آذر
میگن گرگ بیابونه…
میگن گرگ بیابونه…
ولی هیچکی نمیدونه که اون از عشق نالونه
دل و جونش تو ایرونه ، دل و جونش تو ایرونه…
مرد مجرم در حالیکه نستبا عصبی بود شعر بالا رو دائما تکرار میکرد. حدودا 10 ساعتی میشد که اینجا نشسته بود. خبر دستگیری «هومن نجاتی» معروف به «گرگ بیابون» همه ی رسانه ها رو به سمت کلانتری کشونده بود. جمعیتی چند صد نفری متشکل از خانواده شاکیان ، خبرنگاران ، دلسوزان و مردمان کنجکاو یکصدا خواستار دیدار با گرگ بیابون بودن تا حداقل با یک تف تو صورت این مجرم روانی کمی از دردی که متحمل شده بودن کم کنن.
اما داخل کلانتری اوضاع ویژه ای حاکم بود. همه منتظر بودن تا بازپرس ویژه که مشغول مطالعه ی دقیق پرونده ی متهم بود به اتاق بازجویی بره تا از این مجنون بی سر و پا اعتراف بگیره. اتفاقی که چیزی تا وقوعش نمونده بود.
سرهنگ امیر کریمی، بعد از خوندن پرونده ی هومن نجاتی متهم به 4 مورد تجاوز به عنف منجر به قتل، بلند شد تا شرح ماجرا رو از زبون خود متهم بشنوه.
سلام دوستان. نجوا هستم. خواستم یه سری توضیحات راجع به گرگ بیابون بدم. گرگ بیابون یه رمان کوتاه هست که خودم نوشتمش. به تصویر کشیدن خاطرات گذشته و حال و اوضاع الان یک بیمار روانیه که دچار جنون جنسی هم هست.
قاعدتا برای پیشگیری از پیش داوری باید این رو بگم که هدف این داستان نه تنها ترویج اینگونه تجاوز ها و جنایت ها نیست بلکه با نشون دادن سرنوشت هومن نجاتی در قسمت های بعد تصمیم دارم این شخصیت مجازی رو تبدیل کنم به درس عبرتی واقعی برای افرادی که شاید توی فکرشون نقشه ی اینچنین جنایاتی نقش بسته باشه. در واقع هدف من از نوشتن این رمان جلوگیری از ریخته شدن قبح تجاوز بوده و هست.
اگر این سایت سکسی نبود و من بستر دیگه ای برای انتشار این داستان داشتم میشد که صحنه های سکس رو هم حذف کرد و فقط به بحث اصلی که نشون دادن سرنوشت اینجور کارهاست پرداخت اما ازونجایی که این سایت یک سایت سکسی هست خواستم با به تصویر کشیدن صحنه های تجاوز هم یک مقدار داستان رو سکسی کرده باشم و هم قدری از اصل موضوع دور شده باشم تا به داستان پر و بال بدم.
بعد از پایان این رمان کوتاه هم به امید خدا تصمیم دارم یک رمان کوتاه دیگه در وصف عاقبت سکس با محارم بنویسم که البته بستگی به استقبال شما عزیزان از این داستان داره.
منتظر انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان هستم.
نوشته: Najvaa
خب این همه وبلاگ شخصی هست اونجا منتشر کنید چون ترکیب داستان جنایی و توصیف سکس در اون حال با الفاظ رکیک کلیت داستانو خراب میکنه.البته اگر یکم افراد و توصیف میکردید شاید بهتر میشد.در کل من معلوماتی از روش صحیح نوشتن داستان کوتاه ندارم.موفق باشید
Charlatan1375
سلام دوست عزیزم. ممنونم از شما به من لطف دارید، دقیقا یکی از اهداف شخصیت سازی شخصیت اول همین بود چون تمام این محیط هایی که اسم بردید متعلق یه انسان هاست و از نظر من متجاوزین جزو انسان ها حساب نمیشن بنابراین جایی هم نباید تو دنیای انسان ها داشته باشن. بازم ممنون
sooooofi:
درود بر شما. اینکه شما کا خودتون قلم بسیار شیوا و گیرایی دارید از من تعریف میکنید از لطف بیش از حد شماست. ممنون
miss ramesh:
سلام عزیزم. ممنونم تلاشمو میکنم هر چه زودتر قسمت بعدی آماده بشه.
hoseintt:
سلام. از این که وقت گذاشتی تا نوشته های من رو بخونی و نظرت رو بنویسی ممنونم. شاید لازم بود یک مقداری توی داستان های شهوانی هم تنوع به وجود بیاد. اما دلیل پخش این داستان رو اخر نوشته ام توضیح دادم. درمورد هومن نجاتی و طرز تکلمش اگر شما یک روز با جوانانی با شرایط محیطی زندگی هومن نجاتی که تو دنیای واقعی کم هم نیستند زندگی کنید میبینید که شخصیت داستان به وضوح خیلی بهتر صحبت میکنه!
خيلي خوب بود، فقط اينكه نوع نوشتنت رو توصيفي كن. توصيف كن كه اتاق بازداشتگاه چطور بود، بازرس چطور بود،… منظورم رو مي فهمي؟ در رمان نويسي توصيف كردن خيلي مهمه. و جوري بايد توصيف بشه كه انگار داناي كل خيلي محسوس نيست.
مثال:
اونجا كه گفتي بازپرس با چه مدل قدم هايي رفت به سمت اتاق بازجويي يك نوع توصيف بود، ولي خيلي كوتاه
موفق باشي، و اينكه براي إيجاد پارادوكس و به چالش كشيدن داستان، جالب مي شه كه اگه شخصيت اصلي عاشق يكي از قرباني ها بشه و مثلا (فقط براي مثال) اونو جايي مخفي نگه داره كه اين قرباني فقط و فقط مال خودش باشه… مثلا :)
با ارادت
سلام.جمله بندی های خوبی داشتی اما دیالوگ هات کمی ضعیف بود برای مثال خلافکاری جرعت نداره جلوی بازپرس با این لهن صحبت کنه و خیلی خشونت داستانت زیاد بود ولی در کل خوب بود ?
Avaminoo:
سلام عزیزم ممنون که وقت گذاشتید. در مورد توصیفات حق کاملا با شماست و سعی میکنم در قسمت های بعدی اصلاح کنم این موضوع رو. اما در مورد عشق، عشق یک خوی کاملا انسانیه که با شخصیت حیوونی مثل هومن در تناقضه. این شخص اونقد از کودکی کینه داره که عشق و محبت براش معنا نداره اما این نظرتونو حتما توی داستان دیگه ای استفاده میکنم.
mjm27:
ممنونم دوست من از لطفتون. من دانشجوی ارشد روانشناسی ام و به علت یکسری روابط برای چند پرونده سلامت روانی مجرم با روانپزشک و روانشناس پرونده همکاری داشتم. خیلی از مجرمین بسیار بدتر از هومن با پلیس و پزشک و قاضی صحبت میکنن به خصوص اگر بدونن حکمشون مرگ خواهد بود حتی اگر ادم هتاکی هم نباشند به خاطر تمارض به عدم سلامت روانی فحاشی میکنن.
موفق باشید
Sooooofi:
من از این همه لطف شما سپاس گذار و شرمنده ام. بازم ممنون
Asal.khanum:
ممنون دوست عزیزم. به زودی حتما.
Sss.ali.sss:
ممنون دوست گلم حتما به زودی
دوستان قسمت دوم در حال ویرایش هست بعد از اون هم تایپش میکنم و روی سایت میگذارم. خوشبختانه یا متاسفانه قسمت دوم خیلی طولانی شد اون هم به این دلیل که به سفارش شما عزیزان توصیفات محیط و شرایط به داستان اضافه شد پیشاپیش از عزیزانی که از داستان های بلند خوششون نمیاد عذر میخوام.
سلام خانم نجوای عزیز.
من 22 سالمه و 5 سال هستش که مثل شما شروع کردم به نوشتن همچنین داستانها و رمانهایی.
3 تا از کتابهای رمان گونه ی من تحت الگو و عنوان
((نویسنده ی زیر زمینی)) چاپ غیر مجاز شد.
ازتون یه کمک میخوام برای کامل کردن و بیان بهتر فضاسازی صحنه های موجود در داستان.
با تشکر اگر کمکم کنید لطف بزرگی در حق من کردین.
80mohsen80:
سلام عزیزم. من پسرم! متاسفانه تا پایان تیر درگیر پایان نامه ام هستم و فرصت نمیکنم زیاد بنویسم اما هر کمکی از دستم بربیاد از شما دریغ نخواهم کرد. ممنون
Mamoshiii:
عزیزم سلام. ممنون از لطفت سعیمو میکنم تا دو یا سه روز اینده ادامه داستان رو به سایت ارایه بدم (شرمندم گوشیم حمزه نداره( دیگه اینکه ادمین کی بزاره روی سایت با خداست اما امیدوارم ادمین هم زودتر اینکار رو انجام بده.
شما هم موفق باشید.
داستانو دوس داشتم،ولي خب يه مقدار تو فضا سازي مشكل داشت كه بخاطر راش داشتن نوشته بود،اگر اصلاح كنيد خيلي عالي ميشه!
ممنون!
Calypso:
سلام عزیزم خوشحالم که دوست داشتی. سعی کردم تو قسمت دوم مشکل فضاسازی رو حل کنم. منتظر نظر شما در قسمت دوم خواهم بود
خدمت نویسندهی عزیز این داستان عرض شود که نخست قلم خوب و تاثیرگذاری داری و لایق تحسینه، طوری بود که با وجود خسگی، جمله اولش منو واداش تا عاخرش بخونم. ولی اینم درنظر بگیر که این گونه سبک داستاننویسی برخلاف هدفی که پیش گرفتی هم میتونه بازخوردآفرین باشه و به مراتب خطرناک! چه بسا افرادی که پارافیلیای خشونت جنسی دارن، واضحه داستانو تا آخر نمیخونن که پیامشو دریاف کنن ولی با رفتن تو بحر همین توصیفات دقیق و فضاسازی اینچنین، دچار برانگیختگی که میشن هیچ، دس به خودراضایی هم میبرن ولی کاش به همین ختم میشد! تو فکر بدل کردنش به واقعیت که برن از دایره منطق خارج میشنو تنها چیزی که براشون مهم میشه تجربه حقیقی این حسو حاله و هیچ فرهنگی هم جلودارشون نیس! از این حیث میگم که با این افراد (و حتی این تمایل) آشنایی دارم.
افرادی مث هومن نجاتی، فقط دچار عقده انتقامجویی نیسن، تمایل وحش بطور نهادینه هم درشون هس و جبران کینههاشون میشه گف بهونهایه ابرازش! مگرنه چه دلیلی داش زنی که خودشم بیگناهیشو میدونه، بزنه اینچنین به هلاکت برسونه؟ بشخصه میشناسم کسائی رو که هیچ خاطره شومی تو زندگیشون ندارن ولی حرص و ولع چنین اعمالی تو روانشون رخنه کرده…
هرچن راه حلی هم سراغ ندارم، و مسلمن سانسور گزینه خوبی نیس، واگذارش میکنم به تصمیم خودت و امیدوارم این بُعد قضیه رو هم یه فکر مناسبی براش بکنی. موفق باشی ?
Wondersex:
عزیز من سیخ دود که معروفه دیگه تریاکو سر سیخ میزنن بعد با سیم داغ میکشن!!!
اسکلت حشری:
سلام دوست من. ممنونم از شما. کاملا حق با شماست و جنون جنسی هومن نجاتی پوشیده نیست برای کسی. فکر میکنم اونقدر هومن رو ادم کثیف و حیوونی به تصویر کشیدم که اگر کسی اوج آرزوش مثل هومن بودنه بفهمه حیوونی بیش نیست. اما خیلی وقت ها نمیشه همه رو با فرهنگ سازی هدایت کرد که اگر میشد هیچ دادگاهی تشکیل نمیشد. اگر یک نفر هم با این داستان از تصمیمش برگرده برای من یه پیروزی به حساب میاد
Mamooshii و اسکلت عزیز:
من حدودا یک هفته اس قسمت دوم رو فرستادم اما ادمین هنوز روی سایت قرار نداده. امیدوارم زودتر این اتفاق بیوفته که من هم کار کردن روی قسمت سوم رو شروع کنم!
دوستان من شدیدا عذر میخوام نمیدونم چرا ادمین قسمت دوم رو نمیزاره، امدم بگم که من یک هفته اس قسمت دوم رو فرستادم اگر همونطور که گفته شده نویسنده هایی که داستانشون در داستان های برتر بوده بی نوبت داستان جدیدشون گذاشته میشه، باشه بایستی تا الان قسمت دوم میومد. پس حالا که نیومده شاید ادمین متوجه نشده و تو نوبت قرار گرفته. به هر حال خیلی از این تاخیر ناراحتم. هم مخاطب های داستان منتظرن و انتظار بدترین حس دنیاست هم اینکه هر چی بیشتر میگذره من با شخصیت های داستانم غریبه میشم و این از کیفیت قسمت های بعد کم میکنه. دوست ادمین من از شما خواهش میکنم قسمت بعد رو زودتر بگذار.
Sooooofi جان به محض ارسال این داستان پیام دادم اما نه پاسخی امد و نه بی نوبت قسمت دوم گذاشته شد :-(
سلام
داستان غم انگیزیه،منظورم هم نوشتهٔ شماست و هم این سوژه که به نظرم هرچیم که بهش پرداخته بشه بازم کمه.و خوشحال شدم از اینکه نوشتی میخوای به سکس با محارم هم بپردازی،حقیقتش من خودم تا جاییکه میتونستم در ضمّ محارم نوشتم،حتی دیدم که این بچه ها هم عقیدهٔ مشابهی با من داشتن،پس همینطور ادامه میدیم ببینیم خدا چی میخواد…از اینکه یه نویسندهٔ خوب دیگه هم اینجا مینویسه خوشحالم.و اما داستان…برای نظر درست دادن هنوز زوده،اما تا اینجای کار همه چی خوب بود و … مرسی
نجوای عزیز فوق العاده بود تک تک صحنه ها انگار داشت از جلوی چشمام رد میشد.لایک.
در مورد شخصیت اصلی داستانت آدم زبونش بند میادفقط!!.. نمیدونم چجور مخلوق عجیبیه و محل نگه داریش کجاس؟
بیمارستان،زندان،تیمارستان،باغ وحش یا آزامایشگاه؟؟
بی صبرانه منتظر قسمت های بعدیش هستم دوست عزیز.