این داستان نیست یک خاطره واقعی میباشد.(کلیه اسمها مستعار هستند)
من وضع مالی خوبی دارم 8 واحد آپارتمان یک پاساژ با چندین مغازه شیک کار تخصصی باحقوق عالی بخاطر کارم به تهران منتقل شدم قبل از نقل وانتقال یک واحد آپارتمان نزدیک محل کارم خریداری کردم یک روز با فروشنده ملک قرار انتقال سند را گذاشتم وقتی به تهران رسیدم ساعت یازده بود کلی کار انتقال پول وسند طول کشیدساعت 3 به خانه تازه خریاری شده آمدم هیج وسیله زندگی باخود نداشتم جز یک ساک لباس کیف دستی لپ تاب و یک ماشین شیک
در آپارتمان را که باز کردم از آت وآشغال موجود حالم به هم خورد نمی دانستم چه بکنم هیچ آشنائی در تهران نداشتم وکلا بامحیط آشنا نبودم تو هر طبقه آپارتمان دو واحد بود. که متوجه در باز شدن واحد روبرو شدم از چشمی نگاه کردم پسر جوان 21یا 22 ساله خوش قیافه دیدم زود در را باز کردم وخودم را بعنوان همسایه جدید معرفی کردم اون هم خودش را معرفی کرد بنام رامین مشکلم را با او در میان گذاشتم واز او کمک خواستم که باکمال میل قبول کرد بامشورت مادرش که زحمت کشید وبه نظافتچی زنگ زد خانه را در اسرع وقت تمیز کند یک سری تعمیرات آب وبرق را با کمک رامین و یک تعمیر کار انجام دادیم تا شب خانه تمیز شد ساعت 9شب دیدم آقا رامین با یک قالیچه وتشک بالشت وپتو آمد بعد مادرش یک سینی غذا دم در گذاشت که رامین تعارف کرد واقعا خسته بودم غذا چسبید رامین کلی من را سوال پیچ کرد وگفتم از کجا آمده ام همه وسایل زندگیم را قصددارم از تهران بخرم دراین هنگام رامین جریان را به پدر ومادرش گفت که آنها قبول زحمت کردن ومن را در خرید وسایل کمک کردن همه اختیار خرید را من دست مادر رامین الهه خانم گذاشتم (زن زیبا خوش هیکل سفید که خود را کاملا با چادر پوشنده بود) به او گفتم هر چیز عالی وشیک انتخاب کن از پولش واهمه نداشته باش در عرض دو روز طوری شدیم که انگار سالهاست همدیگر را می شناسیم شب دوم دیدم آقا رامین با یکدست وسایل خواب پیشم آمد گفت من امشب مهمان توام من با یک رکابی وشلوارک می خوابم که دیدم رامین تی شرت و شلوار خود را درآورد با یک شورت اسلیپ مشکی مانده وتشک را به بهانه کوچک بودن قالیچه کنار هم جفت کرد رامین خوش هیکل وسفید بدنی بدون مو داشت ولی من هیچ فکری درباره سکس با اونداشتم وتا حالا سکسی با هم جنس خود نکرده بودم دراز کشیدیم که فریدن لپ تاب من را روسینه اش گذاشت اولین حرفش گفت عکس سکس نداری به او گفتم نه فقط آهنگ هست همان سر شب د یدم خودش را بمن کاملا نزدیک کرده اون سمت راست من خوابیده بود وکیرم داشت کم کم خودش آماده میکرد من به پهلو راست چرخیدم کیرم یواش به پهلوش فشاردادم چیزی نگفت وبیشتر خودش را بمن جسباند دست روشکمش گذاشتم ویکدست دیگرم را دراز کردم زیر گردنش بردم که دیدم کاملا همکاری می کنه شروع به بازی باشکم وسرشانهاش کردم که دیگه کیرم مهلت نداد و لباسم را در آوردم لپ تارا کنا گذاشتم شورتش را در آوردم وبوس لیس شروع شد خوشبختانه یک کرم تو ساکم بود که با گذاشتن کرم اون را درست وحسابی کردم وکل آبم را تو کون بسیار زیبا سفید وبدون مو رامین خالی کردم باهم به حمام رفیتم کمی اذیت شده بود که کونش رابراش ماساژ کردم تنگ بود گفت این اولین بارمه ولی من دیگه در خدمت تو هستم هر وقت خواستی نگو خودت بکن.
خیلی با رامین عیاق شدم روز سوم بامادرش برای خرید بازار رفتیم که اون می خرید من پول میدادم ساعت 2 ظهر به خانه برگشتیم که من باخودم نهار برای 3نفرخریدم الهه گفت یک دخترتوخونه داره ویک پرس دیگه گرفتم وقتی خونه رسیدیم تازه شیوا را به من معرفی کردند چقدر زیبا ماه قراربود 3ماه دیگه عروسی کنه حیف وصد حیف بعداز نهار به خونه خودم آمدم خیلی پکر بودم که شیوا میخواد3ماه دیگه از اینجا بره تواین فکر بودم که رامین عصبانی پیشم آمدبه گفتم چه شده گفت مادر بزگش که خونش کرجه زنگ زده بیاد پیشش والان ظهر من نمی تونم برم پول تاکس هم ندارم بهش گفتم عزا نگیر گواهینامه داری گفت بله گفتم ماشین من را ببر وبرو شب باکش پر کن که مقداری پول تو جیبش گذاشتم خوشحال شد کارت وکلید برد ورفت مادرش تا اینکار من را دید خیالی خوشحال شدونیم ساعت بعد درحالی که الهه حمام کرده بود با یکدست لباس راحتی زیبا بدون چادر برای جیدن وسایل پیشم آمد خود الهه نتوانست بیشتر ازده دقیقه داوام بیاورد که خودش را تو بغلم لو داد چقدر زیبا هیکل ناز کس وکون عالی من هم کم نگذاشتم آن چنان ارضا شد که رونهاش تا جند دقیقه میلرزیدند ومی گفت تو از کجا آمدی من دیگه مال توام بعد به خوانه رفت گفت شیوا خوابه تا بیدار نشده برم غروب همرا شوهرش برای خرید قالی وپرده رفتیم بیرون گه گفتم هرچه دوست داری بخربهترین قالی وپرده راانتخاب کرد صبح روز بعد برای خرید مبلمان وتخت با رامین وشیوا بیرون رفتیم که گفتم تختی بخر که خودت ازش خوشت بیاد خونه را باسلیقه خودش چید ودر خرید دستش کاملا باز بود من ده روز مرخصی داشتم باید خونه رامرتب میکردم روز ششم شیوا کاری بیرون داشت که من باماشین اون بیرون بردم تو راه برای اون یک دوربین عکاسی دیجتال شیک خریدم وقتی دوربین را بهش دادم گفتم تو جهازت بذارش کلی خوشحال شد روز هفتم ظهر رامین بامادرش ماشین بردند رفتند کرج من وشیوا تنها ماندیم گفت فقط همین جند ماه صبر کن واز کوس من نکن هر کاری میخوای بکن بعد از سهماه همش مال خودته وما تا آمدن پدرش از سر کار سکس داشتیم هیچ کم کسری از نظر سکس نداشتم رامین مادرش وخواهرش هروقت اراده کنم بعددهروز که شیوا عروسی کرد به او زنگ زدم به راحتی آمد وسکس داغی داشتیم که گفت آبته خالی کن تو کسم تازه پریودی تمام شده من بچه از تو میخوام وهمین طورشد الان 4ساله البته رامین 2سال پیش عروسی کرد رفت کرج ولی الاهه و شیوا هستن .
نوشته: بهرام
=)) کلا خانواده منتظر تو بودن که بیای بکنیشون …
آخه بی شرف یه صد بار دیگه مینوشتی من وضعم مالیم خوبه …
جنده خونه هم بري همه بهت پا نميدن ديگه اونجا كه جاي خود داره
حسی تو داستانت نبود.
به جای اینکه از وضع مالیت میگفتی میتونستی روش های کردنتو بیشتر توضیح بدی.
بیشتر تمرین کن.
دلم نمیاد فوحشت بدم.
ارزشه وقتی که واسه خوندن گذاشتم نداشت .از اول تا اخر دروغ بود یعنی حتی باورش بعنوان یه داستانم غیر ممکنه کاملا مشخص که فقط میخواستی یه چیزی سر هم کنی . پیشنهاد میکنم یه سر به داستان (عشقی که با جدایی تمام نشد) بزن تا متوجه بشی معنی و مفهوم داستان چیه
منم یه ماشین شیک دارم فقط نخش کوتاهه نخ ماشینتو بهم میدی کس کش تو پینوکیو رو پیش ما رو سفید کردی من نپیدونم چرا از این همسایه ها به پست ما نمیخوره جنده پولی رو به این راحتی ها نمیشه کرد اون وقت تو خونواده یارو رو تو یه روز کردی کونی
اینقدر قاطی نوشتی نفهمیدم اصلا چی شد. :|
حوصله هم نداشتم فکر کنم متاسفانه
اي كس مغز كون دريده/ بر فرق سرت بگو كه ريده
آخه تو رو چه به اين حرفا تو برو كف دستي تو بزن جلقو
کس مشنگ کاش به جای عقده پول، یه کم سواد داشتی
کلا اینا معطل این بودن که تو گیوه هاتو ور بکشی پاشی بیای تهران بکنیشون دیگه! حالا خوبه نگفتی باباه یهو ناغافل جلوت قمبل نکرده و التماس که از کازانوا ی قرن، ای دون ژوان دوران بیا منو بکن
:D
عجب داستان تخماتیکی بود الیته دروغ به قول بچه ها براچی اینجور همسایه ها گیر ما نمی افته
نمیدونم چی شده امشب داستان نویس ها سوتی میدن…
فریدون یا رامین اخرش کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی چقدر تو جیبت پول داری؟
جدی جدی همون اول نوشتی خریاری٬باید می نوشتی الاغ٬گاو٬یابووسایر چارپایان هم یارم
یارهای منم خانواده ی دکتر ارنست
منم يه نمايشگاه ماشين كه توش پر پرايد هستش دارم با يه مرغ داري
هر مرغ قيمت پول خونت
منم یه بار با ماشین شیکم رفتم شمال یه ویلای صد هزار متری بخرم از ورودی شهر همه شلوارشون رو کشیدن پایین تا دمه ویلا مهمه رو کردم همه خوشحال بودیم بعد همه شهر رو بردم رستورا بعد با همه سهر رفتیم استخر دوباره همه رو کردم بعد یه قلیون چاقیدم. همگی کشیدیم دوباره همه رو کردم…
حالا این همه گفتی من موندم اون "کار تخصصی"ت که اولش گفتی چی بود؟!!
یعنی من شک ندارم داشتن یه موتور سیکلت که روش بوق نصب باشه برات “آرزوهای بزرگ” محسوب میشه. نمی گم نداشتن اون موتور سیکلت برای تو یا هر آدم شریف دیگه عیب محسوب میشه ولی خوب دلیلی نمی بینم داستانی با حداقل چند هزار نفر خواننده جایی برای باز کردن عقده های دلت باشه …
فکر اینکه این آدم داره راست راست تو خیابون راه می ره هم ترسناکه.
خسته نباشی پهلوون ; ببینم خاله عمه زندایی زنعمو مامان بزرگ و … نیومدن خونشون که یوقت کمبود احساس نکنی ؟ نه تورو خدا تعارف نکن .
عقده ثروت داره
گناه داره.
مایخولیایی رودن که گناه نداره.
پدرشون رو ردیف کن
گناه داره
منم 200 تا پاساژ دارم