کیرسوز (1)

1393/09/13

قضیه مال حدود بیست سال پیشههنوز ازدواج نکرده بودم و با یکی از دوستام مغازه تلویزیون سازی داشتم بعد از ظهر یه روز تیر ماه ساعتای ۶ رفتم مغازه دوستم گفت این زنیکه باز زنگ زد ( چند روز بود یه خانوم زنگ میزد و با ادا و اطوار میخواست برم خونش و تلویزیونشو درست کنم هر چه میگفتم ما سرویس در منزل نداریم به خرجش نمیرفت ) گفتم ولش کن بابا که تلفن زنگ زد گوشی رو ورداشتم خودش بود شروع کرد به التماس درخواست هرچه میگفتم نمیشه بیشتر اصرار میکرد اخرش راضی شدم ادرسشو گرفتم و لوازمو توی کیف چیدم و راهی شدم در خونش که رسیدم وای چه خونه ای از اون خونه قدیمیهای اعیان اشراف که از دیوار و درش معلوم بود زنگ زدم از پشت ایفون خودش بود گفت بیا بالا ! داخل که رفتم حیاط بزرگی بود پر از درخت که وسطش یه ساختمون اجری قدیمی بود ! به طرف ساختمون که رفتم دیدم یه خانوم سر لخت با لباس راحتی سفید رنگ روی تراس ایستاده و به من اشاره کرد که بیا ! با خودم گفتم عجب چیزی شانسمون گفته از دور فقط رنگ طلایی موهاش معلوم بود وقتی نزدیکتر شدم دیدم بیشتر از۶۰ سال داره ولی بقدری ارایش کرده بود که از دور ۳۰ یا ۳۵ بیشتر نشون نمیداد از پله ها بالا رفتم خنده ملیحی کرد و گفت قادر خان چقدر ناز داری بهتم زد من که اسممو نگفته بودم همونجور که وارد ساختمون میشد من دنبالش گفت خدا رحمت کنه سرهنگو یه زمانی با هم اومدیم در مغازت و یه رادیو قدیمی داشتیم درست کردی ! من که یادم نیومد ولی الکی گفتم اره یادش بخیر سرهنگ واقعا ادم خوبی بود ! داخل هال بزرگی شد که دور تا دورش مبلهای قدیمی چیده شده بود و در گوشه ای یه تلویزیون پارس ۲۷ اینچ رنگی روی یه میز خانومه درحالی که با ناز و عشوه قنبل تکان میداد بطرف تلویزیون رفت گفتم چند وقته سرهنگ مرحوم شدن ? گفت ۸ سالی میشه ! باخودم گفتم بنده خدا ۸ ساله کیر نخورده حتما کوسش زنگ زده ! گفت بفرما بشین تا برات شربت بیارم ! گفتم با کی زندگی میکنین? درحالی که میرفت شربت بیاره با صدای بلند گفت بچه ها که خارجن منم خیلی اصرار کردن برم امریکا ولی نخواستم برم ودر حالی که با سینی که یه ظرف پر شیرینی و دو لیوان شربت داشت برمیگشت گفت میدونی چرا? گفتم نه گفت چون میخوام توی وطنم بمیرم !وقتی خم شد و سینی را روی میز گذاشت سینه هاشو که از یقه پیرهن نازکش پیدا بود به رخم کشید تازه انوقت بود که ساقهای خوشتراشش رو میدیدم حتما در جوانی لعبتی بوده لاکردار ! درحال خودم بودم که دیدم لیوان شربت را بطرفم دراز کرده و میگه بفرمائید ! لیوانو گرفتم و بیمعطلی سر کشیدم به خودم نهیب زدم ای احمق بنده خدا سن مادر بزرگ تو رو داره از خودت خجالت نمیکشی ?لیوانو توی سینی گذاشتم و بطرف تلویزیون رفتم کیفو باز کردم و لوازم را بیرون اوردم ! تلویزیون بزرگ بود خواستم به یکطرف بکشم نتونستم خانومه اومد کمک دستشو رو دستم گذاشت وای چه داغ بود انگار اتش به تمام بدنم افتاد گفتم بیزحمت شما از این طرف بگیرین اومد از جلووم رد بشه کونشو به کیرم که حالا شق شده بود مالید ! بی اختیار بغلش کردم و دستامو روی سینه هاش گذاشتم خنده نازی کرد و گفت بیا بریم اتاق خوابمنم از خدا خواسته گفتم بریم همونجور که بغلش کرده بودم چا چا پا پا کردیم و رفتیم اتاق خواب ! عجب تختی عجب رو تختی ولی فعلا وقت ورانداز لوازم نبود هلش دادم روی تخت و شیرجه رفتم روش لباسشو بالا دادم شورتشو کشیدم پایین و چپوندم توش نمیدونم کسش بود یا کونش ولی هر چه بود تنگ بود تلمبه زنان موهاشو به طرف خودم کشیدم جیغ نازی کرد و گفت محکمتر محکمتر زدم که یکدفه چراغ روشن شد و صدای نکره ای گفت چه گهی میخوری کس کش !!? انگار که سطل اب یخی روم ریخته باشن کیرم فرتی خوابید بلند شدم برگشتم دیدم یه مرتیکه نره خر سبیلو جلو در ایستاده! خشکم زد شلوارمو کشیدم بالا زنه خودشو جمع و جور کرد و در حالی که صورتشو گرفته بود و هق هق میکرد از اتاق زد بیرون یارو که یک سر و گردن از من بزرگتر بود اومد جلو و شتلق خوابوند تو گوشم من که هاج و واج مونده بودم چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین یارو که هنوز نمیدونستم کیه زنگ زد به یه جایی که نفهمیدم کجا بود هنوز چند دقیقه نگذشته بود که چند نفر اومدن داخل و منو که مثل کوسخولا نگاه میکردم چشمانمو بستن و با خودشون بردن

( کیرم توی این سایت بشه که نمیشه بفرستم هر کار میکنم ! اگه کسی این مطلبو خواند و بقیه اش رو خواست روی سایت بزاره تا بقیشو بنویسم )

نوشته: تلویزیون ساز


👍 0
👎 0
16545 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

446127
2014-12-04 17:23:17 +0330 +0330
NA

تخیلی بود اما بقیشو بنویس ببینم چه چاخالی میخای سر هم کنی…پیرمرد… ROFL

0 ❤️

446128
2014-12-04 20:12:56 +0330 +0330
NA

وای چه چیزا مینویسن بچه ها

0 ❤️

446130
2014-12-05 02:43:07 +0330 +0330

تخمي-تخيلي که ميگن همينه!

0 ❤️

446131
2014-12-05 08:30:18 +0330 +0330
NA

بقیش

0 ❤️

446132
2014-12-05 12:37:23 +0330 +0330
NA

منتظر بقيش هستيم قشنگ بود

0 ❤️

446133
2014-12-05 12:52:20 +0330 +0330
NA

احتمالا کون رو به دیت تقدیر سپردیو بعدش از خواب پریدی

0 ❤️

446134
2014-12-05 13:10:39 +0330 +0330

عجب new_russian

0 ❤️

446135
2014-12-17 13:10:40 +0330 +0330
NA

اگه خواب ندیدی بقیش بگو

0 ❤️

446136
2015-02-04 06:37:37 +0330 +0330
NA

بگو

0 ❤️