کلاه سیاه (1)

1394/07/13

داستان زیر تماما غیر واقعی بوده و هیچ یک از اتفاقات و شخصیت های داستان وجود خارجی ندارند.هرگونه شباهت با اشخاص حقیقی و حقوقی و اتفاقات واقعی کاملا تصادفی میباشد. .
با صدای گوشیم بیدار میشم.یه شب دیگه پشت مانیتور گذشت.تا جایی که یادمه آخرین باری که شب قبل ساعت رو نگاه کردم ساعت 3:30 بود.الانم ساعت 6 صبحه.از موقعی که فوق لیسانسمو گرفتم هر شب همینطوریم.فوق لیسانس آی تی شاخه امنیت خونده بودم،ولی دلم پیش طراحی سیستم عامل گیر بود. دوران دانشگاه علاوه بر کلاسای خود دانشگاه مجتمع فنی هم میرفتم.میخواستم برنامه نویسیمم خوب بشه.از وقتیم که مدرکمو گرفتم تو شرکت رویا سیستم به عنوان مدیر شبکه مشغول به کار شده بودم.صبح سر کار شب سر طراحی سیستم.دوران دبیرستان عاشق هک بودم،البته هنوزم هستم،نه ازین هکای شر و ور که تو تلگرام و وایبر و این شبکه های اجتماعی میفروشن.هک واقعی.بعضی شبا بخاطر اینکه یه جوجه بچه که میدونه چجوری CMD رو باز کنه یا با برنامه تروجان بسازه(در حالی که حتی نمیتونه تروجان رو تعریف کنه) بعد به همه میگه هکر شده گریه میکردم.حس پوچی دست میداد بهم از دست این جماعت عقده ای.خیلیاشون حتی نمیدونستن لینوکس چیه. خودمو جمع جور میکنم یه آبی به دست و صورتم میزنم.شب قبلش کرنل سیستم عامل رو تکمیل کردم.رو حالت بتا بود.گذاشتم که کامپایل بشه خوابم برده بود.کرنل کامپایل شده رو میریزم رو هاردم.میخواستم امروز تو محل کار وقت نهار تستش کنم. اگه بشه شرکت شرکت حق پروژه رو به نامم کنه،سرمایه لازم رو در اختیارم بزاره تا من تکمیلش کنم.هیجان عجیبی داشتم البته غیر از اون تستوسترونی که صبحا تو مردا بالا میزنه.خانمم از اتاقش میاد بیرون.
-صبح بخیر عزیزم
-صبحت بخیر سیاوش جون بازم دیشب پشت مانیتور خوابیدی؟
-دیگه چیکار کنم باید کرنل رو تکمیل میکردم. خانمم سرطان خون داشت.یکی از دلایلی که میخواستم کرنل رو برای معرفی زود تموم کنم این بود که دکتر یه درمان آزمایشی که شانس موفقیتش بالا بود رو به ما پیشنهاد کرده بود.ولی هزینه اش رو خودمون باید میدادیم.همین پرتو درمانیشم امونمون رو بریده بود.بزور هزینه اش رو میدادیم.
-عزیزم لازم نیست به خاطر مخارج این همه خودت رو زجر بدی…
-مخارج چیه خانومی؟هرچی هست مال جیگر خودمه! بوسه ای از لبانش میگیرم.وقت برای صبحانه ندارم پس حاضر میشم و به سمت محل کارم راه میافتم. . .
-صبحت بخیر سیاوش کرنل رو آوردی؟ کیانوش همکارم،دوست صمیمیم و کسی که رو رابط گرافیکی سیستم عامل کار میکرد.
-صبح بخیر.آره آوردم امروز دیگه نشونشون بدیم.
-باشه کاشکی مورد پسندشون قرار بگیره.بزور این فرصت رو دادن.
در ناگهان باز میشه.حیدر اسفندیاری رقیب من وارد اتاق میشه.از اون آدمای کثافت روزگار.و البته فرزند صاحب شرکت.
-به به دوقلو های به هم چسبیده.بیاین این باگای کشف شده از سایتن درستشون کنین. از من کینه داشت.چون قبلا یه بار شروع به تیکه انداختن کرد منم جلو باباش بد ضایعش کردم.شرط میبندم پشت در فالگوش ایستاده بود. . .

-سیاوش کار میکنه داداشم کار میکنه!!! کرنل بوت شده بود و بدون مشکل خط فرمان بالا اومده بود.این عالی بود.کرنل رو از سیستم شرکت پاک میکنیم.مدیر عامل از استفاده خصوصی کامپیوتر ها بدش میومد.از اتاق که بیرون میایم دوباره قیافه نحس حیدر رو میبینم.
-وقت نهار رو حروم نکنید ها… خیلی زر میزد. .

.
-کیانوش هارد کو؟همینجا گذاشته بودمش.
-نمیدونم.مگه من دست زدم؟
هاردی که کرنل توش بود گم شده بود.
-اگه پیدا نشه بیچاره ایم.امروز روز معرفیه!!!
شروع به گشتن میکنیم زیر میز زیر صندلی ها.حتی زیر کیس ها هم نگاه میکنیم.
-یکی ورداشتتش!به خدا یکی ور داشتتش!!! مدیر عامل وارد اتاق میشه.
-آقایان هیئت مدیره منتظر شما هستن.
-هاردی که توش کرنل بود نیست.میشه بندازین فردا؟
-یعنی چی که نیست؟گم شده؟
-اینجا بود ولی الان نیست. مدیر عامل هم به کمک ما میاد و شروع به گشتن میکنه.همدانشگاهیم بود دوست بودیم.سخت گیری های کاری داشت ولی در کل آدم خوبی بود. .

. از این که هارد پیدا نشده بود خیلی به هم خورده بودم.
-عزیزم شام حاضره. اشتها نداشتم ولی خانمم با وجود مریضیش غذا پخته بود.بی انصافی بود اگه نمیخوردم.با بی اشتهایی غذا رو میخورم و تموم میکنم.
-خوب معرفی چطور بود؟
-معرفی نکردیم.هارد گم شد.
-ا اشکال نداره.فردا دوباره ببر هاردم فدای سرت. کی جرئت میکرد بگه این آخرین فرصت من برای معرفی بود؟قبلا هم سر سیستم عامل بخاطر مریضیش تاخیر داشتم.کی میتونست اینارو بگه؟
-خستم امشب عزیزم بریم بخوابیم؟
-باشه.
زود تر از من به سمت اتاق میره.به فاصله چند دقیقه من هم به سمت اتاق میرم.منتظر من با یه لباس خواب سکسی و شرابی که روز عروسیمون خریدیم و به هم قول دادیم که فقط باهم ازش بنوشیم روی تخت دراز کشیده بود.
-اوووه.امشب جیگر شدیا.
-در اصل کلی وسایل واسه وان خریده بودم گل رز عطر و اینجور چیزا که شیرینی معرفی کرنل باشه ولی اون واسه فردا که معرفی کردی.
-باشه پس یه حموم طلبت.
لبخند زورکی میزنم که قضیه رو نفهمه.شروع به بوسیدن لباش میکنم.لباس خوابش رو پایین میکشم شروع به خوردن سینه هاش میکنم در عین حال مهبلش رو میمالم.بعد حدود یک دقیقه شروع به مالیدن آلتم به مهبلش میکنم و دوباره شروع به بوسیدن لب هاش میکنم.زبانش رو با زبونم بازی میدم.ناله های شهوانی میکشید.آلتم رو وارد مهبلش کردم و شروع به تلمبه زدن کردم تا اینکه هر دو ارضا شدیم.به پشت بی حال افتادم.در گیلاس هایی که فقط جلوی مهمان هامون میزاشتیم شراب ریخب و یکیشو داد دستم.شراب رو نوشیدیم به سلامتیه موفقیت سیستم عامل.سرش رو گزاشت روی دستم و خوابش برد.ولی من خوابم نمیبرد.از این که نتونم هزینه ها رو پرداخت کنم تنم میلرزید.اشکم از کنار گونم غلتید و روی سرش چکید.
-سیاوش چی شده؟
-بیداری؟نه هیچی نشده.
-پس چرا گریه میکنی.
-هیچی
-سیاوش به جدت قسمت میدم بگو. از جدم منظورش آقا حسین(ع) بود.نمیتونستم نگم.میدونستم نگم خوابش نمیبره قسم هم داده. قضیه ر. کامل گفتم و امیدواری دادم که فردا دوباره سعی میکنم تا معرفیش کنم.
-عزیزم ناراحت نباش هیچی نمیشه گریه نکن.طاقت ندارم.با بوسش رو گونم سرش رو دوباره گذاشت روی دستم و هر دو خوابمون برد.

ادامه …

نوشته: کیهان


👍 0
👎 0
24589 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

470811
2015-10-06 00:20:40 +0330 +0330

آلتم را وارد مهبلش کردم …
یاد کلاس تنظیم خانواده افتادم aggressive

2 ❤️

470812
2015-10-06 00:25:26 +0330 +0330

دیگه ننویس،،،همین

1 ❤️

470813
2015-10-06 01:33:40 +0330 +0330

نخونده میدونم کوس شعر هست /

0 ❤️