کلاس آنلاین، دوست مجازی و سکس واقعی (۱)

1399/11/15

دوساله ورشکست شدم، شاید هم سه ساله دقیق یادم نمیاد، بین دو تا سه ساله، یک شرکت تولیدی داشتم با پونزده تا کارگر ولی الان حتی یه ماشین هم زیرپام نیست. بعد از اینکه شرایط مالیم خراب شد مشکلات زندگی مشترکمون هم بیشتر و بیشتر شد، خانمم دیگه تحویلم که نمیگرفت هیچ، کم کم هر روز متلک هم بارم میکرد، آخرین تیر خلاص عاطفی به زندگیمون هم این بود که علیرغم مخالفت من، وکیل گرفت و الان بعد از یکسال و نیم ویزای کاناداش اومده میگه میتونی بعنوان همراه تو هم بیایی، منو مجبور کرده در این موقعیت کرونایی کلاس زبان برم خیر سرم. ولی خب باید بگم کلاس بد هم نبود سه تا آقا بودیم و نه نفر هم خانم بودن و یک گروه تلگرامی هم داشتیم که تکلیفهای روزانمون رو هم اونجا میذاشتیم، من توی آزمون آنلاین ترم هشتم قبول شدم و توی کلاس با همه غریبه بودم، یکی دو بار توی گروه سوال پرسیدم راجع به دانلود کردن فایل تکالیف در سامانه و یکی از دختر خانمای کلاس پی وی جوابمو داد، موقع امتحانم - روز قبلش - برام پیغام گذاشته بود اگه کمکی خواستین یا مشکلی بود موقع امتحان پیام تلگرامی بدین، اینجوری شد که با هم تقلب کردیم و صمیمی شدیم، البته تعجب کرده بود که من اولین ترممه و زبان من از اون بهتره که نه ترمه داره میاد. در هر صورت من که همیشه تو خونه تنها بودم - چون خانمم با بچه ها هر روز میره خونه مامانش و آخر شب بر میگرده - از بیکاری، بجای تلویزیون دیدن با شیما چت میکردم - اسمش شیماس - هر شب اینقدر با هم چت کردیم و کردیم که اون دیگه میگفت از نوشتن خسته شدم و برام ویس میفرستاد، صدای قشنگ و لطیفی داشت، یک شب داشتم صداشو بلند گوش میکردم که یکدفعه خانمم در و باز کرد و وارد شد و من نزدیک بود زهره ترک بشم ولی فورا تلگرامو بستم، گفت چیکار میکردی چرا هول شدی؟ گفتم نه هیچکار خاصی نمیکردم در هر صورت ماست مالی شد ولی حواسمو یکم بیشتر جمع کردم، دو روز بعد از اون برادر خانمم و خانمش از شهرستان اومدن و خونه پدر خانمم بودن من هم تا دیر وقت سر کار بودم و اصلا" حوصله جایی رفتن نداشتم، خانمم زنگ زد گفت بیا اینجا همه دور هم جمعیم منم گفتم خیلی خسته ام میخوام بخوابم گفت پس من و بچه ها امشب خونه مامانم میمونیم، من هم از خدا خواستم و گفتم باشه، چهارشنبه بود یه پیغام برای شیما فرستادم و دیدم آفلاینه دوباره و سه باره تلاش کردم دیدم فایده ای نداره، اعصابم خورد شده بود که چرا شمارشو ندارم رفتم مسواک زدم و خواستم بخوابم دیدم سه چهار تا پیغام فرستاده : سلام، چطوری؟ چه خبرا؟ کجایی؟ چرا جواب نمیدی؟
سریع باهاش چت کردم گفتم امشب تنهام، دو ماهه با هم دوست شدیم تا حالا غیر از عکس پروفایلت هیچ عکسی ازت ندیدم
به نظرم تو خیلی خوشگلی، صداتو دوست دارم، لحنتو دوست دارم، آرامشی که در تو هست و مهربونیتو دوست دارم
یکدفعه خیلی نرم شد و با یه لحن دیگه باهام صحبت کرد، نزدیک بود گریه کنه میگفت من خیلی تنهام، بابام خیلی پیره و منو درک نمیکنه و سخت گیره و تحت فشارم میذاره، مامانم هم همش با بابام جر و بحث داره، از زندگی تو این خونه خسته شدم.
واقعا" دلم براش سوخت و یه کمی باهاش صحبت کردم، راهنماییش کردم، دلداری و امید بهش دادم. گفت تو واقعا" کی هستی؟ بابا لنگ دراز؟ همش میگفت دوست دارم ببینمت.
من هم راستش خیلی دوست داشتم ببینمش،با هم صمیمی شدیم، من یه فایل رقص سکسی براش فرستادم و سر صحبتو باز کردم و گفتم بیا یکم چت سکسی کنیم، گفت اصلن دوس ندارم گفتم تا حالا سکس داشتی؟ گفت مگه ایدزه که اینجوری میپرسی؟ فهمیدم پایه است گفتم من هم خیلی مشتاقم ببینمت، ولی یه کمی از عواقبش میترسیدم، داشتیم چت میکردیم و حرف میزدیم و شماره رد و بدل میکردیم که دیدم ساعت یه ربع به پنج صبح شده و کم کمک هوا میخواد روشن شه، گفتم خوابم میاد و شب خوش.
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم ساعت دوازده و نیم ظهره، بیخیال کار شدم آخه پنجشنبه ها تا ساعت یک شرکت بودیم و دیگه دیر شده بود. خانمم 11 باز زنگ زده بود، گفتم بله گفت ما ظهر هم اینجا پیش مامان بابا و داداشم میمونیم، منم گفتم هر جوری راحتی، بعد تلگرامو چک کردم دیدم شیما پیغام داده کجایی گفتم خونه ام، تنهام. گفت مهمون نمیخوای؟ گفتم خوشحال میشم ببینمت، گفت اگه قول بدی بهم دست نزنی میام پیشت، منم قول دادم ولی باورم نمیشد که بیاد، چطور ممکنه اعتماد کنه؟ . . . .
ادامه داستان آینده در آینده نزدیک

نوشته: افشین


👍 6
👎 10
15301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

789819
2021-02-03 01:13:55 +0330 +0330

نوشتی مجبورت کرده تو این موقعیت کرونایی بری کلاس زبان! اینجا دو تا حالت است اگر کلاستون مجازیه که دیگه کرونا تاثیری روش نداره و زر میزنی اگر حضوریه پس چرا اصرار به دیدن دختر داشتی؟ شما که سر کلاس حضوری همدیگرو میدیدین؟ به علاوه شما طلاق نگرفتین و زن بدون اجازت نمیتونه از کشور خارج بشه پس اختیار دست شماست! اینجا رو هم چرت گفتی از همه اینا گذشته شما اینقدر بی پولی که یه ماشینم زیر پات نیست چجوری میخوای بری کانادا؟ با مترو نمیشه ها!! 😁

9 ❤️

789820
2021-02-03 01:14:41 +0330 +0330

والا چی بگم؟این روزا زن آدم هم،به آدم مفتی نمیده چ برسه بقیه

جناب بابالنگ دراز اون زنی ک توی بی پولیا محلت نذاشتو ساعت9شب باید بزاری دم در مامورای محترم شهرداری ببرنش

5 ❤️

789826
2021-02-03 01:18:06 +0330 +0330

تازه شدی مثل من
منم ماشین ندارم
خارجی هم بلدنیستم.خخ

3 ❤️

789858
2021-02-03 02:12:43 +0330 +0330

دانلود فیلم سکسی ایرانی ، ارباب و برده ، لایوهای سکسی اینستاگرام ، سکس گی ایرانی ، سکس دختر زیر 18 سال ایرانی ، بدن نمایی دختر ایرانی ، عکسای سکسی ایرانی در سایت ایران سکس
https://iransx.xyz

0 ❤️

789921
2021-02-03 10:08:57 +0330 +0330

بابا ورشکسته کانادا رو بابا تله پرت خفن فکرکنم با اینهمه چس ناله ای که از ورشکستگی و بی‌پولی کردی میری تو توالت خونتون خودتو میندازی توش ازون ور کره زمین در میای نه؟

1 ❤️

805611
2021-04-23 08:39:21 +0430 +0430

حسش حس خیلی جالبیه… 👀خیلی پر هیجان و هاته… 🔥🔥🔥🔥
طعم سیبی رو میده که از باغ مردم کندی و خوردی.🍏🍏🍎🍎… خیلی با سیب‌های دیگه متفاوت تره، شیرین تر و خوشمزه است😋😋😋😋
سلااااام!
من پارسا هستم 30 سالمه از تهران…
مدلینگ و هنرمند و بازیگر
مربی ماساژ بین المللی
خوشتیپ و خوش استایل و لاکچری…
فتیش عجیبی به خانمهای متاهل دارم… نمیدونم چرا؟ با اینکه
جی اف دارم و اکثرا هم داف هستن ولی باهاشون حال نمیکنم… دلم خانم متاهل میخاد…
حالا هرچی… مریضم… یا این کار گناه داره… به خودم مربوطه و نیازی به دلسوزی ندارم…😕.
فقط یه پایه میخام که باهم ته عشق و حالو بترکونیم…
قرارهای یواشکی… 👩‍❤️‍💋‍👨
بوسه های قایمکی… 😘
چتهای مخفیمون… 👨‍💻
رمانتیک! نه؟! 😍

0 ❤️