کونکونک با همکلاسی

1402/05/28

16 سالمون بود، همکلاسی بودیم، بعد از ظهرها با هم میرفتیم توی کوچه دوچرخه سواری میکردیم، اون روز زنجیر دوچرخه ی احسان افتاد و نشست که درستش کنه، منم نشستم روبروش که تماشا کنم چجوری داره دوچرخه اش رو درست میکنه، یهو نگاهم افتاد به خشتک شلوارش که پاره شده بود و سر کیرش زده بود بیرون، دلم ریخت پایین، گفتم احسان شلوارت سوراخه، همین که این حرف رو زدم و متوجه شد کیرش رو دیدم، ناراحت شد، گفت حالا که تو مال من رو دیدی منم باید مال تو. رو ببینم، که تلافی بشه، وگرنه باهات قهر میکنم، گفتم باشه کجا بریم که نشونت بدم، گفت دنبالم بیا، رفتیم کنار یه خرابه و دوچرخه هامون رو گذاشتیم و رفتیم داخل، احسان یهو شلوارم رو کشید پایین، با دیدن بدن َسفید و بدون موی من چشمش گرد شد، گفت تو چه بدن سفیدی داری، گفتم من که اینجوری مال تو رو ندیدم، تو هم شلوارت رو بکش پایین که منم مال تو رو ببینم، وقتی کشید پایین یه بدن سبزه با یه کیر سیاه رو دیدم، گفتم خب دیگه بسه بریم، گفت من تا تو رو نکنم جایی نمیرم، هیچ تصوری از دادن نداشتم، فقط شنیده بودم که بچه های مدرسه برای فحش دادن میگفتن کیرم توی کونت، چون توی ذهنم این کار فحش بود، گفتم به شرطی که منم تو رو بکنم، گفت باشه، سریع پشتش رو کرد به طرف من، رفتم پشتش و سعی کردم که کیرم رو بکنم توی کونش ولی چون نمیدونستم باید کیرم رو خیس کنم که بره تو فقط کیرم تونست گرمای لای کونش رو حس کنه، میخواستم دور کمرش رو بگیرم که کیرم رو فشار بدم توی سوراخ کونش ولی گفت من بدم میاد کمرم رو بگیری، توی تلاش بودم که آبم اومد و ریخت لای پاهاش، سریع برگشت گفت حالا نوبت توئه، همین که برگشتم، آب دهنش رو زد به انگشتش و فرو کرد توی سوراخم، تا خواستم بگم دست نزن، کیرش رو گذاشت لای کونم و با دو تا دستش محکم کمرم رو چسبید، چنان با سرعت کیرش رو توی کونم حس کردم که جیغم بلند شد، سعی کردم ازش جدا بشم ولی جوری به من چسبیده بود که هیچ راه فراری نداشتم، با چند. تا تلمبه آبش اومد و وقتی کیرش رو کشید بیرون تمام شلوارم رو خیس آبش کرد، از اون روز به بعد هر بعد از ظهر میومد دنبالم و منو می‌برد به همون خرابه و اول ادای دادن رو در می‌آورد ولی کاری می‌کرد که من هیچ وقت موفق نمی‌شدم کیرم رو بکنم توی سوراخش ولی اون هر روز موفق تر از دیروز من رو می‌کرد، دیگه شده بودم کونی اختصاصی احسان، تا اینکه سر یه خودکار با هم قهر کردیم، و احسان برای تحقیر کردن من به بچه های کلاس گفت که من هر روز آرش رو میکنم، از اون روز به بعد دستمالی کردن بچه های کلاس شروع شد، و وقتی می خواستم جلوشون رو بگیرم بلند میگفتن این کونی به احسان دماغ میده ولی نمیذاره ما بهش دست بزنیم، برای همین از ترس آبرو ریزی جرات نمیکردم به دستمالی شدن خودمم اعتراض کنم، دیگه رسما موقع درس دادن معلم، یکی داشت من رو دستمالی می‌کرد، برای همین اصلا متوجه درس ها نمی‌شدم، کم کم آوازه ی کونی بودن من توی کل مدرسه پیچید، دیگه کلاس بالاتری ها میومدن مزاحمم میشدن، حتی یه روز دو تا از بچه های سال بالاتر، که شنیده بودن احسان من رو کرده و توی مدرسه پخش کرده که آبروی من رو ببره، و رسوای عالمم کنه، و از طرفی آروم و مظلوم بودن من رو دیده بودن و عاشق چهره ی دخترونه ی من و کون تپلم شده بودن مثل بچه هایی که میرفتن جلوی مدرسه دخترونه و با موتور تک چرخ میزدن که نظر دخترها رو جلب کنن، توی مسیر خونه به مدرسه برای جلب توجه من، احسان رو جلوی چشم من جوری با زنجیر زدند و سیاه و کبود کردن که تا به هفته مدرسه نیومد، و اینجوری می خواستن نظر من رو جلب کنن، با اینکه به جز احسان کسی من رو نکرده بود ولی به عنوان کونی توی مدرسه انگشت‌ نما شده بودم، داشتند اینجوری بهم پیام میدادن که یا میای کونی ما میشی و ازت حمایت می‌کنیم و یا مثل احسان تو رو هم سیاه و کبود میکنیم، خیلی اعصابم خورد شده بود، افسردگی گرفته بودم، من که همیشه بچه زرنگ و شاگرد اول کلاس بودم عین احمق ها و کودن ها شده بودم ، بابام که متوجه افت تحصیلی من شده بود من رو از اون مدرسه برد به یه مدرسه دیگه، توی مدرسه ی جدید انگار یه عمر تازه گرفتم، با تجربه ای که از اون مدرسه لعنتی داشتم، سعی کردم توی مدرسه ی جدید مراقب باشم و بند رو به آب ندم، البته همیشه قیافه ی دخترونه ام برام دردسر ساز بود ولی دیگه اون تجربه تلخ تکرار نشد.

نوشته: آرش


👍 17
👎 2
17001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

943221
2023-08-20 00:44:00 +0330 +0330

عجب

0 ❤️

943259
2023-08-20 03:18:04 +0330 +0330

هی روزگار

1 ❤️

943305
2023-08-20 09:30:09 +0330 +0330

اون همه داستان ارسال کردم یکیشم آپلود نشد بعد هرروز میام اینجا پر داستانای پسرای جقیه

3 ❤️

943388
2023-08-20 22:29:05 +0330 +0330

الان بچه های کوچولو بااین همه گوشی های هوشمند دیدن ماهواره، خر نرو حامله میکنند، بعدتوبا۱۶سال سن بلدنبودی بکنی … سس شعر تلاوت کردی

0 ❤️

943425
2023-08-21 01:19:41 +0330 +0330

درکت میکنم عزیزم واقعا خیلی سخته. اینقد فشار روانی و استرس زیاده که آدم دیوانه میشه و نمی‌دونه چیکار کنه و دستپاچه میشه و همینم باعث سردرگمی و در نهایت افت تحصیلی میشه ولی خب پدرت واقعا کار خوبی کرد و تو رو از جهنم نجات داد

1 ❤️