چی فکر میکردم چی شد! (۱)

1396/09/16

سلام من علیرضا ام و سی سالمه ولی خب خوب موندم و از آخرین داستانی ‌که مینویسم شاید شش هفت سال گذشته باشه آخرین داستان من مربوط به رابطه من با یکی از همسایه هامون بود و فقط به جز اسم شخص مقابل تمام داستان واقعی بود اما بعد از انتشار داستان کلی کامنت فحش گرفتم که داستان دروغه، می‌گفتند توهمات رو گاییدیم مگه میشه شورت سبز با سوتین نارنجی! خوب دوستان تو خود داستان من گفته بودم که همه چیز اتفاقی صورت گرفت و طرف تو خیالاتشم هم فکر نمیکرد که باهم سکس کنیم تا بخواد لباس زیر شو ست کنه و دیگه کلاً خورد تو ذوقم و داستان ننوشتم تا امروز، خیلی سالها گذشته جوون تر ک
ه بودم هر کی که پا داده و نداده رو گاییدم ولی کلا از نخ این چیزا اومدم بیرون یه زید فابریکی هم داشتم که چند ساله با هم بودیم و مهاجرت کردند و قراره منم جور کنم و برم
سعی میکنم داستانم رو تا جایی که میشه کوتاه کنم
همیشه بعد از کارم تا ساعت ۹ شب مسافرکشی می کردم اما چون هم روش رو نداشتم هم خیلی اعصاب خورد کن بود رفتم توی آژانس
همه چیز داشت خیلی خوب پیش میرفت تا اینکه یه روز یه سرویس خورد به هم تا جردن در خونه منتظر بودم تا مسافرم بیاد
وقتی اومد سوار شه داشتم شاخ در می آوردم یه دختر لاغر قد بلند با موهای باز و بلند بدون روسری، مگه داریم؟!!
سوار ماشین که شد و سلام داد تازه فهمیدم که پسره چه عطر خوبی هم زده بود از توی آیینه جوری که تابلو نباشه براندازش کردم صورت کشیده و استخونی داشت با موهای طلایی و لبهای برجسته
خداشاهده که دختر به خوشگلی این پسر کم دیدم، ۲۳_ ۲۲ سالم بیشتر نداشت
یه استرس عجیبی گرفته بودم من خودم با مسافر اصلا صحبت نمیکنم ولی با این دوست داشتم سر حرف و باز کنم راجع به ترافیک مسیر و الودگی و… هر چی گفتم فقط با اره و نه جواب میداد منم دیدم تمایل به صحبت نداره دیگه ادامه ندادم
نزدیک مقصد که شدیم دیدم داره هی جیب و کیف شو میگرده فهمیدم پول همراهش نیست از بس هم مودب بود از خجالت سرخ شده بود و داشت سکته میزد وقتی رسیدم با صدای لرزون گفت اقا ببخشید منو با عجله اومدم فراموش کردم پول نقد بردارم لطفا منو تا عابر بانک میبرید
گفتم اصلا نیازی نیست اگر فقط برای کرایه میگید مشکلی نیست دفعه بعد که آژانس گرفتید پول رو بدید به راننده بهم میرسونه
خیلی با خجالت تشکر کرد و پیاده شد و رفت تو اموزشگاه موسیقی ، چه استایلی داشت …
یهو از خودم خجالت کشیدم اخه من از دوازده سالگی کس کردم وتا حالا فکر اینکه به یه پسر فکر کنم هم اذیتم میکرد ولی اون لحظه با تمام سلول های بدنم میخواستمش
وقتی برگشتم آژانس به یکی از بچه ها داستان و گفتم اونم نامردی نکرد بلند گفت اینجا ما همه تو کف شیم ،همین حاجی(پیرمردی که از قدیمی های آژانس بود) روزی سه دست به عشق اون میزنه و همه خندیدن گفت ولی لامصب پا نمیده
فرداش تازه رسیده بودم آژانس شمارمو خوند واسه سرویس ولی خوب نوبت من نبود رفتم بگم نوبت من نیست گفت گفتن فقط شما بری ، آدرس و که دیدم فهمیدم خودشه قند تو دلم آب شد
خودمو مرتب کردم عطر زدم یه موزیک لایت قدیمی گذاشتم منتظرش بودم تا دوباره اومد ولی دیگه عقب نشست اومد صندلی جلو و باهام دست داد و دوباره بابت دیروزش معذرت خواهی کرد
گفتم که اصلا قابلی نداشت و حرفشو نزنید یه ذره که رفتیم بحث و بردم تو موسیقی چون خودمم اطلاعاتی دارم گفت اونجا هفته ای یه بار کلاس پیانو میره
باهاش که حرف میزدم صدام میلرزید خیلی با هم حرف زدیم راجع به همه چی ، طرز فکرش خیلی شبیه من بود
وقتی رسیدیم گفت مشکلی نداره ازین به بعد هر جا خواستم برم با شما برم؟ گفتم من که خوشحال میشم ولی تو آژانس که میگی بچه های دیگه ناراحت میشن چون شاید نوبت اونا باشه اگه به خودم زنگ بزنی خیلی بهتره
شمارمو گرفت خداحافظی گرمی کردیم و رفت
همون شب یه پیام برام فرستاد که منم شمارشو داشته باشم و نوشته بود خیلی خوشحالم که دوستی مثل شما پیدا کردم منم جوابشو دادم و اخر جمله یه عزیزم نوشتم و با استرس فرستادم اونم جواب جمله ام یه قلب گذاشته بود انگاری دنیا رو بهم دادن
تو اون چند روز که پیام بازی میکردیم خیلی عاشق و معشوق شده بودیم نفسم بند میومد موقع صحبت باهاش ، یه لحظه ام از فکرم بیرون نمیرفت
منم دو روز وقت داشتم تا راضیش کنم تا بیاد خونمون، پدر و مادرم از پنج شنبه تا دوشنبه هفته بعد میخواستن برن مسافرت و خونه خالی بود و معلوم نبود دیگه کی دوباره خالی بشه
شروع کردم تو پیام ها از زیبایی و جذابیتش میگفتم اونم خوشش میومد ولی میگفت نگو
گه گاهی هم پیام های سکسی میدادم بهش ، شب چهار شنبه دیگه دل و زدم به دریا گفتم پدر و مادرم از فردا تا دوشنبه نیستن من تنها ام خوشحال میشم بیای با هم باشیم
بی مقدمه گفت یعنی شبم اونجا باشم؟؟
گفتم اگر خانوادت اجازه نمیدن شب هر ساعتی بخوای میرسونمت
گفت نه مشکلی نیست میام به خونمون هم میگم دارم با گروهمون میرم شمال
چه لحظه شیرینی بود اصلا باورم نمیشد
گفتم من پنج شنبه ها تعطیلم دیگه آژانسم نمیام هر وقت حاضر بودی بگو بیام دنبالت،خلاصه قرارمون شد بعد از ناهار
صبح پاشدم رفتم حموم که تر تمیز کنم خودمو یه اشتباهی کردم که مجبور شدم همه موهای بدنم رو بزنم
ساعت سه بود که رفتم در خونشون دو تا ساک بزرگ وسیله اورده بود با خودش که شک نکنن
گفت ناهار خورده منم یه پیتزا بزرگ سفارش دادم تا برسیم خونه پیتزا ام برسه
داستان داره طولانی میشه یه مقداریشو خلاصه میکنم
وقتی ناهار و خوردیم پاشد خونه رو ببینه اخه بابای من عتیقه بازه کلی جنس عتیقه و آنتیک داریم تو خونه
هاج و واج مونده بود گرامافون رو روشن کردم یکی از اهنگای گوگوش بود داشت بال در میورد و یکم رقصید باهاش
بعد مدتی گفتم بهت یه کار کنم خیلی خوش بگذره تا دوشنبه پیشم میمونی؟
گفت مگه سر کار نمیری؟
گفتم گور بابای همه کارای دنیا، کدوم کار واجب تر از با تو بودن؟!
زد زیر خنده با زور داشتم خودمو کنترل میکردم که بهش نپرم منم یه شلوار جین تنگ پوشیده بودم که کیرم تابلو نشه
گفتم لباس راحتی اوردی یا من بهت بدم گفت اوردم فقط کجا عوض کنم راهنماییش کردم تو اتاق خودم ، دیدم منتظره من بیام بیرون تا لباساشو عوض کنه اومدم بیرون و کیرمو میمالیدم نشستم رو کاناپه تا بیاد و منم برم شلوار راحتی بپوشم وقتی اومد بیرون خشکم زد گفت سوپرایز(یه تاپ و شلوارک فسفری خوشگل استرج پوشیده بود ) چطورم؟
گفتم عالی مگه ازین بهترم داریم یه چرخ بزن وقتی چرخید و نگام اوفتاد به کونش دیگه دیدم نمی تونم بشینم اومدم جلو دستاشو تو دستام گرفتم گفتم چقدر ناز شدی میتونم ببوسمت منتظر جوابش نشدم از گونه هاش بوس های ریز میکردم کم کم هولش دادم تا رفت چسبید به دیوار لب هامو گذاشتم رو لباش اول خجالت میکشید میمکیدم گاز میگرفتم بوس از گردن و گوشش داشت حالمون خراب میشد دستشو گرفتم گفتم بریم رو تخت گفت بریم ، تاپ شو در آوردم چه بدنی داشت شیرینه شیرین سفید و ناز ، خوابوندمش رو تخت کنارش خوابیدم لباشو میخوردم و با سینه هاش ور میرفتم اونم خجالتش ریخته بود و لبامو گاز میگرفت
دستمو اوردم پایین از رو شکم نازش رد شدم اومدم رو کیرش (قدیمی ها میگفتن میخوای بچه رو راضی کنی باید با کیرش بازی کنی) از زیر شورت و شلوارک استرجش به سختی راست شده بود یه ذره واسش مالیدم پاشدم نشستم شلوارک وشورتشو بدون اینکه مقاومت کنه در آوردم یدونه مو یا جوش تو بدن و پاهاش نبود وای چه بدنی چه پاهایی چه بوی خوبی ، کیرش مثل کیر من بود یه خورده کوچکتر اما سفید وتمیز
گفت تو ام بخواب منم لباس تو رو در بیارم خودم تیشرتمو در آوردم خوابیدم باورش نمیشد بدنم اینقد تیکه ای باشه شروع کرد به قربون صدقه رفتن کمر بند مو باز کرد و شلوار و شورتمو با هم کشید پایین منتظر بود تا کیرم معلوم شد گذاشت تو دهنش داشتم از خوشی میمردم چه خوب ساک میزد منم با دستم چنگ میزدم لای موهاش
کم کم احساس کردم داره آبم میاد گفتم بسه فلن
گفت داره میاد گفتم اره گفت بذار بیاد پنج روز با همیم پنجاه بار دیگه ام باید بیاد
گفتم پس بچرخ منم یه حالی بهت بدم چرخید و کیرش اومد تو صورتم اولین بارم بود یه خورده بدم اومد با دستام کونشو میمالیدم هلش دادم کنارو ارضا شدم
رفتم شستم و اومدم دیدم داره ریز میخنده گفت این قد خشونت لازم نبود خودم درستش میکردم نگران نباش نمیذاشتم رو تخت بریزه نشستم پیشش
گفتم من چه جوری ارضات کنم که بهت خوش بگذره؟
گفت تو که دوست نداری بخوری فهمیدم با دستمالی ام که حال نمیده بخواب رو شکم یواش یواش بذارم تو کونت !
گفتم داداش داری اشتباه میزنی
من تو رو اوردم از کون بکنمت تو میخوای بکنی؟!
مگه کونیم من؟!
خیلی ناراحت شد و بغض کرد گفت فکر کردم دوستیم وگرنه منم کونی نیستم که اینجا ام
دیدم بهش بر خورد وداره پا میشه جمع کنه بره گفتم بهراد عزیزم ببخش منو ، من تا حالا نکردم این کارو تو هم بد گفتی ناراحت شدم دست خودم نبود
خلاصه کلی بوسش کردم تا اشتی کرد به شوخی گفتم حالا بخوابم ؟
خندید گفت بخواب ، اومد از پشت گردنم شروع کرد به بوسیدن و لیس زدن اونقد قلقلکم میومد که نمیتونستم مقاومت نکنم گرمی نفسش که به گوشم میخورد دیوونم میکرد با دستم فقط رو تختی رو چنگ میزدم هم احساس گناه داشتم هم داشتم لذت میبردم با دستاش که با کونم بازی میکرد یا گاهی بوسش میکرد نفسم میرفت تصمیم گرفتم که تو اون لحظه هیچی نگم و بذارم کارشو کنه و منم فقط لذت ببرم
کیرش لای کونم بود و منم ناخوداگاه کونم و فشار میدادم سمت کیرش، گرمای کیرش و نفس هاش تو گوشم دیوونم کرده بود خیلی خوشم اومده بود میخواستم بگم بکن توش ولی روم نمیشد تا خودش پا شد و رفت از ساکش کرم اورد و کیرشو کون منو چرب کرد خدا شاهده که اولین بارم بود سگ استایل نشستم و اونم یواش یواش و حرفه ای جا کرد ولی درد زیادی نداشتم کیرمم راست شده بود چه لذتی داشتم میبردم اونم تا میدید کیرش داره خشک میشه چربش میکرد که اذیت نشم ، واقعا با نوشتن نمیتونم تصویر کنم اون همه خوشی رو ، اونقدر تندش کرد که نفسم رفته بود پهلوهامو از بس چنگ انداخته بود به خون افتاده بود تا این
که گرمای ابش رو حس کردم و اروم گرفت ، پاهام گرفته بود همون جوری دراز کشیدم
اونم اومد روم دراز کشید لاغر و سبک بود اذیتم نمی کرد ، گفتم تا حالا همچین حسی رو تجربه نکرده بودم عالی بود فقط بوسم میکرد حس قشنگی بود چون تا حالا کسی نازم و نکشیده بود و همیشه من جای اون بودم

خسته شدم فلن ادامه شو که صبح ها تا شب چیکارا کردیم و چه جورایی کردمش و ادامه دوستیمون رو روزای دیگه براتون میگم خلاصه تا اینجا که اومدیم بکنیم ولی دادیم
ادامه دارد…

نوشته: علیرضا


👍 1
👎 10
1920 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

664705
2017-12-07 22:26:14 +0330 +0330
NA

کلا ب اینکه کص گفتی کار ندارم…
ولی ناموسا چرا هرکی تا یکیو پیدا میکنه درجا خانوادش میرن مسافرت؟؟ خو این خانواده ما چرا پس از خونه تکون نمیخورن؟؟! :/

3 ❤️

664706
2017-12-07 22:33:09 +0330 +0330

کونی ،کونی کردت خخخ

1 ❤️

664757
2017-12-08 13:39:43 +0330 +0330

خاک توو سرت بعد 6سال اومدی بگی کونی شدی
اومدی با افتخار میگی یه کونی کونت گذااشت
هههههه

1 ❤️

664775
2017-12-08 18:13:47 +0330 +0330

دورانه ما یه جمع المثل بود،میگفت
گر خوشگلکی مرا بگاید
از گایدنش مرا خوش آید

اما فقط خوش آید

اینکه تو خیلی لذت بردی و حال داده بت
یعنی تو ژن اُبی شدن رو داری
پس منتظر داستان از گروپ شدنت هستیم

1 ❤️

664793
2017-12-08 20:59:46 +0330 +0330

کسخول مثلأمیخوای بگی فقط کونی هستی اما آخر داستان کار رو خراب کردی برا چی خسته شدی؟ همه فهمیدن جقی هم هستی

0 ❤️

664991
2017-12-10 11:09:51 +0330 +0330

یعنی مردم ازخنده
گرخوشگلکی مارابگاید
ازکش مکش اوماراخوشاید

0 ❤️