خاله هیکلم رو برانداز کرد. حس کردم رو سینه ها و باسنم زوم کرده. گفت: واسه خودت خانمی شدی ها!
تو چاردهمین تابستون زندگیم شايد دفعه ي چاردهمي بود که لقب خانم می گرفتم! قبل از تابستون ناظم مدرسه کشیده بودم کنار: دخترم، ديگه بايد سوتين بپوشي، به مامانت بگو برات بخره.
بعد با نگاه به پایین تنه م ادامه داد: مانتوی گشادترم بپوش.
بچه هاي کلاس، مخصوصا" اونايي که درشت تر بوديم، به اين حرفا عادت داشتيم. با اشاره به سينه يا باسن همديگه اداي خانم ناظمو در مي آورديم: ممه قشنگ، به ننت بگو برات سوتين بخره. مانتوی گشاد بپوش، کون گنده خانوم!
گرماگرم بلوغ، داشتن سینه ها و باسن زنانه کارت ورود به دنیایی تازه بود که چیز زیادی ازش نمی دونستم. ولي هرکي يه خورده بزرگتر از من بود فکر مي کردم اون مي دونه.
هنوز حسی دوگانه به پسرا داشتم. مخلوطي از کنجکاوي و ميل جنسی که ترسی گنگ مهارش می کرد. همه می گفتن بايد مواظب مردا بود! اگه بهشون رو بدي سوارت مي شن. باید مواظب بودیم موقع راه رفتن سینه ها بالا و پایین نپره، دولا که می شدیم یا وقتی می نشستیم، سینه ها، رونا و شورتمون معلوم نباشه. انگار اگه چشم پسرا به کسمون بیفته سوراخش می کنه یا جای نگاهشون رو بدنمون لک می شه! از حریص بودن پسرا خبر داشتم. تو خیابون ازشون می شنیدم: دخمل، خط شورتت معلومه. باسنت بيسته! دمت گرم، ممه هات ترکونده. ماشالله، عجب کُسي!
مي شنيدم و ته دلم خوشم ميومد که ازم تعريف مي کنن. دنیای تخیلات بود. ولی تابستون همون سال یه اتفاقی افتاد که دنیای سکس من از حالت تخیلی در اومد.
با مریم، دختر همسایه تو حیاط بازی می کردیم. یه کم از من بزرگ تر بود ولی اعتماد به نفسش هزار برابر بیشتر. راجع به چیزایی که من جرات نمی کردم فکرشم بکنم راحت حرف می زد. داداشش فرهاد تو مایه خودم بود، ساکت و تودار. ما پایین پله ها بودیم اونم سر پله نشسته بود گیم بازی می کرد. بی اختیار نگاهم رفت تو پاچه ی گشاد شلوارکش که آلتش اون تو هواخوري می کرد. اندازه سوسیس متوسط بود. سرش بيضي شکل بود وهوس انگیز. مثل يه اثر هنريِ خوب همون جوري بود که بايد باشه. دلم می خواست سیر ببینمش و وارسيش کنم. به نظرم يه کم کوچيکتر از اونی بود که مریم صاف و پوست کنده بهش می گه کير. از شما چه پنهون وقتي اسم کير رو با تلفظ واضح به زبون مياره حالم جا مياد. پايين تنه خودمم هنوز چند تار مو بيشتر نداشت و از نظر مریم هنوز کُسِ کس نبود. کم مويي کير فرهاد و کس خودم باعث شد يه جور همدلي یا نزدیکی بين خودمون حس کنم. فرهاد مي تونست دوست پسرم باشه. چرا که نه؟ اونوقت مي تونستيم همديگه رو بغل کنيم و ببوسيم. اونوقت می تونستم فشار کیرشو وسط پاهام مجسم کنم. آخ جون. اگه لخت بودیم پایین تنه مون می مالید به هم، ممه هام می چسبید به سینه ش. از این فکرا یه جوری شدم. یه گرمایی دوید توی تنم. زیر دلم قلقلک اومد. مخصوصا" وقتی دیدم کيرش بیشتر قد کشیده و داره تکون می خوره.
مريم گفت: حواست کجاست؟
مسير نگاهمو دنبال کرد و فهميد به چي زل زدم. پقي زد زير خنده ولي چيزي نگفت. بعد که تنها شديم گفت: حالا ديگه داداش منو ديد مي زني؟
با این که مریم خیلی صمیمی بود و می تونستی در مورد هرچیزی بی رودرواسی باهاش حرف بزنی حس کردم صورتم قرمز شد. گفتم: ندید بدیدم دیگه، راستش تا امروز از نزدیک نديده بودم، وقتی دیدم هول شدم، خوش به حالت که داداش داري.
با عشوه گفت: ديد زدن داداش که حال نمي ديده، حالا اگه مال يکي ديگه بود…
پرسیدم: مگه تو مال کس دیگه ای رو هم ديدي؟ بلا گرفته، کي بوده، چطوری؟ جون من بگو.
بعد از کلي اصرار گفت: پسرخالم، 16 سالشه.
پرسيدم: مثل من دزدکي ديدي؟
گفت: نه بابا، با متکا به سر و کله هم می زديم که بعدش تبدیل شد به کشتي و قلقلک.
پرسيدم: خب بعدش؟
گفت: بعدشو ديگه بي خيال شو.
التماسش کردم: نترس، دهنم قرصه.
ادامه داد: بعدش اون به هوای قلقلک دست کرد تو پيرهنم و رفت سراغ سینه هام. منم از کوره در رفتم و به تلافي شلوارشو کشيدم که با شورتش اومد پايين و کیرش افتاد بيرون. مال اون بزرگتر از مال فرهاده. موي بيشتري داره. خواستم از دستس در برم که نشست رو شکمم دودستي سينه هامو گرفت، البته نه محکم که دردم بیاد. نمي تونستم تکون بخورم. به تلافی کيرشو که چسبيده بود به شکمم گرفتم و کشيدم. جفتمون بي حرکت شدیم. می خواستم تخمشو بگیرم که دردش بیاد ولم کنه ولی یه نیرویی جلومو گرفت. عملا" دعوا تبديل شد به ور رفتن. اون با بدن و سينه هاي من بازي مي کرد منم با کیر اون.
با دهن باز به حرفاي مريم گوش مي دادم. می دونستم که مریم راجع به کیر و کس و کردن راحت حرف می زنه ولی نمی دونستم تو خاطرات خصوصی هم دست و دل بازه.
پرسيدم: خب، بعدش چي شد؟
گفت: کم کم کیرش تو دستم سفت شد، ترسيدم، ولش کردم. خم شد بوسم کرد، بعدش سينه هامو این قدر مک زد تا سست و بي حس شدم. مي خواست شورتمو در بياره که نذاشتم. خوابيد روم. با کیرش ضربه مي زد وسط پاهام، بعضي وقتام مي رفت بين رونام، خيلي حال می داد. به خودم گفتم کاشکي گذاشته بودم شورتمو که دیگه خيسم شده بود در بياره. دستامو انداخته بودم دور گردنش لباشو مي مکيدم. دوسه دقیقه ای نگذشته بود که يکدفه محکم بهم چسبيد و بعد با سر و صدا خودشو وسط پاهام خالي کرد. غیر از اين کثيفکاريِ آخري بقیه ش خیلی باحال بود. شانس آورديم کسي نيومد طبقه بالا.
من که با شنيدن ماجرا آب از دهنم سرازیر شده بود پرسيدم: بازم از اين کارا کردين؟
گفت: اون جوري که با هم بخوابيم نه. يه دفعه تو پارکينگ با هم ور رفتيم. دستشو کرده بود تو شورتم و با کسم بازي مي کرد. خیلی تحریک شده بودیم. وقتي گفت مي خواد کسمو بخوره ديگه وادادم. زبون زد و مکيد تا ارضا شدم. واقعا" کيف داشت. بعدش کيرشو گذاشت لاي رونام و هی بيا و برو مي کرد. خيلي دلش مي خواست بکنه تو کونم. امتحانم کرديم، درد داشت. به همون لاپايي رضايت داد و ارضا شد.
با ولع پرسیدم: دیگه نکردین؟
با حسرت گفت: نه، غیر از ماچ و بوسه دیگه پا نداد.
گفتم: خوش به حالت، من که تا به امروز هیچ غلطی نکردم.
گفت: خودتو دست کم نگير، با این که فقط چارده سالته هيکلت حرف نداره، پسرا مي ميرن واسه همچين کُسي. فکر مي کني کیر فرهاد واسه کي به جنب و جوش افتاده بود؟ می خوای باهاش …
نذاشتم حرفشو تموم کنه: آره که می خوام، پسر خوبیه، مگه نه؟
گفت: به خوبي و بدي پسرا فکر نکن، به اين فکر کن که یه کیر دارن که می خوان هرطور شده فرو کنن بهت. مواظب باش نکنه تو کست، حامله بشی کارت تمومه.
مریم شخصیتی نقطه مقابل من بود. با این حال دوستش داشتم. اصلا" اهل تعارف یا شیله پیله نبود. محکم بغلش کردم و لپشو ماچ کردم.
یواشکی گفتم: حالم بده، مریم.
گفت: از لپای گل انداخته ت معلومه، اينقدر حرفشو زديم که منم هوایی شدم. می دونی، وقتی مزه ش بره زیر دندونت بیشتر دلت می خواد. فعلا" که از کیر خبری نیست. باید خودت از خجالت خودت در بیایی. ولی همین دو سه روزه برنامه فرهاد رو برات جور می کنم.
مونده بودم چه جوری می خواد ما رو به هم وصل کنه.
شب که شد نتونستم جلوی خودمو بگیرم. طبق گفته مريم از خجالت خودم در اومدم. جلوی آینه لخت شدم. خودمو برانداز کردم: یعنی از من خوشش میاد؟ مریم گفته بود: هيکلت حرف نداره، پسرا مي ميرن واسه همچين کُسي. سنِ معشوقه محبوب حافظ. یه کس و کون چاردهساله، بدن ترد و سفت بدون آويختگي سینه و شکم، بازيگوش، پراشتها و خستگي ناپذير در عشق بازي… بايد به حافظ حق داد!
یعنی مريم راست می گفت؟ سر تا پای خودمو وارسی کردم، مجسمه ونوس که نبودم ولی عیبی هم نداشتم. یه ور شدم باسنمو چک کردم. به نظرم خوب بود، خانم ناظم بیخود نگفته بود مانتو گشاد بپوشم. به حافظ هم حق دادم که بخواد يکي مثل منو بکنه. سینه هام دیگه تو دست جا نمی شد و کسم اگه شورت تنگ یا استرچ می پوشیدم خودشو قشنگ نشون می داد. از دهنم در اومد: قربونت برم، کس محبوب حافظ… همون جور وایساده به نوازش و مالش بدنم سرگرم شدم با توجه ویژه به سینه ها و کس. باید بگم که تماشای بدنی که از لذت جنسی پیچ و تاب می خوره به خودارضایی یه حالت زنده تری می ده که باید امتحان کنی تا بفهمی چی می گم.
اگر دختر چارده ساله اي مثل من باب دندون حافظ بوده ولي اون رند خوش سليقه شيرازي معشوق خيالي من نبود، حافظ من اسمش فرهاد بود با اون کير خوشکلش که واسه من بلند می شد.
حاضر بودم هر کاری واسه مریم بکنم تا منو با خودش ببره تو دنیای سکس واقعی که واسه من عشقبازي با فرهاد بود. ولی هیچ کاری لازم نبود. خیلی راحت با داداشش حرف زده بود: مریم منو به فرهاد وصل می کرد اونم باید پسرخاله شو دعوت می کرد و شب نگهش می داشت. البته همش به اسم عاشقی و دلداگی و آشنایی برای ازدواج احتمالی! حتما" خود فرهاد هم مي دونست که پشت این چرندیات چيزي جز سکس نبود.
توی همون هفته برنامه ی خودشو با پسر خاله ش اجرا کرد. نصفه شب یواشکی حتا بدون این که داداشه بفهمه برده بودش تو اتاق خودش. تا صبح دخل همدیگه رو آورده بودن. فرصت نشد برام توضیح کامل بده، بلاگرفته همچین خوب تعریف می کنه که آب از دهن و کس آدم راه می افته، تنها چیزی که گفت این بود: نمی دونستم میک زدن کیر این قدر حال می ده، مخصوصا" وقتی طرف داره کستو می خوره. حتما" امتحانش کن.
بعد از عشق و حال مریم با پسرخاله ش نوبت من بود که برم پیش فرهاد. ولی چه جوری؟ مامانم هیچ رقم اجازه نمی داد شب خونه مریم اینا بمونم، چون “پسر بزرک داشتن” و در ضمن به نظرش مریم “یه جوری” بود. این کار باید قاچاقی انجام می شد. بعد از دو سه روز مذاکرات مخفیانه بالاخره قرار شد فرهاد از در پشت بوم که من باز می ذاشتم بیاد پیش من. شبش بعد از این که مطمئن شدم بابا و مامان خوابیدن رفتم دستشویی خودمو تمیز کردم بعدش یه پیرهن خواب پوشیدم که از اون نازکتر و کوتاه تر نداشتم. و یه شورتی که فقط اسمش شورت بود و با چه خجالتی خریده بودمش. فاق باریکش از پشت میرفت لای کون و از جلو لای لبای کس. یعنی فقط سوراخای عقب و جلو رو می پوشوند. اینم زیر سر مریم بود. دراز کشیده بودم، یه دست رو سینه یه دست رو کس هنوز داشتم مرور می کردم چطور شروع کنم و چطور ادامه بدم که فرهاد با همون شلوارک پاچه گشادش توی نور کمرنگ چراغ خواب ظاهر شد.
نوشته: مدوزا
قلم خوب بود ولی
ولی
ولی
معشوقه ی حافظ درسته 14 سالش بود ولی مطمئنا جنده نبود . تو روی چ حسابی خودت جای اون بانو گزاشتی
آوردن اسم افرادی مثل حضرت حافظ و مولانا یا هر کس دیگه ای توی ی همچین داستان هایی اصلا کار درستی نیست
موفق باشی
یکم زیاده گویی داشت . خیلی پر حرفی کردی . ولی ساده و روون نوشتی .
لطفا" دوستان بروند سايت هاي داستان سکسي ديگر ملل را ببينيد. از پيغمبران گرفته تا مشاهير ملي و بين المللي و اساطيري به طنز يا جد سوژه داستانها مي شوند و هيچ کجا چنين حملات متعصبانه اي به نوشته و نويسنده نمي شود. تعصب از هر نوعش چندش آور است، چه ديني باشد، چه غير ديني. جانبداري کور و به اصطلاح غيرتي از هر چيزي از جمله حافظ چه قدر ارزش ملي يا ادبي دارد؟ نشانه فضيلت است؟ آن هم در سايتي که هدفش ارائه داستان سکسي سرگرم کننده است و نه چيز ديگر. بعضي دوستان ايراد فني گرفته اند که مثلا فلان جزييات زيادي است که ايراد درستي است. من اينطور مي فهمم که از جاي ديگري عصبي هستيم و داريم اينجا خودمان را خالي کنيم.
نوشتن همين چند سطر هم برايم خوشايند نبود، آثار عميق عقب ماندگي متاسفانه اينجا هم مي زند بيرون. اما آنها که مي فهمند و تعهدي حس مي کنند وظيفه دارند در برابرش بايستند، نه در دفاع از من. به اميد رها شدن از تعصبي که از نوع داعشي اش هم بدتر است چون نقاب فرهنگ بر چهره مي گذارد. داستان من آشکارا و بي نقاب يک نوشته ي سکسي در ژانر اروتيک است و هيچ ادعايي هم ندارد.
به عنوان یه دختر 14 ساله نویسنده خوبی هستی، اما زیادی حشری… سکس برای اون سن خیلی زوده جوجو…
با این تفاسیر بهت نمیاد ۱۴ سالت باشه داستانت خوب بود لایک
اینکه حرمت هر کسی رو رعایت کنی و بخاطر چن تا لایک هر وصله ای رو به دیگران نچسبونی و از اسمشون سو استفاده نکنی اسمش عقب موندگی نیست،اسمش شعوره .
دیگران عقده ای نیستن که از جای دیگه عصبانی باشن و بیان زیر داستان شما خودشونو تخلیه کنن
در ضمن آثار ملل دیگه برا همون ملت با همون فرهنگ خوبه،قرار نیست هر کس هر چی نوشت و انتقاد شد ازش بیاد پای آثار بقیه مللو بکشه وسط…به هر نویسنده در حد اثرش انتقاد میشه …
شما یا داستان ننویس یا اگر مینویسی بر اساس محتوای داستان و جایی که داستانتو منتشر میکنی جنبه ی انتقاد داشته باش و ب دیگران برچسب عقب مونده و عقده ای نزن چون از قدیم میگن…کافر همه را ب کیش خود پندارد
د.خ.ت.ر.که ی ج ن د ه
تو گو میخوری اسم حافظو میاری تو داستان شخمیت؟؟
2 تا پسر ک.س.م.غ.ز تر از خودت بهت تیکه پروندن فک کردی گویی هستی عوضی؟؟
ای ریدم تو اون فرهنگی که تو داری بدبخت ج ن د ه
تو پشم ک س شاخه نبات حافظم نیستی
به قول ی بنده خدایی شما غ.ی.ر.ت ندارین اسمشو گذاشتین ف.ر.ه.ن.گ
تویی که رو ا.ی.ر.ا.ن و مشاهیر جهانیش غ.ی.ر.ت نداری پس گو میخوری اینجا زندگی میکنی و به خودت میگی ا.ی.ر.ا.ن.ی
تو نمیخواد گو خوری ملل دیگه رو بکنی ج ن د ه دوزاری
تو ذاتت خرابه و شرف نداری
حیف درد زایمان م ا م ا ن ج ن د ه تر از خودت
ی مشت روش عن فکر ک ی ر ی
برین گمشین از ا ی ر ا ن بیرون بابا
شما مایه ی ننگ ی ملتین
تف تو ذاتتون که وجهه ی مشاهیرمون رو لکه دار میکنین
کسی که دیوانش تو بهترین دانشگاهای دنیا تدریس میشه
ریدم تو ذهن کثیفتون
بی ناموسای عوضی
خوبه که تو این داستان کوچکترین اهانتی به حافظ نشده که بعضی ها این همه فحش رکیک از ذخیره فرهنگی شون می ریزن بیرون و اونوقت توقع دارن به عقی ماندگی و عوارضش اشاره نشه.
جهت اطلاع دوستانی که مایلند بدانند معشوقه چارده ساله به عنوان محبوب مستند است به غزلهای حافظ. کسانی که شک دارند می توانند با جستجو ابیات و غزل های مربوط را پیدا کنند. ساقی و شاهد هم می دانید که پسران جوانی بوده اند که هنوز ریش و سبیل در نیاورده و به خاطر منعی که برای دختران بوده اینها نقش آنها را در میکده ها و خرابات را بازی می کرده اند و به کرات در غزلهای حافظ و شاعران دیگر به عنوان محبوب و مانند آن آمده اند. شمس الدین خواجه شیراز لقب حافظ را به خاطر از بر داشتن قران دریافت کرد اما هرگز متعصب نبود و برعکس، زاهدان و صوفیان ریاکار آماج انتقادش بودند. اگر داستان من حامل اهانتی به حافظ باشد بدون تردید از جانب افرادی است که در حاشیه آن فحاشی می کنند و در نوشته شان حتا یک کلمه حرف حساب هم دیده نمی شود. بی شک حافظ به داشتن چنین “طرفدارانی” افتخار نمی کرد.
نه پس،به داشتن ک.و.ن.ی.ا.ی.ی مث تو افتخار میکرد
تو نمیخواد واسه من ادای معلما و استادای ادبیاتو در بیاری ج ن د ه
حافظ میرفته بچه میکرده به توچه؟؟ آها میخواسته گوه خورش رو پیدا کنه…خدا رو شکر پیدا شد!!!
اهانت به حافظ همین بس که توی بچه ک.و.ن.ی جرأت کردی تو داستان شخمیت اسمشو بیاری!!!
تو نمیخواد به ما یاد بدی…حافظ به خاطر حفظ کل قرآن بهش گفتن حافظ…بعدشم حافظ اکثر اشعارش دررابطه با معنی و مفهوم قرآنه
بی سواد عقب مونده یکم تحقیق کن بعد گو خوری کن
تو اگه شأن و منزلت حافظو میدونستی و شعور داشتی،میفهمیدی ک جای شخص بزرگی مث حافظ تو چنین سایتی نیس
داستان خوبی بود من خوشم اومد. دوستان کمی اغماض کردن در حقش
یه داستان خیلی قشنگ. دست نویسنده ش درد نکنه.
اگه هم خاطره نبوده ولی مسلما نویسندهش خانم هست که کمی با اغراق نوشته
صبر کن حافظ به سختی روز وشب/عاقبت روزی بیابی کام را
آیه 39 بقره :یاری بجویید از صبر و صلاة…به درستی که خدا با شکیبان است
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار/در گردشند بر حسب اختیار دوست
آیه 53 اعراف :و آفتاب و ماه و ستاره ها تسخیر شده به امر اویند
خیلی هم عالی بود اون کسایی هم که میگن جای حافظ تو این سایت نیس پس جای خودشون هم تو این سایت نیسبرن دنلال حافظ شناسی و قران شناسی و تطبیق اونها با هم.ملت اینجا واسه چیزای دیگه میان کیی هم که اعتقاداتش اینقدر محکمه غلط میکنه پاشو تو این سایت بزاره .آخه بیشعور تو میگی جای حافظ تو این سایت نیس اونوقت آیه قرآن میاری تو این سایت؟جدا که خیلی مشنگی همینه که وضعیتمون اینه دیگه
امير گرامي بدرستي به همان مواردي اشاره کردندکه من قصد طرح کردنشونو داشتم ،فقط در رابطه باشخص حقيري که تعفن نگرش حقير خودشو در لفافه احترام وستايش حافظپيچيده وقصد قالب کردن خودش بعنوان شخصي اديب ووطن پرست ومتدين و …را دارد بايد گفت مرده شور اون افکار گنديده و روح محقر خودبزرگ بين احمقت را ببرد که کل هيکل نازيبايت غرق درتناقضات مهيبي هست که بنا برحماقت ذاتيت قصد تحميل انرا نيز بسايرين داري انهم با چنين ادبيات سخيف واکنده از کينه وتنفرتت !!!اصولا حضورنامبارک تو وامثال تودراين سايت تناقض نهادينه اي با مواضع مورد ادعايت دارد که من وبسياري ديگر را به خاطرات تلخ وحزن اورچنددهه اخيربازميگرداند که انبوهي از ادم نماياني چون شمامصادر امورش را در چنگ گرفته اند که ماحصلي جز رنج وحرمان و…براياين ملک
ببخشيد حاشيه بقدري بزرگ شد که روي متنو کلا پوشوند و در مورد داستان ونويسنده محترمش نظرخودمو نگفتم:واقعا جاي تبريک و تحسين داره که باوجود کم تجربگي تونستيد به زيبايي وپختگي خاطره خودرا بنويسيد،راستش حس ميکنم تبحر ذاتي در نوشتن داري ومطمئنم با کوشش بيشتر واستمرار در اين راه به ،نويسنده اي محبوب ومعروف بدل خواهي شد
بسیار زیبا و کاملا اروتیک بود…کمتر خانمی توی این سایت توانسته به این عریانی لذت تجربه سکس رو از زبان یک زن بیان کنه…در عین حال یک زن فقط میتونه لطافت این حس رو چنین جذاب از زبان یک زن بیان کنه…معلومه از نسل جدید هستی که به کمترین حجابی از لمس سکس حرف میزنی…بازم بنویس. . . . . . . . . حافظ هم دل داشته.. . . . . . .
دمت گرم خیلی عالی بود. با همین سبک چند قسمت دیگه هم بنویس
داستان روانی بود و خوب نوشته شده بود به نظرم خوب تونسته بودین در نقش یه دختر نوجوان از بی تجربگیاش و کنجکاویاش در مورد جنس مخالفش صحبت کنین. لایک
بابا بذارین هر ایرانی هر جور که دوس داره بت مشاهیر کشورش حال کنه. مقام حافظ که با چن تا داستان سکسی پایین نمیاد. تحملتونو بیشتر کنین.
مدوزا شما که نویسنده خوبی هستی چرا ؟
کس محبوب حافظ ؟!!!
یار چهارده ساله غرة العین بقدر کافی معروفیت داره و حافظ بقدر کافی تو اشعارش بهش شخصیت بخشیده که بجای یار محبوب حافظ نگیم کس محبوب حافظ!!
دوست ندارم اینو بگم اما واقعا
به نظر میرسه برای شما معیار ارزشمندی وجود خانمها در آلت تناسلی شون خلاصه میشه
دوست عزیز
بهتره تو نوشته های آتی ات بفکر راههای مودبانه تری برای جذب مخاطب باشی
HOORMAST
با تشکر از توجه شما. اصراری به هیچ نوع خاصی از زبان یا بیان داستانی ندارم. تصورم اینه که موضوع و زبان هر روایت که اسم قصه هم جزوش هست باید با هم بخونن. بستگی داره به نوع داستان که اینجا صرفا" اروتیکه نه رمانتیک و عشقی و ادبی. در مورد ظن اهانت هم که بالاتر توضیح دادم. به هر حال ممنون.
چرا پای حافظ و معشوقشو وسط میکشی،الان مثلا خودتو شاخه نبات میدونی؟وصله هایی که ب خودت میچسبه رو ب دیگران نچسبون???