حق ورود به بند زنان رو نداره حتی مامور، حتی اگر حکم داشته باشه هم حق ورود نداره، و اگر هم قرار باشه بازجویی بشه توسط مامور مرد باید دوربین مدار بسته نظارت داشته باشه،
ضمن اینکه امیر حسین گفته این زنمه، عقد نامه ای صیغه نامه ای چیزی که ثابت کنه نخواستند؟
جل الخالق
البته قشنگ نوشتی ولی چون تجربه ای از داخل زندان نداشتی نتونستی صحنه رو مجسم کنی

4 ❤️

786657
2021-01-16 02:30:37 +0330 +0330

پشمام

0 ❤️

790805
2021-02-08 11:31:06 +0330 +0330

پ ادامش چی شد

0 ❤️

792705
2021-02-19 08:29:08 +0330 +0330

پ جی شد بقیش

0 ❤️

825922
2021-08-13 08:19:54 +0430 +0430

چرا ادامشو نمینویسی😥
6 ماه گذشت ادامشو بنویس لطفا خیلی قشنگه داستانت.

1 ❤️

871727
2022-05-02 11:21:33 +0430 +0430

چرند

0 ❤️

897276
2022-09-28 22:11:11 +0330 +0330

به نظرم باید بعد آزادیت میرفتی خارج از ایران و پناهندگی می گرفتی راحت بخاطر این قضیه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها