گامبی سکس (1)

1391/12/04

سلام من نازی هستم . 34 سال سن دارم . متاهل هستم و یک دختر دارم. این تا حدودی بیوگرافی من . من اصلا با این سایت و اینگونه سایتها اشنایی نداشتم و نمیدونستم چنین سایتهای فارسی زبان وجود دارد . واقعه ای برام اتفاق افتاد که با این سایت اشنا شوم که ناخواسته بود. داستانهایی را خواندم که نویسنده اش میخواهد به خواننده بقبولاند که خاطره است و ساخته ذهن او نیست که کاملا ساختگی بودن ان مشخص است. عجیب و خنده دار در این داستانها اینه که خاله و عمه و خواهر و زن همسایه و غیره بی نهایت اندام زیبا دارن و خیلی زود با نویسنده سکس میکنن . عجب اوضاع بلبشویی داریم این مطلب را گفتم که خاطر نشان کنم این خاطره را که برایتان نقل میکنم ساخته ذهنم نیست و برام اتفاق افتاده انهم درست 10 روز قبل و در این 10 روز ذهن و حواسم را مشغول خود کرده امروز تصمیم گرفتم این سایت را ببینم که اتفاقی که برام افتاد از همین خواندن داستانهای این سایت بود حالا کاری ندارم که به خاطر زیاد بلد نبودن کار با لب تاپ یا کامپیوتر ساعتی وقتم گرفته شد تا به این مکان برسم و باز با خواندن 2 داستان اتفاق 10 روز قبل دوباره برام زنده شد و تصمیم گرفتم ان اتفاق را در اینجا نقل کنم :

اول از همه معنی گامبی = در بازی شطرنج به مهرهای سرباز و یا کلا مهره ای که نقش فدایی را ایفا کند گامبی میگویند. . درست 2 هفته قبل بود که به خاطر مشکلاتی که با شوهرم داشتم و بابت برخی مسائل دیگر کمی دچار افسردگی شده بودم و خیلی مایل بودم که به یک مسافرت برم . شوهرم از این مسئله استقبال کرد و بهم گفت چطوره یک مسافرت چند روزه به اتفاق به جایی برویم ولی بهش گفتم من دوست دارم یک چند روزی خودم تنها باشم بدور از تو و فرزندمان . اولش کمی تو هم رفت ولی لبخندی زد و گفت حق با تو است و یک مسافرت تنهایی حالت را جا میاره و در ادامه گفت جای خاصی را در نظر داری؟ گفتم نه گفت دوست داری به کامران تماس بگیرم و یک چند روزی به کیش بروی؟ کامران دوست نزدیک شوهرم است که چند سالی میشه با خانواده اش به جزیزه کیش رفته اند. به شوهرم گفتم اخه زشته من رویم نمیشه پیش انها برم. شوهرم گفت عزیزم کامران مثل برادرمه تو هم با مهسا خانمش خیلی جور هستی. برو انجا از اب و هوا لذت ببر هوا بهاریه الان انجا . انقدر بهم گفت که راضی شدم و فورا به کامران تماس گرفت و موضوع را بهش گفت کامران از این حرف استقبال کرد و منم با مهسا صبحت کردم و خیلی خوشحال شد و گفت منم بخدا حوصله ام سر رفته پاشو زودتر بیا…
فردای انروز بلیط گرفتم و شوهرم تاریخ و ساعت پروازم را به کامران گفت که به استقبالم بیان و من 2 روز بعدش به کیش رفتم .
در فرودگاه کامران به استقالم امد و پس از سلام و احوال پرسی چمدانم را در صندوق ماشینش گذاشت و بطرف منزلشان که ویلایی بود حرکت کردیم. در راه سراغ مهسا را گرفتم و کامران گفت متاسفانه دیشب به ما خبر دادن که پدر مهسا سکته مغزی کرده و امروز صبح مهسا به تهران رفت . نگران شدم و گفتم اخی. الان حالشان چطوره؟ بهتر شدن؟ خبر چی دارید؟ و… اخ اخ من مزاحمتان شدم شما هم باید به تهران برید. من مزاحمتان نمیشم منو به یک هتل برسانید و خودتان هم به تهران برید. کامران لبخندی زد و گفت نه نازی خانم این حرفها چیه؟ اولش که من تو کیش خیلی کار دارم و نمیتونم برم. دوما خونه خودتان است میخواین مهسا و علی ( نام شوهرم است ) پدر مرا در بیارن. اصلا اگر میخواین راحت باشین و من مزاحم هستم شما را به خونه میرسونم و من به هتل میرم. با هر زبونی بود منو راضی کرد که به خانه اش بریم و دقایقی بعد به انجا رسیدیم…

اتاقی که برام در نظر گرفته بود همان اتاقی بود که با شوهرم هر وقت به کیش میامدیم دستمان بود . چمدانم را برایم گوشه اتاق گذاشت و گفت تا شما لباستان را عوض میکنید من چای را اماده کنم. قبل از اینکه لباسم را عوض کنم به شوهرم تماس گرفتم و ماوقع را به او اطلاع دادم و ازش سوال کردم که چکار کنم شوهرم گفت بالاخره کاریه که شده مهم نیست کامران مثل داداش خودمه و ادم خوبیه بالاخره تا یکی دو روز دیگه مهسا هم برمیگرده. ازش خداحافظی کردم و لباسم را عوض کردم و از اتاق بیرون امدم.انروز من و کامران به چند مراکز خرید رفتیم و گشتیم و شام هم بیرون خوردیم و به خانه بازگشتیم. کامران مردی است با سنی حدود 40 سال با قیافه ای معمولی ولی نمکین که به دل میشینه . او و مهسا یک پسر دارند که متاسفانه مونگول است و بعد از ان صاحب فرزندی دیگر نشدن. انشب من و کامران تا نیمه های شب با هم گرم صبحت بودیم و البته من بیشتر شنونده بودم از همه چیز برام گفت از دوستیش با علی شوهرم تا کار و رابطه اش با مهسا . گفت که بعد از تولد پسرشان انهم که انگونه بود مهسا دچار ناراحتی و بیماری زنانگی شده و الان چند سال است که رابطه او و مهسا رابطه خواهر و برادری است و حتی شبها در کنار هم نمیخوابن . از ادامه این بحث حس بدی بهم دست داده بود ولی کنجکاو هم بودم و برخی مسائل را درک نمیکردم و سوال میکردم و او پاسخ میداد و صبحتها کمی سکسی شده بود مثلا میگفت که الان چند ساله با مهسا سکس نداشته و چون مقید به همسر و زندگیش بوده با زن دیگری هم سکس نداشته و من ناخواسته ازش سوال کردم خوب چطوری با این مسئله کنار امده او گفت در اینترنت سایتی هست بنام شهوانی که داستانهای سکسی و عکسهای سکسی زیادی دارد گفتم خوب؟ گفت وقتی اولین بار ان داستانها و عکسها را دیدم حالم دگرگون شد و فشار زیادی به روح و روانم وارد کرد و ادمی هم نبودم که بخوام خود ارضایی کنم برای همین ان صفحه را بستم و بعد از ان هر از چند وقتی بازش میکنم و نگاه میکنم ولی اذیت میشم . کامران داشت صبحت میکرد و من متوجه شدم التش بلند شده و سعی میکنه با گذاشتن دستش روی شلوار و یا از روی شلوار انرا درست کند که من متوجه نشوم . …
صبح روز بعد او صبحانه را اماده کرده بود و میخواست به سر کار بره بهم گفت خانه تحت اختیار شما . دوست داشتید بیرون برید یا در خانه بمانید تا عصری با هم بریم . ناهار هم برایتان پختم کافیه انرا فقط گرم کنید. لبخند زدم گفتم اخی… چرا دیگه ناهار درست کردید؟ میرفتم بیرون و همانجا چیزی میخوردم. گفت خواهش میکنم وظیفه ام است. وقتی داشت میرفت گفت لب تاپ روشنه و اگر خواستید استفاده کنید. تشکر کردم و او رفت …
دوستان عزیز این برای اینکه زیاد وقتتان را نگیرم و طولانی اش نکنم در 2 قسمت این خاطره ام را در اینجا میگذارم.
خدانگهدارتان

نوشته: نازی


👍 0
👎 0
20555 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

363664
2013-02-22 22:50:57 +0330 +0330
NA

اولم هه هه

0 ❤️

363665
2013-02-22 23:42:46 +0330 +0330
NA

ادمین جان خوشحال باش.تاثیر سایتت فراتر از این حرفهاست .مشکلات بین زن و شوهرو حل

می کنه.باعث می شه طرف دنبال خانم خیابونی نره.به خانواده پایبند یاشه.ثواب کردی به خدا

خانم نویسنده:

داستانتون بد نبود ولی فکر کنم به خیانت منجر شه.شما باید بدونی که کاربرهای این سایت

همه پسر بچه و دختر بچه های 17 یا 18 ساله نیستند .بیماری زنانه که نام بردید تاثیری در

سکس نداره.اصولا بیماری جسمی زنانه مانع از سکس نمی شه .در شرایط حاد طرفین رعایت کنن

برای چند روز مشکل حل می شه.اما بیماری خانم یک بیماری روحی هست که بدش می یاد به شوهرش

نزدیک شه و شوهرشو مقصر بعضی از خطاها می دونه.که ظاهرا شوهر خانم انقد برای همسرش

ارزش قائل نشده که با مشاور صحبت کنه و ایشونو درمان کنه.

موفق باشی.

0 ❤️

363666
2013-02-22 23:57:30 +0330 +0330
NA

دوانگشتي:

:D

0 ❤️

363667
2013-02-23 03:31:44 +0330 +0330
NA

noshe janeet nazi khanoom

0 ❤️

363668
2013-02-23 06:43:13 +0330 +0330
NA

اول جوری گفتید که تصور کردم شرایط برای شما نرمال تر از بقیه ست… ولی بعد رفتین توی مسیر بقیه ی داستانها .
خونه ی خالی / مرد سکس ندیده / پدر زن سکته کرده /شوهر ساده لوح و جالب تر از همه بچه ی طفلی رو هم منگل کردید تا هیچ کس مزاحم نباشه و …
فقط یادتون باشه بچه های اینجا تیزن و " منگل " نیستن.

0 ❤️

363669
2013-02-23 08:58:15 +0330 +0330
NA

:"> kos

0 ❤️

363670
2013-02-23 11:02:50 +0330 +0330
NA

یه کم مونگولاسیون بود داستانت از لحن تعریف کردنت خوشم نیومد یاد کتابای فلسفی افتادم چون احتمالا خیانته اگه کس و کونتو دوست داری ادامه نده

0 ❤️

363671
2013-02-23 12:32:36 +0330 +0330
NA

فعلا بهت فحش نميدم اما اگه تو قسمتت بعدت بفهمم جنده بازي درآوردي،ميبندمت به فحش

0 ❤️

363672
2013-02-23 15:07:42 +0330 +0330
NA

چقدر دلم می خواست دوره کلاه مخملی ها و عزتی ها و نصرتی ها و شعبان بی مخ ها و اصغر قاتل ها و… زندگی می کردم.اونا اگر چه نقاط ضعف زیادی داشتن اما چقدر مردان غیوری بودن که برای ناموس جونشونو می ذاشتن. اما حالا چی؟آقا زنشو می فرسته خونه دوستش و میگه راحت باش عزیزم طوری نیست ؟من و کامران نداریم و…
آیا اگر اون کلاه مخملی ها تحصیل کرده می شدن،غیرتشون هم آب میشد؟نمی دونم بخدا…نمی دونم
علم بی حلم شماها نسل های سوخته تری رو به ارمغان میاره.باید منتظر وایستیم که مثل عرب ها ی عصر جاهلیت سنت ضمد(چند شوهری) دوباره احیا بشه.دیدید که مثل ارباب آرزوها هر از صد سال رستاخیر میشه؟ آره اما رستاخیز فحشا…
بچه ها من نگرانم…خیلی نگرانم
من از همه چیز زندگی می ترسم
از ریز به ریز زندگی می ترسم
من بادبادک ترین کسی هستم که
از گوشه تیز زندگی می ترسم

خواهش میکنم این خیانت اسفناک رو ادامه نده…گمونم خودتم گامبو تشریف داری که اومدی اینجا اراجیف ببافی
فکر کردی بقول سمانه ماها انقدر سفیه و بچه ایم؟برووووو
حتی با کسی که HIV هم داره میشه سکس کرد.انواع بیماری آمیزشی(سوزاک و شانکر و سفلیس و هرپس و … با انتی بیوتیک ها قابل درمان قطعی اند.حتی سرطان گردنه رحم و انواع ناهنجاری های رحمی و کیست ها ووو… با درمان بهبود پیدا میکنه)پس این خزعبلات پشت کوهیت رو ببر برای کسی بگو که باور کنه،حق نداری به شعور خواننده توهین کنی.انقدر هم برای خیانت سفسطه نباف و بهانه های بنی اسرائیلی نگیر.راحت بیا بگو من فاحشه ام و عاشق تنوع در سکس!!
گناه کثیفت رو توجیه نکن.میدونی بقول حضرت محمد:وای از اون روزی که کسی گناهشو توجیه کنه.دیدی کسایی که میخوان قران و خدا رو به چالش بکشن میرن قران رو به نفع خودشون تعبیر میکنن و یک طرفه قاضی میرن؟…برو خیانت کن ولی توجیه نکن خواهشا(ولی امیدوارم روزی بشه که جزای کارتو،تو این دنیا ببینی)
نمی خواد خودتو قربانی کنی.یقین دارم شوهرت با نقشه تورو اونجا فرستاده تا با مهسا رو هم بریزه
حالا ببین کی بهت گفتم…
بازم میگم دیگه ننویس.ما تا آخرش فهمیدیم چی میشه…

0 ❤️

363673
2013-02-23 15:24:37 +0330 +0330
NA

شراره جون دل پري داريا! خداييش دمت گرم حوصله داري اين همه تايپ ميكني!

0 ❤️

363674
2013-02-23 15:41:15 +0330 +0330
NA

BIG BEYZEسلام
بقوی سعدی:
وگر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است

0 ❤️

363675
2013-02-23 16:05:37 +0330 +0330
NA

شراره خانوم طبع شاعرانه جالبي داري،منم عاشق ادبياتم ولي به نظرم اين سايت جاي صحبتاي ادبي نيست! اين جا ١فضاي مجازي ك اومديم يكم توش خوش باشيم،پس تو هم به خودت سخت نگير.ولي نقدتو ستايش ميكنم

0 ❤️

363676
2013-02-23 19:52:33 +0330 +0330
NA

اشعار همایونیمان بعد از این داستان به گل نشسته


گویی که مرا هر انچه گفتند غلط است؟
همه گی ترشعات چندی بی خرد است؟
تو که خود خردمندی و بالغ
در گفتن این بیان صادق
از بهر چه این گونه نوشتی؟
داستان خیش را ز بدو غلط سرشتی!
خواهی که نشود فحش نصیبت
باید بروی پیش طبیبت
او خود بکند تو را به دسته
اندکی نصیحتی درسته
که زین پس تو نیای به جمعی که در ان هست
بسیار شاه و وزیری که در سایه ی گامبی نشسته

0 ❤️