گندمزار طلایی

1398/01/31

توی چارچوب در ایستاده بود و محو صحنه ی زبیای روبروم شده بودم. نور خورشید پنجره رو کنار زده بود و خودشو به تن نیمه عریانش رسونده بود و روتختی سفید رو درخشان کرده بود ولی بازم درخشش اون به بازتاب نورانی پوست سفیدش نمیرسید. دمر خوابیده بود و پارچه ی سفید به طرز خیره کننده ای بین پاهاش پیچ خورده بود و نیمی از کمرش رو پوشونده بود و ساق پای کشیده اش رو به نمایش گذاشته بود. موهای طلایی و بلندش روی بالش و تخت پریشون شده بود و نمیتونستم ازش چشم بردارم زیبای لعنتی رو…
اما بیدار که میشد حتما گرسنه بود،‌ پس رفتم توی آشپزخونه و دوتا تخم مرغ گذاشتم بپزه. سه تا پرتقال برداشتم و آب گرفتم و توی دو تا لیوان خالی کردم. همیشه عاشق نون تست و شکلات صبحونه بود؛‌ اونا رو هم روی میز چیدم. میدونستم این میز رو ببینه میگه:‌ چه خبرههههههه!!!؟؟؟؟‌ مگه من گاوم این همه رو بخورم آخــــــــــــــه؟؟؟؟
‌ولی این منم که همه رو به خوردش میدم و به اعتراض هاش لبخند میزنم…ـ
همه چی آماده شده،‌ میرم روی تخت کنارش میشینم. موهای زیباش رو نوازش میکنم. همونی که حالا آفتاب خودشو بالاتر کشیده تا دستش رو روی خوشه های گندم رنگش بکشه ولی این منم که دست آفتاب رو پس میزنم و خودم لذت نوازش اون همه زیبایی رو به لذت دیدن این تنِ زیباتر اضافه میکنم.
با هر نوازش این گندمزار یاد نوازش دستاش روی صورتم میفتم. یاد لبهای لطیف تر از پوست دستش که روی لبام مینشست و من رو تا خود صبح مست میکرد. یاد نوازشهای من روی سینه های کوچیک و خوردنیش. یاد شراب ناب گردنش و مستی و لایعقلی من بعد از هر بوسه ازش. یار سُر دادن انگشتام روی پوست شکمش و رد بی نشون ناخن هام از گردن تا تافش و موج کوتاه و دیدنی بدنش از بیتابی درونش. یاد لیسیدن های من روی بدن لاغرش و دستاش که سینه های خودش رو توی مشت فشار میدادن و کنار زدن دستاش با صورتم و کشیدن زبونم روی نوک کوچیک سینه های دلفریبش. یاد صدای نفس هاش و ناله های بی حالش و انگشتای باریک و کشیده اش لا به لای موهام و فشردن سر من بین پاهاش و بیشتر شدن ولع من برای لیسیدن و بازی زبونم و یاد فشار پاهاش دور سرم و دستام که مانع فشردن پاهاش میشدن و هرلحظه لذت رو بیشتر بهش دادن تا شنیدن صدای ناله هاش که با نفس نفس قاطی میشدن و درنهایت خواب آلودگیش… ولی ن فعلا زود بود،‌ هنوز به اوج نرسیده بود،‌ هنوز بلند ناله نمیکرد پس تند تر زبون میزدم. داشت نفساش منقطع میشد که رفتم پایین تر و ساق پاش رو بوسیدم.
میدونست دلم نمیخواد زود تمومش کنم پس از بوسه هام لذت میبرد. اینو از بسته شدن چشماش فهمیدم. خوب فهمیده بود که از حرف زدن بین عشق بازی خوشم نمیاد پس سکوت میکرد و این من بودم که از نگاهش هجا به هجا حرفاشو میخوندم.
دیگه آروم گرفته بود،‌ رفتم بالاتر. یه دستم روی سینه ی راستش،‌ یه دستم روی اندام دخترونه ی برآمدش و لبام هم روی گردن بلند و صافش.
نفس نمیکشید،‌ سرشو به پشت خم کرد. حالت هاش رو میشناختم. داشت به اوج میرسید.
به پهلو خوابوندمش و خودم رفتم پشتش.
دست چپم رو از زیر گردنش به سینه اش رسوندم و دست راستمو از پشت و بین پاهاش به اندام دخترونش. پای راستش روی پاهام بود و راه دستمو آزاد میذاشت.
کمی به سمتم برگشت چشم تو چشمای خمارش دوختم،‌ دست راستشو به صورتم رسوند فهمیدم لبامو میخواد. پس خواسته اش رو براش عملی کردم و ناله ها و آه های کوتاهشو بین لبام خفه کردم.
کم کم ناله هاش ساکت شدم. کمرش از حرکت ایستاد. دستش از روی صورتم شل شد و توی همون حال و مماس با لبام چشماشو بست و یه لبخند زد و یه بوسه ریز روی لبام کاشت.
روتختی سفید رو روی هردومون کشیدم و توی آغوشم گرفتمش و عطر تنش رو بو کشیدم. انقد به زیبایی صورتش توی خواب خیره شدم تا صدای نفس هاش لالایی شبم شد
.
.
.
سنگینی نگاهی رو حس کردم. من کی به پنجره خیره شده بودم؟
‌سرم رو آوردم پایین که نگاهش کنم… اه لعنتی بازم نور خورشید با مردمک چشمم دست به یکی کرده بودن که من بازم لبخند مهربون اول صبحشو نبینم حتی همین واپسین فرصت من ازش محروم شدم.
چشمام رو بستم و بعد چند ثانیه باز کردم دیدم روبروم نشسته. دستامو توی دستش گرفت،‌ پیشونیشو بوسیدم
سرش رو روی سینم گذاشت
آهسته خم شدم و برس رو از کشوی پاتختی کنارم برداشتم. خودش بهم پشت کرد. موهاش رو شونه میکردم و و لبخند میزدم ولی بغض داشت امونم رو میبرید.
میدونستم روز آخریه که کنارمه. میدونستم داره میره که توی دل یکی دیگه جا بگیره…یکی از جنس مرد…
شاید از هم آغوشی با دختر ریزنقشی مثل من خسته شده بود و دلش گرمای دستای قوی یه مرد رو میخواست…
شاید مجبور بود…
شاید من اشتباه بودم…شاید این عشق اشتباه بود

گوشیمو برداشتم و آهنگی پلی کردم…چقدر حس منو میگفت

موهای بلندش بین انگشتام با طرح خوشه های گندم بافته شدن و بازم خورشید زرنگی کرد و موهای گندم گونش رو با لطافت نوازش میکرد.
موهاش رو ول کردم و رفتم پای میز صبحونه
حالا که دیگه مال من نبود چه گلایه ای بود از خورشید؟

نوشته: نیلا


👍 52
👎 8
31630 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

762598
2019-04-20 21:08:36 +0430 +0430

خیلی دوسش داشتم

4 ❤️

762600
2019-04-20 21:11:52 +0430 +0430

همش تو این فکر بودم که تخم مرغایی که گذاشتی آب پز شه سوخت :)

جدای از شوخی
نظری ندارم
گرایشات نامتعارف برام گنگه
و تا حد زیادی ناخوشایند
پس ترجیح میدم ممتنع بمونم


762601
2019-04-20 21:12:28 +0430 +0430

فقط آهنگی که گذاشتی کافی بود که توی این آخر شب من رو ببری توی اون حال و هوای 23 سالگیم که عشقم رو ازم دزدیدن و روحم رو خراش دادن. اما تاوان این کارشون رو دادن و فقط 6 سال زندگیشون دوام آورد.
وقتی کسی عشق یک نفر هست کسی نمیتونه اون رو با زور و پول و قیافه بهتر بدزده.

2 ❤️

762607
2019-04-20 21:21:12 +0430 +0430

شاید من اشتباه بودم… شاید این عشق اشتباه بود!

چقدر حس کردم این جمله رو
چقدر زندگی کردم با این جمله
چقدر این جمله خاطره اورد جلو چشمم
چقدر این جمله بغض داد بهم

نوشته قشنگی بود و خوشحالم که تا الان بخاطرش بیدار موندم
نوشته ای که باعث آرامشم شد!
یه آرامش خیلی تلخ…

مرسی ?

6 ❤️

762608
2019-04-20 21:22:31 +0430 +0430

مثل همیشه عالی بود!
واقعا زیبا و البته سنگین بود و یجورایی آدم رو تو تو فاز میبرد!
لاییییک!

3 ❤️

762626
2019-04-20 21:48:21 +0430 +0430

لایکیدیم. 7

1 ❤️

762627
2019-04-20 21:50:36 +0430 +0430

خیلی عالی بود ??

1 ❤️

762638
2019-04-20 22:18:14 +0430 +0430

نفهمیدم چی گفتی کجاش درد بود کجاش برات زخم بود
مزخرف ب تمام معنا
از بس خانم یه گوش رو گوش کردی مث خودش گوگوش شدی
چه باک آدمای دورو بر من اینا هستن اینایی که زندگیشون الافی و مغازه و بوتیک هارو گز کردن و پرسه های الکی تو خیابون و گوشی دست گرفتن و هی ور رفتن با گوشی و … رهبرشون گوگوش و اتوپیاشون و منتها آمال و ارزوشون قمبل کردن و سلفی گرفتن تو ماشینه چن تا حرومزاده و دستمالی شدنه و رفتن به زیر هر سگیه
یه تعداد باد معده آدم نما

2 ❤️

762644
2019-04-20 22:30:34 +0430 +0430

قشنگ بود…خوب نوشته بودی افرین

1 ❤️

762651
2019-04-20 22:57:35 +0430 +0430

خیلی عالی بود
واقعا که حس ناشناخته ای دارم
واقعا شاید من اشتباه بودم… شاید این عشق اشتباه بود برام خواطره هااااا زنده کرد نمیدونم حالم باید چطوری باشه خوب یا بد ولی متنفر از تلاس بیش از حد برای هیچ

1 ❤️

762654
2019-04-20 23:33:12 +0430 +0430

تو چارچوب در ایستاده بود
منم زیر میز قایم شده بودم
وقتی مانور زلزله تموم شد اومدم بیرون

دوستان میگن خوبه منم میگم خوبه

1 ❤️

762700
2019-04-21 08:36:51 +0430 +0430

لایک شونزده
بژی نیلا گیان
تا تو بیتو په پوله بی روحی ئازادی نامری.

1 ❤️

762709
2019-04-21 09:28:57 +0430 +0430

قشنگ بود کوچولو و من که لذت بردم :) درسته لزبین نیستم ولی لزبین هارو دوست دارم :D
لایک هیجده نوش جونت ?

پ.ن: پرتقال هاتون مگه چقدری ان که با سه تا پرتقال دوتا لیوان آب پرتقال میگیری؟؟!

0 ❤️

762710
2019-04-21 09:45:01 +0430 +0430

نمره ی شما بیست هست اما نوزدهمین لایک رو تونستم تقدیمتون کنم .

1 ❤️

762712
2019-04-21 09:56:30 +0430 +0430
NA

من گرايشهاي نامتعارف رو قضاوت نميكنم !!!ولي نميفهممشون و نظري ندارم ،،،

1 ❤️

762720
2019-04-21 10:32:14 +0430 +0430

عالی و متعارف بود برای تا اخرای داستلن نفهمیدم دختر بود نقش اول
این یعنی گنگ بودن و خوب رسوندی

1 ❤️

762726
2019-04-21 11:01:23 +0430 +0430

لایک و بقول سندی خواننده یه Credit کارت
واسه دختر خونگرمی که میخاد همه سبک های داستان رو مزمزه کنه و قلمش از دیوار بلند هر حادثه ای بالا بره …!
رقابت تو با آفتاب ! واسه نوازش این لعبت مو طلایی تابلوهای قشنگی نقاشی کرد شوک ناگهانی این دلبر رفتنی …
این وسط چند تا کار میشد کرد که بدلیل خواب ناز سپید برفی داستان نا تموم موند … ! و دلی که عاشقانه ازش بریدی تا آزاد بشه …همیشه بنویس
موفق باشی

2 ❤️

762727
2019-04-21 11:06:42 +0430 +0430

1233

0 ❤️

762738
2019-04-21 12:04:13 +0430 +0430

محشر بود…

1 ❤️

762772
2019-04-21 18:13:11 +0430 +0430

شهوانی هم شده باند بازی از اول هم بود یه چند تا اسکل و چای شیرین کس شر مینویسن و با اکانتای چند دهتایی خودشون میان به خودشون آفرین میگن خخخ یه چن تایی هم هستن که یه تیمن هوای همو دارن و پای ثابت نویسنده و کسشر نویس هستن

1 ❤️

762774
2019-04-21 18:17:57 +0430 +0430

عالی بود
فوق العاده بود
واقعا وسط داستان شک کردم که راوی دختر باشه چون این لطافت و این حجم از اروتیسم واسه یه داستان استریت خیلی زیاده و واقعا بهت تبریک میگم و میگم نوشتنتو ادامه بده

1 ❤️

762784
2019-04-21 19:32:45 +0430 +0430

فقط جمله ی همیشگی: مثل همیشه عالی بود?

همیشه حسی که تو نوشته هاتو داستانات هس به وجودم تزریق میشه :)

خسته نباشی

1 ❤️

762787
2019-04-21 19:44:46 +0430 +0430

شرمندتم نیلا جان

دیشب 3 تا داستان اول رو مورد عنایت قرار دادیم بقیشو دیگه حسش نبود 🙄

ولی جدا از صب تا حالا اسم داستانت داشت بهم چشمک میزد (نمیدونستم مال شماس اصن) هی انداختم پشت گوش تا الان که گفتم ای وای چرا همون دیشب نخوندم :)

شما لطف داری نیلا خانوم شکست نفسی میکنید همیشه قلمتون خوب بوده نیازی به تعریف من نداره خداروشکر

این ماییم که باید بخاطر حسای قشنگی که داستان و نوشته هاتون دارن و بمون میدن تشکر کنیم :)

قلمتون پایدار ?

1 ❤️

762789
2019-04-21 19:53:29 +0430 +0430

آها راستی…

اول داستان فک کردم راوی دختره چون این حجم از عواطف و طرز بیان به ی دختر شباهت داشت اما بعدش که فهمیدم شخص روی تخت دختره گفتم پ حتما راوی پسره! بعد یهو اون آخراش فهمیدم راوی دختره و داستان کلهم لز هستش! 🙄

خلاصه خواستم بگم که قشنگ بازی دادی این مغز ما رو :)

1 ❤️

762854
2019-04-21 21:25:13 +0430 +0430

با سلام و سپاس از قلمت نیلای گرامی . در مجموع قلم خوب و روانی داری .

1 ❤️

762933
2019-04-22 04:42:45 +0430 +0430

غیر از علل ژنتیکی واز دید کلی ,
حس عشق که همیشه یکجور و از یک جنس نیست واسه همین این حس نوع بین مرد و زنش خیلی متفاوت تر از بین دو همجنس هست . اونهایی که هردو رو تجربه کردن بهتر ازمن میدونند . ولی من فکر میکنم از نظر حسی و عاطفی یا سکسی و عشقی رابطه بین دو همجنس نمیتونه بر رابطه دو غیر همجنس غالب باشه . فقط ریشه های روانی که این قاعده رو به هم میزنه .

1 ❤️

762936
2019-04-22 04:55:15 +0430 +0430

ممنونم باعث افتخاره :)

آره دیگه به قول خودت نیلا کاری رو بدون دلیل انجام نمیده :)

1 ❤️

762950
2019-04-22 06:15:12 +0430 +0430

شاید دلش گرمای دستای قوی یه مرد رو میخواست .
این معنیش این نیست که شما و یا عشقت اشباه بوده !
همونطور که حدث زدم عشق تو مغلوب عشقی از جنسی متفاوت از جنس عشق تو شده .
داستان تو حتی اگر واقعی هم نباشه ولی داره این واقعیت رو اذعان میکنه .
با احترام لایک تقدیم شما دوست عزیز .

1 ❤️

762991
2019-04-22 11:17:07 +0430 +0430

احسنت به قلمت و احسنت به سلیقت که مثل من عشق گوگوشی.لایک ۳۵ باافتخار تقدیم به شما

1 ❤️

763002
2019-04-22 12:46:11 +0430 +0430

لایک ۳۵ عزیزمممم…

خب من راستش فکر میکردم راوی پسره خخخ
تا وقتی به اخرش رسیدم متوجه لز بودنش شدم…
صحنه های سکسیش عالی بود… کاملا محرک…

تلخیِ اخرش هم ک تلخ… دیدار آخر، خر…

خسته نباشییییی :)))))

بنویییس هِی… ?

1 ❤️

763012
2019-04-22 13:48:38 +0430 +0430

بسیار عالی و رومانتیک با ژانری درماتیک در پایان داستان،سپاس بانو لایک سی و ششم با عشق تقدیم شما

1 ❤️

763014
2019-04-22 13:50:16 +0430 +0430

عالی و عالی همین

1 ❤️

763030
2019-04-22 15:16:19 +0430 +0430

مال من بود عزیزم…
با رسم شکل و شات و توضیح بهت نشون دادم دگ :)))))

1 ❤️

763185
2019-04-23 06:35:00 +0430 +0430

به به باز هم یه عاشقانه لطیف و زیبای دیگه از نیلای نازنین.
نیلا جان روایت شما از عشق و سکس به قدری زیبا و دلچسبه که اصلا برای آدم مهم نیست این رابطه بین دو تا همجنس باشه یا دو غیر همجنس.
ضمنا قلمتون به قدری قوی و‌پر احساس هست که واقعا حیفه فقط گاه گداری توی یه سایت تفریحی بنویسین.
قابلیتهای شما در حد نویسندگی کتابهای وزین و پرمحتوا هست.
براتون بهترینها رو آرزومندم.

1 ❤️

763268
2019-04-23 17:49:01 +0430 +0430

دشمنتون شرمنده بانو.حقیقت بود عزیزم
آره درست میگین سانسور معضل بزرگیه
بهر حال ما که اینجا از قلم زیباتون لذت میبریم
منتظر نوشته های زیبای بعدیتون هستیم.

1 ❤️

763482
2019-04-24 12:31:40 +0430 +0430

داستان ملوی کوچولویی بود. لایک۴۵

0 ❤️

763487
2019-04-24 13:02:03 +0430 +0430

زیادی جو رو شاعرانه کردی که تو ذوق میزد ولی در کل بدک نبود

0 ❤️

763623
2019-04-24 23:09:18 +0430 +0430
NA

عالیییییی بود…
تا آخر داستان میگفتم چه پسر رمانتیکی… ولی پایانش یهو منو از او بالا پرت کرد پایین خیلی دوست داشتم
پایدار با‌شی

1 ❤️

763934
2019-04-26 16:01:19 +0430 +0430

خوب نوشتی ولی من از موضوع داستانت خوشم نیومد ?

0 ❤️

778665
2020-11-25 14:49:49 +0330 +0330

به عنوان فردی که تقریبا هیچی از دنیای همجنس گرایی نمیدونه و علاقه ای بهش نداره نمیتونم در مورد داستانت نظر بدم اما به عنوان آدمی که احساس داره و عشق ادبیات و موسیقیه باید بگم دمت گرم واقعا
عالی بود واقعا

0 ❤️