چشماش گریه کرد و لباش خندید

1392/12/18

سلام
من آرزو هستم
25سالمه
این یه داستان نیست بلکه خاطره ی یه عشقه
الان که ازش جدا شدم دوست دارم این خاطره رو براتون تعریف کنم
چندسال پیش توی اینترنت با مردی آشنا شدم که یه پسر بچه داشت و مدتی بود از زنش جدا شده بود و با خانوادش زندگی میکرد تا از پسرش نگهداری کنن
شبا گاهی باهم چت میکردیم و من از کسایی که دور و برم بودن براش میگفتم و اونم بهم مشورت میداد که با کی دوست بشم یا نشم چون ازم 10 سال بزرگتر بود و با تجربه
اما من ته رابطه م با هرکدوم نهایت دو هفته بود
چون بهم پیشنهاد سکس میدادن و من قبول نمیکردم و اونام میرفتن
بعد مدتها ارتباط اینترنتی زمستون پارسال پاش شکست و خونه نشین شد و منم چون بیکار بودم اون موقع صبح تا شب باهاش چت میکردم که حوصله ش سر نره
وقتی گچ پاشو باز کرد دیگه مدتی بود باهاش تلفنی هم گاهی حرف میزدم تا یه روز منو به کنسرت دعوت کرد و برای اولین بار منو که تا اون روز عکسمم ندیده بود دید
بعد اون دیدار تماس ها و اس دادناش بیشتر شده بود
با اینکه از من خیلی بزرگتر بود اما اصلا به چهرش نمیومد
اون که بدجور از من خوشش اومده بود و بهم وابسطه شده بود و با دیدنم بیشتر عاشقم شده بود و منم ازش بدم نمیومد چون برعکس همه اونا که اطرافم بودن عاقل و فهمیده بود
تعطیلات عید با پسرش کلی گشتیم و خوش گذروندیم
دیگه بیخیال همه پسرا شده بودم و صبح تا شبم شده بود رضا و پسرش
اوایل هر هفته و بعد دیگه هرروز میدیدمش
تابستون شده بود و چند ماهی از رابطمون میگذشت
میدونست دوست ندارم سکس داشته باشم و ازش حرفی نمیزد و برعکس همه روابطم که زود تموم میشد اون پام مونده بود چون وقتی باهم بودیم هردو آروم بودیم
فقط گاهی بغلم میکرد و دستام و چشمامو میبوسید
نمیدونم چی شد که خودم خواستم ببوسمش و کم کم به هم نزدیک شدیم اما بازم منو مجبور به هیچی نمیکرد و میگفت واسه من بودنت بسه
اولین باری که بوسیدمش هیچوقت فراموشم نمیشه
توی پارک جنگلی بودیم و پسرش مشغول بازی بود و حواسش به ما نبود
کنار هم دراز کشیده بودیم و من رفتم سمتش و لباشو بوسیدم
شروع کرد به خوردن لبام و من به نفس نفس زدن افتاده بودم
یه کم گردن و گوشامو خورد که داشتم دیوونه میشدم و از طرفی نگران پسرش بودم که نبینه
اونم حالش خیلی بد بود چون میدونستم مدتهاست سکس نداشته و تحت فشاره
خودشو بهم چسبونده بود و کیرشو میمالید به رون پام
گفت اگه بیام روت اشکالی داره؟گفتم پسرت؟گفت حواسش نیست
منم ازش خجالت میکشیدم اما دلم براش سوخت با اشاره ی سر اوکی دادم
روم خوابید و لبام و گردنمو میخورد و خودشو بهم میمالید و منم حسابی حشری شده بودم و بی اختیار گردنشو میخوردم که یهو دیدم تمام تنش داره به شدت میلرزه
از روم چرخید و کنارم دراز کشید و هنوز تکون میخورد
منم محکم بغلش کرده بودم و گونه هاشو میبوسیدم
باورم نمیشد اونجوری ارضا شده باشه اما ارضا شده بود
تو گوشش گفتم واقعا ارضا شدی؟سرشو تکون داد و گفت آره
من خندم گرفته بود و اون از خجالت داشت آب میشد
پرسید چرا میخندی؟گفتم آخه برام عجیب و جالبه و باورم نمیشه
چند دقیقه بعد پسرش اومد و رفتیم دستشویی تا خودشو یه جوری تمیز کنه
بعدشم نهار خوردیم و رفتیم خونه

همیشه بهش میگفتم دوست دارم یه بار بی ترس و راحت بغلش کنم و ببوسمش
گذشت تا مادر پدرش رفتن مسافرت اما من خبر نداشتم
بهم گفت میخوای بریم خونه ما؟الان برادرم با دوست دخترش اونجان اما میگم زود بره
اولش ترسیدم اما بعد اینهمه وقت یه چیزی ته دلم بهم حس آرامش و اعتماد میداد
ازش قول گرفتم زیادتر از اون چیزی که من میخوام پیش نره و حواسش باشه
لبخندی بهم زد و گفت که خیالم از همه نظر راحت باشه
یک ساعتی تو ماشین بودیم و حرف میزدیم تا برادرش بره
تو این مدت همش انگشتاشو میبوسیدم و شیطنت میکردم
آخه عاشق لبای من بود و میگفت نرمیش دیوونم میکنه
میگفت نکن آرزو حالم بد میشه بعد تو خونه زیر قولم میزنم و کار دستت میدما
منم میخندیدم و میگفتم نه تو هیچ کاری نمیکنی چون بهم قول دادی
اونم میخندید و میگفت شیطون تو که میدونی من سر حرفم میمونم اما توروخدا اذیتم نکن
بالخرا وارد خونه شدیم و چون خیلی گرم بود مانتومو درآوردم و گذاشتم روی مبل
اونم رفت لباسشو عوض کرد و اومد پیش من که روی مبل نشسته بودم
رو به روم وایستاد و منم بلند شدم و محکم بغلش کردم
اونم بغلم کرده بود و قربون صدقم میرفت
بعد ازش خواستم منو مث شب عروسی خارجیا بلند کنه و ببره تو اتاق
اونم بلندم کرد و برد تو اتاق و گذاشت روی تخت
بعد دستامو باز کردم و گفتم بیا تو بغلم میخوام سیر بغلت کنم و ببوسمت
اومد کنارم و بغلم کرد.چند دقیقه بی حرکت تو بغلم بود و بعد لب تو لب شدیم و حسابی لب همو میخوردیم
بازم شهوت همه وجودمونو گرفته بود و نفسهامون داغ داغ بود
کم کم اومد باز گوشامو گردنمو خورد که دیوونه شدم
چند دقیقه همینجوری گذشت
بلند شد و تیشرت منو در آورد و سوتینمو باز کرد
تیشرت خودشم در آورد
ازش خجالت میکشیدو و با دستام سینمو گرفته بودم
بهم لبخند زد دستامو از رو سینم برداشت و تنشو چسبوند بهم و بغلم کرد و چشمامو بوسید
قربون صدقم میرفت
منم محکم بغلش کرده بودم
بازم لب تو لب شدیم و این بار از رو لبام اومد رو گردنم و کم کم همینجور که میبوسید رفت تا وسط سینه هامو بوسید و تو دستاش گرفتشون
یه کم وسط سینمو لیس زد و با دستاش سینه هامو مالید و بعد شروع کرد به خوردن سینه هام
وای که چه لذتی داشت
حسابی حشری شده بودم و دستامو برده بودم لای موهاش و چنگ میزدم اونم زیر چشمی نگاهم میکرد
کم کم شروع کرد به بوسیدن شکمم و داشت میرفت سمت شلوارم که دستشو گرفتم و گفتم نه
گفت نگران نباش عزیزم کاری نمیکنم که اذیت بشی بذار درش بیارم اما گفتم نه
اون روز دوست نداشتم بیشتر از یه عشق بازی ساده باشه
دوست داشتم امتحانش کنم و ببینم چقدر من براش مهمم و چقد سکس براش مهمه
یه کم اصرار کرد و وقتی که دید راضی نیستم گفت باشه عزیزم و همون لبخند همیشگیشو زد و باز شروع کرد به خوردن لبام و من کشیدمش روی خودم و کمرشو گرفتم و بهش فهموندم که خودشو بماله بهم
چون اون دفعه اینجوری خیلی تحریک شده بودیم
یه کم که خودشو مالید بهم احساس کردم دارم ارضا میشم
چون همزمان داشت گردن و گوشامو میخورد
(همیشه تنها راهی که خودم خودمو ارضا میکردم مالیدن خودم به یه چیزی بود)
بعد از رو خودم انداختمش رو تخت و روش خوابیدم و خودمو مالیدم بهش
دیوونه شده بودم و حالیم نبود چیکار میکنم که یهو همه عضلاتم سفت شد و همه بدنم لرزید و یه جیغ کوچولو زدم و بعدش بیحال افتادم تو بغلش
بدجور میلرزیدم.محکم دستاشو دورم حلقه کرده بود و قربون صدقم میرفت
وقتی از روش بلند شدم دیدم داره گریه میکنه
بهم گفت مدتها بود این حس رو فراموش کرده و کم داشت
اینکه یکی دوسش داشته باشه و تو بغلش ارضا بشه اونم اینجوری ینی که خیلی دوسش داره
منم اشکاشو پاک کردم و سرشو بغل کردم و بوسیدم و گفتم معلومه که دوست دارم
گفتم حالا بذار من ارضات کنم
گفت نه دیگه اصلا حس شهوت ندارم.الان همه وجودم فقط پر از عشقه.فقط بذار بغلت کنم
مدتی توی بغلم بود مث یه بچه آروم تا دیگه مجبور شدیم بریم و منو برسونه خونه
تو راه برگشت کلی بخاطر حس خوبی که بهش دادم ازم تشکر کرد و دستامو بوسید
اون شب خیلی فکر کردم و با یادآوری این چندماه که باهم بودیم دلم خواست بازم برم پیشش و این بار مقاومت نکنم پیشش و طعم ارضا شدن رو یه جور دیگه باهاش بچشم

خاطره ی اولین سکس رو توی یه قسمت دیگه براتون مینویسم
با عنوان:
وقتی اولین بار تن عریانم را در آغوشش رها کردم

منتظر باشید

نوشته: آرزو


👍 0
👎 0
55289 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

414371
2014-03-09 07:37:53 +0330 +0330
NA

" بالخرا !! یا بالاخره ؟!
دفتر دیکته ات از پهنا تو سوراخ سنبه ات

0 ❤️

414372
2014-03-09 08:20:44 +0330 +0330
NA

خوب بود ؛ خوشم اومد ؛
ولی اینجور روابط رو دوست ندارم ؛
خیلی مواظب باش

0 ❤️

414373
2014-03-09 08:30:26 +0330 +0330

اجرت باشه با سید مقوا

0 ❤️

414374
2014-03-09 09:00:43 +0330 +0330
NA

ی بوهایی میاد…
ااااا ازشماس؟!
مگه نگفتم اب قعطه؟!
ببین!
ریدی بومیدی!!!

0 ❤️

414375
2014-03-09 10:11:19 +0330 +0330
NA

بد نبود.خوشم اومد.نشنیده بودم که یه مرد اینجور ارضا بشه.کلا خوب بود.
حالا یه صیغه ای هم میخوندی داستان قشنگتر میشد .

0 ❤️

414376
2014-03-09 12:07:29 +0330 +0330
NA

تا جاییکه گفتی نکنه پسرت بیاد گفت نه حواسش نیس بعدش تو !!!دلت واسش سوخت خوندم!
دلت نسوزه امثال شماها واسه اوناها (!)زیادن !

0 ❤️

414377
2014-03-09 12:13:48 +0330 +0330
NA

خوب بود/ فقط کاش نگفته بودی که ازش جدا شدی / ی جورایی دیگه گیرایی نداره برا من یکی

0 ❤️

414378
2014-03-09 12:39:32 +0330 +0330
NA

خوب بود ولی پر غلط املایی. حداقل یه بار خودت بخون

0 ❤️

414384
2014-03-09 12:59:26 +0330 +0330
NA

:) اسم طرف باحاله

0 ❤️

414379
2014-03-09 17:17:04 +0330 +0330
NA

بدک نبود ارزش خوندن داره

0 ❤️

414380
2014-03-10 02:04:14 +0330 +0330

بد نبود، بنویس . . . . . . . . . . . . . . .

0 ❤️

414382
2014-03-10 08:39:18 +0330 +0330
NA

اها…

0 ❤️