چشم آبی بلوار سجاد

1388/08/23

سلام دوستان گرامی. این داستان تور زدن یكی از خوشگلهای محله سجاد مشهده امیدوارم خوشتون بیاد.

صبح بلند شدم و رفتم تو محل كمی دویدم هنوز خیلی زود بود و محله تقریبا تو خواب. كمی بعد داشتم سمت خونه میومدم كه یه پژو 206 سفید با سرعت اومد تو شكمم چسبیدم كنار كوچه و با سرعت زیاد از كنارم رد شد پشت سرش داد زدم : آهای گاریچی! و باز دویدم سمت خونه!
داشتم در ورودی مجتمع رو باز میكردم كه یه ماشین پشت سرم واستاد برگشتم دیدم همون ماشینه با یه دختر خوشگل پشت فرمونش تا خواستم برم تو گفت آهای آقا طوریتون نشد؟
برگشتم و خیلی عصبانی گفتم فقط كم مونده بود برم اون دنیا همیشه همین طوری رانندگی میكنی؟
با خنده از ماشین پیاده شد و گفت خوب معذرت میخوام چرا میزنی ؟
و كمی اومد جلو مثل ژاپنی ها تعظیم كرد و گفت ببخشید تقصیر من نبود تازه كارم و صبا خیابون خلوته برا همین صبحها میام بیرون تمرین رانندگی حالا ببخشید دیگه تا من برم!
گفتم بفرما برو!
گفت بخشیدی؟
گفتم آره بفرما!
كمی بعد صدای لاستیكهای ماشین و تیك آف شدیدش پشتمو لرزوند با اینكه كلی دور شده بود ولی زوزه ماشینش به گوش میرسید با تاسف سری تكان دادم و رفتم داخل و صبحانه مفصلی رو بلعیدم و مطابق هر روز رفتم سمت شركت همیشه صبحها از بلوار سجاد رد میشدم و گاهی كارهای بانكی رو اول صبح كه بانكها خلوت بود خودم انجام میدادم دم بانك ملی ایستادم و كمی پول برداشتم تا به حسابم واریز كنم هنوز تقریبا خلوت بود جلوی گیشه بانك یه خانمی داشت با موبایلش صحبت میكرد و من پشت سرش واستادم كمی معطل كردم خودكار جلوی گیشه تو دستش بود و موبایل هم به گوشش چسبیده بود متصدی صندوق داشت كارهای متفرقه اشو میكرد و اصلا اهمیتی نمیداد كمی پشت سر خانمه بلند بلند غرغر كردم بلكه بفهمه !
چقدر مردم بی ملاحظه اند !
گوشیتون نسوزه !
راحت باشین راحت باشین مردم وقت دارند !
بانك مال خودتونه این حرفها چیه !
یدفعه برگشت و گفت با منی؟
تا گفتم آره دیدم همون دختر صبحیه است!
گفتم امروز چه روزی بشه خدا؟
گفت مگه چی شده 2 دقیقه واستادی نمردی كه!
گفتم نه ولی صبح داشتی میكشتیم .
یدفعه زل زد تو صورتم و گفت اه توئی چه جالب و زد زیر خنده !
گفتم آره اما برخورد سوممون باید جالب تر باشه و بزور خودمو كنار گیشه جا كردم و مشغول پر كردن فیش نقدی شدم كمی بهش چسبیدم و بی خیال بود بوی عطر تحریك كننده اش خیلی اذیتم میكرد چشاش كاملا آبی بود آبی سیر مثل اقیانوس خیلی سفید و بور بود خطوط سبزی از زیر پوستش معلوم میشد رگهاش . پیش خودم مجسم كردم كه اگه این لخت بشه مثل یه پیكره بلورین میمونه پیكری كه از مرمر خالص با دستای هنرمندی تراش خورده باشه موهاش مثل یه طاق خشك جلوی روسریشو بالا نگه داشته بود مژگان بلندی داشت اونهم برنگ طلائی . خوشگل نبود ولی جذاب بود لباش كشیده بود وقتی لبخند میزد دندون عقلشم دیده میشد فیشمو به متصدی باجه دادم وقتی داشت اونو ماشین میكرد گفت آقا اول صبحی ناراحت نباشید روزتون خراب میشه ضمنا برخورد با همچین خانمی بیشتر باید نشاط آور باشه!
گفتم حق با شماست به شرطی كه این خانم نخواد با ماشینش شما رو زیر بگیره!
یه نگاهی كرد و گفت حالتون خوبه؟
گفتم هیچوقت به این خوبی نبودم و فیشو ازش گرفتم دیدم دختره رفته!
یه لحظه افسوس خوردم كه چرا لااقل یه نشونی چیزی ازش نگرفتم چهره اش تو ذهنم نقش بسته بود رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت شركت یه چهارراه پائین تر دیدم واستاده گفتم خدا بخیر بگذرونه اینم سومیش از كنارش رد شدم دیدم همینطور واستاده و تكون نمی خوره بعد از چهارراه واستادم دیدم اومد پائین و كاپوت ماشینشو زد بالا دست به كمر و مستاصل.
دنده عقب گرفتم و رفتم كنارش
گفت ببخشید! روشن نمیشه اه باز كه شمائید!
اومدم پائین و گفتم طوری شده ؟
گفت خاموش شد و دیگه روشن نشد نمیدونم چه مرگشه!
كمی نگاه كردم منم چیزی سرم نمیشد گفتم بنزین داره !!
گفت بنزین !! نمیدونم!
گفتم خوبه بابا چطور از ماشینت خبر نداری ؟
گفت مال مامانه من تازه گواهینامه گرفتم!
ماشینو به كنار خیابون هل دادم زنگ زد برادرش و موضوع رو گفت!
گفتم كجا میری ؟
گفت احمد آباد
گفتم چه خوب آخه منم دفترم اونجاست!
گفت : مزاحمت نیستم؟
گفتم نه بزار این سومیشم بخیر بگذره موبایلم رو خونه جا گذاشته بودم عمدا بهش گفتم ببین نمیدونم موبایلمو كجای ماشین گذاشتم میشه از گوشیت شماره منو بگیری؟
گفت آره و شماره منو گرفت الكی اینور و انور ماشین و زیر صندلی ها رو نگاه كردم
گفت آدم . صدای زنگش كه نمیاد پس تو ماشین نیست!
گفتم اه راست میگی ها اما لبخندی زدم كه در جواب گفت خیلی جلبی !
میدون احمد آباد پیاده اش كردم و دفترمو هم نشونش دادم از دور گفتم تشریف بیارین با گرمی خداحافظی كرد و رفت تخته گاز برگشتم خونه و گوشی موبایلو برداشتم شماره اش افتاده بود برگشتم تو ماشین و فوری بهش زنگ زدم با تردید گفت سلام بفرمائید!
سلام دیگه نمیخوای منو بكشی؟
اگه بتونم چرا این دفعه حتما میكشمت! كاری داری؟
نه میخواستم ببینم شماره ات درسته یا نه ؟
آره درسته ولی لطف كن دیگه زنگ نزن اگه بهت خندیدم پر رو نشو من اصلا اهلشم نیستم !
مگه گفتم اهلشی! اصلا خواستم احوالتو بپرسم !
احوال بی بی تو بپرس دیگه تماس نگیر خواهش میكنم خداحافظ.
قطع كرد

حالم گرفته شد یعنی چی تا حالا دختری اینطوری نزده بود تو ذوقم در حالیكه خودمو فحش میدادم رفتم تو اتاقم
كمی بعد بچه ها اومدن و كار شروع شد طبق هر روز شب رفتم خونه ولی قیافه اون دختر از جلوی چشاه دور نمیشد صبح كه بیدار شدم موضوع تقریبا كمرنگ شده بود با شلوار ورزشی و كاپشن رفتم كه دور محله بدوم تا از در رفتم بیرون یه ماشین پشت سرم استارت خورد موضوع دیروز یادم اومد و خودمو كشیدم كنار اما خیلی با عجله ماشینه حرمتی نكرد برگشتم خودش بود رفتم سمت راست ماشین و از پنجره گفتم مریضی كرم داری اول صبحی ؟
از خنده ریسه میرفت سرش رو فرمون بود تو خنده هاش یه چیزائی میگفت كه اصلا حالیم نشد درو باز كردم و نشستم كنارش خوب كه خندید گفت میدونی میخواستم با ماشین بیام روت و بترسونمت ولی اونقدر هول شدم كه فقط تونستم ماشینو روشن كنم بعد كه دیدم ترسیدی دیگه برام بس بود وای خدا و ادامه خنده اش كمی بعد خیلی آروم گفت بیا بشین پشت رل بریم پارك ملت !
- گفتم نه دیرم میشه
- پس چرا دیروز زنگ زدی !
- آخه اون دیروز بود!
- پشیمون شدی ؟
- نه ولی ضد حال زدی هنوز جاش هست !
- كجا ؟
- دم كونم!

خندید و گفت : چه راحت به همین زودی سوختی؟
نشستم پشت فرمون و رفتیم و یه چرخی زدیم شیطنت دخترانه شو داشت خیلی شوخی میكرد!
گفتم چرا دیروز اونجور التماس میكردی و چرا امروز اومدی؟
گفت دیروز موقعیتم ناجور بود و امروز اومدم ببینمت فقط همین!
گفتم چرا موقعیتت ناجور بود گفت اگه بگم بابام كیه همین الان از ماشین میپری بیرون و فرار میكنی!
گفتم هر كی میخواد باشه برام فرق نمی كنه !
گفت جدی؟
گفتم آره!
گفت من سحر … هستم!
محكم زدم رو ترمز برگشتم و با دقت بهش نگاه كردم.
- چرند نگو !
كیفشو درآورد و عكس باباشو كه تو كیف بود نشونم داد!
وای اصلا باورم نمیشد واقعا هم باید در میرفتم اگه منو با این دختر میدین كونم پاره بود!
گفتم ب ب بخشید اصلا انتظارشو نداشتم و سریع پیچیدم نو یه كوچه و واستادم زل زدم بهش شباهتهائی دیدم میشد!
گفتم ببین من میرم اگه با هم دیده بشیم خیلی بده!
گفت برو بابا بریم سمت خونت رفتم و دم در پیاده شدم و اون با خداحافظی خیلی گرم رفت تازه متوجه شدم چقدر عرق كردم رفتم تو و دوش گرفتم و رفتم شركت از همه دیرتر رسیدم!
ندا مشكوكانه نگاهی كرد و بعدش موهای خیسمو از نظر گذروند رفتم تو بلافاصله اومد داخل اتاقم وقتی مطمئن شد كه حموم بودم رفت بیرون تو درگاه در گفتم چیه حسود ؟
گفت هیچی مهمونت كی بوده ؟
گفتم منحرف دیگه نمیشه حموم هم رفت هیچكس تنهای تنها بودم.
رفت بیرون و درو بست تا ظهر مشغول كار بودم ساعت 1 ظهر دیدم در باز شد و سحر اومد تو مثل برق گرفته ها از جام بلند شدم و واستادم درو بست و اومد تو و نشست !
گفتم اینجا چیكار میكنید خانم …
با ناراحتی گفت : تا وقتی كه نمیدونستی كی هستم كه داشتی با چشات منو میخوری اما حالا مگه چی فرق كرده كه شدم خانم … گفتم ببین هیچی عوض نشده اما دیده شدن با تو برای هر كسی خطرناكه !خیلی زیاد!
گفت همه همینو میگن شما ها مثلا مردین یذره جرات ندارین!
گفتم نه اینطور نیست!
گفت چرا بلند شد كه بره یه جوریم شد هم نمیشد ازش گذشت هم واقعا پدر خطرناكی داشت ( میدونید اصلا نمیشه حتی اشاره ای هم به باباش بكنم! )
گفتم حالا كجا ؟ بشین !
با نارارحتی نشست و گفت خوب كه چی ؟
ندا رو صدا كردم تا اومد تو تا داخل شد گفت مهمون دیشبوتن ایشون بودن با تعجب به ندا نگاه كردم حسادت از چشماش جاری بود و سحر رو هدف گرفته گفتم ندا این چه حرفیه ایشون خانم سحر …هستند!
با بی میلی گفت خوشوقتم!
گفتم انگار متوجه نشدی دختر آقای … !!!

 

 

دیدم شوكه شد نشست و گفت مممعذرت میخوام! بخدا قصدی نداشتم شوخی بود! فقط كیوان میدونه ببخشید من برم!
گفتم كجا بیا بابا كارت دارم ایشون دست من هستن اما چطور میشه كه ایشون رو كسی نشناسه فكر میكنی بشه ؟
ندا برگشت و گفت یعنی تو جمع ما هستن؟
گفتم اینطور فرض كن منتها با این تیپ كافیه یه خیابون رو با هم بریم تا دستگیر بشم!
سحر گفت نه اینجوریام نیست!
گفتم چرا اگه بابات بفهمه از ناخن شصت پا آویزونم میكنه!
خندید .
ندا گفت خوب مگه مجبوری اینقدر خودتو بپوشونی لباسهات و تیپتو عوض كن ؟
گفت مثلا چه جوری؟
گفت بیا تا بگم و هر دو رفتن بیرون یك ربع بعد سحر ندا اومد تو گفتم سحر چی شد ؟
تا سرشو بلند كرد دیدم سحره با لباسهای ندا و آرایشو تشكیلات . گفتم اوف! مرسی چی شدی بابا!
رفت بیرون و پشت سرش رفتم دیدم ندا واستاده و نیمه لخته و سینه هاش بیرونه شورت پاش بود و ظاهرا كرست فنریشو به سحر داده بود گفت بیا دنبالم ندا!
رفتم دیدم از لای در داره تو اتاق رو دید میزنه تا نگاه كردم سحر رو در حال عوض كردن لباس دیدم عجب بلوری بود بلور چی بور مرمر خالص هر دو كف كردیم ندا گفت منكه دخترم آب از دهنم راه افتاد وای بحال تو …

 

 

به سختی از اون منظره دل كندم و برگشتم تو اتاقم در حالیكه كیرم بلند شده بود و از صندلیم نمیتونستم تكون بخورم كمی بعد ندا و سحر اومدن تو اتاق ندا خیلی راحت گفت اگه سحر مایله كه باهات دوست باشه فكر نكنم اصلا مشكلی باشه میتونه با كمی تغییر لباس شناخته نشه!
سحر گفت من هر وقت فرصت بشه میام اینجا پیشتون و بعد بلند شد و خیلی ساده خداحافظی كرد و رفت چند دقیقه بعد ندا اومد تو اتاق از چشاش و حرف زدنش معلوم بود كه خیلی شهوتی شده!
گفتم ندا تو همجنس بازی ؟
موهامو محكم گرفت و سرمو تو شكمش فشار داد و گفت فعلا همه چی هستم و بعد كسشو از لای مانتوش دیدم كه حاضره خیلی سریع بدون هیچ كاری كیرمو كشید بیرون و گذاشت توش و بلافاصله گفت این چیه كیوان مثل آب رو آتیش میمونه همونطور كه مشغول بودیم دیدم خانم حسابدار از لای در داره دید میزنه توجهی نكردم و به ندا كه درو قفل نكرده بود لعنت فرستادم عصر به خونه رفتم و حدود 11 شب كه میخواستم بخوابم موبایلم زنگ زد :

 

 

حدود 11 شب كه میخواستم بخوابم موبایلم زنگ زد :
- سلام پدر سوخته !!!
- سلام سحر توئی ؟
- آره با یه ماشین سواری چطوری ؟
- نه بیا بالا اینطوری بهتره !
- خیال كردی ؟ اگه منو تنها گیر بیاری میدونم چیكار میكنی نه بیا بریم یه گشتی بزنیم !
گفتم : نه حسش نیست بیا خونم !
ببین اگه نیای الان تموم همسایه اهاتو میریزم بیرون دیگه خود دانی!
بلافاصله صدای بوق ماشین تو محل پخش شد و سحر گفت حالا میای یا نه ؟ تو دلم گفتم این چه جونوریه باید به سختی ترتیبش داده بشه!
گفتم الان میام آبروریزی نكن .
كمی بعد رفتم پائین گفتم بیا با ماشین من بریم اون قبول كرد ولی نشست پشت فرمون و راه افتادیم مستقیم رفت طرقبه كمی بعد دور میدان اصلی شهر واستادیم و رفتیم سر وقت مغازه ها!
سریع چند تا لواشك گرفت و مثل بچه ها مشغول شیطنت شد مثل یه دختر كوچولو و خوشگل شیطونی میكرد سر به سر مغازه دار ها میذاشت همه جنسهاشون رو بهم میریخت و بعد هم هیچی نمیخرید اما اونها هم با سحر حال میكردن حدود 2 ساعتی اونجا بودیم و بعد من نشستم پشت فرمون و برگشتیم سمت مشهد!
مرتب میگفت تند برو تندتر برو اون ماشینو بگیر این ماشینو بگیر كلی براش ویراژ دادم البته شب بود و خلوت سر چهار راه خیام یه رنو كه چهار تا دختر توش بودن پشت چراغ چشمك زن واستاده بودن سحر گفت كیوان بزن به اونها !!
گفتم چی ؟
گفت یواش بزن به سپرشون!!!
به آهستگی از پشت زدم بهشون یدفعه جیغ دخترا به آسمون رفت و همهشون ریخت بیرون هر كی یه چیزی میگفت ؟
- مگه كوری
- گاریچی
- ابله
- ازگل
آخرش سحر پیاده شد با دیدن اون یدفعه دخترا ساكت شدن و باهاش احوالپرسی مفصلی كردن و از منهم كلی عذر خواهی كردن و رفتن!
ندا از خنده ریسه میرفت گفتم كجا ببرمت ؟
گفت برو خونت!
یادم اومد ماشینش اونجاست رفتم خونه . گفت ببین كیوان باهات میام بالا اما نباید كاری به كارم داشته باشی!
گفتم مگه تو خونه زندگی نداری دختر؟ نمی گن این دختر الان كجاست! خنده تلخی كرد و گفت بریم بالا تا بگم !
رفتیم و اون مانتوشو در آورد و نشست خیلی ملوس و زیبا بود مثل یه تابلوی رنگ روغن كه هنرمند با احساسی اونو كشیده باشه وقتی میخندید ردیف دندانهای مروارید گونش چشمها رو نوازش میداد خیلی دوست داشتم تمام حالات اونو عكس بگیرم و دور تا دورم بچسبونم!
گفت كیوان میدونی من از بچه گی همش تو دوره های مذهبی و روضه و این جور چیزا بودم الان هم كلی مسئولیتهای این شكلی برام ردیف شده خوب منم یه پولی به دوستام میدم كه از خداشونه این كارها رو بجای من و بنام من انجام بدن خودمم میرم دنبال تفریح باور كن از هر چی دین و مذهب هست خسته شدم من اخلاقا هیچ سنخیتی با این چیزا ندارن وقتی تو این مجالس میرم غم میشینه تو دلم و بغض گلومو میگیره !
كمی بعد گفتم مشروب میخوری ؟
گفت نه اصلا !
كمی بعد گفت فیلم سوپر داری ؟
شاخم در اومد! گفتم تو الان گفتی باهات كاری نداشته باشم حالا فیلم سوپر از من میخوای ؟؟؟
خندید و گفت مگه فیلم ببینی باید دیگه …!!!
خندید م و گفتم خوب آدم شهوتی میشه خودتم حتما میشی!
گفت باشه اما نباید كاری بكنی!
بعد چند تا سی دی پورنو بهش دادم و اونم گذاشت فیلم بدگرز3 بود خیلی خوشش اومد اما من داشتم كنترل خودم رو از دست میدادم . كمی بعد آرنجش رو نزدیكیهای كیرم گذاشته بود چیكو به سختی شلوار رو تحمل میكرد خودمو كمی جابجا كردم كیرم به دستش خورد برگشت و كمی از روی شلوار به كیرم نگاه كرد بعد آهسته از كنارم بلند شد و روبروم نشست و گفت كیوان میشه كیرتو ببینم ؟
گفتم این آخرین مرحله است !
اما گفت نه ! فقط میخوام كیرتو ببینم همین! و بعد بدون توجه بمن با ترس زیپمو كشید پائین اما جرات نداشت دستشو تو شرتم بكنه!
گفت درش بیار؟
گفتم نه با خودته!
خیلی شهوتی شده بود ولی خودشو كنترل میكرد به سختی و خیلی آهسته دستشو كرد تو شرتم و كیرمو درآورد یه نگاهی بهش كرد و آهسته كمی مالوندش!
گفت چرا بلند میشه بخوابونیش!
زدم زیر خنده و گفتم البته میشه كه بخوابه اما این كاره توئه بلند شد و گفت : گفتم كه نه!
گفتم لازم نیست بكنیش تو!
- پس چی؟
- گفتم برام بمالش!
- همین
- آره همین!!!
كمی بعد داشت برام حسابی جلق میزد واقعا لذت داشت یه دختر خوشكل كه خودش افتاده بود تو دامنت كمی بعد خسته شد و سرعتشو یواش كرد و رفت تو بحر هیكل و قد وقواره چیكو بعد با تردید گفت كیوان تمیزه ؟
- چطور؟
- تو فیلمها همه مال همدیگر رو میخورن مریض نمیشن ؟
خندیدمو و گفتم نه اینم یه عضو بدنه دیگه!
با تردید دهنشو برد سمت كله چیكو و یه بوس آروم از سرش كرد كمی بعد با زبونش داشت زیر سر چیكو رو قلقلك میداد و بعد كرد تو دهنش تقریبا كنترلش از دستش خارج شده بود گذاشتم تا حسابی حال بیاد اینه كه بهش دست نزدم همونطور كه داشت ساك میزد به چشماش بمن نگاه میكرد سرشو بالا آوردم و گفتم میخوای یه حالی بهت بدم كه تا عمر داری یادن نره ؟
گفت نه میترسم من باكره ام!
- با اون كاری ندارم نمیخوام بكنمت حتی اگه خودتم بخوای از جلو نمیكنمت اما با هم حال میكنیم !
با تردید قبول كرد و به سرعت لباسهاشو درآورد با یه شورت و كرست جلوم واستاد خودش دستمو گرفت و از رو شرت مالوند به كسش اونقدر تحریك شده بود كه شرتش خیسه خیس بود
گفتم تو با خودت چه كردی دختر؟
گفت میترسم كیوان میترسم!
نشوندمش و گفتم اصلا نترس حالا میخوام شرتتو در بیارم با نگاهش التماس كرد كمی شرتشو از روس كسش زدم كنار كسی صاف و تمیز و خیس بوی كسش تمام فضای خونه رو پر كرد!
خجالت كشید با انگشت كمی تحریكش كردم هنوز میترسید!
گفتم ببین راحت باش همونطور باكره كه اومدی میری پس سعی كن لذت ببری خودشو شل كرد شرتشو درآوردم تو بدنش حتی یه خال كوچیك یا لك هم نبود سینه هاش از زیر تور كرستش دیده میشد زبونمو به كسش نزدیك كردم و كمی به چوچولش مالوندم سرمو محكم گرفت و گفت مراقبی؟
گفتم آره!
بعد سرمو تو كسش فرو كرد چنان ناله هائی میكرد كه گفتم الان تموم میكنه نتونست تحمل كنه و منو بلند كرد و جلوم زانو زد و كیرمو كرد تو دهنش اما بازم كمش بود بلند شد و گفت كیوان بیا منو بكن اصلا دیگه مهم نیست فقط زدوتر منو بكن!
گفتم نه نمیشه و كیرمو لای پاش گذاشتم سعی داشت سرشو بكنه توش ولی نمیذاشتم برش گردوندم و گفتم میخوام از عقب بكنمت خیلی لذت داره؟
گفت باشه فقط بهم حال بده دارم میتركم !
برگشت و یه پاشو گذاشت رو مبل منظره كسش انقدر تحریك كننده بود كه میخواستم از جلو بكنمش اما ترس نمیذاشت!
كمی كونشو خیس كردم و سرم كیرمو گذاشتم درش زیاد فشار نمیدادم اما اون خودشو به عقب هل داد و گفت یالا دیگه معطل چی هستی ؟ !!
خیلی تحریك شده بود اصلا نمی فهمید چی میگه سر چیكو رو كردم تو ناله ای كرد و گفت اخیش و بعد كمی دیگر چیكو رفت تو اون سوراخ تنگ و آكبند شروع كردم و با دست كسشو میمالوندم داشت داد میزد كیرم تا ته رفته بود تو كونش كمی بعد خسته شد و برگشت و رومبل ولو شد كسش با لبای باز و صورتی جلوم بود كسشو گاز گرفتم داد میزد كیوان میخوامت بكن دیگه لامصب كیرتو بكن توش كیرمو آهسته از زیر كسش كردم تو كونش مرتب خودشو تكون میداد مجبور شدم دوباره تا ته بكنمش كمی آروم گرفت و با شدت میكردمش با ناباوری بمن كه از عرق خیس بودم نگاه میكرد هنوز كرست تنش بود دستمو انداختم وسط كرستش و با شدت كشیدم به راحتی كنده شد و سینه هاش افتاد بیرون با هر ضربه سینه هاش میپرید بالا و بیشتر منو تحریك میكرد خوابیدم روش و هنوز میكردمش شونم سوخت و دیدم با دندونهاش محكم گاز گرفته كمی بعد همه جامو گاز گرفت و تمام بدنمو مكید همه جام كبود شده بود منم گازش میگرفتم!
زبونشو كرد زیر بغلم و اونجارو میلیسید یباره ول شدم آبم ریخت تو كونش!
كشیدم بیرون هنوز داشت میمود با دیدن آبم اونم جیغی كشید و ارضا شد دستشو گرفت زیر كیرم و ابمو ریخت تو دستش كمی با انگشت باهاش بازی كرد و بعد با دستمال پاكش كرد بلند شد و گفت كیوان چه تجربه جالبی و بعد دستمو گرفت و منو كشوند سمت اتاق خواب گفت امشب مهمونتم تا صبح میخوام فقط منو بكنی و باز بكنی!
خندیدم و گفتم اگه از جلو بكنمت لابد دیگه از خونم نمیری ؟
گفتم یعنی اینقدر لذت داره ؟
گفتم نه بابا این كاری كه باهات كردم بالاترین لذته و با هم رفتیم و رو تخت یزرگ و دو نفره ام افتادیم كمی بعد صدای خرناسش به آسمون رفت و صبح داشتم میرفتم دفتر هنوز خواب بود و تكون هم نخورده بود لخت بود هنوزم مثل یه پیكره مرمری بود اما پر انرژی و شهوت .

 

ببخشید دیگه خلاصه اش كردم



👍 3
👎 1
37554 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

262693
2010-09-01 17:46:59 +0430 +0430
NA

Akharesh nagofti babash kie laaghal migofti familesh chie

11 ❤️

262695
2011-03-29 16:44:52 +0430 +0430

عجب رمان زیبایی میشد اگه چاپ میشد . البته بازم از خیلی ها بهتر بود !!

0 ❤️

262696
2011-06-16 13:31:49 +0430 +0430
NA

اي بابا خدا رحمت كنه آويزون رو
خوراك خيلي ها رو جور كرد واسه داستان نويسي
حتي اسم داستان رو هم عوض نكردي كه

0 ❤️