با دختر خواهرم ، شوهر سابقش و چند تا از دوستای مجرد خواهر زاده م نوروز امسال رفتیم کلاردشت
یه ویلا گرفتیم
شب همه بغل هم خوابیدیم
من کنار دیوار
زنمم کنارم بقیه هم ردیفی بغل هم خوابیده بودیم
ازصدای پچ پچ از خواب بیدار شدم
دیدم زنم هی میگه نکن نکن بیدار میشه
بعد ازگفتن نکن نکن سرشو میبرد جلو دوباره میگفت بسه
مونده بودم این چه کاریه
یه دفعه شصتم خب دار شد سیاوش دوست خواهر زاد م بغل زنم خوابیده
یه کم دقت کردم دیدم زیر ملافه یه دست رو کون زنمه که اروم داره نوازشش میکنه
جلو رفتن سر زنمم برای این بود که دست دیگه بابک سر زنمو میاورده جلو تا ازش لب بگیره
مونده بودم زنمم می خواد یا نه
از طرف دیگه گوشامو تیز کرده تا بفهمم چی به همدیگه میگن
یه دفعه دیدم بابک بلند شد رفت ازاطاق بیرون
زنم برگشت به من نگاه کرد
منم خودمو زدم به خواب عممیق
زنم بعد از اینکه مطمئن شد خوابم
بلند شد رفت بیرون
می خواستم بلند شم برم بیرون ببینم چیکار میکنن
گفتم ولش کن
ممکنه آبرو ریزی بشه
نوشته: منی نوشت
دوست عزیز
من سبک نوشتنت رو خیلی دوست دارم
نوع نگاهت خیلی جالبه
برخورد رولن شناسانه ات منحصر به فرده
ادامه بده
من علاقه زیادی به داستانهای سکسی دارم زتازه عضو شدم و در اینده نظرم رو میگم