کون پسر همسایه

1394/10/20

من کلا اهل نوشتن نیستم اینم همینجوری نوشتم ببینم کی میتونه کس شعر باحالتری در موردش بگه که جمیعا روحتون شاد بشه
البته بنده الان 30 سالمه و دیگه کون کردن رو گذاشتم کنار البته کون پسر منظورمه ولی زیدهای عزیزم هنوز زحمت هوس کیر من به سوراخ کون رو بر عهده دارن
اون وقنهایی که من حدود 20 سالم بود بدجوری کیرم همیشه در حال خبردار بود و صاف و ساده منتظر یه فرصت تا شاید یه حالی نصیبش بشه و از اونجایی که تو دوره ما دهه شصتی ها اصولا ارتباط با دختر ها خیلی سخت بود و باید دو سه ماه وقت میذاشتی تا تازه بتونی یه دختر رو راضی کنی که بیاد تو یه جای خلوت و فقط دو کلمه بتونی باهاش حرف برنی و کلا ترتیب پسرها رو دادن به مراتب راحت تر بود من هم از وقتی به قول معروف شاشم کف میکرد روش های مختلف مخ زنی پسرهای کوچیک تر رو تجربه میکردم تا وقتی به 17-18 سالگی رسیده بودم دیگه تقریبا با یک نگاه میفهمیدم میشه رو دادن طرف حساب کرد یا نه ودر 90 درصد موارد هم نتیجه مطلوبی داشت. حالا بگذریم نمیخوام همه داستان ها رو یکجا تعریف کنم که …

این پسره که میخوام داستانش رو بگم حدود 13-14 ساله بود ولی نمیدونم اصالتا کجایی بودن که یه پوست سبزه تیره ای داشت که خیلی ادم رو تحریک میکرد و هیکلش علی الخصوص کونش خیلی از سنش درشت تر بود منم بدجوری تو نخش بودم . همسایه روبرومون بودن و دو تا خواهر داشت که از من بزرگتر بودن و فقط یکبار به یه بهونه ای رفته بودم خونشون و اونجا فهمیدم پسره بدش نمیاد ولی اونجا نه جاش بود و نه زمانش چون خواهرهاش خونه بودن و هر لحظه ممکن بود بیان تو اتاقی که ما بودیم و یادمه همون روز بکسری مجله های قدیمی مربوط به قبل انقلاب رو اورد با هم نگاه کردیم و از اونجایی که تو اون دوره اینترنت و این کسشرای کنونی نبود ما با دیدن همون چند تا عکس نیمه لختی کلی حال میکردیم و از سر همین مجله ها هم بود که من به اهل حال بودن این پسر همسایه عزیز واقف شدم و واقعا اگه اون روز کسی خونه شون نبود قطعا ترتبیش رو داده بودم ولی نشد. بعد اون روز من کلا رفته بودم تو فکر اون که اسمش محمد علی بود و ما بهش میگفتیم مملی و منم حسابی تو کف که چطور مخ مملی رو بزنم و کی خونه خالی میشه که بیارم و یه حالی بهش بدم. اما انگار قرار بود این یکی رو نتونم بکنم چون هر راهی رو میرفتم اخرش ختم به کون ایشون نمیشد یا خونه خالی نمیشد یا خونه خالی بود اون نمیومد .

خلاصه چند ماهی گذشت تا خبرش اومد که یکی دیگه از بچه های کوچه مون زودتر دست به کار شده و ترتیب مملی رو داده و از اونجایی که آدم نامردی هم بود به رفیقاش جریان رو گفته بود و خلاصه خبرش بین بچه های کوچه کاملا لو رفت و همینم شد که دیگه اصلا به هیچکی راه نمیداد. حتی یکبار تونستم وقتی خونه مون برای یک ساعت خالی شده بود به یه بهونه ای بکشونمش تو حیاط ولی هر کاری کردم نداد که نداد و در یک لحظه غفلت من درو باز کرد و فرار کرد.
این جریان بود تا اینکه بعد دو سه ماه خواهرش که چند وقتی بود عروس شده بود با شوهرش اومدن مستاجر طبقه بالای خونه ما شدن و هر از چند گاهی این مملی عزیز میومد خونه خواهرش سر بزنه ولی کلا ا منو میدید انگار گرگ دیده باشه فرار میکرد و نمیشد بکنمش تا اینکه یک روز پنج شنبه خانواده ما کلا رفته بودن عروسی ولی من نرفتم و بعد از یک ساعت از رفتن خانواده خودم متوجه شدم که خواهر مملی هم با شوهرش شال و کلاه کردن و رفتن بیرون و خونه خالی شد و منم راست کرده نشسته بودم تو فکر مملی که چی میشد الان میومد اینجا و خلاصه چیزی نمونده بود شیطون موفق بشه و دست من بره طرف داش مجید گل برای یک کف دست مشتی که دیدم زنگ میزنن . اینم بگم اون موقع ها خونه ها تک و توک ایفون داشت و کلا تو کوچه ما دو نفر بیشتر ایفون نداشتن و ما هم خوشبختانه هنوز کلاسمون به سطح ایفون دار شدن نرسیده بود و هر کی میومد زنگ میزد باید خودمون میرفتیم درو باز میکردیم. منم با چند لحظه مکث برای اینکه داش مجید از حالت خبردار خارج بشه رفتم تو حیاط تا درو باز کنم. باورتون بشه با نه درو که باز کردم خودش بود . یه لحظه یه جرقه برای کردن مملی اومد به ذهنم و بلافاصه اجراییش کردم. اومده بود که بره خونه خواهرش و از من پرسید خواهرش اینا خونه هستن که منم که منتظر همین سوال بودم با بی خیالی گفتم اره فکر کنم هستم من ندیدم برن بیرون و لای درو باز کردم تا بیاد داخل و وقتی اومد توی حیاط با سرعت از ترس من رفت سمت پله های طبقه دوم و منم یه نگاه به کوچه انداختم که مطمین بشم کسی متوجه ورود مملی نشده باشه و دیدم کوچه خلوت خلوت و هوا هم گرگ و میش بود و داشت تاریک میشد. در حیاطو بستم و مطمین شدم کاملا بسته شده باشه و بعد با خیال راحت برگشتم سمت داخل حباط و مملی که در این فاصله رفته بود طبقه بالا و با در بسته خونه خواهرش مواجه شده بود داشت از پله ها میومد پایین که تا چشمش به من افتاد نمیدونم از روی قیافه من که حتما تو اون زمان خیلی شیطونی شده بود فهمید که بله من خبر داشتم خواهرش خونه نیست و تا ته قضیه رو خوند و خواست برگرده سمت بالا که دید فایده ای نداره و با سرعت دوید سمت من که به زورم شده از در بره بیرون و منم که بعد حدود یکسال این موقعیت رو گیر اورده بودم حاضر نبودم همینجوری بیخیالش بشم و هر طور بود دستشو گرفتم و با شوخی و خنده و التماس و خواهش و با گفتن این که کاری باهات ندارم و فقط میخوام باهات حرف بزنم و خلاصه کلی کس شعر دیگه راضیش کردم بیاد تو خونه ما و همونجا تو کفش کن خونه مون وایستاد منم جلو در وایستادم که به موفع جیم نشه و شروع کردم انواع روش های مخ زنی رو از خواهش و التماس تا نمیدونم توش نمی کنم و فقط لاپایی و تا پیشنهاد پول و هر چی به ذهنم میرسید بهش گفتم ولی راه نمیداد که نمیداد هر چند دلم میخواست به زورم که شده ترتبیشو بدم و میشدم چون هم خیلی هیکلم از اون درشت تر بود و هم قدرت بدنی اون نصف منم نبود ولی دام میخواست خودش راضی بشه تا یه حال اساسی بکنم. سرتون درد نیاد اخرش فهمیدم کل مشکلش اینه که میترسه مثل اون یارو برم به بقیه بگم و گرنه مشکل دیگه ای برای دادن نداشت. منم براش هزار جور قسم خوردم که به هیچکس نگم و بعد حدود نیم ساعت راضی شد به شرطی که فقط لاپایی باشه و توش نکنم بیاد بده منم گفتم باشه فقط لاپایی و سریع میکنم به هیچ کس هم هیچی نمیگم. اوردمش تو اتاق که یه موقع اگه کسی از خانواده م بیاد خونه متوجه نشه هر چند معمولا هر کی میومد زنگ میزد. رقتیم تو اتاق و مملی که هنوز با ترس و لرز جلو من حرکت میکرد و شاید تو فکر خودش دنبال یه راهی بود که بتونه در بره ، وقتی وارد اتاق شد و برگشت سمت من و کیر منو که حالا بدجوری راست شده بود و از رو شلوار مثل یه تیکه چوب به نظر میرسید رو دید و انگار ترسید و شروع کرد به التماس و درخواست که بیخیال بشم و بعد که دید من تا نکنم بیخیال نمیشم خواهش و تمنا که نامردی اگه بکنی توش و خلاصه از این جور چس ناله ها.

تو اتاق که البته اون موقع ها تخت و این سوسول بازی ها نداشتیم از پشت بغلش کردم و کیرم رو مالیدم در کونش و یادمه یه شلوار گرم کن زرد پاش بود که همینجوری کیر هر کون کنی رو راست میکرد و منم که راست شده خدایی بودم بلافاصله خمش کردم و ازش خواستم بخوابه و یه بالشت بزرگم گذاشتم زیر شکمش که قنبلش به خوبی دیده بشه و در دسترس باشه . تا شکمش رفت رو بالشت من شلوار خودم رو تا رو زانو در اوردم و شلوار زرد مملی جون رو هم تا رو ساق پاش کشیدم پایین ولی نذاشت کامل شلوارشو دربیارم شابد با خودش فکر میکرد که اینجوری شابد زودتر کار من تموم بشه و نمیدونست من تو این یکسال چقدر برای همچین لحظه ای انتظار کشیدم و چه نقشه هایی براش دارم. یه تف زدم سر کیرم و با دست کاملا دورش رو خیس کردم و بعد کیرمو گذاشتم لای درز کونش و از پایین به سمت کمرش چند بار جلو عفب کردم تا حسابی اماده بشه و اونم به بودن کیرم در کونش عادت کنه ولی کونش اینقدر حرارت داشت که احساس کردم اگه چند بار دیگه همین کارو بکنم حتما ابم میاد و حال درست حسابی نمیتونم بکنم . یه کوله ای داشتم که یه جیب مخفی داشت و همیشه یک بسته کاندم اونجا نگه میداشتم . کوله کنار میز کامپیوترم بود با دست کشیدمش طرف خودم و بسته کاندوم رو برداشتم و یکیشو باز کردم و گذاشتم سر کیرم و کشیدم روش و مملی عزیز هم که انگار خجالت میکشید منو نگاه کنه اصلا روشو برنگردوند تا ببینه من دارم چیکار میکنم بعد شروع کردم با دست با کپلهاش بازی کردن و چون حدس زدم خوشش میاد دو سه دقیقه ای همین کارو کردم بعد کم کم با انگشت کوچیکم در حالی که دستم رو کپلش بود سوراخ کون مملی رو لمس کردم که ببینم عکس العملش چیه وقتی دیدم چیزی نمیگه با انگشت اشاره شروع کردن به مالیدن سوراخ کونش ولی اصلا فشار نمیدادم که یه موفعه دردش نیاد و نذاره ادامه بدم بعد به همین ترتیب انگشتم رو خیس کردم و بعد از چند دقیقه بازی کردن با کونش و سوراخش یه ذره انگشتم رو فشار دادم دیدم یه تکونی خورد و برگشت گفت مگه نگفتی توش نمیکنی منم که دیگه داشتم از شق درد میمردم بهش گفتم هر جا که دردت اومد بگو قول میدم دیگه نکنم اونم با کمی نق و نوق قبول کرد. خلاصه به هر شرارتی بود انگشتم رو کم کم کردم تو کونش ولی بدجوری تنگ بود و برای همین یه ذزه انگشت کلی اون نق زد و من التماس کردم تا موفق شدم بکنم توش و بعد به همین ترتیب ادامه دادم تا وقتی سوراخ کونش برای انگشتم کاملا جا باز کرد ولی هنور تا جا کردم کیرم تو اون کون تنک کلی راه داشتم تا برم . انگشت دوم رو محکم چسبوندم به انگشتی که تو کونش بود و با هر بدبختی بود دومی رو هم کردم تو کونش ولی دیگه صداش دراومد و اخ و داد و بیداد که درش بیار دردم اومد و خیلی نامردی و گفتی توش نمیکنی و خلاصه از این جور اراجبف تا جایی که من دیگه دیدم اینجوری فایده نداره و دوباره راضیش کردم که بخوابه و بلافاصله کیرم رو تنظیم کردم درست روی سوراخ کونش گذاشتم و خودم خوابیدم روش ولی فشار ندادم گذاشتم به ذره به این وضع عادت کنه بعد کم کم شروع کردم به فشار دادن ولی لامصب کیر ما کجا و سوراخ تنگ مملی کجا . هر چی بیشتر فشار میدادم تو نمیرفت ولی از اون طرف دیگه این فشارها باعث شده بود که مملی که حالا زیر من بود و نمیتونست برگرده و هیچ کاری از دستش برنمیومد گریه ش گرفته بود و من با این که دلم براش میسوخت نمیتونستم بیخیالش بشم چون دوستان مطلع هستن که در این مواقع ادم فقط کیرشو میشناسه و بس. به خاطر فشار زیادی که اوردم کاندومه که احتمالا جنسش خوب نبود با شایدم خیلی مونده بود پاره شد اولش فکر کردم کیرم رفت تو ولی وقتی دیدم مملی هیچ عکس العملی در قبال اون نداشت فهمیدم کاندوم پاره شده و ناچار بلند شدم و کاندوم رو دراوردم و بادم افتاد به کرمی که تو کشوی میز کامپیوتر داشتم و بدون این که بزارم مملی بلند شده با سرعت رفتم و برداشتتمش و دوباره برگشتم پشت مملی و اینبار حسابی دور کیرم رو با کرم سفید کردم و با دست هم مالیدم که حسابی سر بشه و اخر سر یه تف هم انداختم سر کیرم
و دوباره بدون کاندوم کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کون مملی و خوابیدم روش و همزمان با این که میخوابیدم روش جوری تنظیم کردم که کیرمم یه فشار درست و حسابی در سوراح مملی بیاره و وقتی کامل روش خوابیدم یه فشار درست و درمون به کمرم اوردم و کیرم رو با هر چی زور داشتم به سمت جلو فشار دادم که یکدفعه مملی یک جیغ وحشتناکی کشید و شروع کرد به فحش دادن و هر چی به دهنش میرسید به من میگفت. هنوز صداش تو گوشمه که داد میزد پدرسگ کس کش درش بیار مادر … کونمو جر دادی و خلاصه من که دیگه تو اوج لذت بودم نمیتونستم خودم رو راضی کنم بعد این همه فشار و فشور حالا که رفته توش درش بیارم فقط همینجوری ثابت نگهش داشتم و تکون نمیخوردم که بیشتر دردش نیاد ولی بچه کونی ساکت نمیشد و همینجوری داد میزد تا بالاخره بعد چند دقیقه داد بیدادش کم شد و فقط فحش میداد منم التماس و درخواست که حالا رفته توش و اگه شل کنی دردت نمیاد و الان ابم میاد و از این کس شعرا که دوستان همه خودشون استادن دیگه. بعد از این که سوراخ مملی جان کمی دردش کم شد من خیلی بواش و با ملاحظه فشار رو بیشتر کردم و تا نصف کیرم رفت تو کونش و واقعا تا الان دیگه همچون کونی نکردم چه دختر و چه پسر. کون تنگی داشت و در کنار قنبل سبزه و کپلهای درشت و سفتش واقعا داشت حالی به من میداد که دلم میخواست چندین ساعت همینجوری کیرم توش باشه. اخرش بعد از این که دیگه تقریبا مملی که دیده بود من بیخیال نمیشم ساکت شد و فقط زیر زبونش همنجوری داشت فحش میداد منم چند تا تلمبه حسابی زدم و در حالی که مملی دوباره با تلمبه زدم من جیغش رفت هوا کیرم رو تا ته فرو کردم تو و ابم رو کامل خالی کردم توش و حتی بعد از این که ابم اومده بود با وجود بی حسی که اون موقع ایجاد میشه دلم نمیومد کیرمو از سوراخ تنگ مملی که میدونستم دفعه اخریه که میتونم ببینمش در بیارم ولی درش اوردم و بعد هم با یه دستمال تمیزش کردم اون بیچاره هم در حالتی که معلوم بود بدجوری کونش جر خورده و حسابی دردش اومده بود با همون فحش و بد و بیراه رفت بیرون و مستقیم رفت تو دستشویی داخل حیاط و بعد از چند دقیقه با احتیاط در دستشویی رو باز کرد و وقتی مطمبن شد من اون دور و ور نیستم سریع پرید سمت در حیاط و بدون معطلی رفت بیرون.
این واقعا اخرین باری بود که من تونستم به حالی درست و درمون باهاش بکنم و البته منم نامردی نکردم و به هیچکس در موردش چیزی نگفتم ولی اونم دیگه هر وفت منو میدید از چند متری منم رد نمیشد چه برسه به این که بیاد تو خونه ای که خالی هم باشه
دوستان عزیز به بهترین کس شعری که در مورد داستان بنده گفته بشه یه کیر کلفت جایزه میدیم حالا ببینیم کی بهترین نقدو میگیه
نوشته: مج

نوشته: مج


👍 2
👎 1
20601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

528086
2016-01-10 22:33:06 +0330 +0330

kheili khoob bood

0 ❤️

528091
2016-01-10 22:48:00 +0330 +0330

مملی جون کجایی که یاد کونت بخیر…
هییییی
داداش آبم ریخت تو شورتم با داستانت
دمت گرم :-*

0 ❤️

528100
2016-01-10 23:22:57 +0330 +0330

عالییییییییییییییی بود نگارش و تخیلت ولی خیلی لاشی هستی که اون کارو باهاش کردی

0 ❤️

528112
2016-01-11 00:04:03 +0330 +0330

دمت گرم .باحال بود .قشنگ بردیمون توو اون حال و هوا

0 ❤️

528126
2016-01-11 07:01:28 +0330 +0330

برادر عزیز داستنت از لحاظ ادبی مشکل نداشت ولی اون زمان که آیفون نبود چطوری تو کامپیوتر با میزش داشتی؟؟ اینارو برام جواب بده

1 ❤️

528148
2016-01-11 12:23:13 +0330 +0330
NA

اون زمان اول میز کامپیوتر تولید شده بود، تازه گییا هم کامپیوتر تولید شده.!؟!؟!؟!؟!خخخخخخ

0 ❤️

528151
2016-01-11 13:24:54 +0330 +0330

خوارکسده کامپیوتر نبود تو میزشو داشتی؟مادر خراب اوبنه ای…

0 ❤️

528171
2016-01-11 20:43:37 +0330 +0330

دوستان…شر و ور نگین لطفا…من اون زمان یه کامپیوتر آی بی ام داشتم…روش داس بود…ولی اون موقع ها بچه ها کامپیوتر نداشتنا…

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها