کون دادن من بخاطر لجبازی (۱)

1400/04/02

سلام
----من به دلایلی هیچوقت جنسیت و اسمم را در شهوانی فاش نمی کنم
خاطراتی که می نویسم شامل زندگی خودم و خاطرات دوستان و آشنایان نزدیکم بوده ( نقل قول ) که خودم از آن با خبر بودم و به علت اینکه علاقه ای به داستان نویسی ندارن من گاهی داستان های اون هارو هم اینجا با شما به اشتراک میذارم
بعضی از دوستانم چیز هایی تعریف میکنن شاید هم من باور کنم ولی چون خودم شاهدش نبودم این موارد را اینجا نمی نویسم و فقط خاطرات حقیقی را با شما به اشتراک میگذارم----(اسم ها واقعی نیستند)

سعی میکنم این داستان را در 2 قسمت تمام کنم که خیلی طولانی نشه
من سامان هستم و این خاطره برای 2 سال پیش است وقتی 19 ساله بودم
173 قدمه و وزنم هم 62 و شیرازی هم هستم.
خانواده من بسیار معمولی هستند چه از نظر مالی چه از نظر مذهبی و اجتماعی
پدرم چهره معمولی داره ولی مادرم بسیار زیبا است در واقع سمت خانواده مادرم همشون چهره های زیبایی دارند
خودم هم تقریبا چهره زیبا و پوست سفیدی دارم و تقریبا کم مو هستم. نه اینکه مو نداشته باشم نه ولی خیلی کم هست و به خاطری که از مو خوشم نمیاد همونم شیو میکنم
به خاطر این موارد که از نظر خودم عادی به نظر میرسه ولی ظاهرا نیست از بچگی چند باری دستمالی شدم و همه بهم میگن تو باید دختر می شدی.این حرف ها گاهی اذیتم میکنه
به خاطر همین موضوع ها همیشه عاشق حس قدرت بودم و اینکه بقیه ازم حساب ببرن و حرفامو گوش کنن، خیلی حس خوبی بهم میده
من در 19 سالگی رفتم سربازی و به خاطر آشنایی که داشتیم بعد از دوره آزمایشی دوره کد برای یگان به تهران انتقال داده شدم
چه دورانی بود هر چند سخت بود و دردناک 😬 ولی الان که بهش فکر میکنم خیلی خوش گذشت
روزی اولی که وارد یگان شدم دقیقا مثل دوره آموزشی بعضی ها یکجور بدی باهام رفتار میکردن
ازون حس ها که با چشماشون میخوان منو بکنن
من چون آشنا داشتم از چیزی نمی ترسیدم.غافل از اینکه چه اتفاقی قرار بود برام بیوفته
همون روز اول فرمانده پادگان منو منتقل کرد به بخش بهداری چون قبلش آشنامون باهاش صحبت کرده بود و اونم فقط گفت امیدوارم سرباز نمونه ای باشی که سرهنگ محمدی سفارش تو رو کرده.
اونایی که سربازی رفتن میدونن آدم از خدمت خیلی خاطره داره و قطعا جا نمیشه همشو اینجا بنویسم ولی اگر ازین داستان استقبال شد بعدا شاید دوباره خاطره دیگه ای از سربازی نوشتم
صبح روز اول و هیچوقت یادم نمیره اینقدر از ما کار کشیدن که من دیگه توان کار کردن نداشتم ولی با این حال مجبور بودیم کار کنیم( جا به جایی انبار)
ظهر شد و کار تموم شد و رفتیم ناهار و بعدشم آسایشگاه برای خواب،البته خواب که نبود چون تایمش کم بود بیشتر استراحت بود
همین که چشمام گرم شد دیدم یک سایه ای افتاده روم چشمام و باز کردم و دیدم یک پسره ی لاغر استخونی واستاده بالا سرم
بهش گفتم چیه چیزی شده گفت بیا بیرون کارت دارم منم گفتم من با شما کاری ندارم بعدش صورتشو نزدیک گوشم کرد گفت به نفعته بیای بیرون
منم راستش ترسیدم گفتم باشه
تو راه که داشتم میرفتم بیرون به خودم گفتم اینجا تهران قطعا پادگان خوبیه و این ها با من کاری ندارن
اینم بگم من خیلی ادم درون گرایی هستم و این همیشه برام داستان شده
خلاصه رفتم بیرون دیدم کنار دیوار داره بهم اشاره میکنه برم پیشش
منم رفتم پیشش گفتم چی شده کارتو بگو گفتش من صبح دیدمت که تازه اومدی خیلی هم سفید و بی مو هستی مثل اینکه باسن خوبی همم داری تو چرا اندامت شبیه دخترا است کمرت باریکه ولی باسنت بزرگ و روی فرمه
من خشکم زده بود و مونده بودم چی بگم
فقط گفتم من باید برم بخوابم که دستمو گرفت گفت نگران نباش من پسر نمیکنم فقط خواستم بهت بگم اینجا چند تا گی خفن داریم یکیشون هم کیرش خیلی بزرگه فکر نکن اگر تو کاری نداشته باشی اونا هم باهات کاری ندارن به خاطر بدنت حتما به زور میکننت
من دوباره خشکم زد که همونجا یکی اومد اسمش احمد بود خیلی خوب شد که اومد این بحث دیگه تموم شد با هم کمی صحبت کردیم و آشنا شدیم بعدشم رفتیم دوباره به آسایشگاه البته اینم بگم احمد همون پسری بود که علی می گفت پسر میکنه و کیرش هم کلفته
خلاصه یک هفته گذشت و به خاطر تیکه های بعضی از سربازها که بهم نظر داشتن خیلی هم اذیت شدم تا اینکه خسته شدم و به خودم گفتم میرم به آشنامون میگم دهنشون و سرویس کنه چون خیلی اذیتم میکردن و منم کاری نمیتونسم بکنم چون همشون با هم بودن در همین فکر بودم که به خودم گفتم میخوای بری بگی این ها دوست دارن بکننت این که خیلی بده که دیگه بیخیالش شدم
گذشت تا چند روز بعدش که اولین نگهبانیم بود و مسئول نگهبان ها که سرهنگ هم بود، سرهنگ جوادزاده یک جلسه توجیهی برای سرباز هایی که تازه اومدن و بار اولشون بود که میخوان نگهبانی بدن گذاشت
حدود 10 نفر بودیم جمع شدیم رفتیم سر کلاس اومد و درس داد یکسری نکات مهم گفت و رفت چون در مورد اسلحه این ها تو آموزشی بهمون یاد داده بودن
رفتم اسلحه رو تحویل گرفتم که دیدم سرهنگ جوادزاده داره با عصبانیت با یکی از سرباز ها صحبت میکنه
اینم بگم چون مسئول نگهبانی ها بود همه ازش حساب میبردن نه اینکه ارش بترسن نه به خاطر اینکه نگهبان نباشن یا گاهی جاشون و عوض کنن دست همه زیر سنگش بود هر چند که خیلی بیش از اندازه گنده بود
همینجوری صداشون و میشنیدم که میگفت کرخر رفتی به زور بچه مردم و کردی بیچارت میکنم ، اون سرباز هم احمد بود که چون قدیمی پادگان بود همه باهاش راحت تر بودن
اسلحه رو گرفتم و رفتم سر پست همینجوری داشتم به اذیت های اون بیشعور ها فکر میکردم که یکدفعه یک فکری به ذهنم رسید که برم به سرهنگ جوادزاده بگم داستان هارو که دهن همشون و سرویس کنه
همونجا یک حس خوبی پیدا کردم نگهبانیم که تموم شد رفتم برم دفترش سربازش نذاشت و گفت کاری داری به من بگو
منم گفتم باید خود جناب سرهنگ و ببینم اونم گفت نمیشه،من چون خیلی اصرار نمیکنم اینجور موقع ها گفتم باشه
من خیلی مغرورم کلا
اون چند روز گذشت و من تو فکرم بود که یکروز بعد نماز موقعیت خوبیه که توی راهی که داره میره دفترش برم باهاش صحبت کنم و اون روز تونستم و باهاش صحبت کردم مشکل و بهش گفتم که گفت جدی میگی من فکر کردم آدم شدن بیا دفترم اسماشون و یادداشت کنم پیگیری کنم
خیلی تعجب کردم با اینکه ادم خوبی به نظر میرسید ولی تو خدمت اصلا به سرباز اهمیت نمیدن مخصوصا فرمانده ها برای همین من خیلی باهاش حال کردم
رفتم تو دیدم سرباز ان ش هم هست ولی دیگه چیزی نمیتونست بگه، منم یک نگاه غرور آمیز بهش کردم و رفتم تو دفترش😂
گفت اسمت چیه گفتم سامان رحیمی جناب سرهنگ
گفت ببین سامان جان ازین داستان ها اینجا زیاده من درستش میکنم
به خودم گفتم این دیگه بیش از اندازه مهربونه ولی خب اشکال نداره
گفت اسم همشون و بهم بده همین الان بگم بیان اینجا که من گفتم نه اگه میشه شما خودتون وقتی من نیستم باهاشون صحبت کنین
گفت باشه مشکلی نیست
اسم هارو گفتم و اومدم بیرون خوشحال ازینکه داستان تموم شد و حالا من دهنشون و سرویس میکنم
چند روزی گذشت همینجور که میدیدم رفتار بچه ها بهتر که نشده هیچ بدترم شده و من کم کم دارم میترسم و باید یک کاری بکنم.
توی سربازی ادم نمیتونه کاری بکنه و خودشو خالی کنه و منم خیلی زده بودم بالا که خب توی این مدت یک پسره ای رو باهاش آشنا شده بودم که دوست داشت بهم بده، گفته بود تو سفیدی دوست دارم بهت بدم خودشم بد نبود از هیچی بهتر بود
باهاش صحبت کردم قرار شد یک روز که مسئول بهداری نبود بریم اونجا چون فقط من و اون کلید داره برای همین میتونستیم سکس کنیم اینم بگم که من تجربه سکس داشتم و چند باری کردم حتی لاپایی هم دادم ولی تا حالا از کون ندادم
فرداش دیگه خیلی زده بودم بالا به خودم گفتم باید امروز بریم دیگه بهش بگم و همین کارم کردم اونم از خدا خواسته قبول کرد منتظر موندیم شب بشه که بریم و منم بهش گفتم مسعود خودت و شیو کردی که اونم گفت اره خیالت راحت چند روز پیش زدم
مسعود تهرانی بود و هفته 3 شب میتونست ظهر تا فردا صبحش بره خونشون
شب شد با ترس رفتیم بهداری قبلش آمار گرفته بودم که مسئول بهداری رفته باشه
رفتیم تو درو از داخل بستیم چراغ و روشن کردیم خوب بود پنجره نداشت و تونستیم پایین در هم بپوشونیم که چیزی از بیرون مشخص نباشه
تا اومدم بگم شروع کنیم دیدم لخت کرده میگه چجوری سکس کنیم منم گفتم تو دیگه کی هستی بابا اونم گفت من فعلا کونیه توام منم خوشم اومد ازین حرفش بهش گفتم تو که کونت از من بهتره چرا کسی به توکاری نداره،گفتش چون قیافه ندارم مثل تو سفید هم نیستم کسی هم اینجا کونمو ندیده
کاندومی که از قبل به یک بدبختی جور کرده بودم و از جیبم در اوردم وقتی دید گفت این چیه گفتم به نظر خودت چیه
گفتش نگو که میخوای با کاندوم منو بکنی منم گفتم نه پس میخوای مریضی بگیریم
اونم گفت من تهرانی ام مشکل ندارم تو چه سوسولی هستی دیگه منم گفتم خب باشه پس برو داخل کونتو بشور تا بدون کاندوم بکنم که اونم گفت 20 بار قبلش توی دستشویی شستم تمیزه تمیزه
منم گفتم باشه بهش گفتم برام میخوری اونم گفت معلومه که میخورم برای امروز لحظه شماری میکردم که یکدفعه نشست و شلوارمو در اورد که برام بخوره کیرمو که دید گفت همش همین گفتم بیشعور 15 سانته گفتش من بلندیشو کار ندارم از روی شلوار اون شب که نگهبان بودیم دست زدم خیلی بزرگ تر بود
منم گفتم حالا چی میخوری یا نه اونم گفت چی کار کنم دیگه باشه
منم با اینکه ازش ناراحت شدم هیچی بهش نگفتم چون خیلی خوب میخورد لعنتی
بعدی که کلی خوردش گفتم بیا بکنمت
همینجور که داشت میخورد گفت اگر میخوای بهت بدم باید تو هم بهم بدی منم سرشو محکم فشار دادم به سمت خودم کیرم تا ته رفت تو دهنش داشت خفه میشد که گفتم من کونی نیستم که تو قراره بدی
مسعودم کیرمو از دهنش درآور گفتم پس هیچی بریم بخوابیم منم که حشری شده بودم اصلا نمیخواستم این موقعیت و از دست بدم و کیرشم کوچیک بود یک نگاه بهش کردم گفتم باشه بیا فعلا بکنمت حالا
مسعود گفت نه شرمنده سامان اگر حتما میدی بکن اگر نه هیچی، منم بهش گفتم باشه
گفتش 40 دقیقه وقت داریم 20 دقیقه تو بکن 20 دقیقه من، منم به خودم گفتم بیا اومدیم بکنیم باید خودمونم بدیم
ولی دیگه مهم نبود خیلی داغ و حشری شده بودم
گفتم باشه یک قسمتی از اتاق سمت میز فرش بود رفتم یک ملافه از اتاق کناری اوردم و بهش گفتم داگ استایل قراره بکنمت اونم گفت جوون دوست دارم
جنده فکر کنم خیلی داده بود خیلی راحت کیرمو کردم تو و شروع کردم به عقب جلو کردن اونم مثل جنده ها میگفت اره بکنم سامان جون داره حال میده و …
من همینجوری که داشتم میکردمش و حال میکردیم به این فکر کردم که الان تایم من تموم بشه من چجوری بهش بدم
10 دقیقه گذشت ابم اومدم و ریختم روی زمین که گفت احمق چرا این کارو کردی میخواستم بخورمش منم تعجب کردم ولی گفتم باشه دفعه بعد
دیگه جون نداشتم ولی اون تازه جون گرفته بود منم به خودم گفتم بذار یکم بکنه بعدش یک بهانه ای میارم که بیخیال بشه
گفت برام میخوری منم سریع گفتم نه دوست ندارم، اونم اصرار نکرد چون تایم نداشتیم که بخواد منو راضی کنه
لباس هامو کامل دراوردم که یکدفعه مسعود گفت اوف اوف اوف لنتی تو دختری یا پسری چرا اینقدر اندامت دخترونه است منم بهش گفتم بله دیگه مشکل منم دقیقا همینه
بعدش چون خسته بودم به شکم خوابیدم که چه اشتباهی هم کردم
احمق فکر کرد منم مثل خودش گشادم تف زد به کیرش اومد بکنه تو کونم که جر خوردم
نمیدونی چه حسی داشت داشتم از کون پاره میشدم داد زدم بکش بیرون اونم سریع کشید بیرون و گفت چه خبرته کسی بفهمه از کون دارمون میزنن
منم فقط درد داشتم بعد که یکم گذشت گفت ببخشید باید اول با انگشت شروع میکردم
سر انگشتشو تفی کرد اومد بکنه تو کونم جا نمی شد خودمم باورم نمی شد اینقدر تنگ باشم
خلاصه هر جور بود توی اون تایم منو یکم با دستاش گشاد کرد و کیرشو کرد توم و شروع کرد عقب جلو کردن
کیر مسعود بلند بود ولی خیلی باریک بود مثل 2 تا انگشت
یکم که گذشت به خودم اومدم دیدم کیرم داره راست میشه
باورم نمی شود مگه میشه من همین الان ارضا شدم
فهمیدم که داره چه اتفاقی میوفته
من داشتم حال میکردم از کون دادن
تایم تموم شد و مسعود ابش نیومد
منم گفتم بسه دیگه باید بریم با اینکه خیلی داشت خوش میگذشت ولی پا شدم که بریم اونم گفت نه باید باشی منم ارضا بشم بعد بریم منم گفتم برو بابا من میرم تو بشین جق بزن اگر دیر بریم نگهبان میاد و ببینه ما نیستیم گزارش میده
اومدم برم که گفت اگر بری برات بد تموم میشه سامان
منم دیدم مسعود جدی شد حس غرورم زد بالا
گفتم هیچ گهی نمیتونی بخوری لباس هامو پوشیدم و اومدم بیرون رفتم دستشویی بهداری هیچکس نبود پشت درم انداخته بودیم که بعدش اومدم بیرون دیدم مسعود نیست
منم در و قفل کردم و رفت به سمت اسایشگاه که دیدم مسعود جلوی در واستاده و اخم کرده منم محلش ندادم اومدم بیام تو که گفت دهنت سرویسه سامان من خیلی کینه ای ام منم توجهی نکردم و رفتم خوابیدم
چند روزی گذشت که یک روز مسعود اومد بهداری منم داشتم زیر باد کولر حال میکردم
اومد تو و گفت یادته گفتم دهنتو سرویس میکنم منم باز هیچی نگفتم و یک لبخند معناداری زدم که مثلا میخوای چی کار کنی
اونم گفت سرهنگ جوادزاده امروز فردا صدات میکنه بری دفترش اونوقت میفهمی
این وگفت و رفت
استرس گرفتم که نکنه راست گفته باشه حالا چی کار کنم
از طرفی هم گفتم منظقی باش چی رفته گفته خودش و که لو نمیده احمق
کم کم اروم شدم
فرداش بعد صبحانه سرباز جوادزاده اومد گفت جناب سرهنگ باهات کار داره
این و که گفت قلبم ریخت چون من اون هفته نگهبان نبودم به خودم گفتم یعنی چی شده
حرفای مسعود عوضی اومد تو ذهنم
هر چی فکر میکردم عقلم نمیرسید
همینجوری که داشتیم میرفتیم به خودم گفتم احمق اگر گفته باشه من با یکی دیگه سکس داشتم چی
همینطور از سادگی داشتم این فکرارو میکردم که رسیدیم و رفتم تو اتاقش
منو که دید یک لبخندی زد و گفت سلام سامان جان
این و که گفت یک نفس عمیق کشیدم و خیالم راحت شد که ربطی به اون موضوع نداشته
گفتم بله جناب سرهنگ در خدمتیم
از جاش پاشد و اومد دستشو گذاشت روی کونم
من خشکم زده بود
این جناب سرهنگ بود یا من خواب میدیدم
به خودم اومدم دیدم داره کونمو دست مالی میکنه
خیلی غیراردادی دستشو زدم کنار گفتم دارین چی کار میکنین
که یکدفه عصبانی شد رفت نشست سر جاش و شروع کرد با عصبانیت ولی اروم صحبت کردن که کسی صداشو نشوه گفت که تو خودت اومدی به من میگی بقیه اذیتت میکنن منم همین دیروز میخواستم به این موضوع رسیدگی کنم که سرباز مسعود لشکری اومد و بهم گفت که تو بهداری چی کار کردین
من دوباره خشکم زد
یعنی چی اون اومده بهش گفته مگه میشه
بعدش گفت مگه بهداری جای این کارا است گزارش کنم دهنت و سرویس کنم
در ادامه هم گفت اون که مرخصی میخواست اومد اینجوری مرخصی شو گرفت ولی تو بگو من با تو چی کار کنم
من همینطور که داشتم با خودم فکر میکردم اینجا چه خبره چرا اینجوریه که دوباره پاشد اومد جلوم واستاد گفت بببین مسعود همه چی .و بهم گفته
گفته که چه بدنی داری
من مجردم و عاشق پسر های خوشگل از روز اولم توی نخت بودم ولی چون فهمیدم بدت میاد بیخیال شدم
تو واقعا به مسعود دادی اخه اون چیه
بیا اینجا ما با هم باشیم هم دیگه نگهبان نمیذارمت هم میکنمت سرباز خودم که اینجا حال کنی نه رژه نه بیگاری و نه هیچ چیز دیگه
با اینکه هنوز تو بهت بودم یکدفعه گفتم یعنی سرباز شما الان همینطوری است
که خندید و گفت نه بابا کی اون و میکنه
منم گفتم جناب سرهنگ من نمیتونم من اصلا اونجوری که فکر میکنین نیستم
اونم گفت اتفاق خود همونی،یا این و قبول میکنی و بقیه خدمتت حال میکنی یا اینجا رو برات جهنم میکنم
من که یکم اروم شده بودم فکر کردم بهش بگم یک روز وقت بده فکر کنم این و گفتم و اونم قبول کرد و موقع رفتن دوباره گفت سامان اگر قبول نکنی بیچارت میکنم
منم رفتم به کارام برسم
کل اون روز و تا فرداش بهش فکر کردم راستشو بخوای من که کونی نبودم ولی با اون تجربه که داشتم خیلی دوست داشتم دوباره بدم و از اون مهم تر بقیه خدمتم پادشاهی میکردم و دهن بقیه رو سرویس میکردم
به خودم گفتم میرم چند بار بهش میدم ولی به جاش کلی حال میکنم
فردا شد و من تصمیم گرفتم که قبول کنم
توی همین فکرا بودم که مسعود و دیدم و دیگه ازش ناراحت نبودم
اومد جلو گفت دهنت سرویسه ها کیرکلفت تر جوادزاده اینجا نیست من نتونستم بهش بدم تو که دیگه پاره ای
به خودم گفتم باز چرا اینجوری شد تو رویای خوشم با حرفش رید به همه چی
سریع گفتم بی ادب کاریم نداشت گفت چون بقیه اذیتت میکنن بیا سرباز خودم شو که کسی کاری باهات نداشته باشه منم قبول کردم
مسعود گفت یعنی هیچ کاریت نداشت منم گفتم نه
مسعود گفت نگران نباش به زودی ترتیبت و میده منم گفتم گمشو و رفتم
داشتم فکر میکردم که اگر این حرف مسعود راست باشه من نمیتونم واقعا بهش بدم
همونجا به ذهنم رسید به آشنامون رنگ بزنم
به خودم گفتم چرا از اول بهش فکر نکرده بودم
رفتم زنگ بزنم که یادم افتاد این سرهنگه خیلی عوضیه اگر این داستان تماس و بفهمه هم ابروم و میبره شاید اشنامون و بشناسه هم شاید برام داستان درست کنه که دیگه نشه جمعش کرد چون کلا خیلی سرهنگ برش داری بود
بیخیالش شدم و گفتم ولش کن برم شاید اصلا اینجوری نبود و مسعود چرت گفته اگر اینجوری بود بعدش یا خاکی تو سرم میریزم
رفتم دفترش نبود یک چند دقیقه واستادم اومد منو دید جلوی سربازش بهم گفت به به سرباز جدید من
این که گفت سربازش خیلی ناراحت شد گفت جناب سرهنگ چی شده این میخواد بیاد پیش ما
سرهنگ گفت نخیر این نه و اقا سامان
وسایلتو جمع کن از امروز سامان سرباز منه
با این حرفش کاری با من کرد که گفتم هر چی باشه من بهت میدم
به خاطر قدرتی که از تو به دست میارم هر چقدر هم کیرت بزرگ باشه مهم نیست
نمیدونستم کیرش از اون چیزی که فکر میکردم خیلی خیلی بزرگ تره
رفتم تو دفترش و بهش گفتم قبوله اونم خندید و گفت راه دیگه ای هم نداشتی
همونجا گفت وسایلتو برو بیار شب ها هم اسایشگاه نمیخواد بری صحبت میکنم تو اسایشگاه فرماندهی که مخصوص سرباز های ستاد است بخوابی
همه چیز همونجوری شد که میخواستم
منم دیگه خوشحال بودم و گفتم چشم
دفترشو برداشت و گفت جلسه داریم من میرم فعلا
منم رفتم وسایلمو بیارم و کلی خوشحال بودم از این بابت ولی نمیدونستم که داستان به همین سادگی ها هم نخواد بود

این داستان ادامه دارد…

نوشته: anonymus


👍 15
👎 8
19001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

816595
2021-06-23 00:39:31 +0430 +0430

یا صاحب لج ادرکنی

2 ❤️

816599
2021-06-23 00:44:20 +0430 +0430

من منطقه ی ۵۱ خدمت کردم خیلی محیطها فرق داره ظاهرا !!!
یا صاحب شگفتی ادرکنا !!!

1 ❤️

816601
2021-06-23 00:47:47 +0430 +0430

بعد میگن چرا وضع ممکلت اینه . . .

1 ❤️

816619
2021-06-23 01:49:33 +0430 +0430

کیر سگ تو تک تک پادگانای کشور
کیر تو سلسله مراتب
کیر تو پاس ۲
کیر تو کادری
کیر تو تومخی
کیر تو خت بالا

2 ❤️

816637
2021-06-23 03:16:36 +0430 +0430

بنویس همه ی خاطراتت رو ،نصفه کاره نزار

0 ❤️

816697
2021-06-23 14:03:39 +0430 +0430

کون گشاد جقی بکنمت .

0 ❤️

816765
2021-06-23 23:55:02 +0430 +0430

قابل توجه سازمان علوم و تحقیقات پزشکی؛

تهرانیا مریضی نمیگیرن😂😂😂

بهش گفته کاندوم نذار من تهرانیم مریض نیستم، اونم قبول کرده بدون کاندوم کرده.
به همین سادگی!!!

0 ❤️

817147
2021-06-26 02:59:09 +0430 +0430

عااااالی بود.ادامشو بنویس

0 ❤️

817220
2021-06-26 14:19:21 +0430 +0430

بیشتر شبیه فیلم نامه سریال تارزان و دو طفل آویزان بود یکمم به فرار از زندان میخورد

0 ❤️

826761
2021-08-17 22:58:02 +0430 +0430

پس ادامش چی شد؟

0 ❤️

885318
2022-07-16 17:05:38 +0430 +0430

اگه اینجوریه دیگ جرعت سربازی رفتن ندارم😂😂

0 ❤️