کشتی تایتانیک

1397/11/20

اسم من جَک هست البته اسم خارجکیم جَک هست ، رفیقام جنگیز صدام میکنن ، میخوام براتون داستان یکی از اتفاقات زندگیم رو تعریف کنم ، داستانی متفاوت ، بله درست خواندید " کشتی تایتانیک "
خیلی از شماها فیلم تایتانیک 1997 رو دیدید ، اما اون فیلم فقط یک کپی برداری ناجوان مردانه از واقعیت زندگی من هست ، من میخوام براتون داستان واقعی تایتانیک رو تعریف کنم ، پس انگشت شستتون رو واس لایک آماده کنید و با اشتیاق داستان رو بخوانید. راستی لعنت بر پدر و مادر کسی که داستان رو به اسم خودش کپی کنه.
پنج شنبه نزدیک ظهر بود ، من بودم ، سعید کپک ، حمید جفنگ ، بهنام روپایی زن ، علی آقامونم ، بود! دور هم نشسته بودیم عرق سگی میخوردیم و پاسور بازی میکردیم ، شرط گذاشته بودیم اگه ما باختیم باس پشمامون رو با موچین دونه دونه بِکَنن ولی اگر ما بردیم باس اون بلیطی که سعید کپک و رفیقش واس کشتی تایتانیک گرفته بودن رو بدن به ما.
خلاصه اولیو زدیم ، مست وپاتیل شدیم ، دومیو زدیم ، له له شدیم ، اومدیم سومیو بزنیم صدای بوق کلفت کشتی در اومد ، دست آخر بود ، هرکی میبرد دیگه کار اونیکی تموم بود ، تخمامون جفت شده بودن ، قلبمون بندری میزد ، خلاصه تو عالم لوتی گری ، خدا بهمون حال داد تا پشمامونو دونه دونه با موچین نَکَنن ، انقد خوشحال بودم که لباسمو درآورده بودم و دستمو گذاشته بودم لای بغلم و صدای گوز در میاوردم.
خلاصه سرتونو دردنیارم ، با کلی بدبختی سوار تایتانیک شدیم ، قیافه ما انگار جنگ زده ها بود ، اونا همه بچه بالا شهر ، کشتی قرار بود بره آمریکا ، یه کشتی لوکس و بزرگ بود که واس اولین بار مسافر میزد ، خلاصه اون ته مهای کشتی ، یه جایی واس خوابیدن پیدا کردیم و وسایلمون رو گذاشتیم و رفتیم یه دوری توی کشتی بزنیم ، لنتی این کشتی از از کون الکسیس تگزاس هم بزرگتر بود ، وقتی از روی کشتی داشتیم بیرون رو نگاه میکردیم و کشتی حرکت میکرد ، ملت برامون دست تکون میدادن ، ما هم داد میزدیم ها ها کون لقتون ما که رفتیم.
عصر روز بعد ما به ایرلند رسیدیم ، هیچ چیز جز آب و اقیانوس دور ما نبود ، من از روی کشتی داشتم توی آب نگاه میکردم که دیدم دو تا دلفین دیوث ، زدن دنبال یه دلفین ماده ، به رفیقم میگفتم هی ممد نگاه کن الان کونش میذارن ، همینطور که نگاه میکردیم از بالای کشتی یه دختری رو دیدم که برق از چشمام پرید ، یه دختر سفید و خوشکل و خوش اندام ، لامصب انگار حوری بهشتی بود
با خودم گفتم هعی چنگیز ، کاش اینجا رو خشکی بودیم تا با موتور 125 جلوش تک چرخ میزدی مخشو میزدی ، تا من به دختره نگاه کردم دختره هم به من نگاه کرد و به پشمش هم منو حساب نکرد و رفت داخل کشتی.
منم چون علاقه بسیاری به نقاشی داشتم ، دفتر نقاشیم رو باز کردم و شروع کردم به نقاشی کردن اون منظره . خلاصه شب شده بود ، من هم عرق گیرم نیمده بود و کونم داشت میسوخت ، گفتم برم رو عرشه کشتی یه سیگار بهمن بکشم ، رفتم بالا ، دیدم همون دختره هم اومده بالا ، نزدیک نرده های کشتی وایساده بود و عین عقب مونده ها میخواست خودشو بندازه تو آب ، منم که حس دختردوستانه ام گل کرد ، سریع دویدم سمت دختره ، داد زدم هوی کره خر چَکار میکنی؟
دختره هم گفت:
هی عقب مانده نزده من نشو ، اسم من رز هست ، مامانم میخواد من وبا زور بده به یه مرتیکه ریقو ، اومدم خودمو بُکُشم.
منم گفتم:
بدبخت نپر پایین ، تو آب سرد ، خر استخوانش میشکنه تو این سرما ، کونت پاره میشه اگر بپری ، بیا دستتو بده به من ، من با بابای جاکشت صحبت میکنم
خلاصه همینطور که من اومدم دست رز رو بگیرم ، دستم خورد رو ممه هاش ، اومد برگرده بزنه تو گوشم که سُر خورد ، منم با زور این لندهور رو گرفته بودم که نیفته ، در همین عین ، پدرجاکش و مادرجنده اش با کاپیتان کشتی اومدن مارو دیدن. من سریع رز رو پرت کردم رو عرشه که نیفته جوانمرگ بشه ، ولی این تخم سگ ها گیرداده بودن که تو میخواستی دختر ما رو بُکنی ، حالا هر چی من میگفتم عقب مانده ها ، کی وسط نرده ها کُس میکنه که من دومیش باشم ، میگفتن نه دروغ میگی ، منم بلند گفتم کون لقتون و سکوت کردم.
خلاصه داشتیم به هم فحش های غیراخلاقی میدادیم که یهو اون مرتیکه ریقو که میخواست رز رو بازور بگیره و بُکنه پیداش شد و من از کلی تشکر کرد و برای غذا هم دعوتم کرد ، منم که از گشنگی داشتم میمردم ، از خدا خواسته گفتم با اینکه این تخم سگ ها کون منو پاره کردن ولی میام.
فردا صبح که شد ، رفتم یه دوری بزنم داخل کشتی و چند تا نقاشی بکشم که رز رو دیدم ، با هم مشغول صحبت شدیم و از بدبختیاش گفت ، یهو دیدم لای ممه هاش یه گردن بند سیاه هست ، گفتم این چیه؟ تو که دیشب اینو نداشتی؟
رز گفت:
این مرتیکه ریقو ، دیشب اومد تو اتاقم ، اینو بهم داد خیال کرد خر میشم زنش میشم
همینطور که داشتیم کسشر میگفتیم ، رز دفتر نقاشی من رو دید و دونه دونه ورق زد ، هرچی ورق میزد یه لبخندی میزد و میرفت صفحه بعدی ، منم اعصابم خورد شد گفتم:
چته سفیدبرفی مگه عکس کون ننتو کشیدم که میخندی ، اینا آثار هنری هستن
رز گفت:
گوه بخور ، اینا رو دخترخاله منم که 3 سالشه بلده بکشه ، ریدم تو هنرت
با اینکه دختر تخم حرومی بود ولی ازش خوشم میومد ، بهش گفتم هی عقب مانده ، بیا بریم توف کنیم تو آب ، هرکس توفش بیشتر رفت باید یه بوس به اونیکی بده ، رز هم قبول کرد. خلاصه داشتیم همینطور توف میکردیم که یهومادرجنده ی رز سررسید ، من ک توفم توی دهنم بود ، همینطوری نگهداشتم تا این بره ، وقتی دعوتمون کرد برای غذا و رفتش منم محکم توف رو پرت کردم رو کونش ، شانس آوردم نفهمید وگرنه کونم میذاشت.
خلاصه شب شد و من هم که لباس درست و حسابی نداشتم ، رز اومد یه مشت لباس مال مرحوم پدربزرگشو آورد گفت بیا اینارو بکن تنت ک امشب آبروم نره ، منم پوشیدم و رفتم تو مهمونی ، وقتی رسیدم ، رز آرایش کرده بود ، کوسی شده بود برای خودش ، این شلواره هم تنگ بود ، منم هی کیرم راست میشد و به پدربزرگ رز فحش خواهرمادر میدادم.
رز اومد نشست کنارم و اعضای کشتی رو تا کسی نیومده بود بهم معرفی کرد ، گفت این اصغر اقا هست تاجر شرت هست ، اینم جعفرخان تجارت سوتین میکنه ، اونم آنشرلی هستش ، پورن استار هست ، خلاصه همه رو معرفی کرد ، بقیه اومدن سرمیز غذا ، من فکر کردم حالا قراره تخم مرغ گوجه ای چیزی بیارن ، دیدم گوشت خوک و شراب آوردن. منم اومدم لاکچری بازی در بیارم گفتم من شب ها فقط شام سبک میخورم ، یهو اون مرتیکه ریقو گفت بیا کیرمنو بخور ، بلند شدم بخوابونم دهنش که یهو کشتی رفت رو دست انداز ، نشستم سر جام.
مرتیکه ریقو از شغل خودش گفت و پولش رو کشید رخم ، بعدش گفت تو چیکاره ای منم گفتم صادرات و واردات میکنم ، کیرمو وارد میکنم تو کس ننت ، بعدش صادرش میکنم تو کون خودت ، یهو عصبانی شد از سرجاش بلند شد که بزنه منو ، بازم کشتی رفت رو دست انداز و نشست سرجاش.
از رز خدافظی کردم و به سمت ته کشتی حرکت کردم ، داشتم با خوشحالی میرفتم که دیدم یهو یکی با لگد از پشت زد تو تخمم. رز بود ، اومد هی میخندید و میگفت دستتو مشست بکن و توش فوت کن ، انقدر خندید که گوزید.
رز همراه من اومد ته کشتی ، ما فقیرفقرا اون ته جشن گرفته بودیم ، رز هم که بچه مایه دار بود ، اولین بارش بود جشن به این بی قانونی رو میدید ، جوگیرشد ، انقد عرق سگی خورد و رقصید که اسهال گرفت.
فرداش که رفتم تو قسمت بچه پولدارا ببینم چه خبره ، یه نگهبان کونی داشت نذاشت برم داخل ، بعدش که پرس و جو کردم فهمیدم مادرجنده رز و اون مرتیکه که قرار بوده شوهرش بشه فهمیدن رز پیش من بوده ، ممنوع التصویرمون کردن.
رز رفته بود با کاپیتان کشتی کسشر میگفت درمورد مسافت راه و اینکه قراره راننده کشتی تا ته پاشو بذاره رو گاز که من توی راه برگشت رز رو خِفت کردم و کشوندمش تو اتاق کناری ، بهش گفتم:
هی عقب مانده ، من عاشق تو شدم ، بیا زن من شو ، من میرم کارگری توام خیاطی بکن زندگیمون رو میکنیم
رز گفت:
برو گشمو تو به من نمیخوری
منم که شکست عشقی مزمن خورده بودم و کونم پاره شده بود برگشتم اتاق فقیرا و برای خودم آهنگ حسین کشتکار رو خوندم:
منم سرگشته حیرانت؛ ای دوست●♪♫
کنم یک باره جان؛ قربانت، ای دوست…●♪♫
خلیل آسا؛ زِ شوقِ وصلِ کویت●♪♫
دهم سر؛ بر سرِ پیمانت، ای دوست●♪♫
دلی دارم؛ در آتش، خانه کرده●♪♫
میانِ شعله‌ ها؛ کاشانه کرده●♪♫
دلی دارم؛ که از شوقِ وصالت●♪♫
وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده●♪♫
وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده●♪♫
من؛ آن آواره ی بشکسته بالم●♪♫
زِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالم●♪♫
منم آن؛ مرغِ سرگردان وُ تنها●♪♫
پریشان گشته شد؛ یک باره حالم!●♪♫
سحر؛ سر بر سرِ سجاده کردم●♪♫
دعایی؛ بهرِ آن دلداده کردم●♪♫
خلاصه غروب شد ، من رفتم رو عرشه کشتی یه سیگاری بکشم که دیدم رز هم اومده خایه مالی
رز گفت:
هی عقب مانده ، منم نسبت به تو احساس عشق میکنم ، از وقتی اومدی نجاتم دادی و دستت خورد به ممه هام حس کردم نیمه گمشده من هستی ولی این ننه و مرتیکه ریقو نمیذارن ما به هم برسیم
منم گفتم:
گوه میخورن
دستشو گرفتم و بردمش نزدیک نرده ها ، دستشو باز کردم و باد میخورد توی موهاش ، فضای عرفانی و عاشقانه ای بود
اما امان از دست این کیر بی صاحب که حالیش نیست فضا عاشقانه هست ، در همین حین دستم رفت روی ممه اش و کیرم راست شد ، رز هم برگشت عین سگ نگام کرد ، گفتم الان همون ممه رو میکنه توی کونم که لباشو چسبوند روی لبام…
رز دستمو گرفت گفت بیا بریم اتاقمو نشونت بدم ، ما رفتیم تو اتاق ، انگار بهشت بود ، همینطور عین وزق داشتم دور و برمو میدیدم که رز گفت:
عشقم بیا اینجا من لخت میشم تو نقاشی من رو بکش با این گردن بند تخمی
لامصب لباسشو درآورد من گیرم راست شد از زیپ شلوار زد بیرون رز که از تعجب دهنش وا مونده بود گفت تخم سگ من بهت گفتم نقاشیمو بکش این چه رفتار زشت و زننده ای هست که تو کردی
من هم دفتر نقاشیم رو باز کردم و شروع کردم به کشیدن نقاشیش .
نقاشی که تمومش شد گفت میخوام ببینمش منم گفتم شرط داره ، شرطشم درد داره
خلاصه رفتم نزدیکش لباسمو دراوردم یهو گفت یاحضرت پشم چرا پشماتو نزدی منم گفتم مرد هست و پشماش ، تو باید بین این پشما احساس امنیت و گرما کنی اینو که گفتم عین خر شروع کرد به خندیدن ، اومدم برم جلو بکنمش که دیدم دارن در میزنن تخمام جفت شد و نصف پشمام به صورت غیرارادی ریخت.
من و رز از در پشتی سریع فرار کردیم و اون نامزد ریقوش هم دنبالمون میگشت ، رفتیم توی زیرزمین کشتی ، یه ماشین پیداکردیم و توش قایم شدیم ، وقتی نامزد ریقوش رفت ، دیدم رز داره دستشو میکشه رو کیرم ، منم فوری کیرم راست شد ، اصن من تا به رز نگاه میکردم اتوماتیک کیرم راست میشد ، خلاصه توی همون ماشین به هفت روش سمورایی کردمش. حالا دیگه ننوشتم چطوری کردمش که خیلی داستان طولانی نشه.
اومدیم رو عرشه کشتی و داشتیم کیرکردن نامزد ریقوش رو تعریف میکردیم و میخندیدیم که یهو دیدیم کشتی رفت رو دست انداز ، وقتی پرس و جو کردیم دیدیم آقای راننده ترمز بریده و جلومون هم یه کوه یخ هست ، داریم عین گاو میخوریم به کوه یخ.
نامزد ریقو رز هم غیرتی شده بود ، هی داشت مارو دنبال میکرد ما هم هی فرار میکردیم ، خلاصه قرار شد ادمای کشتی رو خالی کنن توی قایق که وقتی کشتی به گا میره کسی داخلش نباشه ولی قایق ها کم بود، من اول گشتم دنبال ممد ببینم کجاس ، دیدم داره ته کشتی جق میزنه ، بهش گفتم ممد فرار کن که داریم بگا میریم. بعدش با رز رفتیم سمت قایق ها ، دیدیم بهمون جا نمیدن ، نامزد ریقوش هم پدرسگ ، تفنگ داشت هی مارو دنبال میکرد.
کشتی نزدیک بگا رفتن بود ولی ما هنوز توی کشتی بودیم ، نامزد ریقوش فرار کرد از کشتی و با زور تفنگ سوار یکی از قایقای زنانه شد ، منم با هر کون پارگی که بود رز رو سوار یه قایق کردم تا عشقم جون سالم به در ببره ، ولی بی پدر وسط راه خودشو بالا کشید و اومد روی کشتی دوباره ، بهش گفتم:
خو توله سگ ، برو من بدون تو میمیرم ، خودتونجات بده ، حتی ممد هم فرار کرده ، من هم خودمو بهت میرسونم
ولی دخترلجبازی بود. ما تصادف کردیم ، کشتی پر از آب شده بود ، نصف جمعیت بگا رفته بودن ، تعدادیم فرار کرده بودن ، همینطور داشتیم از وحشت پشمامون میریخت و خشتکمون جر میخورد که یهو کشتی از وسط نصف شد ، نصفش رفت زیرآب ، نصف دیگش هم عین کیر من راست شد ، من دست رز رو گرفتم و بردمش روی سمتی که راست شده بود ، خیلیا از اون بالا افتادن و بگا رفتن ولی ما خودمون رو رسوندیم به نوک کشتی ، دقیقا همونجایی ک من ممه رز رو برای اولین بار لمس کردم.
کشتی داشت غرق میشد کامل ، من به رز گفتم:
هی عشق عقب مانده خودم ، الان نوک کشتی هم میره زیرآب و بگا میریم ولی سعی کن نفست رو تو سینه نگهداری تا وقتی رفتی زیرآب ، بیای روی آب.
رز هم منو بوس کرد منم اونو بوس کردم ولی کیرم راست نشد.
خلاصه پرت شدیم توی آب ، با هزاربدبختی و کون پارگی یه تیکه یخی رو روی آب پیدا کردم و کون رز رو گرفتم و گذاشتمش رو یخ ، خودم داشتم میمردم ولی عشقم رو نجات دادم ، زبون بسته خیلی سعی کرد منو نجات بده ولی نتونست ، لحظات آخر رز به من گفت:
جَک ، اسم واقعی من کلثوم هست ولی به کسی نگو جز تو و مادرم کسی نمیدونه
منم گفتم: منم چنگیزم و با لبخندی ملیح جان به جان آفرین تسلیم کردم.
بعد از مدتی دیدم ممد سوار قایق موتوری شده و اومد منو نجات داد و بهم نفس دوهان به دوهان داد و زنده شدم ولی همه جام یخ زده بود ، منو برد بیمارستان و بعداز شش ماه بستری بودن و با نی غذا خوردن حالم خوب شد ولی هر چی سعی کردم رز رو پیدا نکردم فقط فهمیدم که زنده هست و وقتی فیلم تایتانیک 1997 ساخته شد فهمیدم که کاملا چه اتفاقاتی افتاده بوده که ازش خبر نداشتم.
"ببخشید اگر داستان طولانی شد ، گفتم دیگه دو قسمتش نکنم . فیلم تایتانیک1997 رو حتما ببینید ، میتوانم با جرات بگم بهترین فیلم عاشقانه ای بود که توی عمرم دیدم و بهتراز اون نخواهم دید"
انصافا داستان به این کسشری و خفنی تو عمرتون خونده بودین؟لایک نکنید خیلی نامردین ^_^

نوشته: جناب نویسنده


👍 39
👎 8
24686 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

746934
2019-02-09 20:50:34 +0330 +0330

در همین حین دستم رفت روی ممه اش و کیرم راست شد ، رز هم برگشت عین سگ نگام کرد ، گفتم الان همون ممه رو میکنه توی کونم که لباشو چسبوند روی لبام…
.

ابن تیکش واقعا خفن بود : )))

ولی اخرش با این تعریف از خودت متاسفانه یک تنه چسیدی به تعریفی که میخواستم بکنم.

2 ❤️

746951
2019-02-09 21:12:17 +0330 +0330

روی هم رفته از بیشتر طنزهایی که نوشته میشه غلظت طنزش بیشتر بود. افرین

2 ❤️

746960
2019-02-09 21:23:13 +0330 +0330

جناب نویسنده ،منتظر یک داستان فوق العاده از شما بودیم،الان نمیدونم میشه گفت خوبه یا نه.
ولی خوب امشب برای همه خیلی از خاطراتشون رو زنده کردی،
یک فیلم پر از احساس و یک آهنگ بی همتا و بی تکرار

2 ❤️

746962
2019-02-09 21:26:41 +0330 +0330

باحال بود دمت گرم بسی شاد گشتیم چنگیز جکول 🙄

1 ❤️

746963
2019-02-09 21:27:19 +0330 +0330

لااایک
مرسی

1 ❤️

747010
2019-02-10 01:42:23 +0330 +0330

طنز نبود…

1 ❤️

747022
2019-02-10 05:01:09 +0330 +0330

خیلی حال کردم دمت گردم

1 ❤️

747067
2019-02-10 10:33:56 +0330 +0330

احزنت احزنت آورین آورین

1 ❤️

747118
2019-02-10 17:54:12 +0330 +0330

کس شعر قشنگی بود

1 ❤️

747120
2019-02-10 18:08:00 +0330 +0330

عه …جادوگر جان این داستان قشنگ رو شما نوشتی،؟دستت درد نکنه .خواستم
نامرد نباشم .خخخخخخخ.
لایک گلم . ?

1 ❤️

747123
2019-02-10 18:10:58 +0330 +0330

عه …جادوگر جان این داستان قشنگ رو شما نوشتی،؟دستت درد نکنه .خواستم
نامرد نباشم .خخخخخخخ.
لایک گلم. ?

1 ❤️

747132
2019-02-10 18:54:41 +0330 +0330

فداتشم عزیزدلم … من لایکت کرد م دیگه .ولی اشکالی نداره .بازم لایک هزاران لایک تقدیم شما. ? ? .

1 ❤️

747139
2019-02-10 19:39:32 +0330 +0330

ناموسِ داستان بود دمت گرم

1 ❤️

747156
2019-02-10 21:17:35 +0330 +0330

بدک نیس

1 ❤️

747284
2019-02-11 08:49:59 +0330 +0330

عزیزم نیازی به تشکر نیست. لایک
حق شما بود .
واقعا زحمت کشیده بودین .مرسی .

1 ❤️

747337
2019-02-11 16:29:30 +0330 +0330

باحال بود جادوگر جان دستت درد نکنه
بسی خندیدیم با اطرافیان

1 ❤️

747344
2019-02-11 16:59:48 +0330 +0330

نصف پشمام به طور غیر ارادی ریخت!

لنتی اگه یه بار دیگه بی اجازه من اسم ممه رو بیاری جوری می زنمت که بقیه پشماتم بریزه بشی عین دافا ?
دمت گرم بعد داستانای اون آرمین جقی دومین داستان باحال بود

1 ❤️

749456
2019-02-20 14:55:31 +0330 +0330

خخ فقط اونجا که میگه داشتیم بهم فوش غیر اخلاقی میدادیم

0 ❤️