کردنش بهترین لذت زندگیم بود

1396/03/04

سلام محمد هستم…

سال 85 بود که اولین بار دیدمش!
با یکی از دوستام رفته بودم منطقه ی انتظامی که موتورشو آزاد کنه،
تو صف جلوی ما ایستاده بود، وقتی چشمم بهش افتاد…
واااای خدای من انگار تو وجودم داره زلزله میاد…
چه پسر زیبایی…ندیده بودم همچین پسر قشنگی!!!
خدایااا من که اصلا به پسرا حس نداشتم، پس این احساس یعنی چی!؟
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بلخره رفتم پیشش و باهاش حرف زدم،بهش آدامس تعارف کردم یکی برداشت و تقریبا باهم دوست شدیم!
اسمش مجتبی بود یه پسر حدودا 17 ساله با قد بلند، موهای بلند اتو کرده، شیک پوش و لاغر، پوست گندمی و فیس جذاب…!
واااای خیلی به دلم نشست!!!
تا اونموقع هیچ پسری برام جذاب نبود!

چندماه گذشت و من دیگه ندیدمش و اصلا نمیدونستم کجاست!
یه روز رفتم یه جایی تو شهرمون که یه کاری انجام بدم تا از ماشین پیاده شدم یکی از پشت دست گذاشت رو چشام و کمی باهام شوخی کرد،
وقتی برگشتم دیدم محسن بود یکی از دوستای قدیمیم که خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم،
منو دعوت کرد تو مغازه ش،
رفتم داخل!!!
اووووووه!
خدایا چی میدیدم !!؟؟؟؟؟
همون پسر ه س…!
آره مجتبی داداش دوست محسن بود،
اونجا بود که دوستیمون شروع شد!

از اون به بعد مجتبی همه جا با من بود،
حس عجیبی بهش داشتم،
دوس داشتم هیشکی بهش چپ نگا نکنه و همیشه ازش حمایت میکردم چون شهر ما کوچیکه و یه پسر خوشکل از دست ارازل و اوباش در امون نبود!

روز به روز من و مجی صمیمی تر میشدیم و حس من بهش بیشتر…
دلم نمیخاست اذیتش کنم یا از دستش بدم این یعنی عاشقش شده بودم!..
تا اینکه داستان شروع شد و میدیدم هرروز مجی حرفای سکسی میزنه!
همش میگفت چقدر خوبه اگه باهم سکس کنیم یا اینکه میگفت:
محمد همه ی دوستام منو کردند میفهمی!؟ من خیلی سکس دوس دارم
بیا با هم سکس کنیم!

با خودم میگفتم نه این داره شوخی میکنه، این داداش دوستمه و من روش غیرت دارم،
خدا میدونه تا اونموقع من اصلا تو فکر سکس باهاش نبودم…
طولانیش نکنم بلخره این حرفا روم اثر گذاشت و هربار که میدیدمش شهوتم بالا میزددددد!!!
شب و روز تو فکرش بودم
حتی یه بار بردمش خونه و لختش کردم و لب و گردن و سینه و شکمشو خوردم و تا اومدم کمربندشو باز کنم بهم گفت محمد اینکارو نکن!
میدونم چرا نتونستم!
چون خیلی دوسش داشتم و نمیخاستم ناراحتش کنم،
اونروزم گذشت اما صورت قشنگ و پوست نرم و بی مو و اندام باریک و کون تپل مجی دیگه داشت منو شکنجه میکرد…عذابم میداااااد…
دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم،

یه روز ظهر رفتم در خونشون گفتم مجی بیا بریم یه دور بزنیم و مستقیم بردمش کارگاه…
اونجا محل کارم بود و رفتیم تو اتاق نگهبانیش که جای دنجی بود نشستیم!
بی مقدمه شروع کردم دو طرف گونه هاشو گرفتم، تو چشای قشنگش زل زدم و لباشو محکم مکیدم!!!
وااااای نمیدونید این پسر چقدر خوشمزه و سکسیه!
گفت محمد داری چیکار میکنی؟
گفتم بخدا نمیتونم جلو خودمو بگیرم فقط هیچی نگو و بامن باش!
لختش کردم مقاومت نمیکرد فقط میگفت محمد نکن!
اما مگه میشد از این بدن خوشفرم لاغر اندام که اصلا مو نداره گذشت؟
گردن و سینه هاشو خوب مکیدم بعدشم شکمش و بعد شرتشو در آوردم و مث دیدوونه ها کیرشو کردم تو دهنم چند دیقه براش ساک زدم!!!
انگار خیلی دوسش دارم که اینکارا رو کردم…
به شکم خوابوندمش یه بالش گذاشتم زیر شکمش، پاهاشو زاویه دار(هشتی) باز کردم و خودم رفتم وسطش!

ژلو برداشتم کیرمو لیز کردم سوراخ کونشو ژل زدم کیرمو آروم آروم جا زدم…
اوووووووووووووف هیچوقت این لذت از یادم نمیره!!!
من با زن و دخترای زیادی سکس داشتم
اما این پسر از همه اونا بیشتر بهم حال داد،چون واقعا بدن نرم و داغی داشت و اینکه من واقعا بهش حس داشتم و میخاستمش!
هیچی کیرمو تا تخم جا زدم و تلمبه زدن شروع شدم!
کمرم سفته و دیر ارضا میشم و کون مجی اینقد داغ و لذتبخش بوووود که دستمو گذاشتم رو لمبه های نرم بی موش و هی کیرمو جا میزدم و میکشیدم بیرون…!

شاید حدود 20 دیقه میکردمش و به کونش و کیرم نگا میکردم
اووووووف این صحنه محااااااله از یادم بره!
دیگه خسته شده بودم و عرق مث بارون ازم میریخت و این لذت به اوج رسیده بود…
خوابیدم رو کمرش و دستمو از زیر بغلش رد کردم و سر شونه هاشو محکم گرفتم!
این حالت خیلی تو سکس حال میده و لذت رو به نهایت میبره…
تنش گرم و پوست لطیف کمرش و صدای شالاپ شولوپ باسنش و همچنین عطر مست کننده ی بدنش واقعا منو تو ابرا برده بود و من مدام کیرمو تا آخر میکردم تو کونش و میکشیدم بیرون…
واااای الان که دارم مینویسم از یادآوری شدت اون لذت+سکس+عشق تنم واقعا داره میلرزه!..

زیر کیرم دااااغ شده بود و حس میکردم تمام احساسم به این پسر داره از لوله ی کیرم بشکل یه مایع میاد بیرون…
چند بار دیگه کیرمو تا ته تو کون مجی شلاقی زدم و با بهش گفتم عزیزم داره آبم میاااااد…
کیرمو تا آخر کردم تو و آبمو با تمام وجود و احساس خالی کردم تو کونش!..
بی رمق رو بدن بی نظیر و دااااغ مجی ولو شدم و فقط عطر موهاشو به شدت نفس
می کشیدم…

بعد از اون مجی از من دووور شد الان چندسال از اون ماجرا میگذره ولی هروقت که میبینمش دوباره از درون تمام بدنم میلرزه و قلبم تند تند میزنه!
این ماجرا رو زدم تو دلم و به هیشکی نگفتم چون خیلی دوسش دارم و آبروش برام خیلی با ارزشه، اما اینکه ازم دور شده و باهام سرد برخورد میکنه خودش بزرگترین عذااااابه…
اینجا نوشتم تا شاید کمی سبک شم…¿

نوشته: محمد


👍 5
👎 7
3039 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

601951
2017-05-25 20:39:06 +0430 +0430

بله پس امشب شب گی هستش

(dash)

0 ❤️

602076
2017-05-25 21:04:28 +0430 +0430

هردم از این ادمین کونی میرسد…

0 ❤️

602161
2017-05-25 21:38:32 +0430 +0430

من برای خودم تاسف میخورم که بعد از داستان مسیحا اومدم این کصنوشته رو خوندم

1 ❤️

602281
2017-05-25 23:27:05 +0430 +0430

داستان قشنگی بود…¿

0 ❤️

602431
2017-05-26 05:36:34 +0430 +0430

متوسط

0 ❤️

602471
2017-05-26 07:57:38 +0430 +0430

آخرش کردیشا

0 ❤️

602591
2017-05-26 10:36:43 +0430 +0430

چه نسلی شدن نسل هشتاد و نود

خب حقم دارن ما با اهنگ های شهره و مهستی معین هاییده و ابی عاشق شدیم…اینا بدبختا حقشونه چون اراجیف تتلو و هیچکس و ساسی مانکن رو گوش دادن

خدا با آخر عاقبتمون رحم کنه

0 ❤️