کثیف تر از همیشه (2)

1393/03/24

…قسمت قبل

…از پشت آینه بخار گرفته ی حموم خودمو نگاه میکردم.مشخص بود تصویر یه انسانه اما بدون جزییات…مات و مبهم…سردم شده بود دوباره برگشتم زیر آب گرم.چه لذتی داشت،دلم نمیخواست از زیرش کنار برم،کاش میشد تمام روز اون زیر بودم.تو اون لحظه هیچ جای دنیا رو با زیر دوش آب گرم عوض نمیکردم… اما آخرش که باید برم.از حموم اومدم بیرون و طبق معمول اول رفتم سراغ گوشیم،دو تماس بی پاسخ،
یکی مهشید و یکی ناشناس،شماره مهشید رو گرفتم اما قبل از زنگ خوردن قطع کردم،به شماره ناشناس زنگ زدم،صدای دخترونه بود،میدونستم ممکنه مهتاب باشه اما گفتم:سلام ببخشید جواب ندادم دستم بند بود…کاری داشتید؟
-بله،مهتاب هستم.شمارتونو بهم دادین اما اسمتونو نگفتین.
-زنگ زدی اسممو بپرسی؟
-(با خنده)نه!..اگه ناراحتی دیگه زنگ نمیزنم
-ناراحت نیستم…محسنم.
-چرا اول جواب ندادی؟دستت کجا بند بود؟
-حموم بودم داشتم میکردم.
-چی؟منظورت چیه بی ادب!
-خانوم شما کلا جاده خاکی میری…داشتم حموم میکردم!
صدای زنگ در اومد…از پنجره مادرم رو دیدم…از مهشید خداحافظی کردم و در رو باز کردم ولی سریع رفتم پایین چندتا پله بیشتر نیومده بود بالا که بهش رسیدم.
-سلام بر مادر بزرگوار ولی بد سلیقه
-سلام محسن…چرا بد سلیقه؟
-والا اگه سلیقه داشتی با اون بابای مزخرف ما ازدواج نمیکردی.
همیشه با پدرم مشکل داشتم،هیچوقت هم ازش خوشم نمیومد.هنوز سیلی روزی که از خونه بیرون رفتم یادم نرفته.
از زیر چادر دستش رو آورد و منو کنار زد:برو کنار…واقعا اگه سلیقه داشتم جوری تربیتت میکردم که تا مادرتو دیدی سر راهشو سد نکنی.
بغلش کردم…خوب حس میکردم که لاغرتر شده،ناخودآگاه بغضم میگرفت.
-بیا بریم بالا بعد هرچی خواستی بگو.
مادرم که روی مبل نشست براش یه چای آوردم ، یه نگاه به چایی انداخت و گفت:کدبانو شدی…دیگه چایی خوش رنگ و خوش عطر درست میکنی.
-تو که واسه ما زن نمیگیری مجبور میشیم خودمون جاشو پر کنیم.
مادر یه نفسی گرفت و چایی رو گذاشت رو میز…از اینکارش فهمیدم خبری هست.
-ببین پسرم؛اومدم راجب همین باهات حرف بزنم
-مامان شوخی کردم…فعلا نمیخوام ازدواج…
-بذار حرفمو بگم بعد نق بزن…دختر خوبیه،مومن و با اصل ونسبه،خوشگل و تحصیل کرده هم هست…
-خب…خدا واسه خانوادش نگهش داره.
-جمعه شب
چشمام گرد شد…
-خواستگاری؟مامان جان من شوخی نکن.
-میای.اینبار مثل دفعه های قبل نیس.دختر آقای احمدیه…خونواده خوب و مومنی هستن.وضعشونم که خوبه.فروشگاه لوازم خونگی داره.تو چابهار هم مغازه دارن.دختره رو هم من دیدم.با خواهرتم دوسته.دیگه از زنت چی انتظار داری؟
یه لحظه فکر کردم من با خوانواده احمدی وصلت کنم.انگار لاستیک فرغون رو به پرادو ببندی.از نظر اعتقادی میگم.
مادرم همیشه منو یه پسر خوب و سربه راه میدونست،اگه خبر داشت من چجور آدمی هستم یه دقیقه هم تحمل نمیکرد،هیچوقت نمازش قضا نمیشد و به منم همین توصیه هارو میکرد…از جانماز آبکشی خودم حرص میخوردم ولی همش بخاطر مادرم بود.
نفهمیدم مادرم کی رفت ولی فکرم همش درگیر بود چجوری این قرار رو لغو کنم.

-هوی حواست کجاست؟
مهتاب جلوم نشسته بود.یکم فکر کردم.یادم نبود کجا هستم.چم شده؟ اینروزا خیلی این اتفاق واسم پیش میومد.انگار از یه سکانس به سکانس بعدی میرفتم که ربطی به هم نداشتن.باید پیش یه دکتر برم…
-داشتم فکر میکردم…تو از کجا پیدات شد؟
این جمله ی منو به شوخی گرفت:رحمت خدا؛از آسمون افتادم.
-از آسمون تگرگ هم میباره سر آدمو میشکنه
-کپک…
-بریم خونه من؟
شوکه شد،اصلا انتظار نداشت به این زودی پیشنهاد بدم.خودمم انتظار نداشتم.ولی احتمالا میدونست ختم ماجرا همونجاست.
-میخوای منو به مامان بابات نشون بدی؟
-خونه خودمه،کسی هم توش نیست.
بلند شدم که راه بیفتم اما مهتاب انگار تصمیم نداشت بلند بشه.شایدم نمیخواست به این زودی وا بده.نگاهش کردم و با سر اشاره کردم بلند شه.پول کافی شاپ رو حساب کردم نمیدونم چی خورده بودم.خواستم سرمو بچرخونم سمت میز تا ببینم چی سفارش دادیم.اما بجاش از صاحب اونجا پرسیدم…این حالم آخرش کار دستم میده.باید برم دکتر…
در خونه رو باز کردم داخل که رفتم به مهشید گفتم در رو ببند.میخواستم خودش ببنده تا احساس امنیت بیشتری بکنه.یه نگاه به خونه کرد:مطمعنی تنهایی؟
-چطور مگه؟میخوای کمدا رو بگردی؟
-نه.آخه پسرا خونه مجردی داشته باشن به این مرتبی؟
-مگه خونه چندتا پسر مجرد رفتی؟
یجوری نگاه کرد که مثلا بهش برخورده.(واسه من از این فیلما بازی نکن)
-نخیرم.باهات اومدم اینجا دور برداشتیا!
-حالا کجاشو دیدی!
-فقط واسم شربت نیار چون عاقبتش خوب درنمیاد.
من که میخواستم شربت درست کنم منصرف شدم.رفتم سمتش کیفشو ازش گرفتم گذاشتم روی میز.شالشو از رو سرش برداشتم.رفتم سراغ لبش.اصلا مقاومت نمیکرد.همینجور شروع کردم به باز کردن دکمه های مانتوش.مانتو رو از تنش درآوردم و بلندش کردم.چقدر سبک بود.شایدم الان واسم سبک شده بود.بردمش تو اتاق خواب و گذاشتمش روی تخت و شروع کردیم به درآوردن لباسای همدیگه.من کامل لخت شدم و اون فقط شورت پاش بود.قبل از اینکه برم روش یه نگاه به چشم خریدار بهش کردم،از خوشگلی و تناسب اندام چیزی کم نداشت.همینحور محو زیباییش بودم.فک کرد منظورم اینه که شورتشو دربیاره.نشست و آروم آروم شروع کرد به درآوردنش.سینه هاشو گرفتم تو دستام، چشماشو بست و من خوابوندمش روی تخت.
نوک سینشو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم به خوردنش.وسط سینه هاشو بوسیدم.هیچوقت نفهمیدم دخترا از اینکار خوششون میاد یا نه،هیچوقتم نپرسیدم.از روی شکم صافش سر خوردم تا بین پاهاش،اطراف کسشو میبوسیدم.تا زبون و دهنم رو گذاشتم روی کسش؛کمرش رو بلند کرد و یه آه پر از شهوت کشید.ازحق نگذریم کس خوشمزه ای داشت،همونی بود که همیشه میخواستم.زبونمو بین شیار کسش میکشیدم و چوچولشو میمکیدم.کامل لیسش میزدم و زبونمو تا نصف توی کسش میکردم و اونجا میچرخوندم.صدای آهش بین نفساش واسم یه جور موسیقی بود.حس کردم نزدیک ارضا شدنشه و واسش بیشتر خوردم تا اینکه ارضا شد.یکم نفسش که جا اومد رو کمر خوابیدم و اشاره کردم نوبت تو شده.شروع که کرد خوشم نیومد از نوع ساک زدنش.دندوناش اذیتم میکرد.کنار تخت وایسادم و اونم روی تخت رو زانوهاش نشست.
-دهنتو باز کن و یکم زبونتو بیار بیرون.
سرشو بین دستام گرفتم و آروم کیرمو تو دهنش عقب جلو میکردم.دوباره خوابوندمش و یه لب ازش گرفتم.یه کاندوم برداشتم و به کیرم پوشوندم.سر کیرمو تنظیم کردم روی کسش و کیرمو تا نصف فرستادم ،چندتا عقب و جلو و اینبار تا آخر.
همزمان سینه هاشو میخوردم.شهوت بین نفسهاش و آه کشیدنش منم تحریک میکرد.بغلش کردم و چرخیدم.اومد روم و خودشو رو کیرم بالا پایین میکرد.دستمو گذاشتم رو سینش و شروع کردم به مالوندنش.دیگه چشماش برگشته بود و داشت با تمام وجودش لذت میبرد.اینبار گذاشتمش گوشه تخت و سرعتمو بیشتر کردم ناله هاش به جیغ تبدیل شده بود.هردو عرق کرده بودیم.هرچی توان داشتیم گذاشته بودیم واسه این لحظه.نزدیک خالی شدنم بود که مهتاب با یه آه بلند ارضا شد.منم تو کاندوم خالی کردم.هنوز کامل سرحال نیومده بودم که حس کردم مهتاب تکون نمیخوره و نفس نداره.تو این فکر بودم که الان چه خاکی تو سرم بریزم که دیدم نفسش به حالت عادی برگشت.روی تخت ولو شدم،توی فکر راند بعدی بودم که گوشیم زنگ خورد.
مهشید بود.یه نگاه به مهتاب کردم رو تخت بیحال افتاده بود.از اتاق بیرون رفتم و جواب دادم.
-سلام مهشید خانوم.چطوری؟
با صدای هق هق پشت خط ضربان قلبم بالا رفت.
-مهشید چی شده؟
-م…م…مح…محسن…
اسمم بین صدای بغضی که ترکیده بود گم شد.
-مهشید بنال ببینم چی شده؟
-محسن…محسن …بابام…

ادامه داره…

نوشته: محسن


👍 0
👎 0
38024 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

422503
2014-06-14 06:05:09 +0430 +0430
NA

کیر سگ تو کس مادر همه بسیجی هایی که میا‌‌ن زیر داستانا فحش میدن که بقیه داستانا رو نخونن. بسیجی‌‌های اوبی، به آیدی من هم توجه کنید.

0 ❤️

422504
2014-06-14 07:46:44 +0430 +0430
NA

احسان هات عزيز تو هم داستان بزار همه را مستفيظ كن.

0 ❤️

422505
2014-06-14 08:10:08 +0430 +0430
NA

ان آقا با مهتاب حرف میزدی دیدی مادرت اومد به مهشید گفتی خدافظ با مهتاب رفتی خونه به مهشید گفتی درو ببند جقی خودت یبار بخون ببین میفهمی چه خبره

0 ❤️

422507
2014-06-14 08:30:13 +0430 +0430
NA

احسان هات با لبخندی حاکی از رضایت می فرماید:

خوب بود محسن جان، مثل بخش اول داستانت. یه جاهاییش اغراق داشت اما ضربه ی معناداری به پیرنگ داستانت وارد نمیکرد. توصیفات و فضاسازی خوبی داشتی دوست گلم. منتظر داستان های بعدیت هستم. آفرین :)

0 ❤️

422508
2014-06-14 11:34:21 +0430 +0430

مهشید و مهتاب رو من قاطی کردم!!حواست باشه با کی می خوابی با کی می خوای بخوابی باو!!!
منتظره بعدی هستم!!حواستم جمع کن یه ذره

0 ❤️

422509
2014-06-14 14:34:17 +0430 +0430

داستانی پر از خودشیفتگی و اشتباه.ولی بازم میگم در کل بد نیست فقط زود تمومش کن دیگه.قصه ی هزار و یک شب که تعریف نمیکنی.

0 ❤️

422510
2014-06-14 16:58:21 +0430 +0430
NA

دوبار که به جای مهتاب گفتی مهشید. در کل بد نبود ولی مهتاب واسه چی باید حاضر به سکس با محسن اونم انقد زود بشه؟
در ضمن قسمت قبلی از این بهتر بود

0 ❤️

422512
2014-06-14 18:10:02 +0430 +0430
NA

خوب بود…عالی بود

0 ❤️

422513
2014-06-14 19:43:49 +0430 +0430
NA

خوب بود بد نبود یکم دقتتو بیشتر کن رو اسما و… و از اغراق قضیه کم کن
انگار دنبالت کرده بودن موقع نوشتن

0 ❤️

422514
2014-06-14 23:25:28 +0430 +0430
NA

Baba marg.mimordi begi kiss2 chi shod?

0 ❤️

422515
2014-06-15 05:00:33 +0430 +0430
NA

خیلی خوب بود افرین .
فقط دو جا اسم مهشید و به جای اسم مهتاب اشتباه نوشتی .
منتظر سومیش هستم . اگه نوشتی لطف کن لینکش و توی خ بذار اخه چند روز یه بار میام

0 ❤️

422516
2014-06-15 06:52:29 +0430 +0430
NA

جالب بود.
منتظر ادامش هستيم:)

0 ❤️

422517
2014-06-15 09:02:08 +0430 +0430
NA

دقت كردي چقدر چقدر تخيلي داستان مي نويس؟ يعني تو اين كسايي را كه داخل اين سايت مياند را ببو حساب كردي؟ آخه كس كش كي بار اول ديدار مياد ميده اونم يه دختر كه اسمش هم دوتاست؟ مهشيد مهتاب . حتماً بعديش مهسا، مه بانو ، فكر كنم آخرش خودت به مهران ميدي…

0 ❤️

422518
2014-06-16 06:18:24 +0430 +0430
NA

منم دوس دارم داستان سكسمِ بذارم.
ولي بچه ها فك ميكنن همه دروغ مينويسن.
ميان زيرش فحش ميدن:|

0 ❤️

422519
2014-06-19 06:09:16 +0430 +0430

هستی جان شما داستان بذار اونایی که باید در مورد راست و دروغ بودنش قضاوت بکنن فقط باید نظرشونو بدن اگر هم فحش و بد و بیرا بگن شعورشون رو میخوان ثابت کن و کلا ادمهای ضعیف فکر میکنن هر چقدر منفی نگری کنن بیشتر در کانون توجه دیگران قرار میگیرن

0 ❤️

422520
2014-06-20 10:55:51 +0430 +0430
NA

چشم
تا دوستایی مث شماها دارم غمی نیست

0 ❤️

422521
2014-06-20 14:05:32 +0430 +0430

پس منتظریم مطمئنم مثل تایپیک خودت میترکونه

0 ❤️

422522
2014-06-21 11:11:15 +0430 +0430
NA

تقريبا يك سال و نيم گذشته
بايد خيلي فك كنم تا لحظه هاي خوب و بدش
يادم بياد.

0 ❤️

422524
2014-06-22 11:56:28 +0430 +0430
NA

بچه ها من داستان خودم رو نوشتم…
عنوان:اولين و آخرين سكس هستي
http://shahvani.com/topics/اولين-و-آخرين-سكس-هستي

0 ❤️