گی با فرشته نجات

1393/08/28

از هشت سالگی فهمیدم علاوه بر زیبایی و بانمکی بچگانه ام جاذبه ی جنسی برای اطرافیانم دارم؛روزی که وارد سوپرمارکت قدیمی محلمان٬ که بیشتر شبیه بقالی بود ٬شدم. پیرمرد بانگاه کثیفش مرا دید می زد و بعد مرا به آغوشش دعوت کرد و یک آبنبات دهانم گذاشت.و دستان زمخت و‌روستایی اش روی‌رانهای سفیدم که شلوارک کوتاهم مانع جلوه گری شان نمی شد٬می کشید و لحظه به لحظه آلتش‌سفت تر می شد.

  • می خوای با شومبولم بازی کنی؟! وهمزمان با آلت من بازی می کرد.بعد زیپ شلوارش را پایین کشید و الت سفت و گرمش را روی دستان من کشید. یکدفعه مشتری به سمت مغازه ی همیشه خلوتش آمد. ومن هم از آنجا رفتم و دیگر نه به آن مغازه رفتم و نه به کسی چیزی گفتم. اما زمانی که کودک بودم دلیل این دستمالی هارا بانمک بودن خودم می دانستم و فکر میکردم که می خواهند با من بازی کنند.اما درراهنمایی نام این بازی را یاد گرفتم سکس. چشمان درشت و قهوه ای و موهای آشفته و مشکی و قدبلند و هیکل متناسبم بامن کاری کرد که از همه نفرت داشته باشم.درمدرسه و محل همه انگشتی ام می کردنند و بچه ها بهم می گفتنند رضا کونی.من نیز‌ دربرابرشان سکوت می کردم و جرات اعتراض نداشتم اما در ۱۷سالگی‌فهمیدم که سکوتم ناشی از ترس نیست بلکه من خودم گی‌بودم آنهم مفعول و دلیل آزردگی ام این بود که خود آنهارا انتخاب نمی کردم.همه خودشان را به من تحمیل می کردنند. کم کم خودم را جم و جور کردم و از افسردگی‌بیرون آمدم اما هنوز هم از خزیدن دستهای دیگران بر روی رانها و باسنم ترس داشتم و اضطرابم در محیط های عمومی باعث گوشه نشینی ام می شد.و تصمیم گرفتم به یک روانشناس مراجعه کنم و می خواستم که حتما مرد باشد.تصمیمی که زندگی‌ام را عوض کرد.
  • سلام
  • سلام .بفرمایید.حرفهاتونو می شنوم و امیدوارم بهتون کمک‌کنم. بوی قهوه ی تازه و صدای گرم مشاور و اتاق کم نور آرامشی عجیب به من داد.اول کمی خجالت می کشیدم اما همه چیز را گفتم.مشاور که اسمش علی دوستی بود همان حرفهای تکراری کتابها و روانشناسان معروف را تحویلم داد اما برای من جدید بود.برای من دیگر همه چیز جدید بود بی آنکه اتفاق خاصی رخ دهد.
  • می تونم کارتتونو داشته باشم.
  • حتما عزیزم .بفرمایید.
  • می شه مشاوره های بعدی بیرون مطب باشه.
  • نه از نظر کاری مورد داره.
  • شما رو به عنوان یه مشاور نمیخوام.اگه می شه به عنوان یک دوست با من حرف بزنید. بعد از کلی حرف زدن تونسنم راضی اش کنم.
  • باشه رضاجان.بعد از ساعت شش هرجا که خواستی می تونم بیام. و دستامو به گرمی فشار داد.همه ی بدنم داغ شد.برای اولین بار بودکه یک نفر رو انتخاب می کردم. دوست داشتم این یکی مث اون مردایی بشه که من اونارو نمیخواستم یا اونا منو نمیخواستن. توی خونه همش پیامک های عاشقانه می نوشتم اما جرئت فرستادن هیچ کدومو به علی نداشتم. و یه پیامک ساده بهش دادم و گفتم که من رضا هستم.اونم یه جواب ساده داد. اولین قرارو تویه کافی شاپ گذاشتم و هردو قهوه فرانسه سفارش دادیم با کیک خونگی.یه بار دیگر صدای گرم علی با بوی قهوه همراه شده بود. فضای بین ماروز به روز دوستانه تر می شد و فهمیدم که من وعلی می تونیم دوتاعاشق واقعی باشیم بااینکه حدود۵۷ سالش بود و موهای جوگندمی وشکم برآمده اش اونو سکسی تر می کرد.تمام درودل ها وحرفهایم باعلی شده بود ازهمه فاصله گرفتم.علی زن داشت اما بچه ای نداشت واون هم از زنش فاصله گرفته بود.رابطه ی ما به شدت عمیق شده بود.
  • شما تمایلی به هم جنس دارید؟ جوابی نداد به جاش دستهامو گرفت و تو چشمام خیره شد.
  • من خیلی دوستت دارم. وباز هم فقط نگاهم کرد. روز بعد گفت که از زنش طلاق گرفته چون که روابطشون به شدت سرد شده بود. اما علی ناراحت نبود فقط دیگه همه ی حواسش معطوف من بود.دوروز بعد دعوتش کردم خونمون. روی تخت اتاقم نشست و من هم کنارش خودشو بهم نزدیک تر کرد و دستامو گرفت لباشو روی لبام گذاشت.همه ی بدنم داغ شد و رویاهای شبانه ام رنگ واقعیت گرفت.و کیرم‌داشت شلوارو پاره می کرد. مدت طولانی رو تخت یک نفره به هم‌پیچیدیم و بعد به اتاق مادرو پدرم رفتیم تا یه سکس واقعی داشته باشیم.(مادروپدرم مهمون یکی از همکاراشون بودن و من هم نرفته بودم.) هم دیگرو لخت می کردیم و لبهامون آتیش گرفته بود.
  • میخوام بهترین سکس زندگیمو داشته باشم. اینو که گفت من دستمو رو کیرش گذاشتم و بعد از کمی‌مالوندن گذاشتم‌تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن. پوست زمخت کیرشو از بالا تا پایین می لیسیدم و خایه هاشو می مکیدم.سر کیرشو بوس می کردم و بادستام رون های چاقشو میمالیدم و علی هم با صدای گرمش‌آه رضایت می کشید.
  • داره آبم میاد. ساک زدنمو سریعتر کردم و آبش پاشید ته گلوم . لب گرفتنو دوباره شروع کردیم و توی آغوش وسیعش لم دادم و حرفای سکسی زدیم و بدن همدیگرو تحسین می کردیم و علی کونمو میمالوند و کیرکلفت علی هم تودستای من بود. یهو پاشدم و رفتم ازآشپزخونه آب پرتقال آوردم که از قبل آماده کرده بودم و هیچکدوممون اهل مشروب نبودیم و توخونمون هم پیدا نمی شد. آبمیوه رو خوردیم دوباره مالوندن رو شروع کردیم و کیرهای هردومون شق شق شد.
  • دیگه باید منو بکنی.میخوام صدای آه آه منو بشنوی. علی یه لبخند زد و بادستای گوشتالوش چندتا درکونی بهم زد.انگار میخواست هندوانه امتحان کنه اما کون من امتحان کردن نداشت همونی بود که می خواست.
  • بدن من همیشه برای توست هرکاری میخوای بکن.منو بکن.دارم دیوونه می شم.فقط تورو میخوام علی. به حالت سکسی وسط تخت خم شدم ولی پشتم ایستاد.کونمو باسرکیرش بازی می داد و منو دیوونه تر می کرد. دستاشو دو طرف کونم گذاشتم و آروم شروع به فروکردن کیرکلفتش کرد.
  • آه آه ه ه .علییییییی
  • رضاااااا گرمای بدنم دوچندان شد.اتاق دم کرده بود.عرق از نوک چونه ام می چکید. علی شروع کرد به تلمبه زدن. آه های من و علی و جیرجیر تخت همه چیزو جز علی ازم گرفته بود.هیچ چیز نمیفهمدم جز صدای تپ تپ کیر علی تو عمق وجودم.
  • آه ه ه ه.سریعتر علی دیوانه وار تلمبه میزد و آبشو خالی کرد تو کونم و روم خوابید .اون قدر حشری بودم که وزن سنگینش مهم نبود .هردو نفس نفس میزدیم و برای بار سوم تو آغوش هم آروم گرفتیم.علی دیگه جون نداشت و با چشمای خمارش بهم نگاه می کرد و موهامو کنار میزد.
  • بیا بریم یه جای دور .دست هیچکی بهمون نرسه رضا
  • تو جهنم هم بری باهاتم علی.دوست دارم واسه همیشه معشوقت باشم.تا آخر عمرباهاتم. وتوی بغل هم مدتی دراز کشیدیم وتنها حرفمان سکوت بود.
  • کم کم مادر پدرم میرسن.کاش همه چیز فقط من و تو بود.
  • بزودی میشه. علی لباساشو پوشید.خیلی خوش تیپ بود.بازهم دلم میخواست که بمونه.
  • خداحافظ. یه لب طولانی گرفتیم.بعدشم علی رفت. بانگاهم از پشت پنجره بدرقه اش کردم.همه چیزعالی بود. بعد چندروز علی زنگ زد ومنظورشو از یه جای دور فهمیدم؛
  • من تصمیم گرفتم واسه همیشه برم کانادا. بغض گلومو گرفت و خاطرات گذشته از جلوی چشممام گذشت.نمی تونستم حرفی بزنم.
  • میخوام تو هم بیای.
  • اما من سربازی نرفتم. می دونستم که پول وثیقه نداره و همینجوری هم بزوری میخواست بره خارج. علی هم سکوت کرد. بغضم ترکید و گوشی رو قطع کردم. بعداز یک دقیقه علی پیامک داد که بیا پارک. با گریه رفتم پارک.دنیا رو سرم خراب شده بود.
  • سلام. نتونسم جواب بدم فقط سرمو تکون دادم.
  • میخوای چیکارکنی؟
  • من نه از درس چیزی حالیمه نه پول دارم.دیپلم که گرفتم میرم سربازی.بقیشو نمیدونم.
  • من میتونم صبرکنم.
  • نه نمیخوام بخاطر من اینجا باشی. رفتم خونشون و آخرین سکسمو باهاش کردم.ولی اینبار بجای عرق صورتم پر از اشک بود. باهاش خداحافظی کردمو رفتم. بعداز دوروز رفت.همه ی کاراشو از قبل درست کرده بود بدون اینکه چیزی به من بگه. دیگه از علی هم بدم می آمد .حس میکردم اونم یه عوضیه مثل بقیه خیلی ضعیف بودم. ده ماه بعد دیپلمو گرفتم و کنکور دادم و مجاز نشدم و چون یکسال افتاده بودم مجبورشدم برم سربازی.خزیدن دستها شروع شده بود و نگاه کثیف اطرافی ها سنگین تر از قبل شده بود.چندتا از هم خدمتی ها بهم نظرداشتند.حس یه قربانی‌رو داشتم و شدیدا افسردگی داشتم.علی هم فقط یه مرحم موقت بود.رفتن علی ضعیف‌ترم کرده بود.دوست داشتم بمیرم و جرئت خودکشی رو نداشتم. زندگی خفت بار مجازات ترسوها بود.ومن هم یک محکوم هستم.هیچوقت ازدواج‌نکردم و کسی هم مثل علی پیدا نکردم و تو یه شرکت تایپیست شدم و میدونستم هرگز پول رفتن به خارج رو نمیتونم جور کنم. به قول صادق هدایت در زندگی دردهایی است که…

نوشته:‌ سام


👍 1
👎 0
25243 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

444514
2014-11-19 15:59:36 +0330 +0330

خنک بود
تا آخر نخوندم

0 ❤️

444515
2014-11-19 21:49:47 +0330 +0330
NA

letek تو واقعا باید از خودت خجالت بکشی!! اول اینکه ما انسانها هیچ موقع حق محکوم کردن همدیگه رو نداریم دوم اینکه بر فرض هم که داشته باشیم ما فقط میتونیم کار های همدیگه رو قضاوت کنیم نه امیال رو!!! من کاری به شخصیت داستان و راست یا دروغ بودنش ندارم ولی اینکه بیای در ازای داستان یا درددل یک فرد که فقط بیانگر خواسته های درونی و اتفاقاتی که براش افتاه همچین کامنتی بزاری نشانه " احمق " بودنه.میدونم که این حرف ها رو تو تاثیری نداره چون امثال این حرفا هزار بار گفته شده و به قول معروف “نرود میخ آهنین در سنگ…” ولی خب چه میشه کرد تا وقتی در برابر افرادی مثل تو ساکت باشیم نتیجش این میشه که کامنت هایی مثل کامنت های تورو زیاد میبینیم!!
در ضمن “خودتا” غلطه درستش “خودت را” هست “تربت” نه “تربیت” (همون که نداری!!!)

2 ❤️

444517
2014-11-20 01:05:01 +0330 +0330
NA

ببین دادا من خودم گی هستم و هیچ وقت از داستانهای گی بد نگقتم ولی این یکی واقعا افتضاح بود این چه ادبیاتیه که داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

444518
2014-11-20 07:27:14 +0330 +0330
NA

برات متاسفم
فقط همین

0 ❤️

444519
2014-11-21 12:15:48 +0330 +0330
NA

خوب بود دوست دارم باهات آشنابشم پیام بدی خوشحال میشم

0 ❤️