سلام من محسنم ۲۶ سالمه بچه کرجم
داستانم برمیگرده به ۷ سال پیش که دانشجو بودم
من توو دانشگاه آزاد کرج برق میخوندم و سمیرا هم پیام نور گرمدره مدیریت صنعتی من جمعه ها بر عکس سمیرا کلاس نداشتم و هر هفته جمعه از صب تا غروب با سمیرا بودم و اونم اکثر کلاسارو میپیچوند یا میرفتیم آتیشگاه و برغون یا خونرو مکدن میکریم و در حد لبو مالیدن با هم حال میکردیم
یه روز جمعه اواخر پاییز با یه هوای دونفره نم نم بارون زدیم رفتیم سمت آتیشگاه یه گوشه زدیم بغل تکو توک ماشین رد میشد برعکس هفته های قبل چون هوا بارونی بود داشتیم با هم آهنگ فریدون فروغی رو گوش میکردیم
/// سقف خونم طلای ناب/// زیر پاهام حسیر سرد///
توو دست من سیب گلاب// اما دلم پره ز درد///
حسمون خیلی ناب بود و دستمون توو دست هم انگشتای ناز و ظریفشو نوازش میکردم و یکم هم داغ کرده بودیم
آخرین کام سیگارو کشیدم و دودشو از شیشه دادم بیرون یه آدم pk هم انداختم بالا تا سرمو اوردم بالا سمیرا لبو چسبوند به لپم
سمیرا یه دختر فوق سکسی بود هیچ چیز بزرگی توو بدنش نبود سینه ها نرمال ۷۰ سایزش بود باسن خوش تراش نه بزرگ نه کوچیک ولی جوری نبود از زیر لباس به چشم بیاد چشمای عسلی درشت و زیبا که همه دنیام بود خیلی همو دوست داشتیم و اصلا خیانتی در کار نبود
خلاصه اون لحظه منم اومدم یه کام از لباش بگیرم نم بارون روو شیشه ماشین بود یه کم هم عرق رو شیشه ها بود شاید به دقیقه نرسید بوسیدنم که با صدای ضربه یه چیز فلزی به شیشه بغل چشامو باز کردم
چنتا از این بسیجیای کرو کثیف پشمالو بودن گفتند بیاید پایین
من پیاده شدم سمیرا توو ماشین نشسته بود درو قفل کردم گفتم بشینه
بسیجی خیکیه گفت خانون چه نسبتی دارن گفتم نامزدمه گفت زرشک…
گفتم به خیکت که یه چک خابوند توو گوشم نفهمیدم چی شد با اون سه تا در گیر شدم خلاصه گفت میبریمت پایگاه گفتم بریم یه نفر نشست توو ماشینمو راه افتادیم یک کیلومتر رفتیم یهو زد رو ترمز بسیجیه …یه پیکان لگن داشتند …منم پشتش وایسادم تا اومدم ببینم چی شد اون تخمسگی که توو ماشینمون بود یه اسپری فلفل خالی کرد توو چشام سمیرا تا صداش در اومد یه چک خابوند توو صورت مثل گلش که تقریبا از حال رفت چشام دیگه نمیدید نفهمیدم کی و کجا دستبند زدن بهم تازه یه چیزایی داشتم میدیدم فهمیدم نزدیک یه مرغداری زدن کنار من فکر میردم مارو میبرن پایگاه یکم چشام سو گرفت دیدم نا مردا بین دوتا ماشین یه زیلو انداختن سمیرا رو داگی استایل خابوندن یکیشون سرشو بزور سمت پایین فشار میداد و سمیرا فقط التماس میکرد و گریه میکرد دو نفر هم پشتش بودن و به نوبت از کون میگاییدنش نگام به کیر اون شکم گنده افتا دیدم از مچ دست منم کیرش کلفت تره ولی اونی که داشت میکرد سمیرارو کیرش از من کوچیک تر بود دلم بدجوری گرفت من و سمیرا هیچ وقت با هم سکس کامل نداشتیم قصد ازدواج داشتیم و گزاشته بودیم برای اون موقع
خلاصه یارو کشید بیرون و نوبت کیر کلفته شد که تازه یاد کون سمیرا افتادم انقدر حشری شده بودم که اصلا فکر این نبودم الان چه بلایی سرش میاد
یارو یه تف کف دار انداخت رو کون سمیرا سر کیرشو مالید روش و با یه حرکت تا بیخ فرو کرد که دیگه صدایی از سمیرا نشنیدم از زور درد از حال رفته بود یه ۵ دقیقه یارو کشید بیرون کیر سیاهش از خون قرمز شده بود کون سمیرارو چرخوند سمت من دیدم اندازه مچ دستم باز شده و خون داره ازش میریزه دوباره اون کیر سیاشو کرد توش یه ده دیقه با فشارو زور سمیرارو کرد و بلند شد و لباسشو مرتب کرد و شروع کرد از سمیرا لب گرفتن اون دو نفر دیگه سمیرارو بلند کردن یکیشون خابید زیر سمیرا و کیرش رو از پایین جا کرد و اون یکی هم از پشت جا کرد ترسیدم گه پرده شو بزنن خوب که دقت کردم دیدم هردوتا کردن توو کونش
اون کیر کلفته هم کیر پر از خون و ابشو میمالید به لبای سمیرا.
شهوت و نفرت و حسرت یه حالت عجیبی برام ساخته بود یه بیست دقیقه به همین منوال گذشت سرفه هام از بین رفته بود و چشام کمتر سوزش داشت اوناهم کارشون تموم شده بود و داشتن لباساشون مرتب میکردن سمیرای منم بی حال افتاده بود رو زمین و بدون شلوار نم نم بارون روی پاهاش میریخت و سینه های قشنگش که الان مثل گل پژمرده شده بود با التماس به من نگاه میکرد یهو به خودم اومدم دیدم یکیشون یه دوربین روو کاپوت ماشین گزاشته بود و فیلم میگرفته کارشون که تموم شد اومدن سمت منو چنتا لگد زدن توو شکم و پهلوم چشام سیاهی رفت و فقط فهمیدم دستمو باز کردن
اونا رفتن و با بدبختی سرو پا شدم لباسای سمیرارو تنش کردم بدنش عین گوشت یخی زده بود اوردمش توو ماشین و راه افتادیم بردمش یه درمونگاه دو سه ساعتی طول کشی از حالش بهم خبر بدن فهمیدم زنگ زدم به پلیس نفهمیدم چجوری سمیرارو ورداشتمو فرار کردیم
سمیرا حالش بهتر بود ولی…
نوشته: Zezomore
اونام اصلا نترسیدن بری شکایت کنی و لو بدی. میخوای به بسیجی فحش بدی جور دیگه بده.
چه با آب و تاب هم توضیح دادی هرکی جات بود سکته میزد
متاستفم عزیز وضعیت فعلی کشور ما همینه بغضی گلمو گرفته شرمنده
خودت هم می دونی یه فانتزی بود که از ذهنت گذشت
فقط چند مورد رو می گم
زیر بارون داشتند می کردند؟
دوربینشون چقدر حرفه ای که زیر بارون فیلم گرفت ؟
دختری که کونش پاره شده اصلا نمی تونه راه بره بعدش با تو فرار کرد؟
اون درمانگاه مشخصات بیمار رو نگرفت ؟
دیگه ننویس
مثل یک داره دورغ میگه. ن به اون فلفلی که بصورت زد بودن و دستبند دست. و ن اون زاویه ای نشست بودی که قشنگ هم چیز و میدیدی. حداقل داستان هم میخوای بگی ی طوری بگو که ی مقدار به واقعیت نزدیک باشه. جقی
حالا میخوای بجقی چرا کسشر میبافی از خودت یا میخوای به بسیج فحش بدی چرا کسشر مینویسی دیگه مارو اسکل فرض نکن بچه (dash)
ﻧﺼﺮ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻓﺘﺢ ﺍﻟﻐﺮﻳﺐ ﺩﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺍﺗﺶ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﺍﻥ ﺑﻴﺖ ﺭﻫﺒﺮﻱ
آقا اسم بسیجی ها بد دررفته. انقدم دیگه کسخل نیستن
لسیجیا مزخرف و نجس هستن شما ذهنت درگیر تخیلات نکن ولی اگ یه درصد واقعی باشه من جای اون سمیرا بودم فاتحت میخوندم
سمیرا حالش بهتر بود ولی هنوز کونش از کصشعرات میسوخت . مرسی که کصشعرامو خوندین دعا کنین کون دادن رو ترک کنم …/ اینم ادمه داستانت کاملش کردم جریانو
آخه حرومی از چی در رفتین؟! از اینکه بپرسن با هم چه نسبتی دارین؟! مثلاً میخواستن چیکارت کنن ؟! دیگه بدتر از اینکه سه نفر نامزدتو کردن چی میشه!!!
البته بعیده داستانت واقعی باشه ، درسته که همهجا آدم بد هست ، اما بعید سه تاشون بد بوده باشن!!! اینو به عمهت بگو
اگه واقعي بود كه كس نهه بسيج و سپاه و خميني و خامنه اي ، ولي اگر دروغ بود كس ننه خودت و سميرا
به نظر من یه بار دختر بلند کردی تا اومدی ماچش کنی سه تا نره خر ریختن سرت و از کیون کردنت سمیرا هم در رفت و از پشت درختا نگاه میکرد وگرنه چه جوری دقیق با چشم اسپری فلفل خورده فهمیدی کیر یارو از مچ دستت کلفت تر بوده بعدشم ترک تحصیل کردی به شغل شریف کیون دادن مشغول شدی وگرنه نمینوشتی حسیر
باقی بقات
نافم تو چشات
لاشی سامورایی من به هیچیش کار ندارم چرا آبرو رشته برق میبری بزغاله تو تهش کاردانی آسیب های جق در جامعه بخونی !!
کاری با واقعی یا غیر واقعی بودنش ندارم ولی نگارشت مفت نمی ارزید
ن کار ب داستانت دارم ن موضوع ن راست و دروغش ب هیچیزش کاری ندارم ولی متاسفم واسه کسایی ک میان چرت و پرت و توهین میکنن عاغا شما ک میدونین داستانه دوس دارین بخونین ندارین نخونین خب چکار داری دیگه مردمو قصاوت کنین خدا ک نیستین
خوشتون امد از داستانی بگین خوبه خوشتونم نیومد بگی بده دیگه چرا چرندیات مینویسین ک شخصیت خودتونم زیر سوال ببرین
سکس زیر بارون خیلی حال میده. پیشنهاد میکنم دوستان حتما تجربه کنن
هم بیغیرتی هم میخوای به بسیجیا توهین کنی کصخل یه چیز طبیعی مینوشتی
غیر قابل باور.و دور از ذهن