سلام دوستان داستانی رو که مینویسم بر میگرده به یکسال پیش اسم من محسن هست سه ساله که ازدواج کردم اسم خانومم لیلا ودو تا خواهرزن دارم که یکیشون یکسال از خانومم کوچیکتره اسمش مونا هست داستان از اونجا شروع شد که خانومم حالش بد شدو رفتیم دکتر بعد از یک آزمایش فهمیدم که قراره پدر بشم واون روز زیبا ترین روز زندگیم بود خلاصه بایک جعبه شیرینی به همراه لیلا رفتیم خونه لیلا اینا و با من من کردنو خندیدن جریانو گفتیم و یه جشن کوچولو گرفتیم خلاصه اون روز گذشت و لیلا تا دو ماهگی وضعیتش خوب بود ولی وقتی رسید به چهار ماه یه اتفاقی افتاد که دکتر دستور داد لیلا تا 7ماهگی استراحت مطلق داشته باشه با لیلا تصمیم گرفتیم واسه استراحت خونه خودمون باشیم چون مادر زنم خیاط بود و رفت و آمد تو خونشون زیاد بود خلاصه مونا گفت آره خونه خودتون بهتره منم میام اونجا هم کارای خونه رو میکنم هم از لیلا مواظبت میکنم
ماهم قبول کردیمو رفتیم خونه با مونا تختو آماده کردیم تا لیلا استراحت کنه منو مونا رابطمون خیلی خوب بود تا حدی که شوخی لفظی زیاد داشتیم چند روزی گذشت تا یک شب که مونا داشت ظرفهای شامو میشست لیلا خوابش برد داشتم فیلم میدیدم تشنم شد رفتم تو آشپز خونه کمیآب خوردم به مونا گفتم کمکت کنم خانوم خوشگله خندید گفت گمشو عوضی خلاصه اومدم سمت پذیرایی که صدای شکستن شیشه و پشت سرش یه جیغ اروم از مونارو شنیدم رفتم سمتش ظاهرا لیوان تو دستش شکسته بودو یه کم دستشو بریده بود بهش گفتم تا تو باشی دیگه فحش ندی رفتم باندو بتادین برداشتم دستشو که با یه کم خونو کف ریکا غاطی بود گرفتم اولین بار بود دستشو میگرفتم خواست دستشو بکشه که گفتم نکبت نترس نمیخورمت بذار ببندمش دستش خیلی سفیدو نرم بود چون کف ریکا روش بو یه حس عجیبی بهم دست داد دستشو اروم شستمو براش بستم رفتم پایین تخت لیلا براش جا پهن کردم گفتم تو بخواب من ظرفارو اب میکشم میخوابم خلاصه دراز کشید منم چون ناشی بودم یک ربعی طول کشید ظرفارو شستمو اومدم که بخوابم دیدم مونا بیداره گفتم چرا نخوابیدی گفتم یه کم دستم میسوزه بهش گفتم ببخشید تقصیر من شد هواستو پرت کردم با یه نگاه جدی گفت نه عزیزم که قلبم شروع بع تاپ تاپ کرد خلاصه از صدای پچپچ ما لیلا بیدار شد جریان بهش گفتیمو اونم ناراحت شد که من گفتم اشکال نداره عروسیش جبران میکنیم بعد به لیلا گفتم بخوابیم که فردا نوبت دکتر داری باید زود بیدار بشیم من رفتم تو اطاقو از حس عجیبی که واسم پیش اومد فکر میکردم و چون دلم نمیهواست فکر بدی بکنم خودمو با گوشیم سرگرم کردمو نفهمیدم چطور خوابم برد صبح بلند شدم مونا خواب بود لیلارم آماده کردم و چون ما توی بندر عباس ساکن بودیم کولر گازی داشتیم هوای خونه سرد بود لیلا گفت پتوی مونارو قشنگ بنداز روش سرما نخوره وقتی پتورو مینداختم روش دوباره اون حس اومد سراغم خودمرو به اون راه زدمو به آژانس زنگ زدم با لیلا رفتیم جلوی خونه مادر زنم اونو سوار کردیمو رفتیم دکتر داخل مطب از منشی سوال کردم دکتر تشریف دارن گفت شرمنده کاری براشون پیش اومده تا 9 تشریف میارن چون لیلا سختش بود برگرده خونه همون جا رو یه تخت که کنار دیوار بود خوابوندمشو من گفتم پس تا دکتر میاد میرم نون میگیرم که اومدید بریم خونه ما صبحانه بخوریم لیلا قبول کردو من رفتم سمت خونه درو باز کردم مونا هنوز خواب بود دوباره لحافشو زده بود کنارو به حالت دمرو خوابیده بود مونا استیل واقعا قشنگی داشتو برعکس خانومم که پوستش سبزست پوست سفیدی داشت واین صحنه داشت منو تحریک میکرد خودمو مشغول درست کردن چای کردم رفتم چندتا لیوان برداشتم که چشمم به لیوان شکسته داخل سطل زباله خئردو اون لحظرو یادم انداخت که دستشو گرفتمو شستم داشتم دیوانه میشدم دیگه کنترل این حس سخت بود هر چی با خودم کلنجار رفتم نتونستم این حس شیطانیرو دورش کنم رفتم کنارش به بهانه اینکه از وضع دستش با خبر بشم با صدای لرزون چند بار صداش زدم ولی خوابش سنگین بود بیدار نشد کنارش نشستم با ترسو حشت دست روسرش کشیدم یه کم با موهاش بازی کردمو احساسم هر لحظه شدیدتر میشد اروم اروم دستمو رو کمرش روبه پایین اوردم نزدیک باسنش شدم قلبم داشت کنده میشد ارروم دستمو کشیدم رو باسنش وای که مثل پنبه نرم بود خیلی حشریم کرد از یه طرف احساس از طرف دیگه ترس بیدار شدنش دلو به دریا زدم اروم دستمو بردم تو شلوارشو باسنشو مالیدم دلم میخواست باچشمام باسن نرمشو ببینم با استرس اروم شلوارو شرتشو کشیدم پایین خط باسنشو که دیدم بمو بردم جلو یه بوس اروم از باسنش کردم با دستم لای باسنشو باز کردم که سوراخ باسنش معلوم بشه که یک دفعا از خواب پریدو جیغ زد در دهنشو گرفتم التماسش کردم گفتم مونا تر خدا دارم دیوونه میشم سرم داد زد که گمشو کثافت ولی دیگه کار از کار گذشته بو پردم روش گردنشو لیس میزدم خیلی دستو پا نیزدو گریه میکردو تحدید انقدر با عطش لیسش زدمو بوسش کردم که یواش یواش جیغش به ناله تبدیل شدو دست پازدنش به همراهی کردن یه تیشرت تنش بود که سریع کندمشو سینه های نازو سفیدش که زیر یه سوتین لیمویی بودو دیدم سر سینشو از رو سوتین گاز گرفتم چنان آهی کشید که تنم لرزید در گوشش گفتم بکنمت؟ با صدای پر از شهوت گفت نامرد حالا که داری میکنی بکن که دارم میمیرم تمام لباسشو در اوردم خودمم لخت شدم خوابیدم روش لبلشو تو دهنم گرفتم اونم زبونشو تو دهنم میچزخوند اومدم پایین تر سر سینشو لیس میزدمو اون آه میکشید دستشو از زیر تنم جدا کردو برد سراغ کسش داشت کسشو میمالید لای پاشو باز کردم گفتم تو دستت زخمه بذار من واست بخورم با لبم چوچولشو گرفتمو مک میزدم کسش تپلو تمیز بود لای کسشو باز کردم هواستم زبونمو تو کسش کنم که خودشو جمع کرد گفت احمق من دخترما بهش گفتم کیرمو میخوری گفت باید امتحان کنم نشوندمشو خودم ایستادم اول سرشو تودهنش کردم بدش نیومد تا نصف بردم تو وارد نبود ولی داشت روانیم میکرد داشتم ارضا میشدم گفتم بسه زود به پشت دولا شو تا لیلا زنگ نزده کارمون تموم بشه دولا شد ازپشت لای کسشو باسوراخ کونشو لیس میزدم انقدر ناله کرد که دستو پاش لرزیدو داد زد محسن مردم جرم بده فهمیدم ارضا شده پاشدم از داخل کمدم کرم برداشتمو دوباره دولاش کردمو کرمو با انگشت کوچیکم مالیدم رو سوراخ کونش ارو انگشتمو همراه باکرم کردم تو سوراخش یه اه هفیف کشیدو یکم انگشتمو عقب جلو کردم یه کم که جا باز کرد کیرمو حسابی کرم زدمو سرشو گذاشتم رو سوراخش اررم اروم فشار میدادم خیلی تنگ بود خودشو سفت میکرد بهش گفتم oودتو شل کن دردت نیاد oلاصه سرشو به سlتی کردم تو که جیغ زد انقد حشری بودم که توجهی نکردممو بقیشو کردم تو در دهنشو گرفتمو شروع به تلنبه زدن کردم چندتا تلنبه زدم دیدم اروم شدو خودشو عقب جلو میکردو ناله میکرد داشت ابم میومد که تلفنم زنگ oورد جواب دادم لیلا بود گفت بیا دنبالمون گفتم تا 10دقیقه دیگه میام دوباره تلنبه زدمو ابم پاشید تو کون مونا کیرمو در اوردمو بیحال کنارش افتادم چشمامو باز کردم دیدم داره گریه میکنه خدمم زدم زیر گریه ازش معذرت خواهی کردمو بهش گفتم برو حمام منم میرم لیلارو بیارم بهم گفت دیگه نمیخوام ببینمت واز اون روز به بعد دیگه باهام شوخی نمیکنه و این موضو ع همرو متعجب کرده مرسی دوستان من خیلی پشیمونم خیلی
نوشته: محسن
بابا به پیر به پیغمبر با چندتا تلمبه زدن طرف اروم که نمیشه هیچ بدتردردشم میگیره
هی نگید چندتا تلمبه زدم اروم شدو خوشش اومدو از این جور چرندیات
بخصوص اگه اولین دخول باشه واسه طرف اون وقت کمه کمه ده دقیقه باید صبر کرد کیک خامه ای نیست که با دوتا ورودو خروج گشاد بشه!!!
میچزخوند=می چرخوند
کمیآب=کمی آب
ترسو حشت=ترس و وحشت
هواس=حواس
هفیف=خفیف
ترخدا=تو رو خدا
تحدید=تهدید
نمیهواست=نمی خواست
خدمم=خودمم
خجالت آوره هم آبروی زبان پارسی رو بردی هم مرد ایرونی رو
آنقدر پستی که لیاقت فحشم نداری
اسپیس کی بردت هم خرابه
:)) به جان ادمین تو هنوز 5 سالتم نشده بچه کونی پشیمونی واقعا که برات متاسفم پشیمونتم بخوره تو سرت با اون افکار لاشیت
چرا تو داستانهای تخیلی همیشه طرف خوابه؟
باز خوبه مال تو بیدار شد!!
بعضی ها بعد از حاملگی و به دنیا آوردن بچه از خواب بیدار میشن…
همشو نخوندم چون سوال برام پیش اومد. من نمیفهمم چرا این دخترای توی داستانا اینقدر خوابشون سنگینه که همشون وقتی دست میکنی توی کسشون تازه بیدار میشن. یعنی هیچکدوم نمیفهمن که شلوار و شرتشون داره در میاد؟
والا اطراف ما که از توی کوچه رد میشی دختره بیداره . لطف کن این خواهر زنتو بده ما هم تست کنیم .
ا یارو کلپک مخنط بی چه کس اگی، دارا محله گلشهر تو پوقت مرتیکه نرگت!
ا یارو کلپک مخنط دارا محله گلشهر تو پوقت،مردیکه نرگت بره گوم به
ا یارو کلپک مخنط دارا محله گلشهر تو پوقت،مردیکه نرگت بره گم به
مجبوری؟نه واقعا میگما مجبوری بیای داستان بگی فقط حجم رو ببری بالا؟
به قول خودتون:به گردنت دیگه ننویس. . . .
یه دختر وقتی نخواد تو که سهلی هزارتا مث توهم نمیتونه تحریکش کنه دخول از عقب هم به این اسونیا نیست که هردختری دفعه اول سکسش زود از عقب میده درضمن طرف فاحشه هم باشه اینقدر نمیگه وااااااای منو بکن دارم میمیرم
نکته اخلاقی :بچه جان باید الان سرکلاس تجدیدیت باشی کوچولو
میبینی توروخدا! داستانت به قدری تاثیر گذار بود که این سینه سوخته بنده خدا زبونش بند اومده. یکی به من به این طفلک چی میخواد بگه؟!!
١. خيلي پستي كه با نزديكترين كَسِ خواهرت همچين كاري كردي
٢. طرف خرسم باشه يكي بياد انگولكش كنه از خواب ميپره پس يا اون خودش كرم داشته كه خودشو زده به خواب يا تو يه چيزي داده بودي به خوردش ياداري زر ميزني
٣. تو اگه يه بارم با دختري كه بار اولشه رابطه داشتي نميگفتي : گفت نامرد حالا كه داري… ،نمي گفتي داد زد محسن مردم…، در ضمن دختر سالم همون بار اول هرچي جنابعالي تو خيالاتته رو عملي نمي كنه
٤. بيچاره اون بچه اي كه قراره پدر بي جنبه اي مثل تو داشته باشه و بدبخت اون زني كه مردش تويي
٥. اصلا مگه آشغالا هم پشيمون ميشن؟
ایشالا یه بار برادرای زنت همچین کونت بذارن که عین خرچنگ کج کج راه بری , مرتیکه پفیوز تو اگه پشیمون بودی که نمیومدی داستانشو اینجا بنویسی .
هرچند مطمینم که دروغ میگی و اصلا خواهرزنت به پشم کسش هم حسابت نمیکنه
اصولا به خواهر زن ميگن نون زير كباب كه معمولا از خود كباب خوشمزه تره! ولي تا وقتي زنت زندس ويا طلاق نگرفته حكم خواهرتو داره
نتيجه اخلاقي: شاخ كرگدن ومار پيتون از پهنا تو كونت
حال كه اتفاق افتاده