کردن کون بابای دوستم

1392/09/24

سلام دوستان من یه خاطره به اسم سکس و سوزاک گذاشتم که مورد محبت شما عزیزان قرار گرفت امروز میخوام داستان گائیدن بابای دوستمو براتون بگم بد نیست بخونید
این خاطره بر میگرده به سال 76 که من سرباز بودم تو خاطره قبلیم گفته بودم که کارم آزمایشگاه مکانیک خاک بود و الانم شغلم همینه از مطلب خارج نشیم ، خدمت سربازی منو بابای دوستم که همسایه ما هم بود با پارتی بازی کاری کرد که من پیش خودش خدمت کنم و من شدم راننده شخصیش دیگه شب و روزم با اون بود تا اون اتفاق افتاد
این همسایه ما که پسرش با من دوست بود و همسن هم بودیم یه شب به من گفت که زن و بچش نیستن و رفتن شهرستان بیا تو نوشتن گزارشات به من کمک کن تنهائی وقت کم میارم منم به خونه گفتم شب میرم خونه فلانی و صبح بااون میریم پادگان .
خلاصه ما رفتیم شب خونش و شروع کردیم به کار یکی دوساعتی که کار کردیم برام یه چائی آورد و بیسکوئیت و شروع کرد برام از خاطرات جوونیش صحبت کردن که کجا بودیم و چیکارا کردیم یادش بخیر فیلم دالاهو رو گذاشت ببینیم با دستگاه VHS اونجای فیلم بود که خدا بیامرز ظهوری دختره رو کرده بود تو کارتون داشت میبرد بیرون ازش پرسیدن این چیه گفت یه کارتون ویتامین منم گفتم ای جون چه ویتامینی که انگار اون لاشی منتظر همین بور گفت اگه همچین ویتامینی گیرت بیاد چیکارش میکنی گفتم یه جوری میکنمش که نتونه راه بره اونم یه دفعه گفت دوست داری فیلم سوپر ببینیم منم بدم نمیومد ولی راستش میتر سیدم کونو به باد بدم یه کم من من کردم اونم فرصتو غنیمت شمرد یه فیلم سوپر کرد تو دستگاه فکرشو بکنید من سرباز تو کف هم هستم فیلم سوپر هم دارم میبینم چه بلائی داره سرم میاد از طرفی نمیخواستم به روی خودم بیارم که نکنه کونو به باد بدم البته قبلا کونو به بادداده بودم ولی به این بابا دیگه خیلی خز بود بخوام کون بدم از داستان دور نشیم
خلاصه میخواستم جو رو عوض کنم گفتم مهندس مگه نمیخواستی گزارش بنویسیم کسکش با یه خنده مرموزی گفت گزارشو ولش کن فردا مینویسم دیگه دوزاریم افتاد امشب یه خبری هست ساعت هم حدود دو یه سه نیمه شب بود ضایع هم بود برم خونه پادگان هم قبل از 5 راه نمیدادن عین خر گیر کرده بودم تو گل دیگه شده بودم بیست ساله نمیخواستم کون بدم برام خیلی افت داشت بچه های همسن من میدونن اگه کسی اسمش به کونی بودن در میرفت باید یا تا آخر عمرش میداد یا از اون محله میرفتن منم از این قضیه مستثنی نبودم اونم به این لاشیه شکم کنده گفتم که یه وقتائی برای راضی کردن بچه خوشگلای محلمون میذاشتم در حد در مالی یه کارهائی باهام بکنن
بد جوری گیر کرده بودم نه راه پس داشتم نه پیش تو همین فکرا بودم که دیدم رخت خواب آورد گفت دراز بکشیم و جامونو کنار هم انداخت دیگه مطمئن بودم آقا تیز کرده برای ما پیش خودم گفتم اگه کاری خواست بکنه میزنم مادرشو میگام و از خونه میرم بیرون از طرفی تو پادگان رئیسم بود دهنمو صاف میکرد عین خر مونده بودم تو گل اینجور وقتا هیچ کاری جز توکل به خدا نمیشه کرد منم توکل کردم خلاصه دراز کشیدیم جلو تلویزیون اون جلو بود من پشتش یه وری خوابیده بودیم همش بهم میگفت راحت باش اگه میخوای جق بزن خودتو راحت کن و از این حرفا منم که خایه فنگ
یه دفعه دیدم دستشو گذاشت رو کیرم و شروع کرد به بازی یاد اون ضرب المثل معروف افتادم که میگه :خواهی کنی بچه را راضی بکن با دودولش بازی بازی پیش خودم گفتم داره میکنه با دودولم بازی الانم باید کونو بدم
همینجوری که داشت بازی میکرد کونشو چسبوند به کیرم فکر کنید حس ترس و شهوت قاطی شده بود گفتم کون لقش یه شب که هزار شب نمیشه تو همین فکرا بودم که یه دفعه یه نقشه به سرم زد بهش گفتم من اینجوری آبم نمیاد باید بکنم تا بیاد کونکش گفت مگه تا الان جق نزدی منم هزار تا راست و دروغ در مورد جق گفتم و اینه نباید جق زد گفت چیکار کنیم یه نگاش کردم خودش فهمید گفت که نمیشه آخه گفتم بین خودمون میمونه خلاصه شلوار و شرتو زیر پتو در آورد منم از پشت چسبیدم بهش نزدیک یک ربع طول کشید تا تونستم تا ته بکنم تو کونش شروع کردم تلنبه زدن دیدم کسکش داره حال میکنه کپ کرده بودم آخه هرکیو تا اون موقع کرده بودم فقط از درد میگفت ولی این کسکش حال میکرد البته بعدها فهمیدم بعضیها هم اینجوری لذت میبرن
همش میگفت آبتو توش نریزی منم میگفتم باشه بعد رو شکم خوابوندمش تا بتونم نقشمو عملی کنم چندا کمر که زدم آبم اومد نذاشتم بفهمه همشو توش خالی کردم ،یه چیزیم بگم من آبمو تو کون خیلیها خالی کردم چه زن چه پسر ولی تا خودم نگفتم کسی نفهمید آبم اومده ولی نمیدونم چه جوری بعضیها میگن طرف گفت آِ سوختم و از این حرفا نمیدونم شاید اونا زیر تحمشون پیکنیک روشن میکنن آبشون جوش میاد
خلاصه آبمو ریختم وروش ولو شدم گفت چی شد گفتم اومد گفت مگه نگفتم توش نریز گفتم دست خودم نبود برای اجرای نقشم باید این کارو میکردم گفت برگرد نوبت منه منم گفتم که برو خودتو بشور اینجوری از پشتت میریزه رو تشک زنت میفهمه ضایع میشه اون کسخلم گوش کرد و رفت من تا بره و برگرده لباسمو پوشیدم و زدم به چاک اومدم دوتا میدون پائینتر از خونمون بند پوتینمو بستم و رفتم پادگان صبح که اومد نمیشد با یه من عسل بخوریش قیافش دیدن داشت منو صدا کرد و گفت چرا یه دفعه غیبت زد منم گفتم دیدم پادگان دیر میشه مجبور شدم برم
از اون روز خیلی سعی کرد منو گیر بندازه البته به ظاهر بعدها فهمیدم که طرف کلا کونی هست و به خیلیها داده.
ببخشید طولانی شد نظرتونو اگه جلب کرد بگین تا بازم داستان بنویسم البته منظورم خاطراتمه
نتیجه اخلاقیش هم به عهده شما دوستان گلم
دوستان از این به بعد دنباله همه داستان هایی که مینویسم یه عبارت مرد تنها میذارم که اگه دوست نداشتین داستانامو از همون اول نخونید وقتتون گرفته شه.

نوشته: نوشته: مرد تنها


👍 1
👎 0
57349 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

407613
2013-12-15 07:08:15 +0330 +0330
NA

بري با تبليغات حاشيه شهواني خودتو خالي كني ولي كس شعراي تورو نخوني

0 ❤️

407599
2013-12-15 07:08:19 +0330 +0330
NA

گی بود

0 ❤️

407601
2013-12-15 07:16:21 +0330 +0330

زرنگیا، شانس آوردی ترتیبتو نداد

0 ❤️

407602
2013-12-15 07:38:14 +0330 +0330
NA

این داستانتم جالب بود ولی گی ننویس قلمتو خراب نکن

0 ❤️

407603
2013-12-15 07:39:21 +0330 +0330

قشنگ بود ممنون ولی کاش گی نبود

0 ❤️

407604
2013-12-15 08:12:47 +0330 +0330
NA

با حال بود اما کاش گی نبود.

0 ❤️

407605
2013-12-15 09:05:34 +0330 +0330

تو به همه گفتی کردی…ما هم میگیم کردی…

0 ❤️

407606
2013-12-15 10:19:52 +0330 +0330
NA

خوب بود
ولی خدایی چطوری داستان قبلیتو نظرات رو دیدی و با این سرعت داستان بعدیو گذاشتی؟
:O
باوو ادمین نوشته حداقل ی ماه تا اپ شدن میگذره

جدالخالق

0 ❤️

407608
2013-12-15 14:32:26 +0330 +0330
NA

هنوز داستان رو نخوندم ، چشمم به عنوان افتاد يه ربعه دارم مي خندم . نمي دونم چرا اينقدر خنده دار اومد به نظرم كه آدم كون باباي دوستش بذاره . :D

كون مافوق گذاشتي ؟‌ايول دمت گرم
كلا با قلمت حال مي كنم
بنويس داداش

0 ❤️

407609
2013-12-15 14:38:04 +0330 +0330

7خخخخخخخخخخخخخخخ

0 ❤️

407610
2013-12-15 15:50:45 +0330 +0330
NA

avalesh alai vali tablo bod ghesmate dovom ra sansor kardei

0 ❤️

407611
2013-12-15 16:01:51 +0330 +0330
NA

داداش بخدا کلی خندیدم.جنبه طنز داشت.ادمین فامیلته که اینطور زود داستانت اومد توسایت؟

0 ❤️

407612
2013-12-26 09:55:50 +0330 +0330
NA

داداش امروز هم داستانتو دوباره خوندم با داستانات حال میکنم قلم روونی داری بازم بنویس دمت گرم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها