گرفتار شدم! (1)

1392/12/05

گوشه ی خونه وکنار شومینه و خیره بهش نشستم،شدیدا" دپرسم طوری که میخوام بمیرم.نصف راست بدنم به لطف شومینه داغه ولی نصف دیگش از فرط سرمای این غم خونه یخ زده،و همین طورم نصف روحم گرمه نصفش زیر خاک سرده…
گوشیم زنگ میخوره،خدا رو شکر دم دستمه ورمیدارم(مامانمه):
ـ امیر پسرم کجایی قربونت برم؟
ـ خونم مامان جان
ـ مگه نگفتم دیگه تو اون خونه نرو(بغضی غلیظ گلو شو میگیره که حرف زدنشو تحت تاثیر قرار میده)بس کن دیگه تا کی میخوای ادامه بدی انقد خودتو عذاب نده مادر،به خدا یه روز همون خونه …
و فورا" حرفشو میخوره؛میدونم چی میخواد بگه،که این خونه تو رو میکشه
ـ (کاملا خونسرد جواب میدم)کاری نداری مامانم جان؟
ـ چرا دارم پاشو بیا اینجا تا بهت بگم
و فورا قطع میکنه که نتونم بگم نمیام

به سنگینی از جام بلند میشم و آماده میشم…

. . . خانه ی پدری
زنگ میزنم و درو باز میکنن،با اینکه برف باغچه رو پوشونده ولی چشمام برفو نادیده میگیرن و هنوزم مثل قبلنا همه جا رو گل و سبزه میبینم،چقدر خاطره داریم تو این حیاط
أه باز چمه من،چرا از در جلویی اومدم،به افکارم خندم میگیره و صدای آرامش بخش مادرم منو به خودم میاره
ـ بیا تو مادر سرما میخوریا
ـ الان میام . . .
چه آرامش عجیبی داره اینجا،آهسته آهسته میرم تو خونه،تا درو وا میکنم انگار شوک بهم وارد شده،خدایا چه خبره اینجا،این همه ادم اینجا چیکار میکنن و تو یه چشم به هم زدن همه دنیا به چشمم سفید میشه فقط سروصدا میاد،دستمو رو صورتم میکشم و برف شادیو از چهرم پاک میکنم؛عمیق نگاه میکنم و همه به چشمم آشنان یعنی همگی فامیلامونن ولی اینجا چیکار میکنن؟؟؟
سوت میزنن جیغ میکشن و دس میزنن صدای موزیکم که وحشتناک بالاست
ـ خاله چی شده؟چه خبره اینجا؟
نخیر انگار نه انگار که صدامو میشنوه فقط دس میزنه و میخنده
ـ تو بگو دختر خاله چی شده؟؟
ـ تولدته عزیزم یادت رفته شیطون؟
تولـدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!؟؟؟!!
راس میگه امروز سوم بهمن ماهه ،پس همه اینا واسه من اینجان!یعنی تولد من انقد مهمه؟!نمیدونم والا
یه مبل سه نفره ی خالی میبینم که معلومه واسه من آماده شده،به سمتش حرکت میکنم
اووه چقدر آدم اینجاست حدود سی چهل نفری میشن
من ذاتا" از شلوغی و ازدحام بدم میاد اینجا هم که خیلی شلوغه خدارو شکر که مبل گوشه ی خونست؛آخییش یه کم نفسم جامیاد
اخیرا" انقدر تنها بودم که چند نفرم به نظر شلوغ میاد چه برسه به این همه آدم
جمع خودمونیه و دخترا با لباسای راحتی میگردن خدارو صد هزار مرتبه شکر که هنوز تو دیار من غیرت معنی داره اینجا همه مثل خواهر برادرن ولی نه خواهر برادرای . . .
بیخیال بابا جمعو بچپ
سعید و میبینم که از تو جمع داره خندون به سمتم میاد
ـ به به،آقا امیر،آقا روز جهانیه میلاد مایه ی افتخ . . .
حرفشو قطع میکنم
ـ بگیر بتمرگ بابا،روضه میخونه واسه من؛ببینم واقعا همه واسه تولد من اومدن؟
ـ پ ن پ، واسه خاروندن پشت من اومدن
یه نگاه معنی دار بهش میکنم و ترجیح میدم که باهاش حرف نزنم.
ـ بیا باز قیافه گرفت ،حالا اینارو ولش یه کیک برات گرفتیم در حد المپیک
در همین حال خالم سمت چپم میشینه:
-خاله جون همه واسه تولد من اومدن؟
-آره،یعنی مامانت خواسته که این جوری باشه تا یکم خودتو بگیری؛منظورمو که میفهمی؟
-بـعـله،زحمت کشیدن
خلاصه بعد تبریک گفتن خسته کننده ی تک تک حضار همون کیک کذایی و میبرم
دیگه بعدش مثل یه خوابم یادم مونده یا یه تصویر غیر شفاف که باعث سرگیجه میشه؛تنها چیزی که خوب یادم میاد اینه که یه تیکه ی بزرگ کیک بهم میدن که اسم خودم روش نوشته شده که حتی فکر خوردن اون خامه ی غلیظ حالمو بد میکنه

فردا صبح…
با صدای زنگ موبایل بیدار میشم،ساعت شیش صبحه و هنوز کلی وقت دارم
میرم نون میگیرم و یه صبحونه مشتی میخورم و واسه نماز نیت میکنم
بعدشم سازمو برمیدارم و یه کم تمرین میکنم و حدود ساعت ده ماشینو روشن میکنم و دوباره آهنگ عذاب آور شاهین پخش میشه:
-جهانو به دو قسمت اگه تقسیم کنی
-یه مرز باریکی وسطش ترسیم کنی
حکما” یه عده خـوبن و بقیه بـدن
چن تا رفیق تن و بقیه همه دشمنن
طرف تو همه صافن و لوتی و با مرام
طرف دیگه حتما” پلیـــدن و هیولان
ولی دروغه وقتــی بفهمـی یه جنسن
دو طرف،این وسط فقط تورو بازی دادن
تو میشی پله بقیه بالا میرن ازت
تو چشات نگا میکننو بهت میخندن
میشه دائم باهـــات از امید اعـتماد بگن
تو باور میکنی،اونا تو رو به گور میسپارن
تو یه دسمال چرکی تو دستشون،همین
لــــجـن روحـشونــو با تو پاک میکنن
. . .
تو پخش سه بعدی ماشین این ترانه یه جو عجیب به وجود آورده.همین آهنگ به نحوی باعث تغیر مسیر زندگی من شد،باعث شده که یه نگاه واقع بینانه تری نسبت به دور و وری هام داشه باشم
و این شد که از تهران به شهر خودم اومدم تا شاید اگه قرار باشه خنجری بخورم همون بهتر که از پشت باشه
موبایل زنگ میخوره و برا همین ضبط ماشینو خاموش میکنم
-الو بفرمایید

  • سلام آقا امیر
    سلام،ببخشید بجا نیاوردمتون
    -ببخشید یادم رفت بهتون بگم من سارا هستم دوست نسیم
    -بله بله ،ببخشید نشناختمتون.خوب هستین؟
    -خیلی ممنون؛راستش مزاحم شدم که بگم نسیم یه امانتی دست من داده بود که چهار ماه بعد فوتش بهتون بدم،حالا کجایین تا براتون بیارمش؟
    -تو ماشینم،شما بی زحمت آدرستونو بدین تا خودم بیام
    بعد گرفتن آدرس مستقیما"به محل میرم و از همون پارکی که گفته بود سوارش میکنم بعد این که بسته رو بهم میده یه کم با هم در مورد خاطرات آخرین روزای عمر همسر مرحومم حرف میزنیم(مرگ به علت سرطان خون ) و بعدش تا یه جایی میرسونمش
    خودمم میرم به یه کافی شاپ و در کمال آرامش بسته همسر از دست رفتمو باز میکنم توش:„فقط یه نامه و یه عکس هست.
    در متن این نامه از من میخواد که بعد اون کله شقی رو بزارم کنار و به فکر سرو سامون زندگیم باشم و ازدواج کنم و گذشته رو هم فراموش کنم،بعدش یه دختریو بهم معرفی میکنه که باید باهاش عروسی کنم یه عکس هم ازش گذاشته
    در پایان آدرس دقیق اونو نوشته بعدشم گفته که ‘این نامه وصیعت من است’„
    یعنی چی؟ ؟
    نکنه سارا داره باهام شوخی میکنه؟ولی نه این دس خطه نسیمه
    ادامه دارد • • •

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان اگه از سبک نگارش و مخصوصا"خود داستان خوشتون اومده بگید که بقیه رو هم آپ کنم
البته این قسمتش خالی از هر گونه صحنه ست که خودم این طوری نوشتم حالا اگه پسند کردین لطف کنید و بگید که تا کم کم بقیشم
بیاد.

نوشته: نویسنده


👍 1
👎 0
26584 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

413577
2014-02-24 03:26:11 +0330 +0330

ایول داری داداش زود بقیه داستانم آپ کن

0 ❤️

413578
2014-02-24 03:49:31 +0330 +0330
NA

دستت درد نکنه ؛ بعد از یه مشت اراجیف یکی پیدا شد که یه چیزی بنویسه که متفاوت باشه؛
جالب نوشتی ؛ متتظره بقیش میمونم ؛
در ضمن اگه واقعیت داره تسلیت میگم ؛
خواهشن بگو واقعیت یا خیالی ؛ مرسی

0 ❤️

413579
2014-02-24 05:12:40 +0330 +0330
NA

بنظر من که خیلی خوب شروع کردی .آفرین .
ادامه بده ببینیم داستان به کجا میرسه ؟
خب حالا چرا اسمت رو ننوشتی ؟
یکی دو غلط املایی هم داشتی
در کل دمت گرم .لطفا بقیه اش رو بنویس.اون قضیه نماز رو خوب اومدی .کلا از آدمای نماز خون خوشم میاد.

0 ❤️

413581
2014-02-24 09:22:59 +0330 +0330
NA

از سبک نوشتنتان خوشمان آمد, اما از داستان تا اينجا خير(راستش حوصله مرگ و مير و عزا دارى ندارم… ).
لطفأ بقيشو آپ کنيد, ببينيم چى ميشه…
با تشکر - شيملس!

0 ❤️

413582
2014-02-24 15:54:11 +0330 +0330
NA

از طرف من به آشناتون بگو خوب بود فقط اگه قصد ادامه داری زود اپ كن

0 ❤️

413583
2014-03-01 13:02:52 +0330 +0330

بابا بالاخره یکی مثل آدم داستان گذاشت یاد بگیرید دمت گرم باحال بود

ادامه ادامه ادامه ادامه ادامه ادامه ادامه …

0 ❤️