چهل سالگی (۲)

1396/12/14

…قسمت قبل

عصر که به منزل برگشتم مینا همراهم بود و تو راه براش داستان را تعریف کردم. میخندید و مهری را دیده بود و مسخره بازی در میاورد. درب آپارتمان را که باز کردم و داخل شدیم نمیدونم چه حسی بود که وحشتناک به یاد مهری افتاده بودم. مینا رفت دوش بگیره که دو تا لیوان آبجو ریختم و بردم تو حموم. لیوان خودم را یک ضرب سر کشیدم و برخلاف همیشه که صبر میکردم تا بریم تو اتاق خواب از همون جا شروع کردم.
به اتاق خواب که رفتیم فقط تو ذهنم مهری چرخ میخورد و سکسی که با مینا میکردم سابقه نداشت. تمام ذهنم اندام مهری بود و با شدت هرچه تمام تر با مینا سکس میکردم. خودش هم تعجب کرده بود و وقتی ارضا شدیم پرسید: امروز چی شده که اینقدر وحشی شدی؟ تمام تنم کبود شد!
وقتی بهش گفتم شروع به خنده کرد و گفت: الهی بمیرم واست ! بد شق کردی واسش! طفلکی چه کونی ازش پاره بشه!
مینا زنی هست 31 ساله که وقتی باهاش آشنا شدم که برای مشورت درباره پروژه فوق لیسانسش اومده بود شرکت. چهار سال بود از شوهرش جدا شده و سه ماه بعد از آشنایی رفتیم و عقد موقت کردیم. با پدر و مادرش زندگی میکنه و هفته ای دو شب را با هم میگذرونیم. زنی که بیشترین دلیل آشنا شدنم با او ، شباهت عجیب و باور نکردنیش به مونا فرجاده.
اون شب موقع خواب خیلی درباره مهری حرف زدیم و خیالم را راحت کرد که اون دختری نیست که بهش حسودی کنه اما به شرطی که سیستم رابطه ام را با او بهم نزنه. کاملاً تو این دو سال و نیم من را میشناخت و میدونست اهل ازدواج مجدد نیستم و قرار گذاشته بودیم هروقت از هم خسته شدیم خیلی راحت با هم مطرح کنیم و تمامش کنیم. خوشبختانه نه تنها سیر نشدیم بلکه روز به روز بیشتر به هم وابسته میشدیم.
تنها خواسته اش این بود که هیچوقت با زنهای خیابونی و ناشناس رابطه نداشته باشم که سر قولم مونده بودم. اما مهری زن خیابونی نبود بلکه دختری باکره بود که به خاطر محدودیت بیش از حد خانواده نتونسته بود سکس را تجربه کنه. حالا هم با انتخاب من افتخار این سکس را میخواست بهم بده .چیزی که از رفتارش تو ماشین و حرفامون کاملاً مشخص بود.
هر دو هفته یکبار پدر و مادر مهری روز سه شنبه میرفتن شمال و شنبه صبح برمیگشتن. از روزی که مهری را سوار کردم بیشتر نزدیک شدیم و هر روز تا محل کارش میرسوندمش. گرچه یکساعت و نیم زودتر از خونه میزدم بیرون اما باید حواسم را جمع میکردم پدرش که هر روز بیرون رفتنمون از ساختمان با هم بود، شک نکنه که چرا همزمان با دخترش میرم.
دیگه تو ماشین خیالش راحت بود و حرفامون بوی سکس گرفته بود. از خود ارضایی های خودش میگفت که این اواخر به روزی دو بار رسیده بود! خودم را خیلی کنترل میکردم که تو ماشین کاری باهاش نکنم. تا اون روز که دیگه هر دو از کنترل خارج شدیم.
روز دوشنبه بود و فردای اون روز پدر و مادرش میرفتن شمال و قرارمون را گذاشته بودیم که اولین بارمون را با یک شب زنده داری آغاز کنیم. تو راه وقتی صحبت فردا را میکردیم یکدفعه دستش را دراز کرد و گذاشت روی کیرم. از حرکتش جا خوردم و لرزش دستش را کاملاً حس میکردم.
تو بزرگراه بودیم و ترافیک زیاد نبود. دودی بودن شیشه ماشین و شاسی بلندیش هم کمک میکرد کسی متوجه نشه. اصلاً دست خودم نبود و با اینکه میدونستم فردا شب به کام اون کون لذیذ میرسم اما بدجور دلم میخواست تو اون لحظه بدم برام ساک بزنه. کنسول وسط صندلی را دادم عقب و کشیدمش سمت خودم. زیپ شلوارم را که باز کردم و کیرم را بیرون کشیدم جیغ کوتاهی زد و عقب کشید.
در حالی که میخندید با دستش گرفت و گفت: چقدر داغه! خیلی سفته! اصلاً این چه جوری اون تو جا میشه؟!!!
گفتم : قرار نیست اون تو جا بدمش که! خندیدو گفت:خیلی دلم خواست.کاش میشد! نگاهی بهش کردم و گفتم: نگران نباش .کارهایی میکنم که از صد تا کردن واست بدتر باشه! آخ جون بلندی گفت و محکمتر فشارش داد. تلاش میکرد اندازه بگیره و با خنده گفت: از یک وجب دست من هم بزرگتره. خدا بهم رحم کنه!
رسیده بودیم پشت ترافیک انتهای بزرگراه و گرم هم بودیم که سرم را برگردوندم و کامیونتی که کنارم ایستاده بود را دیدم. شاگرد راننده که جوان بیست و دو سه ساله ای بود میخندید و شصتش را نشان میداد. تازه فهمیدم شیشه دودی کیر را از آنچه احساس میکنید واضح تر نشان میدهد!!!
وقتی بهش گفتم جیغی زد و صورتش را گرفت و سرش را برد پایین. ترافیک باز شد و سریع رسوندمش نزدیک اداره اش و آرومش کردم. از شدت حشر لای پاش خیس خیس بود به حدی که وقتی پیاده شد پشت مانتوش با اینکه مشکی بود اما کمی تابلو بود. کیفش را گرفت پشت خودش و بزرگی کیف کمی از تابلو بودن داستان کم کرد.
یکساعت بعد بهش زنگ زدم که حالش را بپرسم. باز هم میخندید و گفت: خدا بگم چکارت کنه شهرام. هنوز تو فکر اونم. هنوز بهش فکر میکنم خیس میشم! خندیدم و گفتم: نگهش دار واسه فردا شب که لازم میشه!
تو شرکت که واسه مینا تعریف کردم کلی خندید و گفت: تو را به خدا اذیتش نکن. تجربه نداره و اگه خاطره بدی از تو پیدا کنه رو زندگیش تاثیر میذاره. من هم میدونستم و از طرفی شیفته رفتارهای جذاب و مهربونی مهری شده بودم. دختری گرم و دوست داشتنی و فوق العاده باهوش.
روز های دوشنبه شبنم میومد خونم. اما اون روز زنگ زد و به خاطر بیماری پدرش مجبور بود بمونه خونه و ضمناً پریود هم شده بود. کلی قربون صدقه اش رفتم و موکول کردم به یک روز دیگه اما برای شام خواستم بیاد تا بریم یکساعتی دور بزنیم که به پدرش هم برسه.
صبح روز بعد بیدار شدم و اصلاً حوصله شرکت را نداشتم. به مهری که از خونه بیرون زد زنگ زدم و گفتم خونه میمونم . مهری هم گفت تا ساعت دو برمیگرده چون پدر مادرش دارن میرن و زودتر میاد.
کمی کارهای خونه را انجام دادم و شیشه شرابی تو یخچال گذاشتم که برای شب سرمون گرم باشه. یادتون باشه بهترین چیز برای سکس با جنس مخالف شراب قرمزه.چیزی که تمام زنها عاشق اون هستند و نمیتونند در برابرش مقاومت کنند. گیلاس سوم که میل بشه اتوماتیک پاها باز میشه و میتونید حسابی به جای مزه از طعم کس استفاده کنید.! یقیناً از شکلات بهتره!
ساعت سه بعداز ظهر بود که صدای واحد بغلی را که گیلگی حرف میزدند را شنیدم. از پشت پنجره ماشینشون را دیدم که خارج شدن و همون موقع زنگ موبایلم به صدا اومد. مهری بود و وقتی گفتم شاید برگردن گفت نه باید برن دنبال خالم و شوهرش اونا هم باهاشون میرن. وقتی گفتم باشه من برم دوش بگیرم او هم گفت منم میرم دوش بگیرم و زنگ میزنم. خواستم بیاد تا با هم بریم اما گفت: برای بار اوله که میخواد بیاد پیشم و روش نمیشه.پاپیچش نشدم که دلخور نشه و باهام راحت باشه.
ساعت 5 زنگ زد و گفت پدر مادرش تو اتوبان قزوین هستن و دارن میرن لاهیجان. وقتی بهش گفتم ما هم امشب میریم جاده قدیم قزوین اول تعجب کرد و بعد چند ثانیه خندید و گفت: نه تو را بخدا! من تو اون جاده تا حالا نرفتم.
خواست من برم خونشون اما وقتی گفتم اینجا امن تره بی چونه پذیرفت و گفت در را باز کن! در را که باز کردم بعد چند ثانیه اومد. تاپ لیمویی نازک که سینه های سایز هفتاد و بدون سوتین توش خودنمایی میکرد. شلوارک جین پوشیده بود که با دیدن بدنش خشکم زده بود. بی نظیر بود و خواستنی .سایز کمرش 38 و باسن فوق العاده که آدم را یاد کون دخترهای برزیلی مینداخت. موهای قهوه ای روشن و مجعد که تا کمرش میرسید.
تنها ایرادش دماغ گوشتی و دهن گشادی بود که اون هم وقتی از در اومد تو و بغلم کرد و سرش را روی سینه لختم گذاشت یادم رفت. خیلی هول شده بود و نمیدونست چطور بغلم کنه. فقط خودش را بهم فشار میداد و نفسهای بلند میکشید.
تو این شرایط بهترین کار کمی سبک کردنش بود و برای همین بغلش کردم و بردمش تو اتاق خواب. روی تخت که خوابیدیم پای چپم را روی کسش فشار میدادم و شروع به خوردن لبهاش کردم. اصلاً بلد نبود که چطور لب بگیره و مدام دستش را میبرد سمت کیرم و از رو شلوارک فشارش میداد. دستش را که برد تو شلوارکم متوجه شد شورت پام نیست و نمیدونست با کجای کیرم بازی کنه.
ازش خواستم آروم باشه تا هم دلهره اش بریزه و هم لرزش بدنش که نشان از ناشی بودنش بود کم بشه. آروم تاپش را از تنش در آوردم که با دیدن سینه هاش ماتم برد. با این همه تجربه تو خانوم بازی چنین سینه های قشنگی را هیچ جا ندیده بودم. سفت و با نوکی صورتی و هاله ای خوشرنگ و کوچک که وقتی به دهان گرفتم ناله هاش شروع شد. دوباره سراغ لبهاش رفتم و یادش دادم تا از زبونش چطور استفاده کنه. دکمه های شلوارکش را که باز کردم و پایین کشیدم جلوی چشمهاش را گرفت. شورت پاش نبود و کس سفید و بدون مویی جلوی روم بود که غرق آب شده بود.
پاهاش را باز کردم و محو تماشای این کس شده بودم. فوق العاده بود. دقیقاً مثل کلوچه لاهیجان! لبه های کلیتوریسش کوچک و صورتی کم رنگ و دستم را که بردم و لاش را باز کردم گفت: مواظب باش من دخترم. بوسیدمش و گفتم: قربونت برم حواسم هست. این کس فقط واسه خوردن ساخته شده و حیف که بکنمش.
دوباره جلوی چشمهاش را گرفت و پاهاش را کامل باز کرد. اولین زبون را که زدم جیغ خفیفی زد و بوی صابون عطری میداد. نوک زبونم که به چوچولش خورد کمرش را بالا آورد و گفت: وااااای… خدای من خیلی خوبه!
روی تخت چرخیدم تا کیرم جلوی صورتش باشه تا هر وقت خواست شروع کنه. سرم را روی ران پاش گذاشته و با لذت هرچه تمام تر مشغول خوردن اون کس طلایی شدم. هر از گاهی لیسی به لای پاهاش میکشیدم که فریادش به هوا میرفت و میخواست محکمتر بخورم. کیر من هم تو دستش بود و فقط لیس میزد. خواستم تا ساک بزنه اما با حرکت دومش پشیمون شدم چون دندنهاش را چنان محکم میکشید که گفتم الان پوستش کنده میشه.
دستش را گرفتم و با انگشت سبابه خودش که تو دهنم فرو کردم راه درست ساک زدن را بهش یاد دادم. مدام میپرسید تا کجاش را باید بکنم تو دهنم؟! وقتی گفتم تو انجام بده به مرور بیشتر قورتش میدی خندید و شروع کرد. لای کسش را باز میکردم و نوک زبونم را به سوراخش میزدم و پرده بکارتش را که سوراخ کوچکی در وسط اون بود را معاینه میکردم.
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که وقتی در حال مکیدن تمام کسش که تو دهنم بودم ارضا شد و دستهاش میلرزید. چند ثانیه ای براش خوب مکیدم و رفتم تو بغلش و سفت به خودم چسبوندمش. مدام تمام صورتش را میبوسیدم و قربون صدقش میرفتم.
از گوشه چشمهاش قطرات اشک روان شده بود و بعد چند ثانیه شروع به هق هق گریه کردن کرد. محکم من را فشار میداد و معذرت میخواست. شروع به صحبت باهاش کردم و گفتم: این یک نیاز طبیعیه و چیزی هست که با توافق هر دو ما انجام شد. نگران هیچی نباش و به بدنت آرامش بده.
تو چشمهام نگاه کرد و گفت: من دختر بدی هستم؟ بوسیدمش و قسم خوردم اصلاً چنین فکری نکن چون من هم روی تو چنین حسابی نمیکنم. و واقعاً راست میگفتم چون تو اون چند روز کامل شناخته بودمش و سادگی و مهربونیش منو تحت تاثیر قرار داده بود. مثل خودم آمپر شهوتش بالا بود و من با دوستان زن ارضا میشدم و اون طفلی خود ارضایی میکرد.
همون جور که تو بغلم بود شروع به ماساژ دادن بدنش کردم و از اندامش تعریف میکردم. سرش را روی سینه ام گذاشته و آرام شده بود. نیم ساعتی به حرف گذشت و تو این مدت با کیرم بازی میکرد و دوباره تحریک شده بود. وقتی ازش پرسیدم چرا تابحال با کسی رابطه نداشتی گفت: از پدرم بدتر مادرمه که تا زمان دبیرستان نمیذاشت حتی با پسرهای فامیل حرف بزنم. از همون موقع خود ارضایی کردم و برام عادت شده. دانشگاه هم که رفتم همه دختر بودن و اصلاً پسر نداشتیم .
از وقتی هم تو اومدی اینجا هر بار که با دوستهات میومدی خونه من تمام فکرم این بود که اون لحظه چکار میکنی. گرچه 15 سال از من بزرگتری اما امروز بهم ثابت شد تجربه تو برای من خیلی عالیه و میتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم.
دوباره به هم گره خوردیم و شروع کردیم. تازه دمر خوابونده بودم و سرم را لای کونش برده بودم که موبایلش زنگ خورد. پدرش بود و پرسید کجایی تلفن خونه را جواب نمیدی؟ گفت حمام بودم و بلند شد. کمی حرف زد و بدو بدو رفت سمت در. لخت مادرزاد بود و حوله من را دور خودش پیچید و با هم رفتیم دم در. سریع در خونشون را باز کرد و تلفن بیسیم را برداشت و برگشت.
میدونستم اون روز به وصل اون کون نمیرسم چون ساعت 8 هم دختر خالش میومد پیشش تا تنها نباشه. نه او و نه من حاضر به جدا شدن نبودیم. اصرار داشت بذار تا آبتو بیارم ولی میدونستم ممکنه دختر خاله فضولش زودتر بیاد چون بقول خودش کمی شک کرده بود. مطمئن بودم از رابطه خودم و خودش چیزهایی بهش گفته وگرنه اصرار مهسا دختر خالش به اومدن پیش اون بی دلیل نبود.
فردا صبح باید میرفت سر کار و برای همین برای فردا عصر قرار گذاشتیم که شب را هم پیش من بمونه که با هم غوغا کنیم.
ساعت نزدیک 5 بعد از ظهر بود که صدای تلفن از خواب بیدارم کرد . اون روز هم زودتر اومده بودم خونه و بعد یک دوش ، روی تخت ولو شده بودم که خوابم برد. گوشی را برداشتم و صدای مهری خواب را از سرم پروند. دختر خاله مزاحم باز هم اومده بود پیشش. از قرار معلوم مهسا خانوم میخواست این کون را واسه من حروم کنه!
میدونستم بهش از رابطمون گفته چون دیده بودم خانومها با چه لذتی از رابطه هاشون واسه کسانی که محرم اسرارشون بودن تعریف میکنند. وقتی بهش گفتم اون که میدونه ما با هم هستیم پس ولش کن و بیا، هی قسم جون خودش را میخورد که میدونه با هم دوستیم ولی نمیدونه چکار میکنیم.
تازه به حماقت خودم لعنت فرستادم که واسه خاطر یک کون کردن خودم را تو دام رابطه با یک دختر انداختم. وقتی بهش گفتم پس امروز را فراموش کن چون میخوام زنگ بزنم مینا بیاد، شاکی شد و قطع کرد.
گیلاس شراب را هنوز بلند نکرده بودم که صدای در اومد. گیلاس به دست و با شورت رفتم پشت در و از چشمی که نگاه کردم خودش بود. در را باز کردم و خنده اش باز حواسم را برد. از جلوی در که کنار رفتم اومد تو و بغلم کرد.
تا گفتم مهسا چی شد؟ نگاهی بهم کرد و سرش را روی سینه ام گذاشت. مکثی کرد و گفت: فرستادمش رفت. میدونستم دروغ میگه و مهسا تو خونه هستش. ادامه ندادم و گفتم: حتماً امشب هم نمیتونی بمونی؟
محکم بغلم کرد و گفت: بذار امشب برم و فردا میام تا دو شب دیگه هم وقت داریم. دستش را برد تو شورتم و محکم فشارش داد و گفت: نمیخوام شکلاتم آب بشه!
بردمش تو اتاق خواب که وسط راه گفت : امروز بریم رو کاناپه . تعجب کردم اما وقتی شروع به لباس در آوردن کرد اعتراضی نکردم و همراهیش کردم. شورتش را که در آوردم کاملاً خیس بود. کیرم را تو دستش گرفت و شروع به خوردن کرد. خیلی بهتر از روز قبل و حرفه ای تر. وقتی ازش پرسیدم با مهسا خیلی مشورت کردی؟ خندید و گفت: فهمیدی؟ گفتم: اشکال نداره . اگه خیلی بلده میاوردیش به منم یاد بده!
چپ چپ نگاه کرد و گفت: خیلی بدی! این مال خودمه. اون خودش یکی را داره. پرسیدم یکی را داره و اینقدر فضوله ؟ با دست شروع به جق زدن کرد و تخمهام را شروع به مکیدن کرد. برام جالب بود و با خنده گفتم :چه معلم خوبیه.
مهری که از شدت حشر نمیدونست چکار بکنه بلند شد و لبهامو شروع به مکیدن کرد. سرش را برد دم گوشم و گفت: نازمو بخور! خواستم بریم تو اتاق خواب که باز مخالفت کرد. شک کرده بودم و برام جای سوال شده بود. تا چشمم افتاد به پنجره سالن که همیشه پرده اش کمی کنار بود تا نور بیاد.
پنجره خونه مهری هم رو به پنجره من بود و هیچ مشرفی نداشتیم و تو میون پرده توری خونشون سر مهسا را دیدم که دید میزد و همه چی برام روشن شد. فکر اینکه فیلم یا عکس بگیره کمی نگرانم کرد و وقتی به مهری گفتم: اول منکر شد و بعد خواهش کرد به روی خودم نیارم.
کامل دید نداشت و وقتی به مهری گفتم اگه ازما فیلم یا عکس بگیره واسه خودت بد میشه، قسم خورد گوشی موبایلش را گذاشته تو کمد و قفل کرده . فقط میخواد تماشا کنه. بدم نمیومد بیارمش پیش خودمون اما ترجیح دادم یواش یواش وارد بشم و بذارم تا فرصتهای بعدی.
باید فیلم سکسی واسش بازی میکردم که دوست پسرش را با اردنگی رد کنه! به روی خودم نیاوردم و به بهانه تغییر جا جوری کاناپه را چرخوندم که کامل ما را ببینه. مهری را بلند کردم و روی شکم رو پشتی کاناپه خوابوندم و سرم را از سمت کونش بردم و شروع به خوردن اون کس بکر کردم. سوراخ کونش نوک دماغم بود و مدام دماغم را توش فشار میدادم.
نوبت انگشتم بود و نباید زیاد با کسش بازی میکردم که ارضا بشه. ژل و کاندوم را از اتاق آوردم و کاناپه را جوری چرخوندم که نیم تنه ما را ببینه. چند دقیقه ای با زبون با کونش بازی کردم و صدای ناله اش اتاق را برداشته بود. ژل را که زدم و انگشتم را فرو کردم ناله ای کرد و کمی جلو رفت. خیلی تنگ بود و به شدت داغ.
انگشتم را میچرخوندم و چند دقیقه گذشته بود که کمی ماهیچه هاش جا باز کرد. انگشت دوم را که فرو کردم از درد پاهاش داشت میلرزید. ده دقیقه نشد که دیگه دو انگشتم راحت عقب و جلو میرفت. انگشتهام بوی کون گرفته بود و کمی هم کثیف شده بود. تو این فاصله مهسا هم با دل و جرات تر شده و سرش را بیشتر از لای پرده بیرون آورده بود. زیر چشمی میپاییدمش و بیشتر سعی میکردم توجهش به کیرم جلب بشه.
کاندوم را که رو کیرم کشیدم مهری نگاهی کرد و گفت: واسه تحریک کردن مهسا داری کون منو پاره میکنی ها! خندیدم و گفتم: باید الان هردوتون اینجا با هم بهم میدادین! باز هم ژل ریختم رو کیرم و سوراخش و آروم سر کیرم را جا کردم. فریاد کوتاهی زد و هیکل کوچکش را از پشت بغل کردم و سینه هاش را فشار دادم .دیگه جفتمون جلوی پنجره ایستاده بودیم و او کمی خم شده و من هم از پشت کمر میزدم.
سانت به سانت میفرستادم تو و هر بار بیشتر ناله میکرد. دیگه وقتش بود به فکر خودمون باشم و ببرمش تو اتاق خواب. کیرم را که بیرون کشیدم توالتش گرفته بود و بدو رفت تو توالت. کاندم من هم حسابی گهی شده بود و بوش میزد تو دماغم. هنوز یک سوم کیرم رفته بود و میدونستم برای اون روز کافیه و نباید اذیتش کنم.
نمیدونم اینهایی که کون میکنند و بار اول میگن تا ته کردیم تو چه استراتژی دارن اما دو حالت داره . یا کس میگن و یا تمام عضله های کون طرف را به گا میدن که هیچ لذتی برای طرف مقابل نداره.
از توالت اومد بیرون میخندید و وقتی گفتم کیرمو گهی کردی خندید و گفت تقصیر خودته! رفتیم تو اتاق خواب و وقتی بهش گفتم برای امروز کافیه گفت: آخه آبت نیومده! گفتم اگه قرار باشه با کون تو آبم بیاد جر میخوری!
شروع به عشقبازی کردیم و شهوت دوباره بالا زد. از کردن اون کون پشیمون شده بودم. واقعا حیف بود و لذتی که از لمس کردن و لیسیدن کپلهاش نصیبم میشد خیلی بالاتر از کردن تو سوراخ تخلیه عنش بود!!!
ساعت 7 و نیم شده بود و هنوز غلت میخوردیم. بیشتر لاپایی میزدم و کس لیسی میکردم. دوبار ارضا شده بود و من هم دیگه داشتم منفجر میشدم. دمر خوابوندمش و کیرم را لای کپل کونش گذاشتم و روش خوابیدم. انگار روی جوجه ای چنبره زده باشم و با ناله های شهوت مهری بعد از نیم ساعت تقلا روی کمر باریک و پوست نرم تنش خالی کردم.
از اون روز چند ماه گذشته و تو این فاصله هر دو هفته که تنها میشه یک شب را باهم سپری میکنیم و گرچه دختر هست اما از فکر اون کون هم بیرون اومدم و به لذت سکس با خودش بیشتر فکر میکنم.
چون هنوز دوستش دارم و دیگه چهره اش برام آزاردهنده نیست .به خاطر اینکه قلبش مثل آینه صافه و امیدوارم هیچوقت ترک نخوره.

نوشته: shahram 40


👍 6
👎 1
4863 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

676220
2018-03-05 21:43:23 +0330 +0330

ماکوس وکیربهردادن وکردن افریدیم نه برای خوردن.باشدکه کیرهابه کوسهافرورودوازان برایتان بهشت رانویددهدپرهیزگاری ازکوس کردن جهنم دنیاست.بهشت لای پای دختران کلیدان لای پای پسران است

0 ❤️

676252
2018-03-06 03:55:00 +0330 +0330

عزیزم خوب مینویسی، چون هم سن هستیم و موارد مشابهی رو داشتم و دارم، دقیقا درک میکنم، ولی با خیال راحت بکن توش… چون نفر بعدی رحم نمیکنه… اما دوتا نکته،،، یکی اینکه درک نمیکنم چرا دخترهای بالای 35 سال هنوز دنبال شاهزاده با اسب سفید هستن و بکارت شون اینقدر مهمه… دوم اینکه این جور دخترا چون بهت میدن فکر میکنن عاشقشونی، اما بدونن مردها زن رو بخاطر عشق، نمیکنن، برعکس، عشق رو هم برای کردن میخوان…

1 ❤️

676281
2018-03-06 08:03:43 +0330 +0330

منم لایک کردم

0 ❤️

676300
2018-03-06 12:02:58 +0330 +0330

بد نبود بازم بنویس،

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها