کلبه

1400/01/05

چند دقیقه ای بود که دنبال کلید میگشتم تا موقع برگشت به خونه به مشکل برنخورم.خونه ای که خونواده ای در اون زندگی نمیکردند.خونواده به مفهومی که برای دیگران تعریف شده بود،چون در رو که میبستم کسی نبود تا بهش اطلاع بدم چند شب خونه نیستم.خونه تاریکی که لامپ هاش دیر به دیر روشن میشد چون ما یک خونواده نبودیم.جلوی خونه،ماشین سیاهش پارک بود.در رو باز کردم و کوله ی قرمزم رو روی صندلی عقب انداختم و بدون تعلل صورتم رو جلو بردم و دست راستش که روی فرمون بود رو بوسیدم و سلام کردم.سرش رو چرخوند و بالا تا پایین چهره ام رو از نظر گذروند.زیر لب گفت:
_کمربندتو ببند.
چشم آهسته ای گفتم و کمربند رو بستم.
بوی عطر تلخ مردونه اش شامم رو نوازش داد.حس خوبی داشتم.
ده شب بود و ما وسط جاده جنگلی که ختم میشد به کلبه ای که قرار بود شب رو در اون بگذرونیم بودیم.آهنگfuel از متالیکا پخش میشد و ناخوادگاه ترس موهومی توی دلم مینشوند.
انگار این رو میدونست که بی سابقه سکوت اختیار کرده بود.سکوتی سنگین تر از هر وقتی.
وقتی کنار ارباب بودم همیشه احساس امنیت داشتم.ترس از چیزی به دلم رخنه نمیکرد جز ترس از خودش.
اما حالا از قرارگیری در محیطی ناشناس کمی ترسیده بودم.شب و تاریکی،جاده و جنگل،موزیک و سکوت سرمایی منتقل میکرد که من رو ناخواسته دچار اضطراب کرد.
کمی بعد رسیدیم و ارباب ماشین رو کنار کلبه متوقف کرد.کلبه ای یکه و تنها چوبی وسط دل جنگل که یک چراغ کم سو در سر درش نوید زندگی میداد.
پیاده شدیم و لوازم رو با کمک ارباب از ماشین بیرون آوردیم.
در کلبه با کلیدی که ارباب داشت باز شد.کلبه متعلق به دوستی بود که میشناختش.وارد شدیم و من بر عکس تصورم هیچ چیز ترسناکی ندیدم.نفسی به راحتی کشیدم که از چشم او دور نموند.
شومینه خاموش و یک میز چهار نفره ساده و تختی یک نفره گوشه اتاق و چند تا تکه وسیله بی اهمیت دیگر.
ارباب وسیله ها رو پایین گذاشت و از پشت بهم چسبید و دستش رو دور کمرم حلقه کرد.چشمهام رو بستم و صداش رو در حلزونی گوشم ثبت کردم.
_آرومی؟
به طرفش برگشتم،روی پاهام ایستادم لبهاشو بوسیدم و گفتم:
_آرومم
طره موی توی صورتم رو با احتیاط پشت گوشم زد و گفت:
_استراحت کن عزیزم.من شام رو حاضر کنم.
ابروهایی که بدون هیچ اخمی گره ای محو میونشون بود و دوست داشتم.چشمهاش که هیچوقت نمیفهمیدی با تو در جنگند یا صلح
و لبهایی که هر بار بی اختیارم میکرد برای کام گرفتن.
شبیه کاه سبکی کنارم زد و مشغول اماده کردن شام مختصرمان شد.
توی کلبه نه چندان بزرگ چرخی زدم و از پنجره به بیرون نگاهی انداختم.فکر کردم که بابا و مامان اصلآ نگران من هم میشدن؟
دلم نمیخواست به جواب سوال فکر کنم.
چرخی زدم و پانچوی تیره ام رو از تنم بیرون اوردم و آویزان کردم.
پشت به من بود و گفت:
_لخت
شومینه روشن کرده بود و اما هنوز سرد بود
_ارباب هوا…
بدون اینکه برگرده آمرانه گفت:
_لخت
هربار موقع لخت شدن مقابلش انگار بار اول بود.خجالت یار همیشگی سکس ها و بازی ها بود شاید برای اینکه خودم رو عالی نمیدیدم.اما میدونستم که خیلی هم بدک نیستم.
جین زاپ دارم رو به سختی از پاهام دراوردم و آویزان کردم.تیشرت مشکی ام رو با یک حرکت از سرم دراوردم و تا کردم.با شورت و سوتینی سفید مستاصل وسط کلبه ایستادم.ارباب به طرف من برگشت.بی اختیار نگاهم پایین افتاد.خجالت داشتم تا چشمهاش رو ببینم.
نزدیک اومد و گفت:
_لخت مادرزاد.مثل وقتی که از رحم مادرت بیرون اومدی
سرم توی گردنم فرو رفت.دستم رو به پشت بردم و قلاب سوتینم رو باز کردم.سینه های نه چندان درشت اما سفتم عریان شد خم شدم و شورت کوچیکم رو از پاهام درآوردم.لباسهای زیرم رو از من گرفت و توی کوله ام گذاشت و شورتم رو فشرد و روی اون قرار داد.
_بیا شام بخور.
بخاطر خجالت و شهوت سرما را کمتر احساس کردم.روی نیمکت چوبی نشستم.به میز نگاه کردم.جوجه بی استخوان گرم شده دست ارباب و دورچینش.تن ماهی و خیارشور.گرسنه ام بود.
به صورتش نگاه کردم.میمردم برای دیدن صورت مردانه اش.
توی چشمهام دقیق شد.
_چیشد که فکر کردی توی توله سگ میتونی هم سطح با من روی صندلی بشینی؟

ببخشیدی گفتم و روی زمین کنار پاهاش نشستم.
ظرف مخصوصم رو جلوی پام هل داد من گرسنه تر از هر وقتی با دست و دهن مشغول خوردن شدم.
بعد از شام پای ارباب رو بوسیدم و تشکر کردم.سرم رو نوازش کرد و من گردنم کج شد.درست مثل یک سگ واقعی.
ایستاد و شال بافت ضخیمم رو روی دوشم انداخت و بلندم کرد
_بلند شو نیلا نمیخوام مریض شی
من رو روی تخت کنار شومینه دراز کرد و پتویی که همراه اورده بودیم روی من انداخت.
حس رخوت از گرمای زیر پتو، شادی از توجه ارباب.خستگی از مسیر طولانی و شهوت از در جوار ارباب بودن همگی حالم را از حالت عادی خارج کرده بود.
نگاهش رو میخوندم.نگاهم رو میخوند.نگاهش عشق داشت.
چشمهامو از خوشی باز و بسته کردم و او شروع کرد انگشتش را روی لب بالا و پایینم کشیدن.آه کوتاهی کشیدم و لبهام از هم فاصله گرفت.انگشتش را روی زبونم کشید و من همزمان خیسی بین پاهام رو احساس کردم.انگشت دیگرش به انگشت سبابه اش اضافه شد و تا وسط دهنم پیش رفت.فشار داد تا دهنم بیشتر باز بشه.
خم شد و لبهامو بوسید.چقدر زبری ته ریشش رو دوست داشتم.عطر تلخ سکسیش رو
_بدو قلاده ات رو بیار نیلا
توله سگ حرف شنویی بودم که با شنیدن این حرف چهار دست و پا از تخت پایین اومدم و سمت کوله رفتم.با دیدنش به دندون گرفتمش و به طرفش برگشتم.روی زانوهام ایستادم.موهای لختم رو بالا گرفت و قلاده چرم پهن قهوه ای رو به گردنم بست.
صورتم رو توی دستاش گرفت و گفت:
_نیلا تو قشنگترین حیوون دست آموزی هستی که در تمام زندگیم دیدم.بودنت عنایت و لطف این دنیای سراسر پوچی
نمیتونی حدس بزنی وقتی زیر پاهای من میشینی چه حس بینظیری دارم از نگاه کردن به چشمهای سگم
تو بیشک زیباترین توله سگ تمام دنیایی که حاضر نمیشم به تموم دنیا عوضش کنم
شهوت پر رنگ شده جاش رو به دل نازکی داد وحاصل احساسات انگولک شده ام قطره اشکی بود که توی چشمخانه ام حلقه زد و رد نمناکی روی گونه ام باقی گذاشت.
زبونش رو بیرون اورد و صورتم رو لیس زد.رد اشک رو.اشک رو.
چشمهاش دو دو میزد.
_نمیدونی وقتی گریه میکنی چقدر بیشتر دلم میخواد مثل سگ بکنمت و بکشمت.روی گردنم دست کشید و من مست خمار گردنم رو خم کرده بودم که گفت:
_باید برم
ایستاد و به طرف در رفت.گیج نگاهش کردم.
در کلبه رو باز کرد.
ترسیده به طرفش رفتم.چهار دست و پا.
_ارباب کجا میرین ما که به چیزی نیاز نداریم
_داریم به ترس تو و شاشیدن به خودت از وحشت
و بیرون رفت.فکر کردم شوخیه اما اون واقعآ رفت.
وسط کلبه ایستاده بودم و از ترس به خودم میلرزیدم.به خودم لعنت فرستادم که بارها گفته بودم عاشق مایند پلی هستم.عاشق ترسیدن.عاشق تنبیه های ذهنی و روحی.
حالا ارباب داشت من رو فانتزیم میرسوند.
پشت پنجره رفتم.هیچ نمیدیدم جز سیاهی.ترس از حمله حیوان یا راهزن یا دزد و حتی موجودات ماورایی هر لحظه انگار میخواست قلبم رو از سینه م بیرون کنه.
هرچقدر تماس میگرفتم موبایل ارباب خاموش بود حدس میزدم همین حوالی باشه اما جای خالی ماشین میگفت در اشتباهم.
هیچ صدایی جز ترق و توروق چوب های توی شومینه نمیومد و این ترسم رو نه کم میکرد و نه زیاد.فقط بهم یاداوری میکرد توی یک کلبه ناشناخته،در نیمه شب کاملآ تنها هستم.نور کلبه واقعآ ضعیف بود و من هر لحظه بیشتر از قبل میترسیدم.نمیفهمیدم کجام.هر دقیقه انگار کش میومد و یکساعت طول میکشید.

روی تخت نشسته بودم.با استخوانهایی که از سرما خشک شده بودند قلاده ای که عامدانه سفت بسته بود تا خراش بدهد.و منی که کنترل مثانه ام سخت بود و نمیفهمیدم خودم رو کجا باید تخلیه کنم.
و ذوق کور شده از شبی که فکر میکردم عالی گذر میکنه.
و تنهایی گندی ک توی صورتم سیلی شد و اشک هام سر ریز شد.
هق هقم که بلند شد اختیار از دست دادم و خیسی لای پاهام از ادرار و صدای شاشیدنم و شرم از وضعیت موجودم.
کمی تخت خیس شد و بقیه اش شره کرده بود روی چوب کف کلبه
وضعم انقدر تحقیر امیز بود که باز زیر گریه زدم پتوی ک روی شونه هام انداخته بودم رو محکم دور خودم پیچیدم اما میلرزیدم.خیسی پاهام برودت را چندین برابر میکرد انگار.
ساعت از سه گذشته بود و سه ساعت بود که ارباب رفته بود.
چشمهام گیج خواب و ترس مانع از راه پیدا کردن خواب ب چشمها و پلکهای سنگین شده ام بود.
سرم سنگینی میکرد که در کلبه با تقه ای باز شد و اندام ارباب در چارچوب در پیدا شد.
سرم رو پایین انداختم و نگاهش نکردم با دیدنش دوباره بغض کردم
خشم و خجالت درونم زبانه میکشید.میدیدم ک ایستاده و من رو نگاه میکنه با دو گام عرض کلبه رو طی کرد و خودش رو به من رسوند.دست زیر چانم برد و صورتم رو بالا گرفت.چشمهامو پایین انداختم که محکم گفت:
_بهم نگاه کن هرزه
بی اختیار نگاهش کردم.من رام این ادم تندخو و مهربان بودم.مهری که پشت ضربه های شلاق پنهان میکرد و تنها من میفهمیدمش.
صداش کافی بود برای فراموشی
_خودت رو ببین خوک هرزه
لب زدم
_ارباب
و لبها و چانه ام لرزید
_بله؟
_من…خیلی…ترسیدم…
فکم به هم میخورد.
آغوشش رو باز کرد و تنگ در آغوش کشیدم.
_حالا اینجام هیششش نیلا…ارباب کنارته…نترس دخترم
وقتی دخترم خطابم میکرد دلم غنج میرفت از محبت پدرانه اش
اهمیت نداد ک تن خیس از ادرارم رو در آغوش کشیده
به پدری میمانست که دخترش خودش را خیس کرده و حالا بی توجه دلداری اش میدهد.روی تخت درازم کرد و صورتم را بوسید.اشکهام.لبهام.چشمهام سیب گلوم.سینه هام.شکمم.
باز داشت گرمم میشد.اه یواشی کشیدم ک جان بلندی گفت.
پاهام رو از هم باز کرد و روی کس ام رو چند بار بوسید.
بالا آمد و لبهام رو بوسید.چند بار.مکرر.لبهای خیسمون در هم گره خورده بودند ک دستهاش بین پاهام رفت.
شیار کسم را مالید و بعد انگشتش رو بالا اورد و جلوی چشمم تکون داد
_میبنی سگ جنده؟خیسی،حتی وقتی مثل سگ ترسیدی و به خودت شاشیدی باز کس هرزت دلش کیر میخواد.
سرم رو در گردنش فرو بردم.از خودم خجالت میکشیدم.
با خونسردی بیخ گوشم گفت:
_چیه؟کیر میخوای؟
صدای بمش لعنتی ترین صدای دنیا بود.
لبهامو گاز گرفتم
_ ارباب
_الان باید یکی از دوستات رو درست جلوی چشمهات میگاییدم تا از شدت حسادت بمیری و شبت قشنگت تکمیل شه
اون میدونست که دوست دارم گاییدن یک زن رو زیر کیرش ببینم و میگفت تا دیوانه تر شم
_ارباب…
_چیه تخم حروم؟دلت میخواد اربابت کس ی زن و جلوی چشمات پاره کنه؟
وقتی در موردش حرف میزد بیش از هر وقتی وحشی تر میشدم
صدام بالا رفت
آه بلندی کشیدم و کمرم رو بالا بردم
_چرا فکر کردی توئه کثیف رو میکنم؟باید دوستت رو بیاری
_میارم…میارم…
_میاری چون تو ی کسکش خرابی،ی پتیاره کونی
_خواهش میکنم ارباب
_دهنت نجست رو باز کن گه سگ بگو چی میخوای
_چشمامو بستم و ناله کردم

_شما رو

_التماس کن

_التماس میکنم

_خنگ خرفت بگو چی میخوای احمق عن مغز خواسته ات رو بگو

تحقیرهاش دیوونه ترم میکرد.میلرزیدم تک تک سلولهام میلرزید
صدام از همه بیشتر
_کیرتونو بکنید تو کس جنده هرزه لعنتی ام
منو مثل یک سگ بکنید
با یک حرکت کمربند شلوارش رو باز کرد و شورتش رو پایین کشید
از دیدن کیرش و موهای اطراف آلتش که دیوونه اشون بودم اهی از سر لذت کشیدم.با دستهاش پاهام رو بالا گرفت.
قهقهه شهوت ناکی زدم و پاهام رو بالاتر بردم زبونم رو بیرون اوردم و له له زدم
داغی و سفتی کیر بزرگش توی خودم اونقدر مستم کرد ک دلم خواست اشک بریزم
اشک شوق
تلمبه های محکم و ممتدش داشت من رو به عرش میبرد.تحمل وزن ارباب و بدن مردانه اش سخت و دلچسب بود.
_بگو چی هستی؟
هن هن میکرد و کسم رو میگایید
_تخم لق و گه خور شمام.کونی شمام.کسکش شمام.
دستاش رو دور دهنم برد و تا حد ممکن باز کرد.درد زیادی داشت اما هیچ نمیفهمیدم.اب دهانش غلیظ توی دهنم پرتاب شد.روی صورتم.روی موهام.توی چشمهام.سیلی های پی در پی و محکمی که ب صورتم میزد حالم رو جا میاورد.موهام رو میکشید.نمادین نه با هر بار کشیدن بیرون اومدن مغز سرم رو حس میکردم.
دست زیر کمرم انداخت و بلندم کرد
_پاشو پدر سگ
سرپا نگهم داشت و دستش رو دور کمرم حلقه کرد تا جای ممکن من رو خم کرد اونقدر ک صورتم داشت به زمین میرسید
سوراخ کسم بالا و در دسترس ارباب بود.
خون به مغزم نمیرسید و سرم گیج میرفت.
تلمبه ها محکم تر شد.شبیه یک لاشه متعفن داشتم به اربابم سرویس میدادم
زیر لب غرید مادر جنده
و چند دقیقه بعد آب داغش رو توی خودم حس کردم.
خیسی زیاد بین پاهام رو دوست داشتم.چیزی نفهمیدم فقط بی حال روی زمین افتادم.شره کردن قطرات آب ارباب حس بینظیری بود.
صبح فردا بعد از بیدار شدن اولین چیزی ک دیدم ترکه ای بود که روی دیوار اویزون کرده بود.من برای راند بعدی اماده ترین بودم.

نوشته: Full___moon


👍 13
👎 7
16901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

799218
2021-03-25 01:30:22 +0430 +0430

در مورد این داستان نمیدونم چی بگم! از نقاط قوتش میشد به نگارش قابل قبولش اشاره کرد ولی انسجام منطقی بین بخش ها و وقایعِ مختلف داستان ندیدم! جدا ازینکه این داستان از سیر وقایع منطق و باورپذیری خارجه،،، تو طول داستان به کلماتی برخوردم که متاسفانه اصلا در شان داستان نبود حتی BDSM تم داستان هم در واقع بی دی اس ام نبود!!!
یچیزی بود تو مایه های تحقیر و اضمحلال شان یه آدم اونم چی؟!
به پایین ترین حد موجود!
حتی توی مایند پلی و رول پلی هم درین حد گه بازی و حقارت و بددهنی وجود نداره! کی گفته یه همچین چیزی بی دی اس امه؟
یاد تاپیک های شهوانی افتادم که طرف کونی و گی بود و التماس میکرد یکی به خودشو خواهرمادرو ننه باباش فحش بده و بعدشم بیاد بشاشه و برینه تو دهنش!!!
دیگه نامیزون ترین ساب های عالمم درین حد کصخل نیستن! اصلا کی گفته کسی که سابه اینجوری عاشق تحقیره؟ یا فردی که دامه حق داره هر بلایی که دلش خواست سر روح و جسم طرفش بیاره؟؟! و ازون بالار ثبات روحی-روانی-جسمی-کلامی نداشته باشه؟!
من تو این داستان دو تا شخصیت بشدت مریض میبینم که حتی دیالوگاشون توخط سیرِ داستان ثبات نداره. تو یه خط میخونیم " فلان فلانِ کی بودی؟" تو خط بعدی “جونم عزیزم قربونت برم نترس!”
چشممو اگه بخوام رو موضوع و تم داستان ببندم و فقط از منظر ادبی داوری کنم. نگارش قابل قبولی داشت انتخاب راوی و بیان حس و حال درست بود ولی انسجام متن بخاطر عدم تطابق با منطق خطی داستان زیر سوال رفته بود. در مورد گیرایی و باورپذیری هم که خب از نظر بنده اصلا قابل درک نبود.
در کل به هیچ عنوان نتونستم با این داستان و موضوعشو لحنش و شخصیت هاش ارتباط برقرار کنم!
نمیفهمم نویسنده با نوشتن این داستان قصد داشت دقیقا چه مفهومی رو برسونه؟

8 ❤️

799237
2021-03-25 02:05:26 +0430 +0430

۱.من که خیلی خوشم اومد با اینکه کاملا خیالی بود.
۲.یاد داستانای هورنی گرل افتادم اما خیلی درتی بود و غیرصورتی!
۳.دخترا سیب گلو ندارن

2 ❤️

799273
2021-03-25 03:33:05 +0430 +0430

متاسفانه داستانهای قشنگ در قالب ارباب و برده تبدیل میشن به متنهای منزجر کننده و غیر انسانی که حال آدمو بهم میزنن…من هیچوقت چنین داستانهایی رو نمیپسندم و نمیخونم.نوشتن و رواج چنین قالبهای داستانی،امکان داره در واقعیت برای عده ای تبدیل به یه فرهنگ یا یه تفریح بشه.ایکاش این قالب داستانی از بین بره.دیس
(این نظر شخصی من بود اما لایکها و دیسلایکها تکلیف رو مشخص خواهند کرد)

1 ❤️

799309
2021-03-25 07:43:26 +0430 +0430

کاربر Full___moon عزیز !
۱.black_destiny پسره و از داورهای این دوره‌ی جشنواره و برنده‌ی دور قبل
۲.بهتون اطمینان میدم اطلاعات ایشون در زمینه‌ی اس ام به مراتب از بنده و شما خیلی بیشتره. پس اگر موردی رو بیان میکنه با علم و آگاهی به اون موضوع بوده .
۳.ایشون در نقدش گفت: “من تو این داستان دو تا شخصیت بشدت مریض میبینم که حتی دیالوگاشون توخط سیرِ داستان ثبات نداره”
شخصیت بیمار داستان چه ربطی به شخصیت خودتون داره ؟ مگه قراره نویسنده ها هر شخصیتی میسازن، خودشون باشن؟ پس اگر اینطوریه دور قبل جشنواره ما ۱۵ تا قاتل داشتیم چون تم جنایت رو نوشتن!
ایشون شخصیت های داستان رو بیمار خطاب کردن اونم با توجه به توصیفات خودتون از این دو آدم !
۴.برای پیشرفت در هرچیزی اول باید جنبه‌ی نقد‌پذیری خودتون رو بالا ببرید .با چشم باز اشکالات و ایرادات رو ببینید و در صدد رفعش بربیاید. با موضع‌گیری متعصبانه نسبت به داستانتون، مطمئن‌باشید پیشرفتی حاصل نمیکنید .
۵. کاراکترهایی که شما در این داستان به ظاهر اس ام توصیف کردید تکلیفشون با خودشون مشخص نبود .داستان هیچ چارچوب و بنای محکمی نداشت و روابط علّی و معلولی خاصی بر داستان حکمفرما نبود.
یعنی داستان عملا حرفی برای گفتن نداشت‌که بعد از پایان داستان، به خواننده حس لذت بخشی از خوندن بده . داستان تعریف درستی از روابط bdsmرو نداشت متاسفانه که اگر بخوام بهش بپردازم از خودِ داستان بیشتر میشه.
۶.امیدوارم بیشتر بخونید و با نگاه بی طرفانه داستانتون رو ببینید .اونوقته که در داستان نویسی پیشرفت خواهید کرد.
موفق باشید

7 ❤️

799347
2021-03-25 10:28:21 +0430 +0430

سبک روایی ساده و روان، فضاسازی ملموس و توصیفات صحنه قابل قبول از نقاط قوط داستان “کلبه” به حساب میاد.

اما عدم قصه‌گویی و بروز حوادثی جذاب در بطن داستان از نقاط ضعف اساسی داستان محسوب شده که مخاطب رو غیر از رویا رویی با توصیف و توضیح یک صحنه اس ام، با جریانی کشش دار و حادثه‌ای خاص روبه رو نمی‌کنه.
ساخت و پرداخت صحنه‌های اس ام هم همونطوری که black_destiny عزیز عنوان کرد، غیر از یک سری دیالوگهای آشفته و بی‌منطق موضوعی درخور توجه رو برای مخاطب بازگو نکرده و چیزی به اطلاعات مخاطب اضافه نمی‌کنه و در کل مخاطب بعد از اتمام داستان، دست خالی می‌مونه.

پاراگراف آخر و اشاره به ترکه‌ی روی دیوار و جمله‌ی “من برای راند بعدی آماده ترینم” تونست تا حدودی آبرویی برای داستان خریده و پایانی قابل قبول رو رقم بزنه…

اونچه که میشه از کلیت این داستان برداشت کرد، اینه که نویسنده محترم با نوشتن بیگانه نیست، اما نیاز به فراگیری قواعد و اصول داستان نویسی داره.

قلمتون مانا
سال نو مبارک.🍃🌹

5 ❤️

799350
2021-03-25 10:32:39 +0430 +0430

از ادمین محترم عاجزانه درخواس می‌کنم امکان ویرایش کامنتهای زیر داستان رو ایجاد کنه…

بابا آبرومون رفت…

آقاا…

قوت …
قوت
قوت
قوت

ادمین جان رسیدگی کن … 👍☹🖐

4 ❤️

799354
2021-03-25 10:53:54 +0430 +0430
+A

black_destiny !
بی دی اس ام طیف گسترده ایه که حتی شدیدتر از این هم میتونه باشه; ولی کسی که بخواد تمایلاتش رو بدون توافق پارتنر به اون تحمیل کنه, مثل همونیه که توی رابطه جنسی عادی تمایلش رو به اجبار به دیگری تحمیل میکنه; چون در مورد ارتباط جنسی درست بارنیومدن یا بیمارن هیچ فرقی هم نمیکنه چه توی سبک رابطه ای هستن :
عادی …گی…بی دی اس ام و…

sepideh58
مورد ۲ رو کاش میذاشتید خود کاربر پاسخ بده شاید توضیح نویسنده رو پذیرفته یا حدالاقل میخواد بیشتر در موردش فکر کنه!
با این حساب به صورتی کامنت ایشون هم نقد شد و همونطور که خودتون گفتید نویسندگی" نقدپذیری" میطلبه .
قاتل به دیگری ضرر میزنه برای خواسته خودش; ولی رول پلی های بی دی اس ام توافقیه مثل بازی دو طرفه توهین به نوع شخصیتش و علایقش اون رو میرنجونه این یعنی از طرف دیگران درک نمیشه و اون رو شبیه قاتل میبینن که باید اکراه بقیه رو حق خودش بدونه و البته نویسنده ممکنه گرایش به s/m نداشته باشه; همونطور که نویسنده جشنواره قبل گرایش به قتل نداشتن; ولی یادم نیست کسی به قاتل ها توهین کرده باشه چون تکلیف قاتل روشنه…اینکه توهین به شخصیت داستان به نویسنده ارتباط نداره رو میپذیرم و جای پرخاش نداره ولی دفاع در غالب توضیح داره.
من که خودم جزو این دسته هستم کاملا با شخصیت اجتماعی وحتی خونوادگیم متفاوتم ! برای حرمت انسانها جایگاه قائلم و از دیدن تحقیر و درد واقعی و تحمیلی به آدم ها ناراحت میشم .
هیچ وقت اجازه بی احترامی و توهین به خودم نمیدم و این رو از دیگری هم نمیپذیرم , شاید کسی از نزدیکام بفهمه من همچین گرایشی دارم دچار شوک روحی مادام العمر بشه و نتونه باور کنه .

Marshaall_Boss
این فانتزی و نیاز روحی واضح یا نهفته خیلی هاست ما اینجا مطرح میکنیم تا اونها هم بتونن نیازشون رو بپذیرن و تخلیه بشن و با این پذیرش بتونن آدم های مفیدتری باشن… من که با رابطه گی و ضربدری و شخصیت های کاکولد ارتباط خوبی ندارم هزاری هم با خوندن داستاناشون گرایش به این کار پیدا نمیکنم و البته اونها رو هم منع از تمایلشون نمیکنم.
ی مثالی از کاربرای همین سایت خوندم : با تعریف از شکار شدن مرغ, زرافه تحریک نمیشه ولی روباه چرا .

3 ❤️

799359
2021-03-25 11:23:31 +0430 +0430

+A
شما چرا جای نویسنده جواب میدی؟🤔🤔🤔
مورد ۲ رو خودم میدونستم که جواب دادم .
انقدرها داورهای جشنواره رو میشناسم و اندازه اطلاعات و سوادشون رو میدونم که بتونم جواب بدم به جاشون

5 ❤️

799382
2021-03-25 14:15:28 +0430 +0430

Full___moon یا +A

متوجه اینکه وقت شما بسیار محدود بود هستم چون دقیقا تو شرایط مشابه شما برای جشنواره داستان نوشتم و اگر اینبار نقدی یا نظری ازم دیدی بخاطر این توفیق اجباریِ “داور جشنواره” شدن بود! من عینا نقد و نظری که برای سپیده فرستادم رو اینجا کپی پیست کردم و شما هم کاملا حق داری اگه نقد و نظر “تند و تیز” بندرو نپذیری!
الانم فقط به به دو دلیل جواب میدم : ۱- شما فرمودی که من جنابعالی رو “مریض” خطاب کردم ،، خیر من اصلا با شخصِ شخیص شما کاری نداشتمو ندارم! من بدون اینکه بدونم نویسنده ی این متن شمایی راجب داستان و شخصیت ها نظر شخصیمو گفتم و هنوزم نظرم همونه و تغییری نکرده.
۲- اون چیزی که شما به عنوان اظهار فضل من در مورد BDSM برداشت کردی،،، مثل خیلی های دیگه تعبیر شخصی من از این مدل رابطست، دیدگاه من اینه که اینارو بی دی اس ام نمیبینم دیدگاه شما این نیست!
اینو در نظر بگیر که بنده از ابتدا به اصل نظریه پردازِ این مدل رابطه نبودمو الانم نیستم اما طبق تجربه و دانشی که در حد و اندازه ی خودم دارم متاسفانه به عینه دیدم که ملت هر اونچه که تو بازه ی سکس عادی و عاشقانه قرار نمیگرفت رو گرفتن چپوندن تو چارت BDSM!! چیزایی از قبیل انواع فانتزی های کاکولد ، ریدنو شاشیدن تو دهن و رو بدن همدیگه، بازی با چاقو و خط خطی کردن بدن پارتنر و کتک زدن به قصد کشت و …
خب من به شخصه یکیو ببینم که داره با چاقو رو بدن پارتنرش نقاشی میکنه بهش نمیگم Wow چه ارباب مقتدر و باکمالاتی! میگم چقدر مریضه یارووو!
حالا شما با دیدگاه خودت ممکنه حال کنی بگی به به ایییییینه بی دی اس ام واقعی 👌
به قول اسکلت حشری 《قائده ای در کار نیست》
اما من تو همین دنیای بی قائدگی برای خودم چارچوبای خاص خودمو دارم و از نظر من و تو چارچوب ذهنی من نوشته ی شما اصلا BDSM حقیقی نبود.
اگه تمایل داری نقدمو برای اس ام دقیق تر و با جزییات بیشترم میتونم بهت یه مورد پررنگشو بگم : یه موردش اینکه تو این نوع رابطه یه بِیس اساسی وجود داره که تو تک تک روابطش مشترکه!-
همونقدر که تو رابطه درد هست عشق و care هم باید باشه. خب الان تو چارچوب نوشته ی شما عشقو مراقبتش کجاش بود؟
من که چیزی جز توهین و تحقیر و یه عالم فحش رکیک ندیدم،،، یا شاید من چشمام درست نمیدید بقیه دیدن 🤔
بعدش عزیز شما داری داستان مینویسی یه عالم خواننده و مخاطب قراره این داستانو بخونن وقتی نصف بیشتر داستان فحش و الفاظ رکیک آبدار باشه خودت دچار اکراه نمیشی از خوندن؟! اون خواننده ی بدبخت چه گناهی کرده؟
میتونستی اون احساساتِ نیازمندِ تحقیر زیر دست اربابو جور دیگه ای با هنر دست قلمت نشون بدی نه با یه مشت الفاظ لجن طور و فحش های آنچنانی…
خلاصه که از دید من این داستان همون چیزایی بود که بالاتر هم بهش اشاره کردم.شخصیت سابی که فقط عاشق اینا باشه و از اربابش عشق و مراقبت و امنیت نخواد یه شخصیت مریضه اون دامی هم که تو داستان بود هم به همین صورت 👌

3 ❤️

799387
2021-03-25 14:25:47 +0430 +0430

در راستای کمپین Lor-Boy گرام 🙇‍♂️🤦‍♂️

قاعده
قاعده
قاعده
قاعده

به امید پیگیری حاج ادمین 😄👌

1 ❤️

799416
2021-03-25 17:07:34 +0430 +0430
+A

black_destiny
بی دی اس ام جنبه روانی داره … و برخلاف نیاز جنسی در روابط عادیه تا بشه با هر فرد تقریبا رو به راهی وارد این رابطه صرفا جهت تامین نیاز شد.
اسلیو همزمان که تحقیر کلامی میشه و کتک میخوره داره "عشق "میگیره , هر لحظه اش ابراز عشق وعلاقست " کسی برای تربیت و نحوه رفتارش ارزش قائل هست و با تنبیه کردن بهش توجه میکنه "
مراقبت بعد و حین رابطه هم باشه چه بهتر و اکثرا جزو بازی هست.

این لفظ های ظاهرا ناخوشایند قسمت اروتیک داستان برای علاقه مندای خودشه و درکش جز از چنین شخصیت هایی خارجه; البته با در نظر داشتن لیمیت دو طرف اجرا میشه .
من هم اینجا داستانهایی میخونم که متفاوت از سلیقه ام هست و از اروتیکش منزجر میشم با اینکه برای ۸۰ یا ۹۰ درصد بقیه لذت بخشه, تم “بی دی اس ام” داستان های جشنواره برای اشنایی سایرین با این گرایش (شامل گستردگی و شدت از صفر تا صد )و هم برای لذت دادن به علاقه منداش انتخاب شده.
موردی حاضر بود جونش رو هم بده; ولی اسیب به دیگری از ی حدی همیشه جزو خط قرمزهاست …پلی نایف یا هر رد ازاری میتونه برای اسلیو خوشایند باشه و بسته به شدت و نوع تمایلش هچ وقت از داشتن این آثار روی بدنش پشیمون نشه .

2 ❤️

799418
2021-03-25 17:10:38 +0430 +0430
+A

بعضی موارد جزو دسته بندی بی دی اس ام هستن; ولی چون اصول رو رعایت نمیکنن صورت مسئله پاک نمیشه …سکس عادی هم اگه به دلخواه دو طرف نباشه به این معنی نیست که این کار “سکس” نبوده; چون اصولش رعایت نشده.

2 ❤️

799419
2021-03-25 17:18:03 +0430 +0430
+A

مثال کاربری که میگه :
یکی بیاد خواهر و مادر و… به همراه ی سری کارای دیگه…
در مورد این نمونه ها میتونم بگم هر چی از حد بگذره" بیماریه " ولی اصل دسته بندی به جاست .
سکس عادی هم از حد بگذره میشه “بیماری”; ولی هنوز جزو “عمل سکسی” هست و ماهیتش دست نمیخوره.

2 ❤️

799475
2021-03-25 23:59:50 +0430 +0430

اصلا از فحش تو رابطه خوشم نمیاد، خیلی راحت میشه با یکسری کلمات برده رو تحقیر کرد طوری که از شدتش گریه کنه. ایده کلبه خوب بود، اما یک کلبه وسط جنگل روشنایی از کجا آورده که نگارنده دیده؟؟؟

0 ❤️

799481
2021-03-26 00:20:26 +0430 +0430

زیبا بود

2 ❤️

799693
2021-03-26 15:54:44 +0430 +0430

این داستان رو ادامه بده واقعا زیبا بود و سایت یه این جور داستان های زیبا نیاز داشت

0 ❤️

846263
2021-12-04 23:37:32 +0330 +0330

من دوس داشتم داستانو ولی ایراد زیاد داشت 😕 😎

0 ❤️