چگونه دوست پسر خود را به شوهر تبدیل کنیم!

1399/11/01

عقربه ی دقیقه شمار نزدیک ۱۲ بود ، دوسه دقیقه مونده بود به تموم شدن ساعت کاریم ، تو اشپزخونه ی دفتر کارمون مشغول شستن استکان های چایی بود .
معمولا شب ها تا دیروقت میموند و به کار های عقب افتاده اش میرسید ، ولی من راس هشت میومدم بیرون و قدم زنان به سمت خونه میرفتم .
اما اونشب ظاهر کارهاش نشون میداد قصد داره اونم آخرین روز کاری هفته رو زودتر بره خونش.
بیست و چهارم بود و دلدرد خفیف بگیرول کن،کمردرد،حالتای افسرده و شهوتی که سراسر بدنمو گرفته بود نشون از این داشت که قراره برخلاف هر اخر هفته ، فردا و پسفردا سکسی درکار نباشه و این منو عجیب اذیت میکرد .
حوصله ی خونه رفتن نداشتم و درعین حال باید ساعت ۱۰ ونیم خونه می بودم .
ولی واقعا دلم نمیخاست تو بغلش لش نکرده ازش جداشم و دوروزم نبینمش!
نمیدونسم چطوری جلوی بقیه خواسته امو بهش بگم‌!
میدونستم تا نره خونه هم گوشیش رو چک‌نمیکنه که حداقل بهش تکست بدم و بگم دلم °آش فوری° و ° شکلاتی° برای صحبت نیم ساعته میخاد…
بقیه‌هم رفته بودند.
منتظر بودم مدیرعاملمون بره توی اتاقش که لعنتی از جاش جم نمیخورد .
بیخیالش شدم و‌ رفتم توی چارچوب آشپز خونه ی کوچیک دفتر وایسادم و سعی کردم‌جوری که تابلو‌نباشه و صدام نلرزه حرف بزنم :
« اقای افشار ، شما هم دارین تشریف میبرین؟ با سیستم من کاری‌ندارین خاموشش‌کنم؟؟؟»
بدون اینکه برگرده گفت : «نه کاری که ندارم ، دارم میرم ، خاموشش کن»
صدامو به پایین ترین حد ممکن رسوندم و گفتم :
«میای باهم بریم؟منو ببری پیش خودت!؟»
برگشت و تو‌چشمام که داشت از شهوت دودو میکرد و خمار شده بود نگاه کرد ، یه لبخند ریزی زد و اروم گفت :« بعععله ، برو میام!»

همینطور که داشتم به سمت خونش که میرفتم ، به این فکر میکردم که اصلا حوصله ی سکس ندارم و بیشتر دلم میخاد توی بغلش دراز بکشم و سرمو بزارم رو سینه ی گرم و محکمش و اون موهامو ناز کنه و من ساعتها احساس خوشبختی کنم و از شدت خوشی گریم بگیره ، ولی میدونستم هوای خنک پاییز و تاریکی هوا و تخت خوابش که ده ها بار شاهد سکس های داغ و لذت بخشمون بوده اصلا بهمون اجازه ی فقط دراز کشیدن رو نمیده.
با افتادن اسمش رو گوشیم خندم گرفت. قراربود تا ده دقیقه ی دیگه وحشیانه پارم کنه ولی هنوز هم با فامیلیش توی مخاطبینم ذخیره شده بود.
نیما :«سلام عزیزم ، کدوموری داری میری؟»
_:«دارم میرم همون سمتی که باید برم».
نیما :«سمت خونمون؟»
_:«خونمون نه ، خونت ! اره سر کوچه ام الان»
نیما:«عزیزم بیشتر ازین که خودم توش باشم ، تو اونجایی و‌دوتایی اونجاییم. بپر بالا»
و دقیقا پشت سرم‌ترمز‌کرد و پشتش نشستم و مثل هربار دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو گذاشتم روشونه ی راستش نزدیک صورت تازه اصلاح شده اش که تیغ تیغیاش پوستمو نوازش میکرد .
با شوخ طبعی ذاتیش شروع کرد :« ببین الان مردم میگن بااین ظاهر مضحکه کارمند بانک صادراتی با موتور چجوری مخ دختر به این خوشگلی و خوش هیکلی رو زد و سریع سوارش کرد.»
_«قربونت برم فقط تو‌میتونی به این قیافه ی داغون و ارایش پخش شده و این مانتو اداری گله گشاد اداری بگی خوشگل»
نیما :«خب ، کجا بریم؟»
صورتمو به صورتش چسبوندمو با این حرکت بهش فهموندم سوالش کاملا بیجا بوده و‌ دلم میخاد فقط برم تو بغلش .
باصورتش لپمو نوازش کرد و فهموند که منظورمو‌ گرفته .
نیما:«چیزی‌بگیرم بخوریم ؟ بستنی، شکلات؟؟؟»
_:«خیلی نمیمونم که ، بعدم غذایی که ظهر خوردم خیلیییی بود و اصلا جای آب هم ندارم»
نیما :« از سیفونی که کشیدی فهمیدم چقدر خوب‌خوردی»
_:«کثااااافت به توالت رفتنمم کار داری؟»
درحالیکه لبخند عمیقش دوتا چال خوشگل رو به چشمام هدیه میداد گفت:«خب ، آسانسور رو بزن بیاد تا من پارکش کنمو بیام.»

مقنعمو کندم و چپیدم تو توالت ، پاهامو‌که بوی سگ مرده میداد شستم و با خودم فکر کردم اخه کی بااین قیافه بعد ۸ ساعت کار بااین لباسای ترکیده میاد خونه ی دوست پسرش؟اونم برا سکس🤐
تو ایینه یه فاکی به‌خودم نشون دادم و رفتم بیرون ، همه ی چراغای خونرو خاموش کردم و رفتم تو اتاق خواب ، صدای سیفون توالت اتاق خواب هم میومد و نشون میداد جفتمون تحت فشار بودیم و نیاز مبرمی به مستراح تومون بیداد میکرد . منتظرش نشستم رو تخت و با خودم فکر کردم شلوار گشاد اداری و ست بنفش صورتی ایی که از قضا همون روز بند سوتینش کنده شده بود و با سنجاق قفلی وصل هم دیگه بود اصلا نمیتونست تحریک‌کننده باشه:/ اونم برا نیما که هر سه ماه یکبار حتما یه سفر خارجی میرفت و چشمش‌خیلی بهتر از تی شرت کهنه ی صورتی منو میدید .
پس‌ همه ی لباسامو در اوردم و چراغ خوابی‌که نور ابی ارامش بخشیو پخش‌میکرد روشن کردم .
برقای اتاق رو‌هم خاموش کردم و پرده رو کشیدم .
رفتم‌زیر پتویی که با سلیقه ی من خریده بود و منتظرش شدم که از میعاد گاه محبوبش یعنی توالت بیاد بیرون . خنکی تختش و نم بارونی که میزد و نور‌کم فضا انقدر تحریکم کرده بود که هیچ لوبریکانت و تفی لازم نبود ، اونم بدون اینکه حتی سر انگشتای مردونش بهم بخوره .
در حمام رو باز کرد و‌نگاهی به اتاق کرد و‌ تو‌نور کم دیدم که داره سرشو‌تکون میده و به حال این علاقم به تاریکی تاسف میخوره.
نیما :«باز اینجا رو‌کرد خونه ی ارواح ، باباجان لااقل یکیشو روشن بزار ببینم دارم چیکار میکنم.»
_«مگه میخایم چیکارکنیم نور میخای ، میخایم دراز بکشیم فقط دیگه».
یهو پتو رو از روم زد کنار و اومد روم دراز کشید و سرشو‌کرد تو‌گردنم و یه نفس عمیق کنار گوشم‌کشید و‌گفت:« ولی عقل حکم‌نمیکنه پیش یه دختر سفید و خوش‌تراش دراز بکشی و‌هیچ کاری نکنی.»
چیزی نگفتم و غلط خورد کنارمو منو کشید توی بغل بزرگش.سرمو چسبوندم به سینش و سینه هام چسبید به بالای شکمش ، خیلی داغ بود ، حتی داغتر از بدن من.پیشونیمو بوس کرد و‌ دستش رو روی کمر و‌باسنم کشید و یه‌جوون اروم گفت . نمیدونم چرا برخلاف تصوری که قبلتر داشتم سیر نمیشدیم از هم. چقدر دوسش داشتم ، چقدر عزیز بود برام ، حاضر بودم تواین لحظه جونم در بره و من برعکس همه ی آدم ها به جای از زمین مردن و بهشت رفتن، تو بهشت برین بمیرم و جهنم انتظارمو بکشه. نفساش داشت تندتر میشد و‌با رعد و برق کوچیکی‌که زد لبامو گذاشتم رولبای نرمش.
یه اه ریز مردونه کشید و‌این نشون میداد چقدر دوسم داره و‌براش تحریک‌کنندم .
با ولع لباش رو‌میخوردم و با ولع دستشو همه جای بدنم سرمیداد و‌میمالید ، یک سانت رو هم جا نمینداخت ، زانوش رو اورد لای پام و فشار میداد به کصم ، منم میپیچیدم به خودمو همونجوری‌که دوست داشت جلوی موهاشو‌میکشیدم .
منو خوابوند و اومد روم و سرشو کرد توی سینه هام.با تمام‌وجود سینه ی راستمو میمکید و سینه ی چپمو فشار میداد و‌گاهی هم بهشون محکم‌ضربه میزد .‌
همینطور که سرشو‌ میبرد پایینتر گفت :«خدایی دیوونه میکنی ادمو.»
میدونست حرفا و تعریفاش دیوونم میکنه ، بهش گفته بودم ، ولی اینم میدونست که برعکس خودش من زبونم قفل میشد و نمیتونستم هیچ‌حرفی بزنم.
سرشو برد پایینتر و یه گاز ریز از روی کصم گرفت ‌. جیغ زدم و سرشو برد روی رون راستم و‌میک زد .
دوست نداشت برام‌بخوره ، منم اصراری نداشتم . انقدر با روشای دیگه بهم لذت میداد که نمیخورد هم بهترین سکس پارنتر دنیا بود که از قضا تا سر حد مرگ دیوونش بودم .
با صدایی که با شهوت زیاد از ته چاه درمیومد گفتم:«نیما ساعت داره ۱۱ میشه ، بکنتم دیر میشه عشقم»

پاهامو باز کرد و بینش نشست ، سر کیرش رو گذاشت روی کصمو یکم بالا پایین کرد . اه کشیدم و یه جوون محکم گفت. سرشو فرو کرد توی کصم.چشمام از شدت لذت سیاهی رفت . اومد روم و همزمان با اومدنش بقیه ی کیرش هم با اخ کشداری که گفت بدون دردسر رفت توی‌کصم. کصم تنگ بود ولی چون بارها فقط با خودش سکس داشتم،کیرش جای خودش رو تو کصم باز کرده بود و بدون اینک اذیت بشم میرفت داخل.
حرکت نمیکرد و خوابیده بود روم.کنار گوشم با صدای خشدار و دورگه بی قرار گفت :«اخه چقدرررر داغههه کصت ؟ من اینجوری بزنم‌که ابم‌۵ دقیقه ایی میاد، قربون‌ کص‌تنگت بشه نیما»
منم فقط اه کشیدم‌و محکم گرفتمش و‌پاهامو دور‌کمرش حلقه کردم که کیرش عمیق تر و تا اخر بره توی کصم.
اونم شروع کرد تلنبه های محکم زدن و‌ تقریبا داشت فریاد‌ میکشید و چیزای نامفهموم میگفت . منم بالش و ملافه و هرچی دم‌دستم بود چنگ‌میزدم و با ناله اسمشو صدا میزدم‌که با اشتیاق جانم و‌جون جواب میداد و‌میدونست هیچ حرفی پشت این صدا زدنه نیست.یکم که تو این پوزیشن زد ، به پهلو برم گردوند و رفت پشتم و از پشت کیرشو فرو‌کرد توی کصم و دستش رو اورد روی کصم و کلیتورسمو لمس کرد و مالید.از خیسی بیش از حدش بیشتر از قبل تحریک شد و گفت :« اخه کصش رو ببیییین ، ابتو بیارم من، خیس عرقت کنم عزیزدلم،اخ‌ چه قدر حال میدهههه.
ببین کونت باهر تلنبه میلرزه»
بااین حرفاش به اوج رسیدم و‌همزمان با تلنبه زدن و‌مالیدن کصم با لرزش شدید ارضا شدم .
سرشونمو بوسید و‌کشید بیرون و گفت:«خسته شدی؟»
گفتم:«نه بابا بیا تو اقای افشار»
با گفتن توله سگ حشری کاندوم رو باز کرد و‌ تو تاریکی که ازش متنفر بود کشید روی کیرش ، میخاست ارضا شه و‌کاندوم فقط وسیله ایی بود که لحظه ی اخر کیرش رو‌نکشه بیرون و ابش رو تو کاندوم خالی کنه.اگر وقت دیگه ایی بود انقدر میخوردمش ، انقدر کیرشو لیس میزدم ، انقدر رو‌کیرش بالا‌و پایین میشدم که از لذت دیونه شه ، ولی میدونست که هم تایم نداریم ، هم من حوصله ندارم و فقط میخام بخابمو‌کصم‌گاییده شه .
دمرم کرد و کیرشو کرد توم ، بااینکه تو این حالت تا ته نمیرفت تو و نمیدیدمش ولی این رو دوست داشت و‌معمولا تو همین پوزیشن ارضا میشد.
با داد بلندی که سعی داشت نزنه،ارضا شد و ولو شد روم.
پنج دقیقه ایی بی حرکت موند.اونقدری بی حرکت که اگر صدای نفس کشیدنش رو نمیشنیدم فکر میکردم از لذت مرده.
حدث زدم ساعت ۱۰ باشه، خودمو‌تکون دادم که بفهمه بسته دیگه و‌خودشو جمع کنه ‌.
بلند شد نشست روی تخت .هنوز نفس نفس میزد.
دستمو گذاشتم رو شونش و گفتم:«خسته نباشی پهلوون.»
پرتم کرد رو‌ تخت و سرشو گذاشت رو‌دلم و‌قهقهه زد .

دکمه ی اسانسور رو زدم.
نیما:«هرکی بشینه این دوربینو چک کنه ببینه من و تو ۹ اومدیم ۱۰ رفتیم ، میفهمه رفتیم ، بستنی خوردیم».
_«خب تو مگه به اهالی نگفتی‌متاهلی؟ اومدیم لباس عوض کردیم رفتیم مهمونی.»
نیما:«اره ها اینم میشه!
فقط نمیدونم چرا من انقدر زود از مهمونی برمیگردم، توام هنوز لباسای سرکار تنته، ینی اونی که لباس عوض نکرده میمونه مهمونی، اونی که کرده برمیگرده».
انقدر با لحن جالبی گفت که تا یک ربع داشتم قهقهه میزدم.

سرمو‌گذاشته بودم رو کمرشو به این فکر میکردم که چگونه دوست پسر خود را تبدیل به شوهر کنیم. ://
دقیقا ۱۰ ونیم رسیدم‌خونه و یه راست رفتم‌ زیر دوش ،
با دیدن خونابه خوشحال شدم که چه کار بجایی کردم.

نوشته: سنیوریتا


👍 65
👎 9
62601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

787353
2021-01-20 01:15:50 +0330 +0330

خرجتو ازش بگیر بابت پولی که خودش در میاره ازش حساب بکش لباساشو بنداز ماشین بشوره با مامانش دعوا کن نزار فوتبال ببینه وقتی داره برنامه مورد علاقشو میبینه جلوی تلویزیون برقص ببین از چی خوشش میاد همونو ازش دریغ کن دقت کن هر وقت اون هر چی میخواد تو مخالفی نشه! هروقت تو هرچی میخوای اون مخالفه حتما بشه!! تبریک میگم شما الان زنو شوهرید!!


787368
2021-01-20 01:42:25 +0330 +0330

نووووووش جووووووونتون❤

2 ❤️

787379
2021-01-20 02:07:44 +0330 +0330

لایک فقط بخاطر تاپیک دوست عزیزم شاه ایکس که خیلی جالب شمارو زن وشوهرکرد 😂 .

6 ❤️

787380
2021-01-20 02:20:04 +0330 +0330

لایک فقط بخاطر کامنت شاه ایکس عزیز؟ من بیچاره با کلی شوق و ذوق اولین داستان تخیلی کل زندگیمو نوشتم ارسالش کردم اینجا با کلی استرس😂تازه الانم از شوق اینکه داستانم ۴ تا لایک گرفته خوابم نمیبره ، سی ثانیه یه بار میام سر میزنم به سایت ، اونوخ لایک فقط بخاطر کامنت شاه ایکس عزیز؟😂😂😂 یکم گناه ندارم عایا؟؟؟؟
پ.ن : حتی بلد نیسم چجوری کامنت رو ریپلای کنم.😂🤐


787385
2021-01-20 02:39:42 +0330 +0330

طولانی

1 ❤️

787405
2021-01-20 05:58:27 +0330 +0330

عالیییی بود
کی نوشته اینووو
خودتو نشون بده
باید با من دوست شی

1 ❤️

787406
2021-01-20 06:02:43 +0330 +0330

عالییی بودا
ولی چه حیف که فقط اون دختره تو فکر ازدواجه
کیرم تو پسره اه اعصابم خورد شد
نیما لاشی هر جا هستی بدون مث این گیرت نمیاد بدبخت بی لیاقت😐

3 ❤️

787407
2021-01-20 06:04:20 +0330 +0330

از سری دلایل بی لیاقتی نیمای لاشی سری دو:
“دوست نداشت برام‌بخوره ، منم اصراری نداشتم”

5 ❤️

787408
2021-01-20 06:06:44 +0330 +0330

نیما :«سمت خونمون؟»
شاید ازدواج تو فکر خودشم هست ولی موقعیت نداره:|
شاید مثلا میگه با موتور برم خواستگاری پدرش چوب تو کونم میکنه🤔
هوممم شاید زیادم لاشی نیست و برنامه داره
ساعت شیش صب نشستم شخصیتای خیالی رو پردازش میکنم😑

6 ❤️

787425
2021-01-20 09:40:57 +0330 +0330

هر سه ماه ی بار چجوری سفر خارجی میره اونوخ موتور داره:|
داشتم در پی نکات بیشتری در داستان میگشتم

6 ❤️

787436
2021-01-20 11:04:53 +0330 +0330

آی تایرد ، الکی ایراد نگیر از داستانم روش تعصب دارم ، بنظرم نقصم نداره🤭🤭🤭 ، خب هرکسی باموتور جابجا میشه که الزاما همون یک موتور رو نداره که !!! اینجا زمستونه ترافیک سنگین ، معمولا فواصل نزدیک رو با موتور میرن دیگه 😅😅 بعدم هرکسی هر سه ماه یکبار سفرخارجی میره که لزوما پولدار نیستش ، ممکنه به واسطه ی شغلش سفر کنه😇

3 ❤️

787442
2021-01-20 12:48:52 +0330 +0330

بد نبود خوب بود. داستان سکسی جنبه های سکسی رو بیشتر توضیح میده. داستان شما بیشتر یه خاطره سکسی میتونه باشه. یعنی یه قسمتی از زندگیت رو تعریف کردی که حالا یه کسی هم توش دادی. دوست دخترایی که من داشتم اگر از سکس های چندسال پیش من بخوان خاطره بگن بیشتر در مورد جزییات صحبت میکنن. مثلا سایز وجود درد(اگر خواننده اقا باشه) سکس های مقعدی و اینجور چیزا. بهرحال من فکر میکنم حتی تجربه شخصی سکسیت هم شاید زیاد نباشه برای پیوند واقعیت و خیال یکم مسیر باید طی بشه.
در کل باید بگم پسندیدم ولی راه برای پیشرفت قطعا وجود داره

2 ❤️

787466
2021-01-20 16:40:16 +0330 +0330

افرین خوب بود…ممنون

1 ❤️

787472
2021-01-20 18:14:48 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

787476
2021-01-20 18:31:08 +0330 +0330

خیلی خوب بود.

0 ❤️

787481
2021-01-20 20:27:47 +0330 +0330

سنیوریتا

مرسی خانوم…لذت بردم

2 ❤️

787482
2021-01-20 21:00:19 +0330 +0330

عالی بود دمت گرم

1 ❤️

787484
2021-01-20 21:13:49 +0330 +0330

از سادگی و روان نوشتنت خوشم اومد نمیدونم احتمالا متوجه منظورم شاید نشی شما چون خودمم سخته واسم نظری که دارم رو بیان کنم اگر اینجور هست ببخشید همیشه گفتم جمله بندی فارسی ضعیف هستم متاسفانه.
حس اینکه واقعا دارم به یک خاطره که بین زن و شوهر پیش اومده گوش،میکنم بهم دست داد خسته نباشی.
تبریک هم بابت اعلام زن و شوهر بودن شما توسط حاج آقا شاه ایکس 😁

4 ❤️

787490
2021-01-20 22:11:40 +0330 +0330

حس و حال بینشون رو دوست داشتم 😍
ولی دو تا چیز اذیت می‌کرد
یکی استفاده از :/ تو متن، نباید توی داستان از ایموجی استفاده کنی. باید نوع نگارشت اون ایموجی رو به خواننده القا کنه
دوم حس می‌کنم عجله ی دختره به خاطر خونوادش بود ولی اگه یه اشاره ی کوچیک می‌کردی که این موضوع گنگ نمونه بهتر بود

6 ❤️

787592
2021-01-21 08:06:34 +0330 +0330

قشنگ نوشتی خوب بود. لایک
اما عرض کنم که متاسفانه توی ایران معمولا پسرها با دوست دختر خودشون ازدواج نمیکنند. مخصوصا اگر باهاش سکس هم داشته باشند. اما در عوض با دوست دختر یکی دیگه که از قضا اون هم با دوست پسرش سکس داشته ،ازدواج میکنند و فکر هم میکنند که دختر آفتاب مهتاب ندیده رو انتخاب کردند.

3 ❤️

787800
2021-01-22 08:27:14 +0330 +0330

از این که گذشت ولی نفر بعداکه تصمیمی برای ایندتون میخوای داشته باشی، از سکس قبل از ازدواج حذر کن، چون مثه همین رابطت فقط در رویا و تصوراتت امکان پذیره

2 ❤️

788477
2021-01-26 15:24:48 +0330 +0330

خوب بود 👍

2 ❤️

789011
2021-01-29 22:30:08 +0330 +0330

خوب بود.

1 ❤️

789335
2021-01-31 18:15:40 +0330 +0330

سلام و درود سنیوریتا 🌹

خب حقیقتش اینه که یکم سرم درد می کنه، شاید داستان رو درست و خوب نخونده باشم .بهرحال داستان از نظر مونولوگ، بیان احساسات ، توصیفات صحنه ها و جزیات خوب و متعادل بود. توصیفات قسمت اروتیک به نظرم یکم بیش از حد بود.

حالا انتقاد هم بکنم می تونم بگم تعداد صحنه های داستانت کم بود. منظورم از صحنه وقایعی هست که دریک زمان و مکان داخل داستان اتفاق می افته و نکته دوم ساعت هات رو کیج زدم 😂

ممنون از داستان خوبت سنیوریتا ، بیشتر بنویس و من می خونم

آرزو موفقیت، artemis25 🌹

1 ❤️

789961
2021-02-03 15:31:46 +0330 +0330

ما که دوست‌پسر نداریم به چیزی تبدیلش کنیم 😁

1 ❤️