کی مقصره؟

1397/01/11

شاخه گل رزو تو دستم فشار میدم و با ناخونم رو برگاش خطای فرضی می کشم،چه قدر دلم برای صداش تنگ شده،برای خودش،برای چشمای قهوه ای رنگش که وقتی بهش زل میزنم دنیام خلاصه میشه توشون.به دستام نگاه میکنم کهپر ازجای زخمه.پر از جاهایی که یاداور این علاقه لعنتی و افراطی من نسبت بهشه که هر آزاری رو به جونم خریدم.هر بار شکستم و ریختم و غرورمترک برداشت و پس نکشیدم.هر بار عذاب کشیدم و اون safe word لعنتی رو نگفتم که خودش تموم کنه و تموم نکرد.هر بار که بعدش نشست و با من گریه کرد،جای زخمایی که خودش زده بود و بوسید و پانسمان کرد و ،بغلم کرد و من بازم یادم رفت تمام چیزایی که از دست دادم.ولی اون روز فرق داشت،برای بار هزارم مرورش می کنم و فکر میکنم کی بیشتر مقصره،من یا اون؟اونی که مثل هر عاشق دیگه ای پشتم نبود،حامیم نبود،محکم نبود یا منی که مست و خراب دنبال فقط یکم توجه بودم؟

》کلیدو می اندازم تو قفل و درو باز میکنم،بوی سیگار تا پشت درم میاد،و من عاشق سیگار کشیدنشم با اون ژست خاصش.هیچ وقت مثل بقیه دخترا ازش نخواستم که نکشه،اون سیگار کشید و من پا به پاش.پشتش به منه و به پنجره تکیه داده.نگام رو خونه ی بهم ریخته و شیشه های خالی مشروب می چرخه،لیوانای شکسته،گلرزایی که هر روز برام می خره با این تفاوت که پر پر شدن،دستم و میزارم رو شونش که بر میگرده.با دیدن صورتش دلم می لرزه.این چشمای قرمز هیچ وقت نشونه خوبی نبودن برام،هیچ وقت.همیشه بعدش عذابه،بعدش یه دنیا غصه تلنبار سده رو دلمه،بعدش بغضایی که قورت میدم و آخرشم می شکنه،حسیه که مثل
موریانه روحم و ذره ذره می خوره که چرا من نباید مثل بقیه دخترا نوازش بشم،چرا نباید مورد اعتماد باشم،چرا همش باید اولش شکنجه شم و بعد بفهمه که خیانت نکردم،چرا باید این قدر اشکاشو ببینمو هر بار قلبم تیر بکشه.قبل از اینکه بفهمم چی شد که پرت شدم کف اتاق،بلندم می کنه و سیلی دومو تو صورتم میزنه.اشکممیرسه پشت چشام و کاسه چشمام پر میشه،بازم لال میشم و اونه که فریاد میزنه.،ضجه میزنه،و می شکنه.گلدونا رو،تابلوهارو،همه چیزایی که با عشق خریدیم و منو.منم با اون وسایل میشکنم و میریزم.منم ترک برمیداره قلبم،غرورم،شخصیتم.بازم حرفای تکراری،ولی از هر دفعه بد تر.با شن
یدن جملش میخوام برم سمتش و بغلش کنم،می خوام بازم خوده شکستمو نبینمو برم بشم مرحم برای اون.بهش نگم که چرا تو پارتی ها مست میکنم،نگم چرا دنبال یکم توجهم،نگم که چه قدر از رابطه ای که توشم و براش ساخته نشدم زجر میکشم و دووم میارم چون دوستش دارم.دوستش دارم به عنوان عشقم،نه اربابم.دوستش دارم که تو اوج مستی هم با هیچ کس مرزهارو رد نمیکنم.موهامو باز میکنم و مانتومو درمیارم.چهار دست و پا می رم سمتشو صداش می زنم،ارباب.و سیلی سوم رو صوتم می شینه.کشون کشون منو می بره سمت اتاقو پرتم می کنه رو تخت.به جای بوسه هایی که همیشه میزد،سیلی می نشونه رو بدنم.این قدر میزنه که دستاش خسته میشه و من فکرمی کنم تموم شده ولی تازه اولشه انگار.حتی تو تنبیه های قبلی هم بدون هیچ معاشقه ای رابطه نداشتیم ولی این بار،دستامومی بنده و به سینه هام سیلی میزنه.شلوارمو در میاره و بدون هیچ لطافتی واردم می کنه و من فقط درد میکشم.بعد از سکس کنارم دراز میکشه و زل میزنه به سقف اتاق.
_کیان
خودم از صدام وحشت کردم،به خاطر گریه و دادایی که کشیده بودم،به شدت گرفته بود. جوابی که ازش نشنیدم ادامه دادم:
_کیان جان،دستامو باز کن.بزار توضیح بدم.من قبول دارم که اشتباه کردم،ولی اون جوری که تو فکر میکنی نیست.من هیچ وقت مرزهامو رد نمیکنم،چرا قبول نمی کنی من برای تو ام.تو به من قول داده بودی،قول داده بودی که بزاری برات توضیح بدم
*توضیح چیو بدی گیسو؟هر بار توضیح بدی که مست بودی؟
_من الان چی کار کنم کیان،تو بگو؟من که تاوانشم پس دادم.این رابطه که توش هیچ احساسی نبود،که یه تجاوز بود بس نیست؟اون قدر نیست هنوز که یکم به من گوش کنی؟
*تنها کاری که میتونی بکنی اینه که دیگه اسمم نیاری.
بهت زده از حرفاش،نمی فهمم کی دستموباز میکنه و میره.کی شب میشه و کی صورتم از اشک خیس میشه.
روز بعد که بر میگردم ،انتظار داشرم مثل هر بار خونه باشه.ولی نه کیان هست نه وسایلش.خونه ای که برای ما بود،برای عشقمون بود دیگه نه کیانو داره نه وسایلش،تنها چیزی که مونده براش عطر جا مونده کیانه و رزای پر پر شده.
روز ها گذشت و من فکر کردم که چرا نخواست یبارم منو بفهمه؟نخواست بفهمه که چی کم دارم ؟فقط خودش مهم بود،یا اون غرور لعنتیش و حس سلطه گریش؟ظرافت زنونه ی من چی؟نیاز من به محبت و توجه چی؟من خودم یه دیوار شکسته بودم که نیاز به تکیه گاه داشتم.من خودم تو زندگی پر از شکستم،پراز غم از دست دادن. بارها به این زندگی باختم. صفحه ی اخر دفتری که تو خونه داشتیم،که پر بود از خاطره،پر بود از عکس،از صدای خنده،از صدای گریه های من،صدای داد های کیان،پر بود از جمله هایی که برای هم نوشتیم،براش می نویسم.از حس دختری که زن شد،زنی که عاشق شد،عاشقی که به جرم دوست داشتن شکنجه شد و مریض،مریضی که تشنه توجه شد،تشنه ای که به جرم خیانت بدون اینکه اجاره توضیح داشته باشه محکوم شد، ومحکومی که ترک شد.دفتر رو میبندم.چمدون رو بر میدارم.هوا تیرس،بارون نم میزنه،یک قطره اشک رو زمین می چکه و در بسته میشه.《
بازم فکر میکنم،کی مقصره؟

پ.ن:اولین چیزیه که مینویسم،اگه جمله بندی و نگارش مشکل داره ببخشید:)
نوشته: Nusha_hastam


👍 12
👎 2
1644 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

679859
2018-03-31 20:36:15 +0430 +0430

گیج شدم ی نمه در کل جالب بود

0 ❤️

679867
2018-03-31 20:56:15 +0430 +0430

خیلی دوست داشتم بخونم و نظر بدم ولی شروعش خیلی باکلاس ـ البته از نظر من کسشعر ـ بود نخوندم
در کل من خودم مقصر میدونم و کتبا از همه معذرت میخوام

0 ❤️

680014
2018-04-02 10:10:50 +0430 +0430

کمی گنگ بود،روابط مشخص نبود،پیشینه و سابقه نداشت.بد نبود اگه یه تصویر روانی از گیسو و کیان در ابتدای داستان میدادی.اما واسه اولین کارت خوب بود.
بازم بنویس

0 ❤️

680152
2018-04-03 05:49:24 +0430 +0430

كسشر و تكراري خسته شديم از اين سوژه تكراري ارباب و برده كه برده عاشق اربابشه هي داره تحمل ميكنه :|

0 ❤️

680209
2018-04-03 19:35:03 +0430 +0430
NA

این داستان نبود که بخوایم بگیم خوب بود یا بد بود یا بخندیم و بگیم در فلان زمیته اطلاعات نداشتی برو بخون و بازم بیا و بنویس این داستان 2 حالت داشت یا نویسنده خودش نقش اول رو داشت به عنوان شخصیت گیسو یا راوی بود از زبان گیسو به هر حال نویسنده به خوبی هرچه تمام تر جامعه رو نشون داد من به نویسنده فقط و فقط یه انتقاد دارم اونم اینه که این داستان با این مضمون جاش اینجا نیست به هر حال دوستان و عزیزان این داستان زود قضاوت شدن برای همه ما اتفاق افتاده و میوفته و در اکثر مواقع هم اجازه نمیدن که از خودمون دفاع کنیم من کاری به سیاست ندارم منظورم خانه و خانواده و اطرافیان ماست که جامعه مدنی رو تشکیل میدیم این درد جوامع در حال توسعه یا کمتر توسعه یافته هست یا به قول خودمون جهان سوم در اکثر جوامع سنتی مثل ایران این مورد اتفاق میوفته در کل نمیخوام حاشیه برم اما امیدوارم ما از خودمون شروع کنیم تا بتونیم این نقص رو برطرف کنیم دوستان امیدوارم کمی به کامنت من دقت کنید

0 ❤️