چی‌ شد که فهمیدم خواهرم کیرمو میخواد (۱)

1395/05/04

سال اول دانشگاهم بود که فهمیدم خواهرم چه نعمتیه واسه من . البته واسه کیر من . داستان از اونجایی شروع شد که یک بار با خواهرم سوار موتور شدیم و چون من تند می رفتم از پشت بهم چسبیده بود . اون موقع 15 سالش بود . سینه هاش تازه نرم شده بودن و یه مقدار از اون نرمی رو من حس می کردم . از اونجا بود که کیرم به روش شق شد . البته یادم نره بگم که پدرم 2 تا زن داره و این خواهرم از زن دوم بابامه . ما تو یه حیاط و البته 2 تا ساختمون جدا زندگی می کردیم تو شهرستان. از اون روز سعی کردم رابطه مو باهاش بهتر کنم . البته رابطه ی خوبی داشتیم ولی می خواستم بهتر بشه . نزدیک خونه مون یه درخت شات
وت بود . آبجیم همیشه بهم میگفت بریم شاتوت بخوریم اما من حال و حوصله نداشتم. ولی از زمانی که مزه ی سینه هاشو حس کرده بودم سعی می کردم به حرفاش گوش بدم . راستش آغاز این افکار من همزمان با آغاز تابستون و بیکاری بود به همین دلیل روز در میون می رفتیم شاتوت خوردن . مزیت این کار این بود که اون نمی تونست از درخت بره بالا و بیاد پایین به همین دلیل من باید کمکش می کردم . وقتی می خواست بره بالا از کونش بلندش می کردم و کلی دستمالیش می کردم و موقع پایین اومدن هم بغلش می کردم و بعد از اصرار زیاد ولش می کردم .

تابستون بود و هوا هم گرم به همین دلیل شبا بیرون روی تراس می خوابیدم . یه شب اومد و گفت منم بیام بیرون بخوابم ؟ منم از خدا خواسته قبول کردم و از اون به بعد کار ما شده بود بیرون خوابیدن . البته هنوز می ترسیدم تو اون حالت زیاد دستمالیش کنم اما دستم دائما روی پستونش بود و گاهی هم بوسش می کردم. تا اینکه یک شب موقع خواب پشتشو به من کرد. من که تا صبح خواب به چشمم نیومد و ساعتای 3 -4 صبح دلو زدم به دریا و چرخیدم سمتش و کم کم بهش نزدیک شدم . مث بید می لرزیدم . می ترسیدم صدای قبلمو بشنوه . کم کم کیرم رسید لای قاچ کونش … یه شلوار صورتی رنگ پاش بود . کم کم جرات گرفتم و دستمو انداختم دور کمرش و بعد هم روی سینه هاش … خیلی بی جنبه بودم و آبم سریع اومد . سریع به حالت قبل برگشتم و خوابیدم . راستش نمی دونم متوجه شد یا نه اما صبح زودتر بیدار شده بود و من با یه احساس خجالتی سرم زیر لحاف بود … از دور صدام زد آقای خوشخواب پاشو لنگ ظهره … روم نمی شد سرمو بیارم بیرون … دوباره داد زد پا میشی یا روت آب بریزم که پاشدم اما اصلا بهش نگاه نکردم
دروغ نگفته باشم چند روزی از خودم بدم می اومد که چرا یه آدم با خواهر خودش اینکار کنه . همش به خودم می گفتم چرا نباید رابطه من با خواهرم مثل بقیه با خواهراشون باشه … ناراحت بودم اما تو این بین یه چیزی هی آرومم می کرد یه صدایی می گفت بابا اون مادرش با تو متفاوته واسه همین زیاد سخت نگیر …

یک هفته گذشت و اوقات به همین منوال بود و من تو خونه می خوابیدم و به درخواست های آبجیم واسه بیرون خوابیدن جواب رد می دادم . گذشت تا دوباره مجبور شدیم با موتور جایی بریم . این بار سعی می کردم اون بهم نخوره اما گاهی وقتا اتفاقی به جلو پرت می شد و سینه هاش به پشتم می خورذ و این جوری دوباره تحریک شدم و اون حس ندامت از وجودم رفت. بعد از برگشتن کسی خونه نبود و من تو خونه یه آهنگ شاد پلی کردم و رفتم دستشویی . اومدم دیدم بدون روسری با یه بلوز کوتاه که قسمتی از کونش هم نمایان بود داره می رقصه … با دیدن من شرو کرد به ادا اطوار در آوردن … منم از فرصت استفاده کردم و رفتم قاطی رقص شدم و هی خودمو بهش مالوندم … شانس بد من قدش از من کوتاه تر بود و کیرم دقیقاتو کمرش می خورد . فایده نداشت اما با همین مقدار هم متوجه شق شدن کیرم شده بود و گاهی وقتا زیر چشمی نگاه می کرد. حسابی حشری شده بودم و باید کاری می کردم .دست خودم نبود که هلش دادم سمت دیوار اپن اشپزخونه رو یه بالشت که روی زمین افتاده بود … حالا قدامون یکی بود خودمو از جلو بهش چسبوندم کیرم دقیقا روی کسش بود …. عجب کس تپلی داشت . از کونش هم بهتر بود . چند ثانیه ای همون طوری بودیم و وقتی مطمئن شدم آبم داره میاد ولش کردم …
خلاصه این دستمالی ها ادامه داشت و من هر روز باهاش طبیعی تر می شدم. گاهی وقت جکای بی ادبی تعریف می کردم براش و هر کاری که حس می کردم اونو حشری کنه.

شب ها هم بیرون می خوابیدیم و من با جرات زیادی دستم دائما روی ممه هاش بود … یک شب که درباره ی جن واسش حرف می زدم بهم گفت من می ترسم می رم تو خونه بخوابم . گفتم از چی؟ گفت جن … گفتم بیا بابا اینا همش چرند بود گفتم
از اون اصرار که بره و از من خواهش که بمونه …. یکهو بهش گفتم اصن بیا بغل کنیم همو که نترسی … مثل اینکه از پیشنهاد بدش نیومد و همدیگه رو سفت بغل کردیم …. صدای تپش قلبش رو می شنیدم … گیرم روی کسش بود و داشت آبم می اومد … چاره ای نبود نمی تونستم ولش کنم … آبم ریخت تو شرتم و کیرم به قول معروف کله می زد … فک کنم فهمیده بود چون یه خنده ی معنی داری کرد وو بعدشم گفت خفه شدم و دوتایی از بغل هم در اومدیم.
فردای اون روز عصر گفتم من دارم می رم کوه … نمیای؟ اونم از خدا خواسته قبول کرد. پشت ترکم نشست و زود پیاده شد و گفت الان میام و رفت و زود برگشت … دلیلش رو اون موقع نفهمیدم اما بعدا که رو کوه دستمو مطابق معمول به ممه هاش زدم فهمیدم … خانم رفته بود سوتینش رو باز کرده بود … اونجا بود که فهمیدم اونم دلش کیر می خواد …بزودی قضیه کردن خواهرمو همین‌جا مینویسم ولی میخواستم به همه بگم وقتی خواهر به این خوشگلی و کوسی‌ هست چرا بقیه بکنن و ما حرصشو بخوریم؟ خودمون می‌کنیم که بقیه حرصشو بخورن! در ضمن باید بدونین که خواهر هم مثل من و شما احتیاج به سکس داره اگه ما ارضاش کنیم دنبال جندگی نمیره اینم واسه آدم‌های کسخل و تعصبی که از قضا خواهراشون جنده‌ترین دخترای عالمن.


قسمت دوم :
راستش تا مدت زیادی نه جرات ورود مستقیم به مسئله ی سکس رو داشتم و نه دلم می اومد … هر وقت ارضا می شدم احساس ندامت می کردم اما نکته ی جالب این بود که این حس هر روز کم رنگ تر می شد . البته الان که به اونوختا فکر می کنم می بینم چقدر بی عرضه بودم . مثلا گاهی وقتا خودش زمینه رو فراهم می کرد اما من کاری نمی کردم . مثلا یک بار مامان و بابام رفته بودن اصفهان خونه ی داداشم واسه کمک به اثاث کشی. من تو خونه تنها بودم و به مدت یک هفته آبجی طلا شبا می اومد تو خونه با من می خوابید . با این همه کاری که من می کردم از دستمالی و از پشت چسبیدن فراتر نمی رفت . البته خوب یادمه استارت ک
ارهای اصلیم از جایی خورد که هی منو اذیت می کرد تو خواب . منم از دهنم پرید میخاره؟ اونم با پر رویی گفت چه جورم . گفتم پس واستا تا بخارونم و البته در رفت … از اونجا بود که همه چیز عوض شد و بعدها هم من بهش می گفتم کون سیاه و اون هم می گفت از کجا می دونی سیاهه …
بهرحال همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه پسرخاله ی فلان فلان شده ی پدرم با 13 سال اختلاف سن اومد خواستگاری آبجی ما
اولش فکر می کردم پدرم و یا حداقل آبجیم جواب رد میدن اما همه چیز برعکس شد و جواب مثبت به داماد داده شد . همش حرص می خوردم که چه کونی رو از دست دادم و با فکر اینکه خواهرم تا چند شب دیگه بغل اون عوضی می خوابه از پا درم می آورد. روزای آخر هم تیرهام به سنگ می خورد . می خواستم کاری که تو اون موقعیت های طلایی انجامش نداده بودمو تو 3 -4 شب بکنم که مطمئنا نمی شد چون خواهرم حسابی سرسنگین شده بود …
تمام آرزوهام رو به باد رفته می دونستم … البته کاش اول ماجرا می گفتم بعد از مرگ تنها عموم تنها پسر عموم که اونم هم سن آبجیم بود اومده بود خونه ی ما … البته اون خونه مون …
یه مدت هم به عمه هام گفته بود عاشق عاطفه ( آبجیم ) شده و ما زیاد جدی نمی گرفتیم . راستش تا موقعی که به گندایی که زده بود پی نبرده بودم فک می کردم موجود بی آزاریه اما نگو که …
بگذریم که عاطفه عروش شد و ما هم در آرزوی کون خوشفرمش موندیم … بعد از شوهر کردن عاطفه و نقل مکان به یکی از شهرستانای تهران شوهرش براش گوشی خرید و پیام بازی های ما شروع شد . تو این مقوله تا حدی پیش رفتیم که بیشتر شبیه دوست دختر/پسر شده بودیم و من گاهی وقتا تیکه های سنگینی بارش می کردم . همراهی اون منو دلگرم تر کرد که حتی با وجود ازدواجش می تونم بکنمش …
چند مدتی گذشت … دوران عقد یک سالی طول کشید که البته بیشترش عاطفه خونه بود و من دور از خونه در خوابگاه
رفتارهای پسرعموم و عاطفه منو به شک وامی داشت اما می گفتم نه بابا امکان نداره … تا اینکه یک بار مجبور شدم برم تهران و آبجیمو بیارم خونه ( درست ماه قبل از عروسی ) … از قضا پسر عمو و پسر عمه ام هم توی قطار بودن …. یعنی عاطفه تو ایستگاه قطار گفت پسرعمواینجاس … گفتم از کجا می دونی؟ گفت یکهو دیدمش …. بالاخره تو قطار تو یه کوپه بودیم . یه زن و شوهرر جوون هم بودن … زنه که خشتکش هم پاره بود ( شورتشم قرمز بود ) فک کرد ما دوتا نامزدیم … منم طبیعی کردم و گفتم آره چندماه دیگه عروسیمونه … دیدک عاطفه زیاد پیام میده … گفتم گوشیتو بده کار دارم … گفت باشه و قبلش یه پیام داد … صندوق ورودی و خروجیش خالی بود … گرفت خوابید و من با گوشیش بازی می کردم یکهو یه پیام اومد از طرف طاهره ؟!!! فک کردم از طرف دختر عموم ( خواهر همین پسره ) باشه اما وقتی متن پیام رو دیدم جا خوردم و شماره رو نگاه کردم . بله شماره ی پسر عموی عوضی بنده بود … پیام رو حذف کردم … اعصابم خورد شده بود … میخواستم همون جا حسابشو برسم اما بیخیال شدم …
قبل از عروسی و درحین تعطیلات بین دو ترم که نزدیک به 10 روز می شد تصمیم گرفتم مچ عاطفه رو بگیرم … واسه همین کلی برنامه ریختم . یک بار که پشت پنجره از تو کوچه بودم چیزایی شنیدم که سرم سوت کشید.
خونه خالی بود . منم به بهونه ای بیرون زده بودم و حالا … پسرعموم می گفت لب می خوام اما عاطفه می گفت من بدم میاد دهنم تفی میشه …
پسر عمو : اوووف
عاطفه : مرگ زود باش الان کسی میاد
پسر عمو : از عقب می دی
عاطفه : پر رو نشو … درد داره … همینجوری بکن
پسر عمو : لاقل لاپا
عاطفه : نه از همین رو بکن الان وقتش نیست
پ.ع : لاقل بذار به اینا دست بزنم ( اینا : ممه ها )
عاطفه : باشه فقط زود
هم ناراحت بودم هم کیرم شق شده بود … رفتم یه چرخی زدم … واقعا رابطه ی این دوتا چقدر باید طولانی باشه که راحت به هم این حرفا رو می زنن …

قسمت 3 :
دل و دماغی نداشتم … از یه طرف غیرت و از طرفی هم حسادت به پسر عموی عوضیم عذابم می داد . دوس داشتم برم عاطفه رو دراز کنم و خشک خشک کیرمو بکنم تو کونشو بگم بخور کیر میخای؟ بیا اینم کیر …
خلاصه تو این 10 روز چندبار کمین رفتم و به غییر از اون یک بار موردی به تورم نخورد . نقشه ی دوم حرف کشیدن از زیر زبون داداش 4 سالم بود . خیلی باهوش و سرزبون داره . یه روز گفتم اون روز که تو خونه تنها بودین ؟ گفت با آبجی و محمد ( پسر عموم )؟ گفتم آره
گفتم : چیکار کردین
گفت : هیچی چایی خوردیم . ناهار خوردیم و …
گفتم : دیگه
گفت : خوابیدیم
گفتم : کجا؟
گفت : من تو هال ، حسین و آبجی هم تو اتاق دیگه
اینو که گفت انگار با یه پتکی کوبیدن رو سرم. بله آبجی 16 ساله ی ما رسما رو به جندگی می رفت.
گفتم : چیکار می کردن تو اون خونه؟
گفت : شوخی می کردن
گفتم : همو بغلم می کردن؟
گفت : آره . اه چقد سوال می پرسی خسته شدم

دیگه باید وارد عمل می شدم . اما چجوری؟
حسین یه مدت رفت خونه ی آبجی هاش واسه سرکشی
منم یه آخر هفته برگشتم خونه . و دوباره بهش نزدیک شدم . ایندفه که دستمالی کردمش زیاد خوشش نیومد و گفت اذیت نکن . منم گفتم کون سیاه زشت چی میگی؟
بعد ادامه دادم : راستی واستا کونتو ببینم سیاهه واقعا؟
برشت بهم گفت این حرفتو نشنیده می گیرم . منم با پر رویی و لرزش صدا گفتم نگیر می خوام ببینم . گفت : زشته ما خواهر برادریم
دیگه معطل نکردم و گفتم با حسین خوب حال می کنی و هر چی شنیده بودمو بازگو کردم
سرشو بالا نیاورد و حرفی نداشت بزنه وووو دوست داشت زمین دهن باز کنه و بخورتش
گفت : جون هر کی دوس داری به بابا هیچی نگو
گفتم : به یه شرط
گفت چی هرچی باشه قبوله
گفتم همون کاری که با اون کردی با من بکن
گفت : بخدا کاری نکردم
گفتم : گوه نخور خودم شنیدم . داداش هم همه چیو گفتته
راهی نداشت . اما گفت : تو واقعا راضی هستی با خواهر ازون کارا کنی؟
حسابی داغ شده بودم . گفتم بهتر از اینه بذارم بری زیر محمد و…
ناراحت شد گفت تو در مورد ما جی فک کردی؟
گفتم : هیچی فقط دست به ممه هات زد و چون موقعیت خوب نبود لاپایی بهش ندادی . قبلشم خدا می دونه چکارا که نکردین

قسمت 4 :
فهمیده بود همه چیز رو می دونم . دیگه چیزی برای از دست دادن ندشت . واسه همین قبول کرد بهم پا بده . فقط یه چیز تعجبم رو در میاورد اینکه تا چه حد این دخترا پررو هستن . بهر حال بهم گفت خب میخای چیکار کنی ؟ منم که زده بود به سیم آخر گفتم یه کار می کنیم دیگه و سریع از خونه زدم بیرون . بدنم دوباره لرزیدن گرفته بود . فقط برگشتم و گفتم امشب یادت نره …
نمی دونم روز چطور تموم شد و شب فرارسید . سریع شاممو خوردمو و بستر رو آماده کردم . ساعتای 11 بود که خانم پیداشون شد و آروم آروم اومد سمت من . تقریبا همه خواب بودن . جارو براش باز کردم . رو به اسمون خوابید و گفت خب؟ منم گفتم به جمالت. گفت همین؟ گفتم فعلا همین و بعد خندش گرفت گفت چرا چرت و پرت می گی؟
صدای هر دومون می لرزید و و خودمون هم چیزی از بید کم نداشتیم . به سمتش چرخیدم و دستمو انداخت رو یکی از ممه هاش . سرم داغ بود . اصن حالیم نبود چی میگم . فقط یادمه گفتم عجب سینه هایی داری! یکم بهش برخورد و گفت از تو انتظار ندارم. دوباره اعصابم خورد شد و گفتم از محمد چی ؟ ساکت شد . گفتم عاطفه جان من واسه خودت میگم . می دونی چقد ریسکش بالاس که با اون این کارو می کنی ؟ تازه داداش هم همه چیو می فهمه اگه فردا یه جایی حرفی بزنه چیکار می خوای بکنی؟
گفت : خب تو میگی چیکار کنم؟
گفتم : من بعد با من باش
گفت : آخه تو برادرمی . بده
گفتم : اگه قرار به بده که واسه همه بده . تازه من داداشتم جای دوری نمی ره
اینو گفتم و نتونست خندشو قایم کنه .
گفتم : از همین الان میشیم مث دوست پسر دوست دختر
( البته الان که فکر می کنم می بینم چقد چرت و پرت می بافتم )
بهر حال یک ساعتی به همین منوال گذشت و عاطفه خانوم کم کم نرم شد . گفتم : صب باید بیدار شیما
گفت : خب چیکار کنم؟
گفتم : بچرخ
گفت : یعنی چی ؟
گفتم : یعنی پشتتو به من کن
گفت : می خوای از پشت چیز کنی؟
گفتم : خب آره
گفت : درد داره
همونطور که سینه هاشو می مالوندم گفتم : از کجا می دونی درد داره؟ نکنه امتحان کردی؟ ها ؟ با کی ؟
حس کردم با این حرفا داره یه مقدار حشری میشه و ادامه دادم . بگو دیگه ؟
گفت هیچ کس بابا معلومه درد داره دیگه
گفتم : پس معلومه؟ یه سوال بپرسم مردونه جواب می دی؟
گفت اره و برگشت به سمتم .
گفتم : با حسین چیکارا کردی؟
گفت : ول کن جان ما
گفتم : باشه بیخیال حالا بچرخ
گفت : درد داره بخدا
دستمو رسوندم روی شکمش و گفتم باشه تو سوراخ نمی کننم
اینو که گفتم برگشت و پشتشو به من کرد . یکهو یه فکری به ذهنم رسید . رفتم تو خونه و از تو یخچال اسپری بی حسی دندون درد رو برداشتم و چنتا پاف به کیرم زدم . آخ چقد سرد شد . الان بود که کنده بشه آلتم . اینو از یکی از دوستایِ دختربازم شنیده بودم.
برگشتم و دیدم تو همون حالته . آروم شلوارشو پایین کشیدم و کیرمو لای لپای کونش گذاشتم . واو چقد نرمه!! دستمو از روی شکمش زیر لباسش بردم و گفتم اجازه هست بالاتر برم؟ حرفی نزد و من با پررویی تمام ادامه دادم و دستمو رو به روی سوتینش رسوندم . ممه هاش نسبت به سنش بزرگتر بودن . وقتی دستم رسید بهشون انگار داشتم باد رو لمس می کردم . تو این فکر بوودم که یک روز کیرمو لای سینه هاش بذارم. اما آیا اون روز می رسید؟
آروم شروع به حرکت کردم و با عقب جلو رفتن کیرم به کس تپلش ساییده می شد . دوست داشتم اون حس خوبی داشته باشه تا دفه ی بعد خودش شروع کننده باشه نه اینکه واسه پنهون کردن جندگیش دوساعت واسه من الذین بخونه . هر چی تو فیلمای سکسی دیده بودم رو به کار بستم. بعد از چند دقیقه آلارم ارضا شدنم زده شد و آبم از سرچشمه های کمرم شروع به حرکت کرد. گفتم ابمو کجا بریزم؟ گفتن این همان و خالی شدن آبم لای پاهاش همان . خیلی بدش اومد. گفت چیکار کنم؟ گفتم بخواب فردا می ری حموم دیگه؟ کلی فحش داد بهم .
ساعت تازه به 1 رسیده بود . که گفت من برم خونه؟ گفتم چ فرقی داره؟ راستش تمایلی به موندنش نداشتم ولی اگه بمونه بهتره. گفتم یعنی می خوای دوست پسرتو تنها بذاری بری؟ گفت امان از تو ولی من فک می کردم پسر سر به زیری باشی؟
گفتم : هستم اما مگه تو می ذاری ( خندههههههه)
گفت : لاقل برم این لباسمو عوض کنم بیام
گفتم باشه بیای حتما

قسمت 5 :
5 دقیقه طول نکشید برگشت
گفتم چیکار می کردی چقد لفت دادی ؟ یه شورت عوض کردن اینهمه طول می کشه؟
گفت : تو ببخش دیگه ! باید یجا قایمش می کردم .
عجیب بود که چطور اون لحظات بدون استرس و لرزش صحبت می کردم. اومد زیر لحافُ و پشتشو بهم کرد . منم با اینکه 10 دقه پیش ارضا شده بودم از پشت بهش چسبیدم و کیرمو لای قاچ کونش گذاشتم ( البته از روی شلوار ) و دستمو هم گذاشتم روی ممه هاش . اِ . این بازم سوتینشو درآورده … یه فشار معنا داری به پستونش دادم و گفتم بخوابیم و خوابیدیم …
فیلم سکسی زیاد می دیدم . البته فیلمای سینمایی سکسی مث original sin و بی وفا و …
داستان هم زیاد می خوندم واسه همین ایده های سکسی زیادی داشتم که دوس داشتم عاطفه هم اونارو بدونه . اما چطورِ؟ با هم فیلم ببینیم؟ یا داستانارو بدم بخونه ؟
تصمیم گرفتم چندتا فیلم تو مخ برو سکس رو رمش بریزم . البته نباید بفهمه کار منه . چطور اما؟
طرفای ظهر دخترخاله ام که به تازگی زن دایی عاطفه شده بود اومد دنبالشو با هم رفتن خونه خاله م پیش داییش . منم همون لحظه واسه طبیعی کردن اوضاع گفتم می رم پیش دوستم . وقتی که مطمئن شدم رفتن برگشتم خونه.
خوشبختانه گوشیشو نبرده بود . رمشو در آوردم و چندتا کلیپ ریختم براش. خدا کنه ضایع بازی نشه . اصن فکر نکردم اگه جلو مامان بابا یکهو صدای سکس دربیاد چی میشه ؟؟؟
فیلما رو ریختم و رفتم ولگردی و بعد از ظهر برگشتم . دیدم جلوی درب هال نشسته و بطرز عجیبی با گوشیش ور میره . صدام زد گفت : کجا بودی؟ گفتم از همون وقتی که با هم زدیم بیرون ولگردی بودم …
پرسید : کسی خونه نبوده ؟ گفتم : نه ، چطور؟
چیزی نگفت . اما فک کنم نقشم گرفته بود . واسه امتحان گفتم : گوشیتو بده یکم بازی کنم . گفت : نه الان کار دارم . اینجا بود که فهمیدم فیلما رو پیدا کرده …

ادامه دارد.
نوشته: تابو


👍 11
👎 26
77620 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

550251
2016-07-25 20:49:57 +0430 +0430

داستانتو نخوندم فقط اومد جواب اسمشو بدم ?
به تخمِ تام کروز ک چی شد ک فهمیدی خواهرت کیرتو میخواد
واقعا فک کردی اسم داستانتو این بزاری تو ذهن مردم سوال ایجاد میشه میان داستانتو میخونن کونی 🙄
به تخمک تک تک دخترای حشری شهوانی ک…
چی فک کردی راجب ما :(

0 ❤️

550252
2016-07-25 20:50:29 +0430 +0430

بازم محارم…
کیرم تو قیافت بی ناموسه پست

1 ❤️

550258
2016-07-25 21:26:48 +0430 +0430

انصافا شما چطور این همه داستان می بافید.من تو همه ی خوابام.هرکیو تصور میکنم همون اول میزارم تو کصش ?

1 ❤️

550262
2016-07-25 21:46:34 +0430 +0430

توروخدا اگه غیرت دارین محارمو دیسلایک کنین :(

1 ❤️

550276
2016-07-25 22:17:09 +0430 +0430

داستان نویسیت خوبه …ولی تخیل پردازیت از اون بهتره
تیر برق سر محلمون که کامیون بهش خورده و دولا شده تو کون خالت …مگه میشه کیر به قاچ کونی بخوره که سالها در حسرت کردنش باشی ولی با یبار ارضا شدن بگیری تخت و راحت بخوابی ؟
کله پوک ننویس محتویات مغز معیوبتو

0 ❤️

550305
2016-07-25 23:11:40 +0430 +0430

أه أه مخم گوزید اینقد حسین محمد علی نقی کردی، صدرحمت به فیلمای روسی دهه 60 . . . :-|

0 ❤️

550366
2016-07-26 14:30:55 +0430 +0430

حیف لاتاروبگیرن بعد یه کونی مثل تو بیادداستان کسشعر بنویسه ننویس کونی ?

0 ❤️

550382
2016-07-26 20:41:54 +0430 +0430

کیرم تو حلقت کسکش دیوث زنا زاده
خواهر ناتنی هم چون بابات یکیه خواهر ادمه کسکش حروم زاده حروم لقمه کسخل

0 ❤️

550409
2016-07-26 22:41:48 +0430 +0430

کارخوبی کردی چون دخترا همهشون از کون میدن اونم تو سن پایین

0 ❤️

550472
2016-07-27 15:21:32 +0430 +0430

خیلی حروم زاده ای کس کش کی باخواهر خودش از این کارا میکنه

0 ❤️

550480
2016-07-27 18:21:16 +0430 +0430

کس ازیتا جون دهنت با این داستانت بخدا اصلا نخوندم فقط اومدم بگم خیلی خری

0 ❤️

550481
2016-07-27 18:24:46 +0430 +0430

خانم میترا ام به تو چه ستون نظرات کاملا ازاده هرکی هرچی دلش میخواد بنویسه تو خوشت اومده و کیف کردی ولی ما خوشمون نیومد من داستان رو نخوندم فقط اومدم نویسنده رو فحش بدم

0 ❤️

550532
2016-07-28 06:10:02 +0430 +0430

formesisishot ناموستو گایدم به نظر بقیه چکار داری ناموس کونی

0 ❤️

550570
2016-07-28 16:53:54 +0430 +0430

خودت کونی بما بده قربون سولاخ کونت لاشی

0 ❤️

552417
2016-08-13 07:24:31 +0430 +0430

راستی چی شد فهمیدی خواهرت کیرتو میخواد ؟ ناموس که نداری پس بهت برنمیخوره بگم کیرم تو ناموست ؟

0 ❤️