پناه (۱)

1395/04/23

عقربه های ساعت دنبال هم می دویدند تا ساعت یک رو نشون بدن . بار دیگر دست های سرد و عرق کرده اش رو به هم کشید تا از استرس در حال جوشیدن درونش کم بشه به تموم دنیا فحش می داد و حالا هم اسانسور حامل پناه هدف این ناسزاها قرار گرفته بود و بلاخره "طبقه ی بیستم "با پاهای لرزون به سمت تنها در روبه روش حرکت کرد
استرس،ترس و هزاران حالت ناخشایند دیگه باعث شده بود عکس و العملش بر عکس دستور مغزش اروم باشه کلیدش رو از کیفش دراورد انگار کلید هم می ترسید ولی بلاخره تسلیم شد و وارد قفل شد در باز شد .همه جا تاریک بود فقط دیوار کوب ها روشن بودن و دود سیگار که با همون نور کم خودنمایی میکرد و خبر از کشیدن زیاد سیگار میداد پناه رد دود رو دنبال کرد تا به منبعش رسید
“مهران "
از صدای خودش تعجب کرد صداش بشدت گرفته بود و انگار کسی داشت گلوش رو می فشرد دستش رو به سمت کلید برد تا برق رو روشن کنه
مهران” روشن نکن
صدای مهران هم دست کمی از صدای خودش نداشت
پناه "مهران… م…من …
درد و سوزش گونه چپش مانع ادامه ی حرفش شد ناخداگاه چشم هاش جوشید و اشکش سرازیر شد و کیفش توی مشتش فشرده تر اصلاً متوجه نشده بود مهران کی جلوش رسیده
مهران "کدوم گورییییی بودی تا حالا به تموم دنیا زنگ زدم جایی نمونده بود که سر نزده باشم فقط مونده بود خبر مرگت رو بیارنننننننن.
پناه سرش رو که هنوز از اثر چک مهران به راست برگشته بود به سمت مهران برگردوند چشمای سرخ مهران خبر از عصبانیت زیادش رو می دادند
مهران"با توامممممم جواب منو بده
“من …م…ن…من
به طرف اتاق خوابشون دوید در رو قفل نکرد مهران از این کار متنفر بود ناشیانه لباس هاش رو دراورد و هر کدوم رو گوشه ای پرت کرد چشمش به ایینه قدی اتاق خورد زنی رو میدید که به ارومی اشک میریزه عادت نداشت با صدای بلند گریه کنه رنگش به سفیدی میزد چشم های سیاه و کشیده لب های گوشتیش و سینه و باسن مناسبش و پوست گندمیش پناه رو جذاب و نمکی نشون می داد زیر لب میگفت شما هم توی اتفاقات امروز توی اولین کشیده ای که از مهران خوردم نقش داشین وبعد محکم روی چشم هاش لبش و سینه اش دست کشید نمی دونست داره چیکار میکنه فقط می خواست این قلبش رو که دیوانه وار می کوبید اروم کنه به الت
تناسلیش رسید به کارش شدت داد محکم تر و محکم تر صدای گریه اش شدت گرفته بود دیگه توانی براش نمونده بود کسش سرخ شده بود می سوخت اروم به گوشه ی تخت خوابشون پناه برد و ملحفه ی سفید پایین تخت رو دور خودش پیچید و سرش رو مابین دستاش گرفت و چیزی اون رو به گذشته ها کشوند همه چی از اون مهمونی دوستانه شروع شده بود یا …نه شاید از قبل تر مهران دوسال از پناه بزرگ تر بود و هر دوشون عکاسی می خوندن و از دیدار های روزانه توی پارکینگ دانشگاه با هم اشنا شده بودن و حالا هم سه سالی بود با هم ازدواج کرده بودنند مهران پسر جذابی بود چشم های قهوه ای پرجذبه اش ابروهای پرپشتش و خط بین ابرو هاش تا قد بلند و هیکل رو فرمش اونو خاص نشون می داد وحالا بعد از چندین سال بچه های دانشگاه دور هم جمع شده بودند
مهران” پناهممممم دیر شد ،به خدا دیگه رامون نمیدن
پناه “اومدم عشقممم بزار رژم رو بزنم اومدم
و با سرعت رژ قرمز رو روی لب هاش کشید و اخرین نگاه رو توی ایینه به خودش کرد لباس مشکی بلند که دو بندش پشت بسته میشدن و پهلوهاش به شکل نیم دایره خالی شده بود و چاک چپ لباس تا رونش اومده بود و بااون ارایش سبک اروپایی ساده و شیک شده بود
مهران” عزیزم این کارت ماشین رو ن…جوننننننننن چقدر خوشگل شدی
پناه از صراحت حرف مهران خنده ی شیرینی کرد و گفت جونممممم کاری داشتی
"کار که زیاد دارم ولی فعلاً بیا اینجا ببینم
مهران ناگهانی پناه رو توی اغوش خودش کشید و لب های حریصش رو روی لب های همسرش گذاشت و دست گرمش رو روی پهلوی لخت پناه …پناه کمی خودش رو از مهران جدا کرد و همون طور که داشت نفس نفس می زد گفت چی …کار… می …کنی مهران …دیر میشه
"اصلاً نمیریم
"اااااااااِ یعنی چی بزار برا وقتی که برگشتیم
"اممممم باشه پس پیش پرداخت رو بگیرم تا بعد
و اروم لب هاش رو رو لب های پناه گذاشت وهمین طور اروم اروم پناه رو به دیوار پشت سرش تکیه داد پناه رون لختش رو دور کمر مهران گره کرد مهران هم زیر رونش رو سفت گرفت و با دستش حرکات نبض مانندی رو انجام می داد دستش رو به کمک چاک پراهن پناه به کسش رسوند و اروم ماساژ میداد پناه هم با دست لرزون کمربند و شلوار مهران رو ازاد کرد و چندی بعد مهران بی صبرانه الت سفت و بزرگ شده اش رو توی پناه جا داد مهران با دو دستش محکم زیر کون پناه رو گرفته بود که نیافته و نمی تونست خیلی روی کارش مانور بده
پناه "اهههههه …مهران …دوست… دارم …مهراننننن اههههه صدای اروم و ناله های پناه توی گوش مهران اونو بیشتر تحریک می کرد مهران هم ضربه های سنگینش ادامه میداد
مهران "جااااانننننن …خانوممممممیییی …جانممممم
مهران سرعت ضربه ها رو بالا برده بود و پناه هم اه کشیدنش به جیغ های خفیف تبدیل شده بود و بعد چند دقیقه همزمان ارضا شدن همون جا روی زمین نشستن مهران به دیوار تکیه داده بود و اروم موهای پناه رو ناز می کرد و پناه سرش رو روی سینه ی مهران گذاشته بود تا کمی نیروی از دست رفته اشون رو بدست بیارن
پناه "مگه نگفتی پیش پرداخت این که همش رو گرفتی که
"نخیر اینطوری به دلم نچسبید هول هولکی حالا شب از خجالتتون در می اییم
پناه"دوست دارم
"من بیشتر
"تو بیشتر چی
"ههههه دوباره شروع کردی اصلاً صبر کن
مهران پنجره رو باز کرد و داد زد اهاااااییییییی ملت من این خانومو دوست دارم نه میپرستممممم
بعد برگشت طرف پناه که داشت از دیوونه بازیای مهران می خنددید و گفت خوبه… باور کردی حالا پاشو بریم دیگه واقعاً دیر شد
بعد اینکه خودشون رو تمیز کردن و پناه ارایشش رو تمدید کرد راه افتادن ************

ادامه...
نوشته: نيكی


👍 2
👎 0
3536 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

548812
2016-07-13 21:35:59 +0430 +0430

خوب بود… افرین دوست نویسنده
منتظر خوندن قسمتهای بعدی داستانتون میمونم

0 ❤️

548817
2016-07-13 21:45:43 +0430 +0430

پناه؟؟! اسمه دختره؟ نشنیده بودم تابحال!

نگارشت چندان تعریفی نداشت ، خیلی جاها کلماتو گنگ بهم بسته بودی و خیلی جاها جمله ها سر و ته نداشتن این خوندنو سخت میکرد اما موضوع خوب و جالب بود و خوشم اومد
ادامه بده اما اینبار بیشتر رو نگارش و جمله بندیت کار کن ;)

0 ❤️

548835
2016-07-13 23:47:44 +0430 +0430

هوووووووم خوووب بود . منتظر بقیه اش

0 ❤️

548852
2016-07-14 06:24:51 +0430 +0430

قشنگ بود ?
موفق باشی

0 ❤️

548890
2016-07-14 11:04:07 +0430 +0430

خیلی خوب بود دوست داشتم ادامش لطفا (clap)

0 ❤️

548911
2016-07-14 13:49:00 +0430 +0430

قشنگ و با احساس بود. خسته نباشی

0 ❤️

549034
2016-07-15 12:24:51 +0430 +0430
NA

جالب بود,ولی خوانندروبعضی جاها گنگ کردی,در کل مضمون خوبی داشت,منتظر بقیش هستیم ?

0 ❤️