سلام.من حسین ام.21سالمه و این خاطره مال تابستون گذشته هست.پدر من کمباین داره.منم هرسال میرم باهاش.یه جورایی راننده کمباینم.1ماه بود رنگ خونه رو به چشم ندیده بودیم.عین سگ دنبال سوراخ میگشتم از این روستا به اون روستا.ازاین خونه به اون خونه…همش کار و درو.اونایی که دیدن میدونن کمباین چه جهنمیه.خلاصه یه بار داشتم میرفتم تو ی روستا که از تو مدرسه یه دختر هی نگا میکرد.من مدرسه رو دور زدم…اونم پاشد و توحیاط چرخید و هی نگام میکرد.خلاصه ما رفتیم که ببینیم برای کی میخوایم کار کنیم…یهو یه دختری که خدا شاهده سگ نگاش نمیکرد اومد رد شد…وقتی رد شد یادم افتاد این همون
دخترس…لاغر و زشت…دندونای شکسته و عقب جلو!پوست کثیف و …خلاصه یه دختر دهاتی واقعی که بوی گند پهنش حالمو بهم میزد…دو سه بار اومد رد شد.اصلا نگاش نکردم!گفتم اگه تا اخر عمرم ارضا نشم اینو نمیکنم.ی بار که از خونه اومد بیرون و رفت سمت پشت خونشون که اونجام باز خونه بود با اون انگشتای 3 متری و استخونیش اشاره کرد بیا…منم نا خوداگاه رفتم!
بازم دیدمش…اه خدایا.این چیه اخه!یکم صحبت کردیم.شمارمو گرفت و گفت برو!منم کشیدمش تو یه اتاق که وقتی پام رفت تو پهن فهمیدم طویلس!خلاصه شروع کردم مالیدن کیرم بهش.دهنش که بوی سگ میداد …لباسشو دادم بالا با سینه هاش حال کنم دیدم خدایا این سینه هم نداره!با دست مالیدمشون و گفتم بکش پایین.تا اورد پایین گذاشتم تو کسش…لا مصب اصلا احساس نکرد کیر کلفت 19 سانتی توشه!چند تا تلمبه زدم…بهش گفتم شوهر داری.گفت نه!گفتم پس چرا پرده نداری…گفت قبلا نامزد کرده…همونجا تو ذهنم گفتم سگ تو روح بابات اگه دروغ بگی!بیناموس کی تورو میگیره!بعد یکی دو دقیقه ابم اومد…ریختم تو کسش!گفت
احمق نریز…خلاصه رفت بیرون و گفت خیلی دوست دارم…عین سگ سرجام مونده بودم که من چجوری این دختر گندو کردم!یکی دوبار زنگ زد…یکم حرف زدیم…گفت شارژ و اینا دیگه جوابشو ندادم…
هنوز هم پشیمونم…و به پشیمونیم ترس هم اضافه شده!نکنه ایدز گرفته باشم!همه برادراش معتاد مردنی بودن!هرشب که یادم میوفته خواب از سرم میپره!
نوشته: حسین
خییییییییلی خوب بود دمت گرم کللللی خندیدم :D
کاری ندارم واقعی بود یا تخیلی اما باحال بود ؛ از ایدز بالاتر اینه که این زرافه خانوم شار.ژی واست یه جی جی کوشولو هم بد.نیا بیاره بشی با.با :D ؛ از تصورش له شدم از خنده
بازم بنویس برامون
از اینکه بهترین خاطره هاتون رو آنهم با ظرافت و با های کلاسی خاص ، زحمت میکشین برای خواننده های داستان آپ میکنید جداً به شخصه سپاسگزارشما عزیزان هستم …
چه حرمتی و چه عزتی !
عزیزم … دون ژوان غمگین ، من ابدا دل نگران ایدز گرفتنت نیستم
فقط مطمئنم که دو روز دیگه بهت زنگ میزنه و میگه بیا تکلیف منو توله ات رو روشن کن وگرنه …! فقط عروسی براش نگیری روش زیاد میشه .
فقط قپی اومدنت منو کشته بود .پشت فرمان کمباین لاو بازی و لاف بازی اخرشم طویله شد حجله اتون …
هم خنده هم دل بهم زنی . خیلی ماهی که کابوست رو به ما منتقل کردی .رو فیلمنامه اش کار کن.
مش حسن هوی مس حسن
گوسفندارو ور دار بیار
هوییییییییییی
بیچاره اینجوری گفت که باور کنیم برو کاریت ندارم فقط تا میتونی از اینجا دور شو ?
کمباین؟ … بعد اینکه،اونی که تو تعریف کردی اصل جنس بوده!معتاد!(لابد)،خوشگل،تو دل برو،سینه بلورین و دندون خرگوشی! (بازم لابد!)…میگم این عتیقه ای که توصیف کردی با گودزیلا نسبتی نداره؟…احیانأ؟انصافا خودت این طفلکو از روی داستان بشین سرهمش کن ببینیم چی از آب در میان خب!
من که روستایی نیستم ولی داستانت بیشتر جنبه ی توهین به روستاییارو داشت تا سکس
قیافه خودت چی اونم کیریه کس کش خسته نشدی این چرت و پرتارو نوشتی
داستانت عین همون کسه بود که کردیش…من هم الان کابوس دارم … چرا خوندمش؟؟؟؟؟؟؟؟ نکنه شاقلوس بگیرم؟؟؟؟!!!