گی سه نفره ما در دوره دبیرستان

1392/11/27

من و مجتبی با هم رفیق فابریک (همکلاسی و هم محله ای) بودیم و قیافه های معمولی داشتیم و داریم. اهل و ساکن یکی از شهرستانهای کوچک استان فارس هستیم، این خاطره مربوط به 8 سال پیشه که من و مجتبی17 ساله بودیم. اسم من هم عباس هست.
یکی از روزها مجتبی سراسیمه اومد پیشم و یه جورایی حال و هواش فرق می کرد و پریشون بود. زودتر از اینکه بخواد موضوعی رو مطرح کنه ازش پرسیدم چته؟ چیه؟ یه جورایی هستی؟ عادی نیستی؟
مجتبی هم گفت یه پسره رو امروز دیدم تو تعمیرگاه آقا اسماعیل کار میکنه ، غریبه هست.
گفتم خوب این کجاش عجیبه که تو رو پریشون کرده؟
مجتبی گفت: آخه تا حالا ندیدمش خیلی خوشکله لامصب.
گفتم: خوشکله لامصب؟!، یعنی چی؟
گفت باید حالشو بگیرم، یه حالی به من بده
من که حسابی گیج شده بودم و تعجب کرده بودم و در عین حال دوزاریم افتاده بود گفتم مجتبی یه چیزی میگیا.
مگه حرفی زده؟ مگه دعواتون شده؟ مگه پررو بازی درآورده؟، برای چی باید حالشو بگیری؟
مجتبی گفت: نه، باید یه حالی بهمون بده.
گفتم چه حالی؟ ، حالشو میخوای بگیری یا می خوای بهت حال بده؟!، گفت: فرقی نداره، باید یه روز حالمونو سرجاش بیاره.
منم عصبانی شدم گفتم یک ساعته هی میگی حالشو بگیرم ، حال بهمون بده. و… بنال ببینم چی میگی. یعنی میخوای ترتیبشو بدی؟
مجتبی گفت: پایه باشی آره
گفتم مگه تو این کاره ای؟ گفت: نه ولی این یه چیز دیگه ست. ببینیش میفهمی.
به مجتبی گفتم بیا بریم ببینیم چجوریه. اونم از خدا خواسته گفت بریم. موتورشو روشن کرد منم نشستم تَرکِش و با هم رفتیم در مغازه آقا اسماعیل، به بهونه باد کردن چرخها پیاده شدیم و مجتبی رفت و شِلنگ باد رو گرفت تا باد لاستیکها رو تنظیم کنه. من هم با آقا اسماعیل که مرد انسان، کار درست و پاکی هست شروع به صحبت کردم ولی از این پسره که مجتبی می گفت خبری نبود. به آقا اسماعیل گفتم شنیدم شاگرد گرفتی؟ اونم گفت آره خواهر زاده خانمم هست از سمیرم اومده اینجا کمک من اسمش پیامه .متاسفانه اهل درس نیست در واقع باباش فرستادتش اینجا از خونه دور باشه و سختیه از خونه دور بودن رو ببینه بلکه سر به راه بشه. (همه این سوالها رو من میپرسیدم تا اوضاع و احوال دستمون بیاد، در ضمن مجتبی اصلا عرضه حرف زدن نداره و همش قمپزه برای همین من جاش حرف میزدم)
در همین حین بود که آقا پیام سر رسید. یک لحظه موندم، قفل شدم وخیره به پیام، از بس این پسر خوشکل بود. اصلا براتون قابل تصور نیست و باور کردنی هم نیست. یک لحظه تو دلم گفتم مجتبی بیچاره حق داشته. پیام واقعا زیبا ، ترکه ای، خوشکل و سفید بود، موهاشم بور بود و لبهای سرخ و زیبایی داشت. چشمهاشم سبز و تا به حال من همچین پسری ندیده بودم.
مونده بودم چی کار کنم. با پیام سلام و علیک کردیم و بعد بلافاصله از آقا اسماعیل خداحافظی کردیم و از در تعمیرگاه اومدیم بیرون. سوار موتور شدیم رفتیم خونه مجتبی. در طول مسیر و خونه ی مجتبی اینا همش درباره این موضوع صحبت می کردیم. در آخر مجتبی از من قول گرفت که یه جورایی پیام رو بهش نزدیک کنم.
چند باری که آقا اسماعیل در ِ مغازه نبود، به بهانه های مختلف می رفتیم اونجا و با پیام همصحبت و دَمخور می شدیم و تو کاراش کمکش می کردیم و کم کم ، بیشتر و بیشتر با هم آشنا شدیم و به هم نزدیک شدیم. این نزدیک شدن در حدی بود که به ما اطمینان پیدا کنه و ارتباط با هم برقرار کنیم. بعد از مدتی که فکر نکنم خیلی هم طولانی بوده باشه (یک هفته بعد) من از طرف مجتبی به پیام گفتم بیاد یه روز عصر بریم باغ مجتبی اینا هم تفریح کنیم و هم گردو بخوریم. پیام هم قبول کرد.
البته هیچ نقشه و فکر خاصی نداشتیم و این هم برای اعتماد و اطمینان بیشتر و محکم شدن رفاقتمون بود تا بیشتر از این به هم نزدیک بشیم.
به مجتبی گفتم که من به پیام از طرف تو گفتم بیاد بریم باغ ، مجتبی هم کلی خوشحال شد اما گفت رضا رو چیکار کنیم؟ اصلا حواسم به رضا ، پسر خاله پیام و پسر آقا اسماعیل نبود. در واقع اگر دعوتش می کردیم شاید از قضیه بو می برد و موی دماغ می شد و حالا هم که دعوت نشده بود خیلی ضایع بود. در هر دو صورت به مقصودمون نمیرسیدیم.
خلاصه از حاشیه ها زیاد ننویسم که حوصلتون سر میره.
فقط اینو بگم که یکی از دوستان مشترکمون توی حرفاش به این موضوع اشاره کرد که رضا برای امتحانِ فلان داره اون روز که قراره ما با پیام بریم باغ، میره شیراز ، و چه خبری از این بهتر. همه چیز جور شده بود و دیگه موی دماغی به نام رضا هم نبود.
صبح روزی که قرار بود بریم باغ همه وسایل رو جور کردیم تا حسابی خوش بگذره و انصافا چیزی کم نذاشتیم و بهترین خوراکی ها رو برای پذیرایی در حد خودمون آماده کردیم (زغال ، جوجه، میوه ، چایی و…)
به پیام هم گفتیم بعد از پایان کارش تو تعمیرگاه بمونه میرم دنبالش. اما من و مجتبی قبل از ظهر داشتیم با موتور از جلوی مغازه رد می شدیم که پیام سوت زد و برامون دست تکون داد. ما هم برگشتیم و بهمون گفت که خاله اش اجازه نداده بریم باغ، اصلا انگار روم آب سرد ریخته باشن. مجتبی رو که دیگه نگو و نپرس.
با ناراحتی و دلسردی خداحافظی کردیم و مونده بودیم چیکار کنیم. تا اینکه من گفتم با این زبونی که من دارم بریم با خانم آقا اسماعیل (ننه ی رضا) صحبت کنیم. رفتیم دم در خونشون و از هر چیزی گفتیم تا ننه ی رضا رو راضی کنیم. گفتم رضا که نیست این بنده خدا اینجا تنهاست و ما هم حسابی تدارک دیدیم. در ضمن قراره درباره درس خوندنش باهاش حرف بزنیم که تغییراتی در خودش بده. (مجتبی هم انصافا درسخون بود) و کلی چیز دیگه گفتم. تا اینکه ننه ی رضا راضی شد. خبرو سریع به پیام منتقل کردیم و اونم از خونه ی خاله اش پرس و جو کرد و مطمئن شد و قرار شد طبق برنامه قبلی بریم باغ. (برای آقا مجتبی چه زحماتی که نکشیدم و چه کارهایی که نکردم :D)
موقع رفتن به باغ به مجتبی گفتم اول برو دنبال پیام بعد بیا دنبال من. مجتبی گفت اگه تو نباشی من نمی تونم ، اگه پیام دوباره گفت نمییام چی؟ اونوقت چیکار کنم؟ ، منم گفتم همینی که گفتم ، میخوام وقتی مییای دنبالم پیام رو سوار کرده باشی تا من پشت سرش بشینم و تا باغ باهاش صحبتهای سکسی بکنم ببینم عکس العملش چیه. از پشت بهش نزدیک هم بشم. یک دفعه مجتبی داغ کرد که نه ، اینطوری نه.
ولی بعدش دید چاره ای جز این نداره و قبول کرد.
آخرای تابستون بود و هوا هنوز سرد نشده بود و خیلی گرم هم نبود. مجتبی طبق قرار رفت دنبال پیام و بعد هم دنبال من.
من نشستم پشت پیام و سه ترکه میرفتیم به سمت باغ کلی حالی به حالی شدم. با پیام بحث سکس رو وسط کشیدمو دیدم اصلا اهلش نیست فکر کردم کارم سخت شده ولی پیام درباره مسئله سکس زیاد می پرسید. این رو هم بگم که پیام 2 سال از ما کوچیکتر بود و تقریبا 15 ساله بود. در حین جواب دادن به سوالاتش خودمو بهش نزدیکتر کردم و کیرمو چسبوندم به پیام. کیری که شق شده بود و توی تکونهای جاده باغی حسابی حال می کردم و توی اون همه تکون خوردن موتور حسابی حالی کردم. وقتی رسیدیم روم نمی شد پیاده بشم و 100 تا بهونه الکی که یادم هم نیست آوردم. مجتبی و پیام وارد باغ شدن و رفتن وسایلو بچینن زیر یکی از درختای باغ. من هم کمی معطل کردم و بعد از اینکه کیرم خوابید رفتم پیششون.
پیام واقعا زیبا و ترکه ای، خوشکل و سفید بود، بور هم بود و لبهای سرخ و زیبایی داشت. چشمهای سبز ، و تا حالا من همچین پسری به این زیبایی ندیدم.
بعد از چیدن وسایل شروع کردم به باز کردن بحث و به مجتبی هم اشاره ای کردم که مشارکت کنه و مثل کر و لال ها منو نگاه نکنه. (البته کاش ساکت می موند. :D )
البته از خوشکلی پیام قبلا هم باهاش یخورده حرف زده بودم.
از خوشکل بودنش باهاش حرف زدم و تا اونجا که دیگه دیدم نمیشه حاشیه رفت بهش گفتم پیام لخت شو پاهاتو بذار تو آب یه حالی ببر ما هم بدنت رو ببینیم ، ما هم یه حالی ببریم. (با خنده و شوخی گفتم) ، پیام چیزی نگفت اما پاچه شلوارشو زد بالا و همونطور که روی زیرانداز نشسته بود پاهاشو گذاشت تو آب. من هم سریع از موقعیت استفاده کردم و پاهامو گذاشتم تو آب، و سر شوخی رو باز کردم و شروع کردم به آب پاشیدن رو سر و صورت و لباس پیام و خوب خیسش کردم و نتیجه این کارم این بود که مجبور شد لباسشو در بیاره. (فقط تیشرتشو درآورد اما شلوارش تنش بود)، بعد از اینکه لخت شد چشمای مجتبی داشت از حدقه در میومد و از این طرز نگاهش خندم گرفته بود. پیام هم فهمیده بود که خبراییه. هوش از سر من و مجتبی پریده بود. همینطور بر و بر نگاهش می کردیم. پیام هم برای اینکه جو رو عوض کنه گفت بیاد ورق بازی کنیم.
در حین بازی من همش سر به سر پیام می ذاشتم با پاهام پاهای پیام رو لمس می کردم و نوازش می کردم. مجتبی هم که دیگه خجالتش رو کنار گذاشته بود و کارای منو تکرار می کرد.
حسابی هم گرسنه بودیم و تازه میخواستیم جوجه ها رو کباب کنیم. بعد از کباب کردن جوجه ها ، شروع به خوردن ناهار کردیم. من آخرین جوجه رو که می خواستم بخورم مالیدمش به نوک سینه پیام و گذاشتم تو دهنمو گفتم وااااااااااااای چه مزه ای!، پیام گفت وای دیوونم کردین شما دو تا. منم گفتم هنوز مونده تا دیوونه بشی ، زوده هنوز، با این حرف من همگی خندیدیم و شروع به جمع کردن وسایل و بساط ناهار کردیم و لَم دادیم. پیام روی دست راستش خوابیده بود و من هم پشت سرش رفتم و خودمو از پشت چسبوندم به پیام، پیام چیزی نگفت، مجتبی هم روبروی پیام و روی دست چپش دراز کشید طوری که رو در روی هم بودن. من از پشت و از روی شلوار کیرمو می مالوندم به پیام، پیام چشماشو بسته بود و چیزی هم نمی گفت. مجتبی هم که منتظر همچین لحظه ای بود و تا این صحنه رو دید از موقعیت استفاده کرد و لباشو گذاشت روی لبای پیام و شروع کردن به لب بازی و لب گرفتن. عجب فضایی شده بود.
بعد از چند لحظه کوتاه مجتبی سریع شلوار و شرتشو درآورد و دوباره سر جاش دراز کشید. منم سریع شلوارو شرتمو کشیدم پایین و شلوار و شرت پیام رو هم تا زانوهاش کشیدم پایین و کیرمو گذاشتم لای پاهاش. خیلی بدن سفید و سکسی داشت. آدم به شدت تحریک میشد. مجتبی از پیام خواست که کیرشو ساک بزنه اما پیام توجهی نکرد و خود مجتبی مجبور شد کیرشو ببره سمت دهان پیام و کیرشو بذاره رو لباش. پیام هم بدون معطلی کیر مجتبی رو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. قیافه مجتبی دیدن داشت. به شدت حشری شده بود و من از این حالتش خنده ام گرفته بود. همه ی کاراش رو با عجله انجام می داد. من هم که با رون و کون پیام مشغول بودم. حشرم زده بود بالا، بعد از چند لحظه مجتبی آبش اومد و آبشو خالی کرد رو سینه ی پیام که البته رو زیرانداز هم ریخت. پیام هم با حالتی مثل تنفر سریع بلند شد و پرید توی جوی آب و تن و بدنش رو می شست. بعد از اینکه کارش تموم شد با لباساش خودشو خشک کرد و اومد سرجای قبلیش دراز کشید اما این بار رو به سمت من. منم معطل نکردم و کیرمو گذاشتم تو دهنش و تو دهنش تلمبه میزدم. کیرمو خیس خیس کرد و حسابی حالی به من میداد. مجتبی هم دوباره رفت پشت پیام دراز کشید و کیرشو گذاشته بود لای پای پیام و حالی می کرد.
کیرمو از دهن پیام درآوردم و دورتا دور صورتش می مالیدم و دوباره می کردم تو دهنش. این کارو چند بار تکرار کردم. کیرمو به گردن و نوک سینه هاش می مالیدم و حسابی حال می کردم. کیرمو به کیر پیام می مالیدم و ازش لب می گرفتم. بعد از این لب گرفتنا به مجتبی گفتم به پشت بخواب و پیام رو به سینه روی مجتبی خوابوندم طوری که سینه به سینه هم بودن و از همدیگه لب می گرفتن. مجتبی هم کیرشو از جلو گذاشته بود لای پای پیام و زیر تخمهاش. منم از پشت رفتم تا کیرمو بکنم تو کون پیام و همین کار رو بعد از کلی تقلاکردن و وقت گذاشتن و بازی کردن با سوراخ پیام انجام دادم. و حالا دیگه کیرم تو کون پیام بود و شروع به تلمبه زدن کردم. کونش خیلی نرم و سفید و خیلی خیلی گرم بود. انگار دمای بدنش با بقیه آدما فرق داشت. کیرم داشت از شدت گرما می سوخت.
با هر بار تلمبه زدن احساس می کردم که از سنم کم میشه و دارم بچه تر میشم. نمیدونم چطور شد که دیدم مدل سکسمون عوض شده و من متوجه نشده بودم. مجتبی کیرشو دوباره گذاشته بود تو دهن پیام تا براش ساک بزنه.
در لحظه پیام هم داشت کون میداد و هم داشت ساک میزد. مجتبی که یکبار آبش اومده بود دیگه اصلا جون نداشت و فقط آه و اوه می کرد. مجتبی بلند شد و رفت سس گوجه فرنگی رو آورد و مالید به کیرش و سراسر کیرشو سسی کرد و بعد با فشار فرو کرد تو دهن پیام. پیام بیچاره چند بار کیره مجتبی رو پس زد اما هر بار مجتبی به زور فشار میداد تو دهنش و مجبورش می کرد که ساک بزنه بعد از چند بار دیگه پیام همچین کیره مجتبی رو میلیسید که انگار داره سوسیس میلیسه.
من هم بعد از کلی تلمبه زدن آبم اومد و توی کون پیام خالی کردم. چند لحظه همیونطوری روی پیام خوابیده بودم و کیرمو از تو کونش در نمی آوردم. بعدش بلند شدم و رفتم توی جوی آب و کیرمو شستم و اومدم دراز کشیدم و گفتم من حسابی خوابم میاد دیگه کاری به کار من نداشته باشید. اما مجتبی و پیام همینطور داشتن سکس می کردن و کیر همدیگرو میخوردن. مجتبی برای بار دوم آبش اومد ولی نمیدونم چرا کیرش نمی خوابید و این بار رفت سراغ کون پیام. بعد از چند لحظه دیدم طاقت نمیارم. بلند شدم و رفتم کیره پیام رو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن. اولین بار بود که یه کیر تو دهنم بود. البته کیرش متوسط بود و خیلی بزرگ نبود. نذاشتم آبش بیاد و بریزه تو دهنم. کل بدنشو لیس میزدم از کیرش تا نوک سینه هاش، و اینبار کیرمو کردم تو دهن پیام و سرشو گرفتم تو دستام و عقب و جلو می کردم. حس می کردم که کیرم به لوزه اش می رسه و حسابی حال می کردم. پیام حالت تهوع بهش دست داده بود و حسابی قرمز شده بود و این قرمز شدن به خاطر سفیدی پوستش خیلی معلوم بود.
دیگه نمی دونستم چیکار کنم، یه فکر شیطانی به ذهنم رسید و اونم کون مجتبی بود. همینطور که مجتبی در حال کردن پیام بود من هم از پشت رفتم و کیرمو گذاشتم رو کون مجتبی تا عکس العملش رو ببینم، اما مجتبی سرگرم سکس با پیام بود، برای همین هم کیرمو گذاشتم لای پای مجتبی و یه لاپایی هم با مجتبی زدم که اصلا با پیام قابل مقایسه نبود. بعد از چند لحظه تقریبا آب هر دو تاییمون در یک لحظه اومد و من آبمو بین پاهای مجتبی خالی کردم و مجتبی هم آبشو توی کون پیام خالی کرد.
بعدش بلند شدیم و خودمونو شستیم و لباسامونو پوشیدیم و رفتیم برای چیدن و خوردن گردو و حسابی دستامونو سیاه کردیم. در حین خوردن گردو هم مجتبی دست وردار نبود و مدام کیرش سیخ بود و اصلا نمی خوابید. از اون موقع به بعد خیلی با پیام نمی گشتیم تا تو شهر ما که خیلی شهر بزرگی نیست تابلو نشیم. اما هر از گاهی هر سه با هم و یا دوتایی (من و پیام ، مجتبی با پیام) با هم سکس داشتیم. چه تو باغ چه تو خونه.
نویسنده: عباس ، مهر ماه 1392


👍 0
👎 0
57397 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

413048
2014-02-16 22:42:52 +0330 +0330
NA

و بازهم گی :|
ادمین
7265_1400150783570535_2085448495_n.jpg

0 ❤️

413049
2014-02-17 02:40:32 +0330 +0330

نخوندم، ننویس . . . . . . . . . . . . . . . . . .
شاشیدم به هرچی داستان گی که در این قسمت گذاشته شده. جون هرکی دوست دارید برید تو تاپیک کونی‌ها داستان بذارید. همین‌جوری هم داستان‌های تخمی حالم رو بهم زدن، شما دیگه بدترش نکنید. شاشیدم تو قلمدونتون، دیگه ننویسید.

0 ❤️

413050
2014-02-17 03:45:31 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود !
عاشث تری سامم :D

0 ❤️

413058
2014-02-17 04:37:47 +0330 +0330
NA

همشو نخوندم

0 ❤️

413051
2014-02-17 08:33:05 +0330 +0330
NA

داستانت رو خوندم و خوشم اومد
کم و بیش واسه هممون تو اون سن پیش اومده عاشق یه پسربشیم حالابعضیا به سکس ختم شده بعضیام مث ما شرمشون میومد!
ولی مهمترازهمه شخصیت نویسنده داستانه:باطرزنگارشت و جملاتت حال کردم و کلا یاد یکی از رفیقای گلم افتادم که چندوقته ندیدمش،اونم مث تو بشدت تواین فازا بود !
مرسی لطف کردی
دوستان گرام هم الکی نشاشن اینجا داستان کیری زیاده برید جای دیگه !!! :D

0 ❤️

413053
2014-02-17 11:43:21 +0330 +0330
NA

متوسط بود ولی چون گی بود بدترش کرده بود

0 ❤️

413054
2014-02-17 11:54:26 +0330 +0330

خدايا شكرت كه صرف نظر از موضوع داستان ، اين بار به غلط املائي بر نخوردم و از اين بابت خوشحالم چونان خري كه تيتاب خورده باشه!!!

0 ❤️

413055
2014-02-17 18:15:59 +0330 +0330

نوشتنت خیلی خوب بود ولی از این پسرهایی که تا یه بچه خوشگل می بینن باید بکننش متنفرم. اما اینکه پیام به همین سادگی با این موضوع کنار اومده یعنی قبلا هم اینکارو کرده و این کار شما تجاوز به این هستش ولی نه به اون شکل. در کل به نظرم ماجرای دوست خوبی نبود.

0 ❤️

413056
2014-02-18 02:28:23 +0330 +0330

گی دوطرفه تا 19 سال ازملایر خصوصی بده

0 ❤️

413057
2014-02-18 14:31:00 +0330 +0330
NA

كيرم تو دهن ننت مادرت جنده است فرزندم تو فرزند مني و براي تنبيت امشب تو ومامانتو از كون ميكنم و به همراه حسن روحاني كس ننش مادر حسن روحاني رو كردم

0 ❤️

534278
2016-03-24 20:12:52 +0430 +0430

کمتر دورغ بگو و کمتر جق بزن !!

0 ❤️