گاییده شدن دوست دخترم توسط بسیجی ها

1396/08/13

سلام من محسنم ۲۶ سالمه بچه کرجم
داستانم برمیگرده به ۷ سال پیش که دانشجو بودم
من توو دانشگاه آزاد کرج برق میخوندم و سمیرا هم پیام نور گرمدره مدیریت صنعتی من جمعه ها بر عکس سمیرا کلاس نداشتم و هر هفته جمعه از صب تا غروب با سمیرا بودم و اونم اکثر کلاسارو میپیچوند یا میرفتیم آتیشگاه و برغون یا خونرو مکدن میکریم و در حد لبو مالیدن با هم حال میکردیم
یه روز جمعه اواخر پاییز با یه هوای دونفره نم نم بارون زدیم رفتیم سمت آتیشگاه یه گوشه زدیم بغل تکو توک ماشین رد میشد برعکس هفته های قبل چون هوا بارونی بود داشتیم با هم آهنگ فریدون فروغی رو گوش میکردیم
/// سقف خونم طلای ناب/// زیر پاهام حسیر سرد///
توو دست من سیب گلاب// اما دلم پره ز درد///
حسمون خیلی ناب بود و دستمون توو دست هم انگشتای ناز و ظریفشو نوازش میکردم و یکم هم داغ کرده بودیم
آخرین کام سیگارو کشیدم و دودشو از شیشه دادم بیرون یه آدم pk هم انداختم بالا تا سرمو اوردم بالا سمیرا لبو چسبوند به لپم
سمیرا یه دختر فوق سکسی بود هیچ چیز بزرگی توو بدنش نبود سینه ها نرمال ۷۰ سایزش بود باسن خوش تراش نه بزرگ نه کوچیک ولی جوری نبود از زیر لباس به چشم بیاد چشمای عسلی درشت و زیبا که همه دنیام بود خیلی همو دوست داشتیم و اصلا خیانتی در کار نبود

خلاصه اون لحظه منم اومدم یه کام از لباش بگیرم نم بارون روو شیشه ماشین بود یه کم هم عرق رو شیشه ها بود شاید به دقیقه نرسید بوسیدنم که با صدای ضربه یه چیز فلزی به شیشه بغل چشامو باز کردم
چنتا از این بسیجیای کرو کثیف پشمالو بودن گفتند بیاید پایین
من پیاده شدم سمیرا توو ماشین نشسته بود درو قفل کردم گفتم بشینه
بسیجی خیکیه گفت خانون چه نسبتی دارن گفتم نامزدمه گفت زرشک…
گفتم به خیکت که یه چک خابوند توو گوشم نفهمیدم چی شد با اون سه تا در گیر شدم خلاصه گفت میبریمت پایگاه گفتم بریم یه نفر نشست توو ماشینمو راه افتادیم یک کیلومتر رفتیم یهو زد رو ترمز بسیجیه …یه پیکان لگن داشتند …منم پشتش وایسادم تا اومدم ببینم چی شد اون تخمسگی که توو ماشینمون بود یه اسپری فلفل خالی کرد توو چشام سمیرا تا صداش در اومد یه چک خابوند توو صورت مثل گلش که تقریبا از حال رفت چشام دیگه نمیدید نفهمیدم کی و کجا دستبند زدن بهم تازه یه چیزایی داشتم میدیدم فهمیدم نزدیک یه مرغداری زدن کنار من فکر میردم مارو میبرن پایگاه یکم چشام سو گرفت دیدم نا مردا بین دوتا ماشین یه زیلو انداختن سمیرا رو داگی استایل خابوندن یکیشون سرشو بزور سمت پایین فشار میداد و سمیرا فقط التماس میکرد و گریه میکرد دو نفر هم پشتش بودن و به نوبت از کون میگاییدنش نگام به کیر اون شکم گنده افتا دیدم از مچ دست منم کیرش کلفت تره ولی اونی که داشت میکرد سمیرارو کیرش از من کوچیک تر بود دلم بدجوری گرفت من و سمیرا هیچ وقت با هم سکس کامل نداشتیم قصد ازدواج داشتیم و گزاشته بودیم برای اون موقع
خلاصه یارو کشید بیرون و نوبت کیر کلفته شد که تازه یاد کون سمیرا افتادم انقدر حشری شده بودم که اصلا فکر این نبودم الان چه بلایی سرش میاد
یارو یه تف کف دار انداخت رو کون سمیرا سر کیرشو مالید روش و با یه حرکت تا بیخ فرو کرد که دیگه صدایی از سمیرا نشنیدم از زور درد از حال رفته بود یه ۵ دقیقه یارو کشید بیرون کیر سیاهش از خون قرمز شده بود کون سمیرارو چرخوند سمت من دیدم اندازه مچ دستم باز شده و خون داره ازش میریزه دوباره اون کیر سیاشو کرد توش یه ده دیقه با فشارو زور سمیرارو کرد و بلند شد و لباسشو مرتب کرد و شروع کرد از سمیرا لب گرفتن اون دو نفر دیگه سمیرارو بلند کردن یکیشون خابید زیر سمیرا و کیرش رو از پایین جا کرد و اون یکی هم از پشت جا کرد ترسیدم گه پرده شو بزنن خوب که دقت کردم دیدم هردوتا کردن توو کونش
اون کیر کلفته هم کیر پر از خون و ابشو میمالید به لبای سمیرا.
شهوت و نفرت و حسرت یه حالت عجیبی برام ساخته بود یه بیست دقیقه به همین منوال گذشت سرفه هام از بین رفته بود و چشام کمتر سوزش داشت اوناهم کارشون تموم شده بود و داشتن لباساشون مرتب میکردن سمیرای منم بی حال افتاده بود رو زمین و بدون شلوار نم نم بارون روی پاهاش میریخت و سینه های قشنگش که الان مثل گل پژمرده شده بود با التماس به من نگاه میکرد یهو به خودم اومدم دیدم یکیشون یه دوربین روو کاپوت ماشین گزاشته بود و فیلم میگرفته کارشون که تموم شد اومدن سمت منو چنتا لگد زدن توو شکم و پهلوم چشام سیاهی رفت و فقط فهمیدم دستمو باز کردن
اونا رفتن و با بدبختی سرو پا شدم لباسای سمیرارو تنش کردم بدنش عین گوشت یخی زده بود اوردمش توو ماشین و راه افتادیم بردمش یه درمونگاه دو سه ساعتی طول کشی از حالش بهم خبر بدن فهمیدم زنگ زدم به پلیس نفهمیدم چجوری سمیرارو ورداشتمو فرار کردیم
سمیرا حالش بهتر بود ولی…

نوشته: Zezomore


👍 4
👎 30
43374 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

660914
2017-11-04 22:02:40 +0330 +0330

غیر قابل باور.و دور از ذهن

2 ❤️

660921
2017-11-04 22:18:28 +0330 +0330

اونام اصلا نترسیدن بری شکایت کنی و لو بدی. میخوای به بسیجی فحش بدی جور دیگه بده.

1 ❤️

660927
2017-11-04 22:30:01 +0330 +0330

سر ک.ی.ر.م ترب سبز شد (dash)

2 ❤️

660929
2017-11-04 22:40:35 +0330 +0330

چه با آب و تاب هم توضیح دادی هرکی جات بود سکته میزد

0 ❤️

660939
2017-11-04 23:08:11 +0330 +0330

متاستفم عزیز وضعیت فعلی کشور ما همینه بغضی گلمو گرفته شرمنده

0 ❤️

660948
2017-11-04 23:22:56 +0330 +0330

نظر شما چیه؟مذخرف بود

0 ❤️

660965
2017-11-05 04:24:24 +0330 +0330

خودت هم می دونی یه فانتزی بود که از ذهنت گذشت
فقط چند مورد رو می گم
زیر بارون داشتند می کردند؟
دوربینشون چقدر حرفه ای که زیر بارون فیلم گرفت ؟
دختری که کونش پاره شده اصلا نمی تونه راه بره بعدش با تو فرار کرد؟
اون درمانگاه مشخصات بیمار رو نگرفت ؟
دیگه ننویس

0 ❤️

660967
2017-11-05 04:36:20 +0330 +0330

مثل یک داره دورغ میگه. ن به اون فلفلی که بصورت زد بودن و دستبند دست. و ن اون زاویه ای نشست بودی که قشنگ هم چیز و میدیدی. حداقل داستان هم میخوای بگی ی طوری بگو که ی مقدار به واقعیت نزدیک باشه. جقی

0 ❤️

660975
2017-11-05 05:11:15 +0330 +0330

حالا میخوای بجقی چرا کسشر میبافی از خودت یا میخوای به بسیج فحش بدی چرا کسشر مینویسی دیگه مارو اسکل فرض نکن بچه (dash)

0 ❤️

660976
2017-11-05 05:12:32 +0330 +0330
NA

ﻧﺼﺮ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻓﺘﺢ ﺍﻟﻐﺮﻳﺐ ﺩﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺍﺗﺶ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﺍﻥ ﺑﻴﺖ ﺭﻫﺒﺮﻱ

0 ❤️

660991
2017-11-05 07:53:28 +0330 +0330

آقا اسم بسیجی ها بد دررفته. انقدم دیگه کسخل نیستن

0 ❤️

661035
2017-11-05 15:10:48 +0330 +0330

خب بعد چی شد سمیرا چی شد تو؟

0 ❤️

661045
2017-11-05 16:51:14 +0330 +0330

به معنای واقعی توف به شرفت

0 ❤️

661077
2017-11-05 21:07:52 +0330 +0330

لسیجیا مزخرف و نجس هستن شما ذهنت درگیر تخیلات نکن ولی اگ یه درصد واقعی باشه من جای اون سمیرا بودم فاتحت میخوندم

0 ❤️

661103
2017-11-05 22:47:38 +0330 +0330

سمیرا حالش بهتر بود ولی هنوز کونش از کصشعرات میسوخت . مرسی که کصشعرامو خوندین دعا کنین کون دادن رو ترک کنم …/ اینم ادمه داستانت کاملش کردم جریانو

0 ❤️

661109
2017-11-06 00:33:29 +0330 +0330

آخه حرومی از چی در رفتین؟! از اینکه بپرسن با هم چه نسبتی دارین؟! مثلاً می‌خواستن چیکارت کنن ؟! دیگه بدتر از اینکه سه نفر نامزدتو کردن چی میشه!!!
البته بعیده داستانت واقعی باشه ، درسته که همه‌جا آدم بد هست ، اما بعید سه تاشون بد بوده باشن!!! اینو به عمه‌ت بگو

0 ❤️

661124
2017-11-06 08:33:45 +0330 +0330

اگه واقعي بود كه كس نهه بسيج و سپاه و خميني و خامنه اي ، ولي اگر دروغ بود كس ننه خودت و سميرا

1 ❤️

661154
2017-11-06 18:10:08 +0330 +0330

به نظر من یه بار دختر بلند کردی تا اومدی ماچش کنی سه تا نره خر ریختن سرت و از کیون کردنت سمیرا هم در رفت و از پشت درختا نگاه میکرد وگرنه چه جوری دقیق با چشم اسپری فلفل خورده فهمیدی کیر یارو از مچ دستت کلفت تر بوده بعدشم ترک تحصیل کردی به شغل شریف کیون دادن مشغول شدی وگرنه نمینوشتی حسیر
باقی بقات
نافم تو چشات

0 ❤️

661173
2017-11-06 22:16:19 +0330 +0330

لاشی سامورایی من به هیچیش کار ندارم چرا آبرو رشته برق میبری بزغاله تو تهش کاردانی آسیب های جق در جامعه بخونی !!

0 ❤️

661236
2017-11-07 09:33:43 +0330 +0330

کاری با واقعی یا غیر واقعی بودنش ندارم ولی نگارشت مفت نمی ارزید

0 ❤️

661255
2017-11-07 12:40:49 +0330 +0330

وسط بارون زیر انداز انداخته بودن؟عجب

0 ❤️

661280
2017-11-07 18:03:33 +0330 +0330

ن کار ب داستانت دارم ن موضوع ن راست و دروغش ب هیچیزش کاری ندارم ولی متاسفم واسه کسایی ک میان چرت و پرت و توهین میکنن عاغا شما ک میدونین داستانه دوس دارین بخونین ندارین نخونین خب چکار داری دیگه مردمو قصاوت کنین خدا ک نیستین
خوشتون امد از داستانی بگین خوبه خوشتونم نیومد بگی بده دیگه چرا چرندیات مینویسین ک شخصیت خودتونم زیر سوال ببرین

0 ❤️

703390
2018-07-19 04:31:44 +0430 +0430
NA

سکس زیر بارون خیلی حال میده. پیشنهاد میکنم دوستان حتما تجربه کنن

0 ❤️

966950
2024-01-16 16:04:42 +0330 +0330

هم بیغیرتی هم میخوای به بسیجیا توهین کنی کصخل یه چیز طبیعی مینوشتی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها