کالین (۳)

1396/03/22

…قسمت قبل

بخش هفتم – پایان خوش یک قرار عاشقانه

کالین دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو کشید سمت خودش و لب هامو بوسید. بوسه ای لطیف و عاشقانه که به نظر معنی خاصی داشت که اون موقع نمیفهمیدمش. من که غرق در عشق و علاقه ای که به این زن داشتم بودم، اونو تو آغوش گرفتم. بعد از چند دقیقه اون خودشو از بغلم کشید بیرون و گفت:“اگه بخوای چند دقیقه میتونی بیای تو.”
“پس پدر مادرت چی میشن؟ اونا مشکلی ندارن؟”
“اونا الان باید خواب باشند و اگه سروصدا نکنیم اصلا متوجه نمیشند.”
“خیلی خب، اگه مطمئنی که تو دردسر نمیفتیم مشکلی نداره.”
کالین دوباره لبخندی بهم زد و بعد در رو باز کرد و رفتیم تو خونه. رفت تو آشپزخونه و شروع به چایی درست کردن کرد و من رو مبل توی اتاق نشیمن نشستم و کتابایی رو که خریده بودیم رو مرور می کردم. چند دقیقه بعد اون با دو تا لیوان چایی برگشت و اونا رو گذاشت رو میز و نشست کنارم. واسه چند دقیقه هیچ کدوم هیچ صحبتی نکردیم، تا این که کالین چرخید و به من نگاه کرد و گفت:
“بابی، گذشته از شوخی، می خوام بدونی که خیلی وقت بود که اینقدر بهم خوش نگذشته بود. بعد از مرگ بیل من هیچوقت با کسی قرار شام نگذاشته بودم و می خوام که به خاطر امشب ازت تشکر کنم. امشب واسه من یه شب خیلی خاص بود.”
“می دونم منظورت چیه. این هشت نه ماه اخیر، من احساس کردم که رفتم تو جهنم و برگشتم. اگه به خاطر تو و دخترا نبود هیچ وقت دووم نمیاوردم. امشب بهترین شب زندگی من بود… تو میدونی که من واقعا عاشق تو هستم.”
“میدونم بابی، منم عاشق تو هستم.”
کالین دستشو گذاشت رو صورتم و خم شد و دوباره لب هامو بوسید. بعد سرشو کشید عقب و نگاهمون به هم گره خورد. این دفعه، من رفتم سمتش و بوسیدمش، ولی الان تمام نقش بازی کردن ها کنار رفته بود. ما هم دیگه رو تو آغوش گرفته بودیم و لب گرفتنمون همینطور شدید تر و احساسی تر می شد و به یه کار کاملا احساسی برای تغذیه عطشمون تبدیل شده بود. بعد از یه مدت لب هامون رو باز کردیم و زبون هامون شروع به عشق بازی با هم کردند.
بعد از یکی دو دقیقه، لبم رو از رو لب های کالین برداشتم و از آغوشش اومدم بیرون و رو زمین جلوش زانو زدم. به صورتش نگاه کردم و دیدم که داره نفس نفس می زنه و با هر دمش سینه هاش می رفت بالا و با هر بازدم میومد پایین.
همون جور که جلوش زانو زده بودم، دستمو گذاشتم روی پاهای کالین و همینطور به سمت بالا حرکت کردم. وقتی که دستم به دامنش رسید، به آرومی اونو کنار کشیدم تا دستم به بین پاهاش رسید و یه نقطه کوچیک از شرتش معلوم شد. سرمو بردم جلو شروع کردم به آرومی به بوسیدن پاهاش و وقتی که بالاتر رفتم متوجه یه نقطه خیسی بزرگ روی شرتش شدم.
“چت شده بابی؟ معلومه داری چی کار میکنی؟”
سرمو گرفتم بالا و تو صورتش نگاه کردم. چشماش خمار بود و داشت گوشه لبشو گاز می گرفت. الان دیگه هیچ کنترلی رو کاری که داشتم می کردم نداشتم و هر کاری که می کردم و هر چیزی که می گفتم به صورت غریزی و ناخودآگاه بود.
“فکر کنم می خوام کسی رو که امشب باهاش قرار داشتم رو بکنم.”
بعد از این حرف جفتمون همونجا خشکمون زد و به هم خیره شده بودیم و مطمئن نبودیم که چه کار کنیم. بعد از چند لحظه، کالین پاهاشو تا جایی که می تونست از هم باز کرد. این کارش باعث شد که دامنش تا روی کمرش بالا بیاد و ناحیه دور کسش و پایین شکمش معلوم بشه و همزمان دستشو گذاشت پشت سرم و آروم به سمت جلو فشارش داد تا جایی که صورتم روی شرتش فشار داده میشد.
می تونستم سیاهی موهای کسشو از روی شرت نازک یاسی رنگش ببینم. شروع کردم به آرومی به مالیدن صورتم به شرت نرم و نازکش. هر دفعه که لبام به بالای شرتش میرسید یه بوس کوچولو از قسمت لخت بدنش می کردم یا اون قسمتو می لیسیدم. سرمو بردم پایین تر و شروع به لیسیدن و خوردن کسش از روی شرت کردم. دهنمو باز کردم گذاشتم رو کسش و شروع به مکیدن آب کسش که شرتشو خیس کرده بود کردم. به نظر میرسید که هرچی بیشتر آب کسشو می خوردم کسش خیس تر و خیس تر میشه.
احساس کردم که کالین داره تکون می خوره. سرمو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم. تاپشو در آورده بود و سینه هاشو تو دستاش گرفته بود و می مالید. اون یه سوتین نازک که با شرتش ست بود پوشیده بود و می تونستم دایره های تیره دور نوک پستونش رو از روش ببینم. می شد شهوت رو صورتش دید. اون سرشو به پشت مبل تکیه داده بود و همینطور پشت سر هم اینور اونورش میکرد. بعد از یکی دو دقیقه بدنش یه لرزش کوچیکی کرد و بعدش اون دو تا دستشو آورد جلو و گذاشت روی دو طرف سرم و لب هامو از روی کسش جدا کرد.
“بابی…بس کن…بس کن.”
اون ایستاد و دستمو گرفت من رو هم بلند کرد. اون دقیقا روبروم ایستاده بود و به چشمام زل زد و گفت:“چیزی که مشخصه اینه که تو قرار نیست که کسی رو امشب باهاش سر قرار بودی رو بکنی.” بعد سرشو آورد جلو و آروم تو گوشم گفت: “ولی قطعا قراره کل شبو با خواهرت عشق بازی کنی.”
اون از من دور شد و رفت سمت اتاقش. دامنش هنوز همونجوری بالا بود و من کون خوشگلش رو می دیدم که جلوی چشمام تکون می خوره. حرکت بالا و پایین دو تا قاچای کونش منو محو خودش کرده بود.
من فقط واسه یه لحظه صبر کردم و بعد دنبالش دویدم تو اتاق. لامپ کنار تختش روشن بود و وقتی که وارد اتاق شدم اون وسط اتاق وایستاده بود. وقتی که دید که من با عجله دارم لباسامو از تنم در میارم یه لبخند دلنشین رو لب هاش نشست. وقتی که کارم تموم شد اون هیچ حرفی نزد، فقط بهم اشاره کرد که گوشه تخت بشینم. اون دستشو برد پشتش و گیره سوتینشو باز کرد. آروم خم شد و شونه هاشو جمع کرد تا بندای سوتینش از رو شونه هاش بیفتند پایین و بعد سوتینشو انداخت زمین و سینه هاشو آزاد کرد.
اون همون جوری با سینه های لختش اونجا وایستاده بود ، دامنش اومده بود دور کمرش و شرتش فقط اون قدر بود که به زور بتونه کسشو بپوشونه و چند تا از موهای کسش از بالای شرتش و از بین پاهاش بیرون زده بودند. دوباره دستشو برد پشتش و دکمه دامنشو باز کرد و زیپشو پایین کشید و گذاشت که دامنش از پاهاش رو زمین بیفته. دامنو از پاهاش در آورد و با پرتش کرد یه گوشه.
من تا حالا هیچ فکر سکسی راجع به خواهرم نکرده بودم. هیچ چیزی توی هیچ کدوم از رویاهام قابل مقایسه با چیزی که الان جلوم ایستاده بود نبود. کالین جذاب و شهوتی و خاکی و پیچیده و دوست داشتنی و گرم و خواستنی، همه اینها با هم بود. اونقدر این صحنه واسم جذاب بود که نفس کشیدنم یادم رفته بود. اون یک میلیون بار خوشگل تر از هر چیزی که می تونستم تصور کنم بود.
خواهر من، کاپیتان تشویق کننده ها، بهترین دوستم، کنارم با یه لبخند شیرین روی لب هاش وایستاده بود. بیشتر زنا وقتی لخت میشند خوشگل ترند ولی من واسه این اتفاق آمادگی نداشتم. پوست بدنش بی نقص بود. پوستی لطیف و نرم و به رنگ کرم.
پهلوهاش یه کم چاقتر از زمانی که دبیرستانی بود شده بود و کونش کمی گنده تر شده بود و پاهاش پرتر. بعد از به دنیا آوردن دو تا بچه هنوز خیلی خوش اندام بود و شکمش از بالا تا پایین صاف و یکدست بود. تمام بدنش زیبا بود و حتی یه ذره هم چاق نبود.
سینه هاش بزرگ و گرد بودند. شیر دادن به دخترا باعث شده بود که سینه هاش پرتر بشند چیزی که من تا حالا بهش توجه نکرده بودم. اونا اونقدری بزرگ نبودند که بخواد نامتعارف باشه. سینه هاش کاملا متناسب با بدنش بودند و به خاطر وزنشون یه خورده آویزون شده بودند. نوک سینه هاش پهن و دراز بود و به خاطر هیجانی که داشت کاملا سفت شده بود. تنها کلمه هایی که اون موقع میتونستم بهشون فکر کنم، “رسیده” و “آبدار” بود.
دستمو گذاشتم پایین کمرش و کشیدمش جلو و یک بار دیگه شروع کردم به مالیدن صورتم روی شرتش. بعد از چند ثانیه اون خودشو ازم جدا کرد و رفت عقب و دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو بلند کرد تا بتونم تو صورتش نگاه کنم. بعد با یه لحن خیلی آروم و جدی شروع کرد به صحبت کردن.
“بابی، ما باید صحبت کنیم. من قبلا یک بار معشوقمو از دست دادم و نمی خوام که دوباره هم این اتفاق واسم بیفته. اگه این کارو انجام بدیم، دیگه خواهر و برادر نیستیم؛ تبدیل میشیم به عاشق و معشوق هم دیگه و هیچ چیزی تو زمین نمی تونه ما رو به وضعیت فعلیمون برگردونه. اگه بعدا تو بخوای تصمیم بگیری که بری پیش یه زن دیگه من نمیتونم تحملش کنم. وقتی که این کارو انجام دادیم، باید بدونی که ما واسه مدت طولانی درگیر این خواهیم بود… یه مدت خیلی طولانی. اگه فکر میکنی که آمادگیشو نداری، باید همینجا متوقفش کنیم.”
به زور می تونستم حرف بزنم و به سختی چند جمله ای رو به زبون آوردم:" از عاشق تو بودن دست بردارم؟ فکر نکنم. اگه منظورت از زمان طولانی پنجاه شصت سال آیندست، پس من موافقم. من همیشه عاشق تو بودم، حتی وقتی که یه بچه بیشتر نبودم. فقط تا امشب نمی دونستم که چقدر زیاد عاشقتم. هیچوقت تو زندگیم خوشحالتر از الان نبودم. اگه فقط یه چیز از باربارا یاد گرفته باشم، اون معنی تعهده و وفای به عهده. بهت قول میدم که هیچ وقت تو رو ترک نکنم…یا بهت خیانت نکنم…و هیچوقت…به هیچ وجه… کاری نکنم که باعث ناراحتیت بشه."
کالین به پهنای صورتش لبخندی زد و خم شد و صورتشو به صورتم نزدیک کرد تا جایی بینی هامون به هم می خورد. “خوبه، خوشحالم که این احساس رو داری چونکه اگه یه وقت ببینم که حتی به یه زن دیگه نظر داری کیرتو می برم و می دم اردک ها بخورنش.”
“وای خدا، کیرت مثل سنگ سفت شده، فکر کنم دیگه واسه پشیمونی خیلی دیره، نه؟”
“آره خیلی دیره.”
“خوب پس… فکر کنم بتونم باهاش کنار بیام.”
اون یه قدم دیگه رفت عقب و وایستاد. شرتشو از پاش کشید پایین و درش آورد و پرتش کرد گوشه اتاق. هیچ وقت نمیدونستم که در آوردن شرت میتونه اینقدر سکسی و شهوت انگیز باشه. فکر می کردم که الانه که چشام از حدقه بزنه بیرون.
کالین دستاشو گذاشت رو کمرش و مثل مدل ها وایستاد. “من همینم بابی. این چیزیه که قراره گیرت بیاد… این آخرین شانسته واسه عوض کردن نظرت. هنوزم میخوای این کارو انجام بدی؟”
هیچ نیرویی توی دنیا دیگه نمی تونست که نظر منو عوض کنه. هیچ کسی تو دنیا نمی تونست واسه من به خوشگلی و خوش هیکلی اون باشه. من تو لذت غرق شده بودم و از دونستن این که واسه بقیه عمرم قراره هر روز این صحنه رو ببینم ذوق زده بودم. حاضر بودم بمیرم ولی از کاری که شروع کرده بودم و احساسی که داشتم دست نکشم.
یه ویژگی ژنتیکی تو کالین بود که هیچ وقت نتونستم درکش کنم. موهای سر اون بلوند بودند و اینو می دونستم که این رنگ طبیعی موهاشه چونکه بیشتر عمرمو کنار اون زندگی کرده بودم. ولی ابروهاش و مژه هاش و همینطور موهای کسش که الان واضح اونا رو می دیدم. قهوه ای تیره بود. تضاد رنگ موهاش با رنگ پوستش که روشن بود خیلی جالب بود. موهای کسش به شکل یه مثلث برعکس بود و به شکل یه پیکان که دقیقا به بین پاهاش اشاره میکرد.
سعی کردم که حرف بزنم و بهش بگم که چقدر عاشقشم ولی زبونم بند اومده بود. اون بی صدا خندید و گفت: “من اینو به عنوان بله قبول می کنم.” و لب هامو بوسید.
کالین چهار دست و پا اومد رو تخت و بالشها رو گذاشت پشتش و بهشون تکیه داد و پاهاشو از هم باز کرد. یه نگاهی به من کرد و گفت: “وقتشه بابی.” رفتم جلو و بین پاهاش زانو زدم و به کسش نگاه میکردم.
کالین همیشه موهای زیربغل و پاهاشو می تراشید، و پاهاش خیلی نرم بود. ولی هیچوقت موهای کسشو نزده بود. موهاش تا بین پاهاش ادامه داشت و کس باد کردش زده بود بیرون و موهاش مثل دو تا خط مشکی میومد که به آرومی هرچی که به سمت کونش می رفتی کم پشت تر میشد. چوچولش به زور دیده می شد. هر چیز جدیدی که از بدنش کشف می کردم واسم از قبلی بهتر و هیجان انگیزتر بود. کیرم مثل آهن سفت شده بود و مغزم سعی میکرد که خون بیشتری به کیرم پمپاژ کنه.
من یکی دوبار قسمت درونی رون هاشو نوازش کردم و بعد خم شدم تا بتونم آب شیرینی که از کسش راه افتاده بود رو بچشم ولی قبل از این که بتونم این کارو بکنم اون دو طرف سرمو گرفت و کشید بالا تا جایی که صورت هامون روبروی هم بود. بعد دستشو برد پایین و سر کیرمو گرفت و آورد بالا تا جایی که به لبه های ورودی کسش خورد.
“عزیزم، وقت واسه خوردن کسم زیاد هست، ولی الان فقط می خوام که کیرتو تو کسم حس کنم.”

بخش هشتم - وصال یار

اون کیرمو ول کرد، دستاشو گذاشت رو کمرم و آروم ولی با قدرت منو سمت خودش کشید تا جایی که کیرم تا جایی که ممکن بود تو کسش دفن شده بود. ما مثل دو تا تیکه پازل با چفت هم شده بودیم و بالاخره به وصال هم رسیده بودیم. می تونستم حس کنم که ماهیچه های کسش به کیرم چنگ می زنند و کیرمو تو کسش نگه می دارند و سعی می کنند که کیرمو حتی بیشتر تو خودشون فرو ببرند. توی کسش خیس و داغ و به شدت تنگ بود. البته نه اونقدر تنگ که برای کردن کسش مشکل داشته باشم ولی اونقدری تنگ که اگه همینطور مثل الان به جمع کردن ماهیچه های کسش ادامه می داد من در جا ارضا میشدم. تنها صدایی که از هرکدوم ما میومد ناله های یواش از روی لذت بود که فقط دو تا عاشق وقتی که برای اولین بار به هم می رسند میتونند در بیارند.
یکی دو دقیقه ای تو همون حالت که کیر من ته تو کس خواهرم بود، بدون حرکت و بدون این که حرفی بزنیم موندیم. اون لحظه احساس خیلی خوبی داشتم. اونقدر خوب که می ترسیدم که همه این اتفاقها یه رویا باشه و هر لحظه ممکنه بیدار بشم و همه اینا رو از دست بدم. سرمو بردم پایین و شروع کردم به بوسیدن گردنش و اومدم بالا تا به گوشش رسیدم. با اینکه ما تنها افراد تو خونه بودیم، چیزی که داشتیم تجربه می کردیم انقدر محرمانه بود که فقط می تونستیم درگوشی با هم حرف بزنیم.
“کالین، کست بی نظیره.”
“می دونم عزیزم، ولی خواهشا، فقط منو بکن، خیلی وقته که بهش نیاز دارم.”
“خدای من، نمیتونم باور کنم که چقدر کست خیسه.”
“همش واسه توست عزیزم، همش. حالا خفه شو و شروع کن به تلمبه زدن قبل از این که دیوونه بشم.”
خودمو کشیدم عقب تا جایی که تقریبا کل کیرم اومده بود بیرون، بعد آروم دوباره کیرمو کردم تو کسش. توی کسش مثل مخملی بود که با روغن چرب شده باشه. دستاش هنوز رو کمرم بود و شروع کرد به هل دادن من و کمک کردن بهم برای رسیدن به ریتم دلخواهش. با هر بار که کیرمو می کردم تو ناله می کرد و هر دفعه که می کشیدم بیرون آه میکشید. اون کف پاهاشو گذاشت رو تشک تا بتونه از پاهاش به عنوان اهرم برای بالاکشیدن خودش هر موقع که من داشتم به سمت پایین حرکت می کردم استفاده کنه تا زودتر کیرم کامل بره تو کسش. خیلی زود سرعتمون رو زیاد کردیم و اون شروع کرد به حرف زدن تو گوش من:
“وای خدا، چقدر حال میده…لطفا هیچ وقت از گاییدنم دست نکش… واقعا عاشقتم.”
نمیدونم پنج دقیقه بود که داشتم تلمبه می زدم تو کسش یا پنج ساعت، ولی چیزی که جفتمون می دونستیم این بود که نمی تونسیم از عشق بازی با هم دست برداریم. همین جور سرعتمون رو بیشتر و بیشتر میکردیم تا جایی که با هر بار تلمبه زدن به طرز شدیدی به تخت کوبیده میشدیم.
به طور غیر منتظره ای کالین یک دفعه کمرشو قوس داد و چشماش دور سرش چرخید. بدنش تکون شدیدی خورد و بعد سریع به سمت جلو خم شد و دست ها پاهاشو دور من حلقه کرد. اون با تموم قدرتش منو نگه داشت و به دلیل ارگاسم شدیدش شروع به گریه کرد. اون تقریبا داشت جیغ میکشید و می گفت: " آره همینه … بکن منو…آبتو بریز تو من … همشو تو کسم خالی کن."
اون موقع بود که منم ارضا شدم و آبم از کیرم تو کس کالین خالی شد. ماهیچه های کسش منقبض می شدند و می خواستند تمام آب کیرمو قورت بدن. احساسم اونقدر شدید بود که اون موقع که کالین داشت هق هق می کرد من هنوز داشتم تلمبه می زدم و خودمو تو کسش خالی می کردم تا جایی که تمام آبم تو کسش خالی شد.
بالاخره از هم جدا شدیم و همونجا رو تخت پخش شدیم و به پشت دراز کشیده بودیم و به سقف نگاه می کردیم. کالین دستشو آورد جلو و دستمو گرفت و با تمام زوری که واسش مونده بود تو دستش فشار می داد. بعد از چند دقیقه اون گفت: " احساس می کنم که انگار که با یه قطار تصادف کردم، خدای من خیلی خوب بود." اون به بغل خوابید و دستشو گذاشت زیر سرش و به من نگاه کرد. منم سرمو برگردوندم تا یهش نگاه کنم و بهش گفتم:“بی نظیر بود این سکس.”
“آره واقعا بی نظیر بود.” اون شروع کرد به آرامی به بوسیدن صورت و گردن و لب های من. دستشو برد پایین و کیرمو گرفت و آروم و با احساس می مالیدش و گفت: “ما قراره که بازم دوباره این کارو بکنیم…به دفعات خیلی زیاد.”
اونو کشیدم نزدیک تر و شروع کردم به پاسخ دادن به بوسه هاش و گفتم:" خدای من، چرا ما خیلی سال پیش این کارو نکردیم؟"
“به خاطر این که بازداشتمون می کردند. ولی حالا که شروعش کردیم من هیچ قصدی واسه متوقف کردنش ندارم. کی دوباره می تونیم شروع کنیم؟”
“وای خدا، بذار یه خورده استراحت کنیم، باید ضربان قلبم به وضعیت عادی برگرده قبل از این که سکته کنم.”
“باشه، ولی زیاد طولش نده، حواست باشه که چی الان تو دستمه. نمی خوام موقعی که منتظرم به چیزی صدمه برسه.”
“واسه یه خواهر خیلی تقاضا داری.”
“می دونم، به خاطر همینم هست که تو عاشق منی.”
اون یه بوسه طولانی از لبم کرد و سعی می کرد که زبونشو تو دهنم فرو کنه. آروم سرشو گذاشت رو سینم و به مالیدن کیرم ادامه داد و کیرمو فشار می داد. ساکت همونجا دراز کشیده بودیم درحالی که دستامو دورش حلقه کرده بودم و آروم پشتشو نوازش می کردم. تقریبا داشت خوابم می برد که حس کردم که کالین تکون خورد. چشمامو باز کردم و اونو دیدم که سرشو گرفته بالا و با لبخند بهم نگاه می کنه.
ازش پرسیدم “چی گفتی؟”
اون هیچ چی نگفت، در عوض چرخید و به پشت خوابید و پاهاشو از هم باز کرد و بعد گفت: “من آماده ام.”
چرخیدم و روش قرار گرفتم، جوری که کیرم بین پاهاش بود. این دفعه لازم نبود کالین منو هدایت کنه، کیرم خودش می دونست که چجوری راهشو پیدا کنه. سریع ریتممون رو پیدا کردیم، آروم ولی مداوم و جوری که به نظر میومد تا ابد میخوایم ادامه بدیم. هیچ حرفی زده نمی شد، فقط صدای آه و نالمون بود که ناخواسته و در واکنش به لذتی بود که داشتیم میومد. بعد از چند دقیقه کالین خیلی سریع و محکم کسشو به کیرم می کوبید و شروع کرد به فریاد زدن: “اوه خدای من…بکن منو…اوه بکن من دارم میام…دارم میام…” اون یه تکون ناگهانی خورد و بعد بی حرکت وایستاد. کسش منقبض شد و همزمان با ارضا شدن شروع کرد به مکیدن کیرم و تخم هام هم شروع کردند به فرستادن اسپرمم توی کسش.
وقتی که تمام آبمو تو کسش خالی کردم، چرخیدیم هر دو به پهلو دراز کشیدیم، دستامون دور هم حلقه شده بود و در حالی که کیرم هنوز تو کسش بود خوابم برد.
وقتی که حس کردم که کالین داره تو تخت جا به جا میشه دوباره از خواب پریدم. به زور یکی از چشمامو باز کردم و دیدم که لامپ کنار تخت هنوز روشنه و باعث می شه که کل تخت کامل و واضح دیده بشه ولی بقیه اتاق زیاد معلوم نبود. سرمو برگردوندم و اون یکی چشممو باز کردم. کالین بین پاهای من نشسته بود و یکی از دستاش رو تخمام بود و آروم فشارشون می داد و می چرخوندشون. اون یکی دستش هم مرتب رو کیرم بالا و پایین می رفت. اون با یه لبخند نصفه و نیمه بهم نگاه کرد و گفت: " هیس! من حواسم به همه چیز هست."
شروع کردم به بالا وپایین کردن کمرم همزمان با این که کالین داشت کیرمو می مالید. وقتی که بدنم به اندازه کافی خون به کیرم پمپاژ کرد که کیرم راست بشه، کالین یکی از پاهاشو بلند کرد و کیرمو هدایت کرد. اون کیرمو گرفت و نزدیک کسش کرد تا جایی که لبه های کسش به سر کیرم خورد. اون کیرمو ول کرد و کم کم خودشو داد پایین تا جایی که کل کیرمو تو کسش جا داد، حتی عمیق تر از اون قدری که قبلا بود. چشماش به نظر خمار میومد و شروع به نفس نفس زدن کرد. اون رو من نشسته بود و با تمام قدرت رو کیرم بالا و پایین می شد که باعث میشد چوچولش به بدنم بخوره و کیرم داخل کسشو ماساژ بده. می تونستم حس کنم که آب کسش راه افتاده حتی از کسش زده بیرون و به تخم هام رسیده.
اون خم شد و دو تا دستاشو گذاشت دو طرف صورتم. اون شونه هاشو تکون داد که باعث شد پستوناش دقیقا روبروی صورتم شروع به لرزیدن بکنه. با یه دست یکی از سینه هاشو گرفت و گذاشتش تو دهنم. دو تا دستامو آوردم بالا و سینشو همون جا نگه داشتم و شروع کردم به خوردنش. این اولین بار بود که داشتم پستوناشو لمس می کردم و می خوردم.
هرچی سینه هاشو می خوردم سیر نمی شدم. سرمو دیوونه وار بین پستوناش تکون می دادم، می بوسیدمشون، نوک سینه هاشو می لیسیدم و می مکیدم و همزمان اون یکی سینشو که تو دهنم نبود می مالیدم و فشار می دادم.
کالین همینجوری رو کیرم بالا و پایین می رفت. وقتی که شروع به ناله کردن کرد، دستامو گذاشتم رو کونش و کمک کردم که محکم تر و سریع تر بالا و پایین بشه. بدون این که بخوام، بعد از چند دقیقه دوباره تموم آبمو تو کس خواهرم خالی کردم. به محض این که اون خالی شدن آبم تو کسشو حس کرد اونم ارضا شد و یه جیغ بلند و طولانی کشید. بعد از ارضا شدن اون بی حال افتاد رو من و سرشو گذاشت رو سینه ام.
حالا فهمیده بودم که وقتی کالین گفت که قراره که تموم شب رو با خواهرم عشق بازی کنم شوخی نمی کرده، ما اونشب دو بار دیگه سکس کردیم و بعد از آخرین دفعه، سرمو گرفتم بالا و ساعت رو نگاه کردم، ساعت 5:10 صبح بود قبل از این که جفتمون از خستگی بیهوش بشیم.

ادامه…

ترجمه: blockin


👍 12
👎 0
9169 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

620201
2017-06-12 20:01:29 +0430 +0430

اولین لایک نمودم (clap)

0 ❤️

620206
2017-06-12 20:11:53 +0430 +0430
NA

(dash) :) ﺣﻖ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ

0 ❤️

620356
2017-06-12 20:56:21 +0430 +0430

:(
اصلا نمیخواستم داستان به اینجا برسه…خیلی خوب‌تر از اونی بود که بخواد به سکس با خواهر برسه…کاش بابی قبول نمیکرد…دلم نیومد از اونجا به بعدشو بخونم…
با اینکه ترجمت عالیه اما لایک نمیکنم:( ببخشید ?

0 ❤️

620706
2017-06-12 22:46:15 +0430 +0430
NA

خوب بود دوست عزیز…خسته نباشی …
دو قسمت قبلی روانتر ترجمه شده بودن… مثلا در جمله :
(“به خاطر این که بازداشتمون می کردند. ولی حالا که شروعش کردیم من هیچ قصدی واسه متوقف کردنش ندارم. کی دوباره می تونیم شروع کنیم؟” )میتونستی بجای بازداشتمون بگی منع مون میکردن …اسم کتاب همون کالین ه یا چیز دیگه ست ؟ pdf اش پیدا میشه ؟

0 ❤️

620786
2017-06-12 23:42:44 +0430 +0430

عجب داستان کیر شق کنیه با تشریحی کم نظیر.اونقدر این تشریح عالی و جذابه که خود من تو قسمت سکس کردن خودمو جای بکن کالین فرض کردم و کامل محو داستان و کردن کالین شدم که احتمالش هست این محو شدن برای شماها هم بوده باشه (چه پسرا و چه دخترای شهوانی).
فقط چون محارم بود لایک نمیدم و گرنه یکی از بهترین (شایدم نامبرده وان) توصیفایی بود که از لحظه کردن و حالت سکس خونده بودم.

0 ❤️

620891
2017-06-13 02:20:23 +0430 +0430

صدف هستم
ممنونم صدف جان ?
shadow69
معلومه که حق با منه ? ?
_salt_less
ممنونم به خاطر نظرت سالتلس جان ولی میخوام یه توضیحی بدم اونم اینکه از وقتی که من با داستانهای سکسی آشنا شدم تقریبا موضوع محارم موضوعی بوده که توی داستانها بیشتر از بقیه موضوعات بهش پرداخته شده بود و تبیعطا من هم داستان محارم زیاد میخوندم و خیلی هم واسم جذاب بودن، نه این که بخواد فانتزی من باشه فقط به دلیل اینکه توی داستان یه تابوشکنی و یه اتفاق تقریبا میشه گفت عجیب و غریب میوفتاد واسم جذابیت داشت. ولی از وقتی که از چند ماه پیش شروع به ترجمه داستان تو این سایت کردم و به دنبالش طبیعتا یک سری از داستانهای اینجا و خیلی از نظرات دوستان راجع به چه داستان خودم و چه داستان های دیگه رو خوندم نظرم کم کم عوض شد. به نظرم این آخرین داستان محارمی باشه که ترجمه میکنم و شاید آخرین داستان محارمی که با اشتیاق میخونم هم باشه. داستان کالین سه فصل داره من به احترام کسایی که دوست دارن و دنبال میکنند داستان رو تا پایان فصل اول داستانو میذارم ولی بقیه داستان رو… نه
و به زودی بعد از تموم شدن این داستان یه داستان دیگه رو شروع میکنم که امیدوارم بهتر و پرطرفدارتر از داستان قبلی باشه.
بازم ممنون از اینکه تا همینجا هم داستانمو دنبال کردی ? ?

1 ❤️

620906
2017-06-13 02:45:05 +0430 +0430

op3nminded
ممنونم از نظرت دوست عزیز در مورد کلمه بازداشت به نظرم درست ازش استفاده کردم چونکه تو اون قسمت میخواد غیرقانونی بودن سکس با محارم رو برسونه
اصل داستان رو هم میتونی توی سایت literotica.com با اسم colleen توی قسمت محارم پیدا کنی.
** Khalkobra**
ممنونم از نظر سعیم بر اینه که دیگه محارم ننویسم و به جاش داستانهایی حتی قویتر از از این داستان با موضوعاتی که کمتر توش تابوشکنی باشه بنویسم بازم ممنونم از نظرت دوست عزیزم و ممنون از وقتی که گذاشتی و داستانو خوندی ? ?

0 ❤️

620936
2017-06-13 03:40:22 +0430 +0430

blockin مرسی از توضیحاتت دوست عزیز…من مشتاقانه کارهای دیگه از شما رو دنبال میکنم…موفق باشین ?

0 ❤️

620971
2017-06-13 04:10:23 +0430 +0430

_salt_less
ممنونم از لطفتون شما هم موفق باشین ? ?

1 ❤️

621131
2017-06-13 07:04:41 +0430 +0430

Chimann
درسته چیمن جان اولین داستانم تو این سایت همون داستان 6 قسمتی عشق بدون مرز بود.
ازت ممنونم به خاطر اینکه ترجمه منو خوب و روون میدونی. بابت لنتخاب موضوعات هم باید بگم سعی میکنم از این به بعد وسواس بیشتری به خرج بدم و اولین قدمم هم اینه که بعد پایان این داستان سراغ محارم نمیرم.
امیدوارم که تو داستانهای بعدی این نقطه ضعفمو که خودم هم تا حدی قبولش دارم برطرف کنم.
بازم ممنونم از اینکه نظر دادی و من همیشه از نظر دادن و انتقادهای خواننده ها هستش خوشحال میشم و باعث میشه که بتونم اشکالاتمو برطرف کنم واسه همینم هم از تو و هم از بقیه دوستانی که داستانهامو میخونند میخوام که حتما نظرشون رو راجع به داستان چه از نظر ترجمه و چه از نظر محتوا بگند ? ? ?

1 ❤️

621196
2017-06-13 08:20:15 +0430 +0430

blockin
آره این درسته.همیشه برو سراغ موضوعاتی که بیشترین طرفدار و کمترین مخالفو داره.
هر چقدرم برای یه داستان و خاطره سکس وقت گذاشته بشه تنها چیزی که اونو جذاب و قابل باور می‌کنه توصیف درست و احساسی لحظات سکس و اغراق نکردن در اونه.
اگرم غیر این باشه چیزی جز فحش و تیکه انداختن نصیب نویسنده و مترجم نمیشه.
بهرحال سپاس از زحمتی که کشیدی

0 ❤️