گفت اصل بده:
ـمحسن ۱۹.
شما اصل بدین لطفا.
ـ مریم ۱۸.
چند وقت بعد دیدمش.
یه دختر سر به زیر با موهای مشکی و چشمای درشت و قد و هیکل متوسط.از همون اوایل رابطمون بهش گفتم که رابطمون باید در حد یه دوستی ساده بمونه اون هم موافقت کرد.خیلی خودشو میگرفت حتی یه بار که تو پارک بودیم خواستم دستشو بگیرم که دستمو پس زد.
اما چندماه که گذشت کم کم بم وابسته شد.من نمیدونستم که چه حسی بهش دارم اما برای اینکه دلشو نشکونم بهش ابراز علاقه کردم.
یه روز تو ماشین بودیم که گفت:
ـ محسن؟
ـ جونم؟
ـ چشاتو ببند.
ـ باشه.
ـ حالا باز کن.
دیدم یه ساعت برام گرفته.
منم بهش گفتم چشاتو ببند.اونم چشاشو بست و عوضش من لبامو گذاشتم رو لباش…
عقب کشید ولی وقتی زل زدم تو چشاش خودش لباشو گذاشت رو لبام.
خلاصه اون روز گذشت و از اون روز یه بعد اون خیییلی بیشتر عاشقم شد.
یه روز خونه ی مجردی دوستم خالی شد و به دوستم گفتم که میخوام زیدمو بیارم و بهتره تا چندساعت بره بیرون.اونم چیزی نگفت.
روی تخت یه نفره ی دوستم بغل هم دراز کشیدیم و شروع کردیم به لب گرفتن.وقتی دستمو لای پاش بردم خیلی ناراحت شد.چندبار ازش خواستم که اجازه بده ولی نداد منم کاری نکردم.
روز بعد تو تلگرام شروع کردیم به بحث های سکسی و تونستم راضیش کنم.
چن روز بعدش خونمون خالی شد.
در رو که بستم روسریش دراوردم و گردنشو لیس زدم اونم محکم سرمو گرفته بود
بعد دکمه های مانتوشو وا کردم و خودش سوتینشو دراورد.سینه هاش معمولی بودن با نوک قهوه ای.همینکه خوردمشون حشری تر شد. منم شروع کردم به مالیدن کسش از رو شلوار جینش
شلوار و شورتشو تا زانو پایین کشیدم
قمبل کرد و
یه تف زدم دم سوراخش و کیرمو هل دادم.به زور رفت داخل ولی اون خیلی درد میکشید
منم کیرمو دراوردم و لاپایی تلمبه زدم
وسط تلمه زدن گفت منو واسه همیشه میخوای؟
منم که نمیتونستم دروغ بگم گفتم نه
بغض کرد
بعد از چن دقه ارضا شدم
حس بدی داشتم.حس عذاب وجدان.ترس و پوچی…
از اون روز به بعد رابطمون خیلی مزخرف شد
هر هفته میکردمش
بعد از ارضا شدنم پسش میزدم
بعد از چند روز که حشرم بالا میرفت بازم میرفتم سمتش
این چرخه ی کیری انقد ادامه تا اینکه پسر داییش خواستگاریش اومد.
بم پیام داد:
ـ محسن اگه منو میخوای بگو تا جواب منفی بدم
ـ نه باهاش ازدواج کن.
ـ چرا؟مگه من چمه که نمیخای منو؟
ـ من شرایطشو ندارم.(شرایطشو نداشتم اما دلیل اصلیم این بود که ازش زده شده بودم.)
ـ صبر میکنم تا شرایطت جور شه.
این بحث انقد ادامه پیدا کرد تا راضیش کردم به طرف جواب مثبت بده.
بهم گفت که هیچ وقت فراموشم نمیکنه و رفت…
چندماه گذشت و من تو حال خودم بودم تا اینکه دیدم تو تلگرام پیام داده:
ـ هنوز اون ساعت دستته؟(منظورش عکس پروفایلم بود که تو عکس ساعتی که بم کادو داده بود دستم بود)
ـ تو الان متاهلی.بهتره گذشته رو فراموش کنی.بای.
زدم بلاکش کردم.
چند روز بعد بازم با یه اکانت دیگه پیام داد.اینبار گفتش که حاضره برای اینکه باهاش باشم بام سکس کنه.
منم قبول کردم و منتظر موندم خونه خالی شه.اما یه لحظه به عواقبش فکر کردم
به شوهر بیچارش
به حس مزخرف بعد از ارضا شدن.
بازم بلاکش کردم.
نوشته: ENEMY
ﺯﺑﻮﻥ ﻟﻮﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺳﮓ ﺗﻮ ﻛﻴﻮﻧﺖ ﺧﻴﻠﻲ ﺣﺮﻭﻣﻲ ﻫﺴﺘﻲ ﺑﺒﻴﻦ ﭼﻄﻮﺭ ﻳﻜﻲ ﺗﻮ ﻛﻴﻮﻧﺖ ﻣﻴﺰﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ
شادوا لایک ?
ولی چرا انقدر خلوته امشب :( دیشب و شبای قبلش داشتم کامنتارو میخوندم میخندیدم
پس رزمنده هامون کجان اینارو که چرت و پرت مینویسن ادب کنن؟ مازیار خان و مستر فاکر و دارک و پیرمرد و بقیه؟
دلم میخاد همه آقایون اینجا یه bdsm ایرونی بات را بندازن تا دیگه نیای اینجا واسمون صداقتتو نشون بدی…
پ…ف…یوووووز
نمیدونم چرا انقدر فحش خورد بینوا. یه خورده عدم تعادل در کنار اومدن با احساسات داره جوان مردم، قتل که نکرده!
از شخصیتت معلومه تا وقتی دختر بیچاره رو به خونه نبردی … …چه وعده وعیدها و امیدهایی که بهش ندادی…با عشقم عشقم گفتنت …بدبخت رو هوایی کردی…! شرط میبندم اگر قبل اینکه تنش رو دراختیار تو جونور بزاره …قبل از سکس ازت میپرسید منو برای همیشه میخوای؟!..بی معطلی میگفتی اره عشقم …فردا هم میریم عقد میکنیم !
عوضی بشعور حتی نگذاشت کار کثیفش تموم بشه … ناجوانمردانه ترین جواب دنیا رو بهش دادی …
فکر کثیف دیروز تو …حال و امروز کثیف شده اونه.
آه آه …هیچ داستانی تا بحال اندازه نوشته های این عمله اینقدر ناراحتم نکرده بود و اعصابم رو بهم نریخته بود…
تا حالا دل 1 نفر و شکوندم تو هر تنهایی هام لحظه به لحظه بش فک میکنم
اون میره بالاخره تو میمونی و طلب محبتب که دیگه هیچ کس اونو بهت نمیده
تو دقیقا خودت گفتی که وقتی ابت میاد زده میشی و دوباره باز تا حرکت میکنه دوس داری…این داستانم فک کنم چند مرحله نوشتی قشنگ معلومه فرازو نشیبت…چون حالت متعادل نداشتی قبول نیست اینبار خواستی بنویسی یه چیزی بکن تو کونت تا حست حفظ بشه داستانتو بهتر ادامه بدی…برا اینکه دست خالی نری کیر دونالد ترامپ تو کونت
بطور کامل حس مزخرف پشیمونی تو نگارشت معلومه. اگر قبل از ارتکاب کاری به پایانش توجه کنی.گرفتار وجدان دردش نمی شی. هر چند تا کیر مردا از آب خالی نشه و تا پر شدن بعدی کمرشون این حس پررنگ باقی می مونه و دوباره و دوباره… تا اینکه از ماتحت آویزونشون کنن… داستانت حس تمامی نژاد نره…از داستانت یه جاییم درد گرفت…