کون دادن به همخدمتیم

1400/07/29

سلام دوستان من اسمم نیما هست بچه ارومیه این خاطره من مال سال ۸۷هست اول از خودم بگم الان ۳۴سالمه من بچه یک خانواده پولدار هستم که ازبچگی تو ناز و نعمت بزرگ شدم خونمون هم بهداری ارومیه هست من هیچ وقت مدرسه دولتی درس نخوندم تمام همبازیای کودکی ونوجوانیم هم عین خودم بودند زیاد هم از خونه بیرون نمیومدم تا رفیق آنچنانی داشته باشم شوهر خواهرم باخواهرم شش سالی میشد به استرالیا مهاجرت کرده بودندوبچشون هم اونجا به دنیا اومده بود سودای رفتن به خارج رو همیشه داشتم ولی پدرم می‌گفت برو دانشگاه لیسانستو بگیر بعد هر جایی خواستی برو منم هر هفته تلفنی با دامادمون یا خواهرم حرف میزدم و برای رفتن به اونجا عجله داشتم
اما برای رفتن باید پایان خدمتمو می‌گرفتم واسه همین علی رغم مخالفت پدرم قید درس و دانشگاه و زدم و رفتم دفترچه اعزام به خدمتو گرفتم پدرم می‌گفت لیسانس برو خدمت راحت خدمت کنی میشی سرباز صفر و باید دستشویی بشوری منم گفتم هر چی باشه به هر حال تموم میشه مهم رفتن از این مملکته خلاصه با تمام این اوصاف اعزام شدم جلو هنگ که بودیم بعدشم رفتیم تو اونجا فهمیدم چه کار دشواری پیش رومه اونم محافظت از خودم یکی می‌گفت بچه کدوم محلی گفتم بهداری گفت جون مامانی تو میری خدمت پس خدمت کجا بره یکی میگف بچه برو آتاریتو بازی کن اینو بگم من به لحاظ ظاهری اصلا به نوزده ساله ها نمی‌خوردم یه بچه سفید و تو پر با ظاهری شبیه یک نوجوان۱۵ساله یک مو نه رو صورتم بود نه بدنم شاید دچار بلوغ دیررس بودم خلاصه اعزام شدیم و افتادم ارتش آموزشیمونم ۰۵کرمان بود دوران ۳ماهه آموزشی خیلی بهم بد گذشت بشین پاشو و تنبیهات مداوم گروهبان‌های آموزشی عقده ای از یک طرف ومتلکهای سربازای دیگه هم از طرف دیگه از هر فرصتی هم واسه انگشت کردنم استفاده میکردند به هر مشقتی بود آموزشی رو تموم کردم و افتادم تبریز خیلی خوشحال بودم که به منطقه خودمون افتادم خونوادمم خوشحال بودند ولی متاسفانه شادی من دیری نپایید و من افتادم تیپ ۳مرند حالا گفتم مرند و تبریز فرقی ندارن غافل از اینکه اون تیپ اعزام شده به سومار تو استان ایلام و من باید میرفتم استان ایلام و خودمو به گردانم معرفی میکردم رفتم ایلام و منطقه ای که گردان ما اونجا مستقر بود خودمو معرفی کردم ده دوازده نفری می‌شدیم دو تا میاندوآبی خیلی باهام مچ شدند من هم چون هم استانی بودیم رو رفاقتشان حساب کردم از ارومیه تا ایلام تو یه اتوبوس بودیم فرمانده گردان سرهنگ بلندی بود ما رو تقسیم کرد ومن با یکی از این میاندوآبی ها که رسول عبدی بود تو یه گروهان افتادیم رسول بدنسازی کار کرده بود وهیکل ورزیده ای داشت برعکس من که مثل ۱۴. ۱۵ساله ها بودم رسول بدن پر پشمی داشت ما هیج جوره بهم نمیخوردیم ولی به هر حال شد رفیقم همون هفته اول با اینکه آشخوربود ترتیب یک سربازی که ازکونی های گروهان بود و داد کسایی که خدمت رفتن می‌دونن یک هفته باشه بیای یگان و همچین کاری بکنی خیلی حرفه رسول با اون هیکل ورزشکاری شد لات گروهان تنبیه و اضافه و این چیزا تخمش نبود من با چهار نفر که ۳تاشون بچه تبریز بودند ویکیشونم کرد بود تو یک سنگر بودم یک شب اینا تصمیم گرفتن منو خفتم کنن و ترتیبمو بدن البته کریم رحمانی که کرد بود نه ولی قلی بیگلو وعیسی و یوسف شب که خواستم برم دستشویی پشت سرم اومدند و پشت خاکریز منو گرفتن منم مقاومت کردم و دادو بیداد خاک و سنگ و هر چی بود پرت کردم طرفشون یوسف حیدری هلم داد خوردم زمین افتادند روم نگهبان زاغه مهمات سرو صدا رو شنید و داد زد چه خبره نگهبان هم حبیب صوفی بود بچه تکاب داشت میومد یوسف اینا ولم کردند حبیب گفت خجالت نمی‌کشین این همسنگرتونه منم با سر و صورت زخمی و لباس پاره مستقیم رفتم چادر فرماندهی همه چیو گفتم هر سه اونا تنبیه شدن واضافه خدمت خوردند جناب سروان شیخی هم سنگر منو عوض کرد واومدم همسنگر رفیقم رسول شدم اینم بگم فردای اون روز رسول رفت سراغ اینا و هرسه شونو گوشمالی داد و سر این دعوا رسولم ۲۰روز اضافه خدمت خورد ما رو دسته دسته می‌بردند حموم عمومی تو شهر وبچه ها ۳تا۳تایا دوتایا بیشتر میرفتن نمره یک روز تو سالن حموم منتظر بودیم ومنو رسول می‌خواستیم نوبتمون بشه و بریم تو تا نوبتمون شد استوار خسروشاهی صدام کرد گفت نیما تو با کریم رحمانی برید تو اون نمره عبدی تو هم با اونا برو خلاصه نذاشت با رسول برم تو یه نمره منم با رحمانی و یکی دیگه که اونم سرباز ساکتی بود رفتیم حموم کردیم ولی حتی نگاه‌های شهوت آلود اونا رو هم حس میکردم برگشتیم یگان استوار خسروشاهی صدام کرد و گفت ناراحت نشدی نذاشتم با رفیقت عبدی بری حموم گفتم والا چی بگم خب اون رفیقمه گفت ببین پسر تو یه بچه پولداری ومثل این سربازا نیستی اون عبدی بچه میاندوآب و تو یه بچه مایه دار ارومیه نه هیکلت به اون میخوره نه هیچ چیز دیگت گفت ببین می‌دونی واسه چی من با ۵۰سال سن استوارموندم ،؟گفتم نه گفت چون خایمالی بلد نیستم وهمیشه رک بودم واسه همین رک بودنم استوار موندم الآنم رک حرفمو بهت میزنم یا میره تو گوشت یا اینکه بگذریم …گفتم بفرمایید سر گروهبان گفت می‌دونی کسی که زیاد از حد باهات رفیق شه از سه حالت خارج نیست یا عاشق پولته یا خواهرت یا کونت همین حالا برو سنگرت حرفش واقعا درست بود با تمام تلخیش ولی من برای سالم موندن تو همچین جوی به عبدی احتیاج داشتم ولی موقع حموم همیشه سعی میکردم با سربازای ترسو و ساکت برم تو یه نمره تا اینکه من خدمتمو بدون حتی یک روز اضافه خدمت تموم کردم و داشتم میرفتم مرخصی پایان دوره رسول عبدی هم چهارماه اضافه خدمت داشت موقع مرخصی من نوبت مرخصی اونم بود پشت تویوتا نشسته بودیم می‌رفتیم سمت شهر تا از اونجا بریم ایلام زیر بغلمو بو کرد گفت نیما خیلی بو میدی گفتم خب یک هفته هس حموم نرفتم تو هم بو میدی مشکلی نیس میریم خونه دیگه گفت پسر با این وضع بریم تو اتوبوس مردم خفه میشن تازه میریم پیش خونوادمون باید تمیز شیم بیا اول بریم حموم بعد بریم ایلام یک لحظه مردد شدم رسول درسته همسنگرم بود و همسفره ام ولی تو این مدت ترتیب خیلیا رو داده بود کلا سرباز شروری بود ولی کاری به کار من نداشت و همیشه هوامو داشت ولی با این همه از اینکه باهاش تنهایی برم حموم کمی میترسیدم وقتی رسیدیم شهر گفت بیا نیما بریم خودمونو تمیز کنیم بعد راه بیفتیم منم نتونستم نه بگم رفتیم حموم داخل نمره شدیم لباسامونو کندیم و رفتیم حموم فقط شورت پامون بود رسول رفت زیر دوش و بعدش من رفتم لیفو داد دستم گفت پشتمو لیف بکش پشتشو لیف کشیدم بعد دراز کشید گفت پاهامم لیف بکش منم این کارو کردم بلند شد خودشو شست و گفت برگرد پشتتو لیف بکشم منم برگشتم نشستم بعدم گفت دراز بکش پاهاتم لیف بکشم یک لحظه برگشتم دیدم کیرش نزدیکه که شورتشو پاره کنه ولی تو دلم گفتم رسول همچین کاری باهام نمیکنه من با هرکی میرفتم حموم بدن سفید و صافم باعث میشد کیرش سیخ شه رسول هم عین بقیه دراز کشیدم کف حموم اونم شروع به لیف کشیدن کرد بعد دستشو میبرد زیر شورتمو کونمم به بهانه شستن دسمالی میکرد بعد شورتمو کشید پایین گفتم رسول چیکار می‌کنی گفت بزا قشنگ بشورمت تمیز شی خواستم پاشم افتاد رومو گفت نیما تو مرخصی داری میری من تو اضافه هستم منو امروز به آرزوم برسون قشنگ یاد حرف استوار خسروشاهی افتادم اونجا فهمیدم چیزی رو که اون تو خشت خام میدید من تو آینه نمی‌دیدم گفتم رسول بلن شو از روم ببینم چی میگی گفت نیما من این کون خوشگلت رو می‌خوام فدات شم داشتم زیر هیکل درشت وتنومندش له میشدم و کاری ازم ساخته نبود فقط التماسش میکردم میگفتم رسول منو بذار سالم بمونم من اهل این کارا نیستم گفت پسر خوشگل سالم بودنتو مدیون منی یادته به خاطرتو با تبریزیا درگیرشدم واضافی خوردم وکلی منت دیگه که سرم گذاشت البته راس می‌گفت از رفاقت واسم چیزی کم نذاشته بود ولی اینجا میخواست بهای همه اون خوبیها رو بگیره شورت من پایین بود اونم داد پایین تا کیرشو دیدم یه جوری شدم من اولین بارم بود کیرشق شده یکی دیگه رو می‌دیدم راحت دو برابر کیر من میشد بی صدا دراز کشیدم و خودمو در اختیارش گذاشتم خیلی برام سخت بود بعد از اون همه سختی و کلی درگیری واسه حفظ کونم تو پایان خدمتم تو بیست و یک سالگیم کونی شم واقعا سخت بود ولی کاری ازم بر نمیومد کیر کلفتشو گذاشت لای کونم لپمو بوسید و گفت ممنونم نیما منو به آرزوم رسوندی پسر خوبی هستی من تو گروهان هرکیو کردم کون تو تو ذهنم بود همچین کونی هیچ وقت ندیدم منم چیزی نمیگفتم قشنگ کونمو کفی کرده بود ولیز گفت آماده ای ؟سرمو تکون دادم و منتظر ورود کیرش به کونم بودم تا سرشو داد تو سوزش و درد شدیدی کونمو گرفت کیرش کلفت بود ومنی که در عمرم کون نداده بودم تحملش سخت کمی سر کیرشو عقب جلو کرد بعد در آورد تف مالیش کرد دوباره گذاشت توم دوباره درد کشیدم حس ریدن بهم دست داده بود از طرفی هم سوزش و درد ولی باید تحمل میکردم رسول آروم آروم کیرشو میداد تو تا اینکه تا ته رفت توم و آروم شروع به جلو عقب کردن کرد دیگه دردم کم شده بود فشار کیرش به پشت مثانم حس و حال عجیبی بهم داد همونجور که جلو عقب میکرد داشتم حال میکردم انگار نه انگار که همین الان از شدت درد و سوزش داشتم میمردم ولی دردم تبدیل به لذت شده بود لذتی وصف نشدنی که تو عمرم تجربه نکرده بودم دیگه نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم آه و ناله میکردم تا اینکه آبم با فشار بیرون زد رسول تلمبه هاشو شدیدتر کرد و بعد تا ته فرو کردو همونجور نگه داشت یه آهی کشیدو تمام آبشو ریخت تو کونم کارش تموم شد بلندشدیم و لباشو گذاشت رو لبام حسابی ازم لب گرفت خلاصه اومدیم بیرون و رفتیم ترمینال راهی ایلام شدیم من میخواستم بلیط ارومیه بگیرم نذاشت گفت میریم میاندوآب مهمون من هستی رسیدیم خونشون پدرش اومد دم در به منم خوش آمد گفت ازشون اجازه گرفتم از تلفن منزلشون به خونمون زنگ زدم گفتم میاندوآب هستم و فردا میام خونشون دو طبقه بود بعد شام رفتیم طبقه بالا خوابیدیم ساعت حدود ۱شب بود من خوابم برده بود دیدم بیدارم کرد گفت نیما جان فردا میری ارومیه؟گفتم آره خب گفت بذا یه دور دیگه بکنمت گفتم زشته اینجا بعدا میام پیشت ولی دس وردار نبود همون شب هم یه دور ترتیبمو داد فردا صبح اومد بدرقم کرد و کلی صورتمو بوسید و راهی ارومیه شدم الان سیزده سال از اون روزا میگذره من که واسه پایان خدمت و رفتن به خارج باعجله رفتم خدمت و شدم سرباز صفر هنوزم که هنوزه ایرانم درسمم بعد خدمت ادامه دادمو لیسانس صنایع غذایی گرفتم والان پدرم تمام امورات تجارتشو سپرده دست من تنها چیزی که از خدمت سربازی عایدم شد به باد دادن کونم بود اون هم در آخرین روز خدمتم ولی یکی از دوستان هم تو خاطرش نوشته بود لذت کون دادنو واقعا تایید میکنم به یک بار امتحان کردنش میارزه مخصوصا آدم یه رفیق شفیقی مثل رسول داشته باشه و با جان و دل بهش کون بده

نوشته: نیما


👍 17
👎 10
17101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

838508
2021-10-21 01:02:16 +0330 +0330

واقعا موندم چی بگم 😕

0 ❤️

838513
2021-10-21 01:08:08 +0330 +0330

کاملا مطمینم که یا داستان واقعی هست یا اینکه نویسنده واقعا کون داده
اونجایی که نوشتی حس دستشویی داشتی! دقیقا دفعات اول منم این حس رو داشتم

4 ❤️

838518
2021-10-21 01:17:34 +0330 +0330

خوبه حالا روز آخر دادی رفت وگرنه کل خدمت باید میدادی بهش 😅

1 ❤️

838522
2021-10-21 01:21:48 +0330 +0330

خب بیاید به منم بدید
صواب داره

1 ❤️

838530
2021-10-21 01:48:14 +0330 +0330

معلومه کافورا تقلبی شده!

0 ❤️

838531
2021-10-21 01:54:59 +0330 +0330

کافورا تقلبی شده 😀

0 ❤️

838553
2021-10-21 04:47:30 +0330 +0330

🤭 عجب

0 ❤️

838557
2021-10-21 05:17:43 +0330 +0330

ما هم سرباز بودیم وقتی میخواستیم بریم خونه بوی گند که خوبه بوی عن هم میومد به تخممون هم نبود و فقط حدف رسیدن به خونه بود.

0 ❤️

838565
2021-10-21 08:30:32 +0330 +0330

نه تنها به اسم مستعار اکتفا نکرده ، فامیلی همه رو هم گفته 😂

میگن میری خدمت یا سیگاری میشی یا کونی
از وقتی هم سیگار گرون شده داستانای سربازی زیاد شده

5 ❤️

838576
2021-10-21 09:56:39 +0330 +0330

شل مغزها. کف اگر داخل بدن بشه دهنت سرویس میشه از سوزش. اینقدر کس و شر نگید شامپو زد صابون زد بعد کرد. در حد ابتدایی هم سواد داشته باشی می فهمی مایع شیمیایی وارد بدن بشه چی میشه. اکسیزن الکی حروم می کنین فقط گه مغزا

1 ❤️

838591
2021-10-21 12:49:36 +0330 +0330

عجیبه که تا آخر خدمت منتظر مونده تا ترتیبتو بده
تو هم که اسم و فامیله همه رو گفتی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها