پیکان ناظم، امیرعلی عاجز

1398/02/11

سلام
اینقدر همه تو داستان ها میگن خوشگلن که شرمم میاد بگم خوشگلم.
(خواهش میکنم تتتتتروخدا فحش ندین مثل بقیه داستانا نیست داستانم باور کنید حقیقته من همیشه میخونم کامنت هارو ولی لطفا حرفی نزنید که دلی بشکونید … بخاطر خندیدن دو نفر به کامنت تحقیر آمیز ارزش نداره)
من اسمم امیرعلی الان 25 سالمه.
یه پسر پوست گندمی چشم عسلی و … الکی نپیچونمش، واقعا ناز و خوشگلم مخصوصا قبل دوران بلوغ، البته عقیده من بر اینه که خدا همه چیز و با هم نمیده، من خیلی خوشگل هستم ولی خب مشکل قلبی دارم، ربطی به داستان نداره ولی خب گفتم بگم، البته خوشگلیمم جوری نیست دخترا بهم پا بدن برای رابطه بیشتر بعنوان یه بچه ی ناز نگاهم میکردن و برعکس پسرا …
داستانی که میخوام براتون از خودم تعریف کنم برمیگرده چهارده سالگی، برای تصویر سازی بهتر اخلاقم یه پسر لوس مغرور که نه ولی با هرکسی حرف نمیزدم و کلا زیاد دم خور نمیشدم با کسی که از همه ی افرادی که دور و برش بودن خانواده فامیل و همه همیشه محبت دیده و هرچی خواسته در اختیارش بوده …
سال دوم راهنمایی بودم یه اکیپ بود تو مدرسه میتونم بگم 30 نفر بودن که همه عشقه لات بودن و خلافکار مثلا، و همیشه من تو مدرسه هرجا میرفتم نگاه ناظم دنبالم بود، چون اولای سال چند بار بهم تعرض شده بود و این چیز باعث حساسیتایی شده بود.
کم کم تو بلوغ و حس های جدید افتاده بودم و اصلا یه شخصیت کاملا جدیدی تو من شکل گرفته بود، دوست داشتم منم تریپ لاتی بردارم و دو نفر از من بترسن و یه اکیپ داشته باشم، ولی خب خیلی ظاهرم و حجمم برای این کار مناسب نبود ولی راحت تو جمع میپذیرفتنم بخاطره …
یه روز دمه مدرسه که بودیم، رفتیم پشت مدرسه سیگار بکشیم، تو مسیر که میرفتم باره اولمم بود که میخوام همچین غلطی کنم و تازه امده بودم تو این جمع لاتی داشت پاهام از استرس میلرزید.
رفتیم پشت مدرسه و وایساده بودیم کلا یه سیگار داشتیم که یکی از بچه ها در آورد تا روشن کرد آقای ناظممون امد و منو صدا کرد به فامیلی، من در اون لحظه از ترس داشتم میمردددددم.
اینا سریع فرار کردن (درسته تریپ لاتی داشتن ولی میترسیدن سنی نداشتیم که اونا یا همسنم بودن یا یه سال بزرگتر و کلاس سومی) من وایساده خشکم زده بود، امد پیشم نگاهم کرد سرم پایین بود گفتم آقا سالاری ببخشید غلط کردم و اشکمم جاری بود، گفت بریم مدرسه زنگ بزنم به بابات ببینم میدونه بچش سیگار میکشه … (نبینید الان بچه ها پرو هستن ولی من که لوس بودم و بابام و مامانم کاری نداشتن خیلی بهم ولی این چیزو میفهمیدن قشنگگگگ میکشتنمون).
تا این و شنیدم گوشه ی کت آقا سالاری و گرفتم، گفتم آقا تروخدا بخدا بابام میکشه منو بخدا من نمیکشم، من فقط وایساده بودم، خیلی با اقتدار و صلابت گفت کتم ول کن بیا دنبالم، تو راه پشت سرش عین ابر بهاری اشک میریختم و التماس میکردم …
رسیدیم در مدرسه سوار پیکان شد گفت سوار شو ببینم تو راه باید با تو چه کار کنم …
سوار شدم سریع از جلوی مدرسه رفتیم تا رسیدیم به خیابون شل کرد و رفت از یه راه دیگه که مسیر ده دقیقه فرقش میشد (من همیشه با واحد میرفتم مدرسه که تا خونمون با ایستادن تو ایستگاها یک ربع طول میکشید برسم).
بدون اینکه من حرفی بزنم گفت از اینجا ترافیک نیست و بهتره و باهات باید حرف بزنم …
با صدای لرزون گفتم آقا ببخشید بخدا دیگه بهشون سلامم نمیکنم.
شروع کرد به صحبت گفت تو فرقت با اونا چیه ???
من یه حظه فکر کردم و بخاطر ترسم نمیدونستم چه جوابی بدم، گفتم آقا اونا بزرگترن.
اشکی که از رو صورتم امده بود نزدیک لبم و با دستش پاک کرد، گفت ببین امیر جان شما خوشگلی، میدونی پسرا تو این سن چی میشن ???
گفتم نه (میدونستم منظورش چیه ولی خجالت میکشیدم بگم).
گفت شما الان اگر دست بزنی به اینجا (با انگشت اشارش تا پنج سانتی محل کیرم اشاره کرد)، چی میشه ??? قلقلکت میشه ?
من خیلی خجالت کشیدم و ترسیدم یخورده.
گفتم هیچی آقا من دست نمیزنم.
شاید فکر کنید دروغ میگم ولی عین واقعیت و دارم براتون بدون جا انداختن حتی لحظه ای …
یهو با یه حرکت خیلی حرفه ای از رو شلوار کیرم و گرفت (حرفه ای یعنی عجیب بود چون دقیقا از رو شلوار کیرم و گرفت که البته کیر نبود خیلی کوچیک بود قبل بلوغ کاملم).
من خودم و جمع کردم به سمت داخل صندلی ماشین و فقط گفتم آقاااااا …
گفت هیچی نگو …
ادامه داد چرا اینقدر کوچولوه ???
من هیچی نگفتم و پوست گندمیم شده بود سرخ، گفت میدونی اونا چقدر از ماله تو بزرگتر دارن ???
میدونی اوندفعه داشتن به همدیگه میگفتن که میخوان ترو بکنن ???
(داشت دروغ میگفت و حرفای چرت میزد).
من با صدای لرزون گفتم آقا بخدا دیگه باهاشون حرف نمیزنم.
گفت کولتو بزار عقب.
ببینید میدونم یجورییه و شاید بگین چرا مثل کونیا برخورد کردی و جیغ و داد نکردی و این حرفا، ولی به خدا قسم وقتی تو اون موقعیت و اون سن باشی برعکس کاملا مطیع میشی چراشو نمیدونم.
من کوله و انداختم عقب، مسیر کج کرد به سمت کمربندی.
با سرعت سی یا چهل اینا داشت میرفت، دست کرد از زیر تیشرتم پ شروع کرد شکمم و لمس کردن …
(اونموقع لباس فرم خیلی مرسوم نبود)
دکمه ی شلوار لیم و سعی کرد باز کنه که با یه دست نتونست، بهم گفت دکمه ی شلوارت و باز کن، منم کاملا مطیع دکممو و باز کردم، یلحظه یه نگاه به اطراف کرد یه گاز داد و از کمربندی پیچید تو یه خاکی که میخورد به یه جا سرسبز که انگار مثلا استخر آب مزارع اینا بود …
رفتیم پشت یه ساختمونی که مطمئن شد خالیه وایساد، دستش و انداخت از تقریبا پشت شلوارم با شرتم خواست بکشه پایین که گفت یلحظه خودت و بلند کن، خودم و بلند کردم شلوارم و تا یخورده بالای زانوم قشنگ کشید پایین، یه برقی تو نگاهش دیدم و سرافکنده گفتم آقا تروخدا زشته من خجالت میکشم، الان مامانم نگران میشه عجله دارم باید برم خونه …
گفت اگر هرچی گفتم گوش بکنی به بابات نمیگم که سیگار میکشی و اگر بهت گفتن چرا دیر کردی بابات شمارمو داره زنگ میزنه من بهش میگم کلاستون طول کشید …
ساکت شدم، و ادامه داد به بازی کردن با کیر کوچیکم و دست میکشید به زیر خایم …
گفت درو باز نکن برو عقب، من از وسط رفتم عقب و خودش پیاده شد امد جلو دری که سمت راننده بود ماله عقب و باز کرد و منو خوابوند رو صندلی طوری که یخورده پاهام بیرون بود، شلوارم و کامل کشید پایین، تا مچ پام …
من سرم به طرف صندلی بود طوری که رو شکم خوابیده بودم، از صداها حس کردم داره شلوارش و میکشه پایین، یلحظه صدام کرد گفت نگاهش کن !!! من سرم و برگردوندم کیرش خیلی کوچیک باریک بود ولی تخماش بزرگ بود ولی در برابر کیر من کیر خر بود :|
سرم و برگردوندم و سرخ سرخ شده بودم و بغض گلومو گرفته بود ولی هیچچچچچ ممانعتی نمیکردم … و میدونم درک نمیکنید که چرا ممانعت نمیکردم.
دوباره گفت نگاهش کن، (ببینید یه حالتی داشت انگار که علاقه داشته باشه کیرش و نگاه کنم یا شایدم من اینجوری حس میکردم …).
من داشتم نگاه میکردم از سره کیرش یه آب بی رنگ داشت آویزون میشد و هی بیشتر میشد و انگار میخواست بریزه، با نک انگشتش گرفتش و مالیدن به سوراخم، ننننننفسمممم از ترس برید بخاطر این کارش … میدونستم میخواد چه اتفاقی بیوفته، از زیر تخماش تا سر کیرش دستشو کشید و دوباره حجمه بیشتری از این آب و خارج کرد (پیش آب) و یجوری کنترلش کرد که بیاد بین دو انگشتش و یه تف هم زد و نصفش و زد رو سوراخم و نصفه دیگه رو مالید رو کیرش، من تو حالتی که با یه کفتم خودم و کج کرده بودم که نگاهش کنم، دست گذاشت رو کتفم که یعنی کامل دراز بکشم، با حالت رنجوری و بدون زور زدن زیاد زدم زیر گریه …
گفتم آقاااا تروخدا من از این کارا نمیکنم …
گفت هیش هیچی نگو الان خشک میشه سریع تموم میشه …
گریه ام بیشتر شدت گرفت و گفتم آقا ترووووخدااااا تروجووونه هرکی دوست داری دردم میگیره آقا تروخدا، التمممممممممماس میکردم ولی کاملا بی توان !!! بی توانیم بخاطر این بود که خودم و باختم …
کامل منو برگردوند و در حالی که داشتم هق هق میکردم، کیرش و داشت میزون میکرد رو سوراخم …
بدون هیچ دلسوزی و رعایت حال من تا نصف یهوووو کیرش و کرد داخل سوراخ کونم … حس کردم تا نزدیک کمرم گوشتم قشنگ پاره شد، نفسمممم کامل بند امد، بعد از حدود سی ثانیه، که پاهام حالت تشنج گرفته بود از نفسم بالا امد و شروع کردم با دستم چنگ زدن به صورتم (نمیدونستم دقیقا چکار کنم که این کارو کردم).
ولی حتی ذره ای رحم تو اون لحظه تو دلش نبود و شهوت کورش کرده بود …
دم دمای ارضا شدنش بود و من درحالتی کااااملا عاجزانه با گریه و جیغ و داد داشتم التماس میکرددددم که فقط تمومش کنه …
حس کردم خدا به دادم رسیده و یه فرشته داره آقا سالاری و از روم بلند میکنه …
بزور با اوووجه خستگی و ناتوانی برگشتم یه پیرمرد تقریبا شصت ساله و دیدم با دستی که اندازش خخخیلی بزرگ بود آقا سالاری و از گردن گرفته بود، آقا سالاری و زد زمین و انداختش تو همون اتاقی که آقا سالاری پارک کرده بود …
در همین حین تماس گرفت با 110 و امد جویای حال من بشه …
گفت بابا جان خوبی ???
من فقققط گریه میکردم …
گفت بابا جان این آقا کیه ???
به زور آوردتت ??? میشناسیش ???
گفتم آقای ناظممونه، با شنیدن این حرف رفت داخل همون اتاقک، صدای مشت بود که میشنیدم از اتاق میاد قشنگ خاره ناظممون و گایید، نمیدونم تو همون اتاق زنگ زد یا امد بیرون که به امبولانسم زنگ زد و خلاصه آمبولانس خودش و زدتر رسوند و من نمیدونم مامورا چکار کردن و زدنش یا نه وقتی فهمیدن …
منو انتقال دادن به بیمارستان بهم آرام بخش زدن و خلاصه بعد از یک هفته رفتم پزشک قانونی و اونجا تایید کردن تجاوزی که بهم صورت گرفته بود و کاملا از من تو کلانتری قضیه رو پرسیدن و منم تعریف کردم و خلاصه ناظم و اعدام نکردن ولی 14 سال حبس براش بریدن و دیه به من داد و …
که البته کاش کاااااش کااااااااااش اونروز سوار نمیشدم و یا حداقل که سوار شدم ممانعت میکردم و تو راه جیغ و داد میکردم یا هههههههرچی …
ولی خب این انگ با من هست و باقی میمونه و متاسفانه حتی والدینم تا همین الانش البته از روی محبت باعث تحقیر من میشن و کلا نمیدونم درک میکنید یا نه ولی اصلا چیزی نیست که بشه فراموش کرد تمام …

نوشته: امیرعلی


👍 10
👎 4
19646 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

765000
2019-05-01 22:15:18 +0430 +0430

کلا تجاوز کار بدی میباشد . چیز دیگه ای ندارم بگم درمورد داستانت

#نه_به_ناظم_کونی

3 ❤️

765012
2019-05-01 22:36:31 +0430 +0430
NA

اون پیر مرد باید با ناظم هم کاری میکرد که کونت بذاره ب چند دلیل ک بذار اول فوش بدم کونی کصکش اوبی مورد تجاوز قرار گرفته شده اون چند دلیل هم نمیگم ک کونت بسوزه اینم بدون من از اون اعضای کص روان سایت هستم ک زیر هر داستانی فقد فوش میدم

0 ❤️

765046
2019-05-02 05:51:31 +0430 +0430

ذکر چند نکته الزامیست…
اول اینکه توی شهوانی چاپ داستان ها با مضمون سکس بدون کاندوم رواج پیدا کرده.
دوم اینکه اوایلش توی گفتن خوشگلی خودت اغراق کردی و منم خواستم بقیشو نخونم اما آخرش که گفتی پیرمرده نجاتت داد به نظرم واقعی اومد داستانت.
سوم اینکه خواستی داستان بنویسی حتما ی بار بازخونی کن تا انقدر غلط نداشته باشه…
چهارم اینکه کیرم توی این آموزش و پرورش که ی مشت پدوفیل داخلش هستن و روی بچه خوشگلا نظر دارن…

2 ❤️

765112
2019-05-02 11:58:09 +0430 +0430

چه ناظم کسکشی
داستان یهو جنایی شد ولی مثل فیلما

0 ❤️

765383
2019-05-04 01:16:16 +0430 +0430

دوستانی که فقط ایدز رو هشدار میدن و سایر دوستان عشق کردن توش بی کاندوم
یه سرچ در مورد hpv هم بکنید،
درضمن داستانت جفنگ بود

0 ❤️

765398
2019-05-04 04:14:30 +0430 +0430

بازم میگم واقعا تجاوز کار کثیفیه .حق داری یه پسر تو اون سن عقلش به جایی نمیرسه که بخواد مقاومت کنه .امیدوارم بتونی باهاش کنار بیای و فراموشش کنی .بالاخره گذشته گذشته

0 ❤️

765475
2019-05-04 12:42:25 +0430 +0430
NA

امیدوارم الان حالت خوب باشه

0 ❤️

767668
2019-05-15 22:58:40 +0430 +0430

خیلی دلم سوخت بهت گلم.
کاملا درکت میکنم
آدم تو بچگی اونقد لطیف میشه که اصلا در این مواقع نمیتونه حرف رو حرف بزرگتر از خودش بزنه.
و نمیتونه مقاومت از خودش نشون بده
نه اینکه خوشش بیاد از اینکار
یادم میاد مربی ژیمیناستیک ما بعده تمرین بمن گفت امیر تو بمون میخوام تمرین اختصاصی باهات بکنم.
چه تمرینی
عه…
منه بیچاره هم نمیدونستم این عوضی اینجور آدمیه
بچه ها فهمیدن میخواد باهام چیکار کنه
چون من تازه وارد بودم و در بین اون بچه ها خوشگلتر.
خلاصه داشت بهم هی از زیر شورت ورزشی میمالوند
و بچه ها هم نگاه میکردن از بیرون باشگاه از پشت شیشه های سالن و میخندیدن.
نمیدونم اون کصافت نمیترسید ریس باشگاه ببینه و شغلشو از دست بده
منم خیلی روحم کدر شد بعد از این حرکاتش
سکس فقط تو زدن نیست.این حرکات تاثیر سوءی در روحیه بچه داره
و گفتم آقا بسته تورو خدا بذارید برم
خنده های بچه هارو که از پشت شیشه میدیدم و همدیگرو انگاری صدا میکردن به تماشا .بغض کردم و اشک تو چشمام حلقه زد
مربی مون متوجه نبود
یجور وایساده بود که نمیدید اونارو.
بعد گفت آفرین بدنت خیلی خوبه استعدادشو داری ادامه بده
ولی من دیگه نرفتم از ترس
چون میدونستم استعداد تجاوز عمیقتر رو هم خواهم داشت بعده ادامه دادن
همش از بچه ها منو می‌پرسیده که چرا اون پسره نمیاد.
بگید بیاد… و فلان.
بعده باشگاه مسافر میزد با ماشینش تا ببره شهرش
یبار منو دید خیلی اصرار کرد که بیام
گفتم چشم آقا
ولی نرفتم

0 ❤️

767670
2019-05-15 23:05:53 +0430 +0430

اگه دوست داشتید و همدان تشریف اوردید مشتاقم باهاتون همصبت بشم و همدرد

0 ❤️

767671
2019-05-15 23:11:07 +0430 +0430

بعده پوشیدن لباس هام و بیرون اومدنم
بچه ها خیلی بد بد میخندیدن
خخخخخ خوشگله مربی دستمالیت کرددددددددد هه هه هه
گفتم گمشید عوضیاااااااااااا
گریه قلبیم تبدیل شد به گریه علنی

0 ❤️

807135
2021-04-30 17:11:35 +0430 +0430

عزیز دلم نمیدونم داستن واقعی بود یا نه ولی بنارو بر واقعیت میزارم درک میکنم تو سن تو نه گفتن به بزرگتری که ازت خواسته های جنسی داره اصلا نمیشه تجربه دارم من هم متاسفانه اصلا انگاری کس دیگه ای تورو هدایت میکنه و تو بعدا به خودت میایی که چه کردی ولی ناراحت نباش و چیزی از ارزش های تو کم نشده و ارزوی سلامتی برای تو دارم و ارزوی پاک بودن دنیا و عاری از هرچی تجاوزه و انشالله که تو با درس گرفتن فرزندت رو طوری تربیت کنی و براش آگاه سازی کنی که نه بزاره بهش تجاوز بکنن و نه خودش تجاوز کنه به کسی

0 ❤️