گودرز و ویدا (۱)

1399/09/24

گودرز و ویدا

مهرزاد هستم و این داستان کاملاً واقعی است .
هیچ وقت نگاه های وحشی و حشری گودرز رو فراموش نمی کنم. شهوت توی چشماش برق می زد. گودرز خیلی حشری و سکسی بود. یادمه وقتی سن و سالمون کمتر بود خیلی وقت ها با هم خود ارضائی می کردیم. توصیف های قسنگ گودرز در مورد کوس و کون رو هرگز فراموش نمی کنم. گودرز در این زمینه خیلی حس شاعرانه قوی و قابل توجهی داشت . اون جوری توصیف می کرد که آب از لب و لوچه آدم راه می افتاد. جالب اینه که میل جنسی گودرز حد و حدود هم نمی شناخت . ازش بعید نبود که توی خونه آدم با اون چشم های وحشی مادر و خواهر طرف رو دید بزنه. برای همین با اینکه همسایه بودیم هیچوقت باهاش رفت و آمد نداشتم. فقط بیرون همدیگه رو می دیدیم. حدود 10 سال پیش دخترخاله ام مهسا ازدواج کرد . شب توی مراسم عروسی دخترخاله بودیم که متوجه شدم گودرز بدجور رفته تو خط اون یکی خاله ام , ویدا. همش چشماش تو کون ویدا بود. داشتم تصور می کردم اگه ویدا رو بکنه چه دماری از روزگارش در میاره. گودرز قبلاً در مورد تمایل شدیدی که به کون زن داره با من خیلی صحبت کرده بود . ویدا هم انصافاً خوشگله. اون شب خوشگل تر هم شده بود .دو تا باسن برجسته و خوش تراش زیر لباس توری مشکی و لَخت سکسی که تنش بود هوش از سر آدم می برد. ترک وسط باسن هاش با انحنای شاعرانه ای که داشت آدم رو دیوانه می کرد. ویدا شوهر داشت اما شوهرش چند سال بود ژاپن بود و حتی یک بار هم ایران نیومده بود. چندین بار از ویدا خواستیم طلاق بگیره مخالفت کرد به خاطر بچه هاش . با اینکه خیلی خوشگل و لوند بود اما من نمی تونستم بهش نظر بدی داشته باشم. حرمت فامیلی اجازه خیلی فکرهای بد رو به آدم نمی داد. وقتی اون شب می دیدم گودرز با اینکه می دونه من متوجه هستم مثل یک پلنگ گرسنه و وحشی داره ویدا رو تعقیب می کنه می خواستم گردنشو بشکنم. اما وقتی جسارت گودرز رو دیدم که جلوی من داره از این غلطا می کنه راستش یه جورائی به دلم نشست و کنجکاو شدم ببینم گودرز تا کجا پیش میره. به کنجکاویم ادامه دادم متوجه شدم به هر دلیل انگار مخ ویدا هم کمی خورده و داره یه جورائی به گودرز نخ میده . چون هر چند دقیقه یک بار می دیدم با لوندی پنهانی که در حرکاتش قابل مشاهده بود از جلوی گودرز رد میشه . حیاط خونه خاله که جای برگزاری مراسم بود خیلی بزرگ بود. مهمونا بالای 150 نفر بودند. اون طرف درخت آلبالو که انباری بزرگ و نیمه تاریک بود . یکی دو بار ویدا برای برداشتن چیزهائی داخل اونجا شد. واقعاً ترسیده بودم که اگه ویدا بره اونجا گودرز حشری میره و ترتیبش رو میده. از طرفی هم دوست داشتم ببینم چنین اتفاق عجیبی رو . از طرفی بی غیرتی می دونستم گودرز متوجه بشه من می دونم و می بینم. خلاصه احساسات عجیب و غریب با هم قاطی شده بود. مونده بودم سر دو راهی. کیرم تاپ تاپ داشت می زد. قلبم داشت می اومد توی دهنم . تا حالا این حس رو تجربه نکرده بودم. رفتم دستشوئی پائین حیاط جق بزنم خودمو خالی کنم این وسوسه ها از سرم بیفته حرف خودم نشدم . تصمیمم رو گرفتم و زود اومدم بیرون. تصمیم گرفتم هر جور شده ترتیب تنها شدن اون دو تا رو بدم و مخفیانه حال کنم . حس گناه آلود این کار بهم یک لذت مرموز می داد.
رفتم توی جماعت خانم ها ویدا رو پیدا کردم بهش گفتم بیست دقیقه دیگه برو داخل انباری بسته سیگار منو که گذاشتم روی یخچال کهنه بردار بیار. گفت چرا خودت نمیری ؟ گفتم نمی خوام مامان متوجه بشه. گفت چشم. سریع رفتم سیگارم رو گذاشتم روی یخچال داخل انبار. از اون طرف رفتم پیش گودرز و سر صحبت رو باز کردم. یه جوری بهش رسوندم که من میرم بیرون یکی دو ساعت دیگه میام. خاله ویدا بیست دقیقه دیگه میره داخل انبار تاریک چیزی برداره هواشو داشته باشه. برق شادی رو در جشم های گودرز می دیدم. احساس کردم می دونه که می دونم چه اتفاقی خواهد افتاد. اما دیگه چیزی برام مهم نبود. تأکید کردم که حواسش به ویدا باشه و ازش خداحافظی کردم. رفتم داخل حیاط چرخی زدم و چند دقیقه بعد رفتم داخل انبار . پشت لوازم کهنه مخفی شدم. به ساعتم نگاه می کردم و منتظر لحظه موعود بودم. قلبم داشت می اومد توی دهنم. ساعت حدود هشت و نیم شب بود که دیدم ویدا آرام آرام داره میاد طرف انبار. انصافاً قیافه حالیه به قدری خوشگل و مامان شده بود که خودمم داشتم حشری می شدم. ویدا با قدم های ناز دخترانه وارد انبار شد و رفت سراغ یخچال قدیمی. فضای انبار نیمه تاریک بود. ویدا داشت بالای یخچال رو نگاه می کرد که یک دفعه دیدم گودرز وارد شد… ویدا چشمش به گودرز افتاد و یک دفعه از جاش پرید. گودرز آروم گفت :
_سلام ویدا خانم نترسید .
_سلام آقا. شما اینجا چه کار می کنید ؟
_مهرزاد سفارش شما رو به من کرده. دنبال چیزی می گردید ؟
_منظورتون رو نمی فهمم. مهرزاد گفته بیاین اینجا؟ خواهش می کنم برین بیرون اینجا کسی ما رو ببینه خطرناکه.
_شما امر بفرمائین میرم اما … راستش من بجز اینکه مهرزاد سفارش کرده خودمم احساس کردم توی حیاط با من حرفی دارید.
_اما چی ؟ … ؟ چه حرفی؟
در این حالت ویدا روی پاهاش بلند شد که بالای یخچال رو نگاه کنه. گودرز رفت جلو گفت اگه می خواین چیزی بردارین کمک کنم. رفت جلوتر به طوری که چسبیده بود به باسن های ویدا. ویدا در حال برگشتن بود که عکس العمل نشون بده یک دفعه گودرز بهش چسبید و دستشو گذاشت رو دهن ویدا.
از طرفی غیرتی شده بودم می خواستم برم گودرز رو جر بدم و از طرفی کنجکاو که ببینم چی میشه.
تا ویدا خواست تکون بخوره گودرز شال گردنش رو درآورد دست های ویدا رو بست به تیرآهن کنار یخچال و مثل وحشی ها لباس ویدا رو داد بالا. شورت قرمز ویدا کاملاً معلوم شد. ویدا بی حرکت موند. ظاهراً راهی جز تسلیم نمی دید. فقط التماس می کرد . تو رو خدا نکن. خواهش می کنم بذار برم . خواهش می کنم . الان کسی میاد. گودرز که خودش رو برنده این نبرد نابرابر می دید فاتحانه جواب داد: نگران نباش جیگر . در رو بستم . جیغ و داد کنی آبروی خودت میره. اگه همکاری کنی اتفاقی نمی افته. بعد دیدم شلوار ویدا رو کشید پائین و خودش همون لحظه نشست . شورت ویدا رو هم کشید پائین . وای خدایا چی می دیدم. کونی مثل مرمر. کیرم داشت می ترکید. در نهایت ناباوری دیدم گودرز زانو زد و مشغول خوردن باسن های ویدا شد. سرش رو گذاشته بود لای باسن های ویدا و بو می کشید. رگه های تسلیم در رفتار ویدا کم کم داشت مشخص می شد. تا جائی که یه جورائی همکاری هم می کرد.
چند دقیقه گذشت. گودرز شلوار ویدا رو در آورد . شلوار خودشم درآورد. شورتش رو کند و شلوار و شورتش رو انداخت روی صندلی. کیرش مثل ستون بلند شده بود. کیری کلفت و خوش تراش. کمی با کیرش بازی کرد. دست های ویدا رو باز کرد. موهای بلندشو گرفت و اونو نشوند و هدایت کرد به طرف کیرش و بهش گفت اگه هر کاری میگم نکنی لباس هاتو می برم و میرم تا لخت تو این اتاق گیر کنی پس عاقل باش همکاری کن. ویدا در نهایت ناباوری و با چشمانی معصومانه و ملتمسانه به گودرز نگاه می کرد. گودرز آروم کیرشو هدایت کرد طرف دهن ویدا. ویدا در اوج تسلیم بود. راهی جز همکاری نمی دید. دستاشو آروم گذشت رو کیر گودرز و گفت :
_از من چی می خوای ؟
_می خوام بخوریش.
_خواهش می کنم
_نه. زود باش. بهت گفتم اگه همکاری نکنی چی میشه.
ویدا آروم کیر گورز رو گرفت به دهن و شروع کرد به خوردن. گودرز با حرکات موزون کیرشو در دهان ویدا عقب و جلو می کرد . وسط این ماجرا ویدا یک تف محکم انداخت روی کیر گودرز . اونجا بود که فهمیدم خودش هم بدش نمیاد و یه جورائی داره همکاری می کنه . گودرز گفت : جووون . تف بزن.
ویدا حدود نیم ساعت بی وقفه کیر گودرز رو لیس زد. گودرز ویدا رو بلند کرد . برش گردوند. یه تف سر کیرش زد و کیرشو هدایت کرد داخل باسن های ویدا. ویدا عین پورن استارها باسن هاشو قنبل کرده بود. دو تا باسن سفید که توی اون نور ضعیف و اندک انبار می درخشید. آروم آروم کیر گودرز وارد کوس ویدا شد. آهی از ویدا شنیدم که لرزه بر اندامم افتاد. آهی که هم از لذت بود و هم از تسلیم . حرکات موزون گودرز شروع شد. دستاشو گذاشته بود دو طرف کمر ویدا و آرام آرام عقب و جلو می کرد. ویدا در سکوت مطلق بود. نیم ساعتی هم به این شکل ادامه پیدا کرد. قلبم داشت از قفسه سینه بیرون می اومد. کیر خودم داشت می ترکید ولی دوست داشتم با گودرز آبم بیاد.
یک دفعه گودرز زیر اندازی رو که روی کمد بغل بود پهن کرد روی زمین و ویدا رو هدایت کرد روی اون. ویدا هم مثل بره تسلیم بود خوابید و پاهاشو باز کرد. گودرز یک تف دیگه زد روی کیرش. پاهای ویدا رو باز کرد و کیرشو هدایت کرد طرف کوس ویدا. لنگای ویدا رو به من بود. گودرز تلمبه می زد و پاهای خاله ویدا در حرکت. ویدا التماس می کرد . جون مادرت آروم. خواهش می کنم. گودرز می گفت : جووون چه کوس تنگی. حرکات گودرز تندتر و تندتر شد . گودرز در اوج لذت نعره می زد. ادامه داد . دیدم نزدیک ارضا شدن گودرزه منم کیرمو گذاشتم توی دستم. گودرز کمر زدن رو تندتر و تندتر کرد. گودرز قفل شده بود به بدن ویدا . ویدا زیر گودرز دست و پا می زد . گودرز می کوبید. نعره ای خش دار از نهاد گودرز برآمد و ناگهان اندامش به لرزه افتاد و آبش توی کوس ویدا رها شد. ویدا به رعشه افتاده بود .

ادامه دارد…

نوشته: مهرزاد


👍 7
👎 3
21801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

781637
2020-12-14 00:19:22 +0330 +0330

احتمالا گودرز رفیق شوهر خالش بوده بهش گفتن پشت یخچال برات شوکولات گذاشتیم کشوندنش انبار ! 😁

1 ❤️

781719
2020-12-14 12:08:08 +0330 +0330

نیم ساعت که فقط ساک زد نیم ساعتم سکس بود اینا یه ساعت نبودن توی مراسم و کسی سراغی ازشون نگرفت؟
یک ساااااعت گذشت و اینا بیخیال داشتن سکس میکردن؟

1 ❤️

781730
2020-12-14 15:16:40 +0330 +0330

فقط بنویس
زود هم بنویس
عالی بود .
دمت گرم

0 ❤️

782309
2020-12-18 09:41:40 +0330 +0330

خاله موجود عجیبیه 😘 کیا به خالشون حس دادن

0 ❤️