گی منو مهرداد و تبدیل شدن من به یه مجنون

1395/02/25

سلامی به همه بچه های شهوانی و جامعه همجنس گرا در ایران
امیدوارم حال همتون خوب باشه و هرکدامتون با این همجنسگراییتون کنار اومده باشید و ازش لذت ببرید. درسته که تو دین ما تمایل به همجنس گناهه،ولی همتون می دونید که این یه احساسِ و درون خیلی از نوجوونا و جوون ها هست،منتها بعضی ها مثل من باهاش کنار میان،بعضی ها،ندید میگیرن و تو کل زندگی شون در عذابند ،بعضی ها هم این حس رو تو خودشون می کشن، که اراده،خیلی،خیلی،خیلی قوی ای میخواد که من این اراده رو نداشتم و باهاش کنار اومدم.
راستش تصمیم داشتم،ادامه داستان قبلی رو بنویسم،سکس با مهرداد و آرین تو شمال در روز سیزده به در. حتی نوشتم و آخراش هم بودم،یه مقدار هم طولانی شد،اما تصمیم گرفتم که اون رابطه رو به شکل دیگه و از جنبه دیگه اش بنویسم که ازتون (هرکس که احساس میکنه نسبت به همجنس تمایل داره) خواهش میکنم تا آخر این داستان بخوونید. یه مقدار طولانی هست اما فکر کنم که ارزشش رو داشته باشه.
من واقعا از داستان های خیالی و دروغ و زاییده ذهن خراب آدما که تو این سایت زیاد دیده میشه بدم میاد،داستان هایی مثل: سلام من اسمم سامانِ 14 سالمه رفتم خونمون دیدم مامانم،تو حمومه،رفتم کردمش،خواهرمم از مدرسه اومد اونم کردم،مرد همسایمون اومد مادرم و کرد و منم کرد و رفت،بعد ما فرداش،رفتیم خونه خالم،من خالم رو کردم و دیدم شوهر خالم،تو اتاق داره،مادرم و خواهرم و میکنه و…
بگذریم،شاید خیلی هاتون داستان قبلی رو نخوانده باشید،به خاطر همین من سعی میکنم،طوری تعریف کنم که داستانم،رو درک کنید.
( اسامی واقعی نیستند)
من اسمم پیمانِ 21 سالمه و دانشجوی رشته برق هستم،ورزشکارم و از 17 سالگی ژیمناستیک کار کردم،از خود تعریف نباشه،اما چهره خوشگلی دارم،بدنم هم چون ورزش میکنم و هفته ای سه بار استخر میرم رو فرمه و اغلب بافت بدنم،عضله است.پوستم یه نمه به سبزی میزنه و سایز کیرم هم 14/15 سانته.کونم هم خیلی شق و رق وایساده رو بدنم و از روی لباس کاملا مشخصه،به خاطر،این موضوع،دوران مدرسه(راهنمایی،دبیرستان)خیلی اذیت شدم.همه دنبال این بودن که باهام سکس کنن.
خونمون کرجِ. از وقتی که 18-سالم بود رابطه با دختر رو درک کردم،چند باری هم با بعضی هاشون سکس کردم. از رابطه با پسر هیچ اطلاعاتی نداشتم،اصلا بهش،فکر نمیکردم(تا قبل از عید95) فقط با 2تا پسر صمیمی هستم یکی مهرداد پسر عموی ناتنیم،و محسن بچه محل و هم باشگاهیم.
ما عید خانوادگی رفتیم یکی از شهرهای شمال ،پدر بزرگم اونجا زندگی میکنه،اونجا فهمیدم که مهرداد پسر عموم،یه جورایی تو فکر کردن پسره و دنبال یه نفر تو بازی کلش،میگرده که باهاش سکس کنه. ازش در مورد این قضیه پرسیدم و اونم بهم کاملا توضیح داد(که تمایل داره به صورت.دو طرفه) منم این موضوع واسم عجیب بود،چون با مهرداد صمیمی بودم و ازش انتظار این حرف رو نداشتم مهرداد از من کوچیکتر و 1سالشه. در یک صدم ثانیه به فکر سکس با مهرداد رو کردم،اما سریع از فکرش در اومدم ،اما این فکر رها نمی کرد منو،خدایی هم مهرداد،خیلی خوشگله و بدنسازی میره و هیکل واقعا خوشگل و مانکنی داره. خلاصه اونروز که با مهرداد از گی حرف زدم،تا فرداش این موضوع تو فکر من بود،تصمیم گرفتم برگشتیم کرج باهاش سکس کنم و تو همین سفر یه هفته ای هم مقدماتشو بچینم،وقتی این تصمیم رو گرفتم،نظرم نسبت به مهرداد عوض شده بود،یه دیدگاه دیگه بهش پیدا کرده بودم،دیگه به عنوان پسر،عمو و یه رفیق بهش نگاه نمی کردم،مهرداد تو ذهنم به یه چیزی فراتر از اینا تبدیل شده بود،همش بهش فکر میکردم،تصاویری که ازش تو ذهنم داشتم رو مرور میکردم ،زمانی که با هم استخر می رفتیم یا شب ها کنار هم میخوابیدیم،به بدنش و کونش فکر میکردم،راستش تو این فکر ها که میرفتم شهوتی میشدم و راست میکردم
. تا اینکه فردای اون روز موقعیتش پیش اومد و با هم رفتیم تو حموم و با هم سکس کردیم(حتما داستان قبلی رو بخوونید) تو حموم وقتی که بغلش کرده بودم و سینه ام رو به سینه اش چسبونده بودم،باورم نمیشد که من دارم،تو حموم لخت مهرداد رو بغل میکنم.خیلی برام تازگی داشت،احساس میکردم وارد یه دنیای عجیب و جدیدی شدم،وقتی که کونشو با دستام گرفته بودم و میمالیدم،وقتی که آبم اومد و ریختم لاپاش،دوست نداشتم دیگه از بغلش بیام بیرون.ارضا شده بودم و احساس آرامش میکردم،فضای خوبی بود.جفتمون خیس بودیم،همه جا بخار بود،غرق کرده بودم،حس میکردم از گردنم داره بخار بلند میشه،اونی که
تو بغلم بود،دیگه مهرداد رفیق و پسر عموم نبود،انگار یه آدم جدید بود،دوست داشتم همونجا جون بدم. بابام که تلفن کرد دارن میان خونه،وقتی مهرداد لباسشو پوشید رفت بیرون،تا زمانی که دوباره ببینمش،حتی یه لحظه ام از ذهنم بیرون نمی رفت. تمام زمانی که تو حموم بودیم مثل یه فیلم تو ذهنم تکرار میشد،واقعا برام تازگی داشت،منی که اصلا به رابطه با پسر فکر نمی کردم ،حالا با پسر عموم و بهترین رفیقم تو حموم سکس کردم و ارضا شدم. دوست نداشتم از این احساسم،مهرداد خبر داشته باشه،هنوز هضمش نکرده بودم،راستشو بخوابد،تو شوک بودم،مطمئن هستم بین شماها کسی هست که درکم کنه.شبی ک
ه کنار هم خوابیده بودیم دوست داشتم بغلش کنم و تا صبح بوسش کنم،وقتی که برای اون آرین سو استفاده گر ساک زد ،ناراحت شدم،خودمو سرزنش کردم که چرا ازش خواستم. وقتی که تو تلگرام بهش پیام دادم که عاشقش شدم،دوسش دارم،انگار یه وزنه 100 کیلویی از رو دوشم برداشته شده بود،انگار پنجاه درصد مسیر زندگیم رو طی کرده بودم.
روز سیزده به در یه اتاق اجاره کرده بودیم و با آرین سه نفری رفته بودیم که سکس کنیم. لخت شدیم،قرار شد آرین فقط جق بزنه و کون اونی که داره اون یکی رو میکنه فقط بماله. مهرداد خوابید رو زمین و منم شکمش و سینه و کیر و لاپاش رو با وازلین قشنگ چرب کردم،همینطور بدن خودمو،خوابیدم روش و کیرم رو گزاشتم بین پاهاش،لبامو گزاشتم رو لبش و از هم لب می گرفتیم،زبون هم رو میمکیدیم،سر مهرداد بین دوتا آرنج من که رو زمین بود قرار گرفته بود،بینی هامون میخورد به هم. نمیتونم لذت و احساسی که اون لحظه داشتم رو توصیف کنم،واقعا زبونم،قاصرِ.گاهی هم پیشونیش رو بوس میکردم،مهرداد با دستاش،کمرم و کتفم رو میمالید،آرین هم داشت کون منو میمالید و جق میزد.انگشتشو میوورد از بالا تا پایین کونمو رو لمس میکرد و از روی سوراخم رد میکرد که همین کار ارین لذتم رو بیشتر میکرد،اما یه حس بدی نسبت به آرین داشتم،بعد از هفت هشت دقیقه آرین آنقدر جق زد تا آبش اومد. رفت روی مبل دراز کشید. حالا فقط منو مهرداد بودیم. ازش لب میگرفتم و کیرم رو به اروومی بین پاهای مهرداد که با وازلین چرب شده بود بالا و پایین میکردم،چند لحظه یک بار هم می گفتم مهرداد دوست دارم،عاشقتم،همه چیز می،اونم میگفت منم عاشقتم دوست دارم،بیشتر ابراز علاقه از طرف من بود تا مهرداد،مهرداد فقط جواب میداد. ده دقیقه گزشت و من جامو با مهرداد عوض کردم . مهرداد با انگشتش وازلین برداشت و مالید به لاپای من و با دستش مالید که بیشتر چرب بشه،خوابید روم و سینه شو چسبوند به سینم،آنقدر لبای،همدیگه رو خورده بودیم که لبامون سرخ شده بود. کیرشو گزاشت لاپام و پایین،بالا میکرد،منم همزمان که لب بازی میکردیم،با دستام لپ کون مهرداد رو چنگ میزدم(با ملایمت) چند دقیقه ای ادامه دادیم ،مهرداد تو چشمام نگاه کرد گفت : داداش!(وقتی گفت داداش ،دلم ریخت)گفتم جااااانم داداش ؟ گفت برمیگردی،منتظر جواب من نشد،پیشونیم رو بوس کرد و از روم بلند شد تا برگردم،به حالت دمر خوابیدم و کل کونم رو(سوراخ،لپ،شاف کونم)همه جاشو با وازلین چرب کرد و با دو دستش لپ کونمو باز کرد و یه تف انداخت ،رو سوراخم. خوابید روم،گفت میخواد بکنه تو سوراخم،دستمو بگیر،هر موقع احساس کردی درد شدیدی ،داری دستم رو فشار بده.کیرشو گزاشت وسط کونم و با اون یکی دستش کیرشو با سوراخ کونم،تنظیم کرد و با یه فشار سر کیرش رو تا کلاهک کرد تو،خیلی درد داشتم،اما دوست نداشتم بخاطر درد من از لذتش کم بشه.همون طور که دستش رو گرفته بودم آوردم سمت دهنم و دستش رو بوسیدم. خیلی ارووم مقداری دیگه از کیرشو کرد تو کونم،کل سنگینیش روم بود،هم درد شدیدی داشتم،هم به خاطر سنگینیش سخت نفس میکشییدم.خیلی تحت فشار بودم،اما حرفی نمیزدم،دوست داشتم زود تر آبش بیاد و بغلش کنم. همون مقدار از کیرش که تو کونم بود رو در میوورد و دوباره میکرد تو. پنج دقیقه ای این کارو کرد،گفت خودتو شل کن میخوام نصف کیرم رو بکنم تو ،با سرم،حرفشو تایید کردم و خیلی ارووم نصف کیرشو کرد تو کونم،واقعا درد شدیدی داشتم،به ناچار دستشو فشار دادم ،گفت ببخشید الان در میارم،کیرشو در اوورد و کنارم خوابید.منم برگشتم سمتش و دید کیرم خوابیده،گفتم از درد زیاد کیرم خوابید.برام جق زد و دوباره کیرم راست شد. گفت به پهلو بخواب،منم از پشت میکنم،توام جق بزن،درد کمتری حس میکنی،کیرشو با دستش با سوراخم میزون کرد و خیلی آروم نصف کیرشو کرد تو کونم،منم جق میزدم،جق که میزدم، با اینکه نصف کیرش تو کونم بود ولی دردی حس نمیکردم،به خاطر همین خودم کونم دادم عقب تا کیرش بیشتر برده تو کونم،آنقدر عقب جلو کردم و جق زدم تا بالاخره کل کیرش رفت داخل. بهم گفت عزیز الان کیرم تا ته داخله،اگه خیلی درد داری دیگه نکنم،گفتم نه دردم خیلی کم شده . گفت پس من شروع میکنم به کردن،هرجا خیلی دردت گرفت بگو. گفتم باشه.ده دقیقه ای عقب جلو کرد،منم دیگه واقعا دردی نداشتم و داشتم لذت میبردم و خودمم عقب جلو میکردم،گفت آبم داره میاد،که من سریع کونمو دادم جلو کیرش از کونم در اومد ،گفتم نه،الان ابتو نیار فعلا وقت داریم . گفت باشه ،پس تو بیا بکن. دمر خوابید و منم خوابیدم روش ،با یه فشار کیرم رو تا ته کردم تو کونش،خودشو یکم،جمع کرد و گفت بی انصاف یوااش،گفتم خودت اون شب گفتی دردت نمی گیره و عادت داری،گفت آره ولی دیگه نه آنقدر. معذرت خواهی کردم و کتفشو بوسیدم و شروع کردم اروم پایین بالا کردن،گفت بیا به پهلو بخوابیم که منم بتونم جق بزنم.به پهلو شدیم و دوباره کیرم رو با سوراخش تنظیم کردم و عقب جلو میکردم،همزمان سینه هاشو میمالیدم و شکمش رو فشار میدادم،اونم جق میزد.سه چهار دقیقه بود داشتم میکردم که گفت پیمان آبم میخواد بیاد. گفت اگه آبم بیاد دیگه نمی تونم بزارم بکنیم،چون شهوتی ندارم و دردش وحشتناک میشه،من جق نمی زنم،تو بکن،آبت که میخواست بیاد،دو سه دقیقه قبلش بهم بگو که همزمان ارضا بشیم.اینو گفت و بلند شد نشست،به منم گفت بلند شو بشین رو مبل میخوام بشینم رو کیرت،منم پاشدم سوراخ کونم بدجور می سوخت .به آرین گفتم برو پایین دراز بکش(اونم بی حال افتاده بود)ولوو شدم رو مبل و مهرداد نشست رو پام. لبم رو بوسید و اومد نشست رو کیرم ارووم ارووم کامل نشست روم و کیرم تا ته رفته بود تو کونش ،بالا و پایین میکرد و جق میزد وقتی بدنش میخورد به بدنم،صدا میداد،واقعا تو اوج لذت بودم،جفتمون خیس عرق بودیم،بعد از دو دقیقه گفتم الاناس آبم بیاد گفت ابتو بیار و وقتی کاملا داشت میومد منو رو پات نگه دار،ضربان قلبم رو هزار بود ،همینجوری داشت بالا و پایین میکرد ،آبم داشت میومد،دیگه خودمم داشتم بالا پایین میکردم،آبم اومد و دو سه بار بالا پایین کردم و دیگه نزاشتم مهرداد بالا پایین کنه،کامل نشست رو کیرم و بعد ده ثانیه جق زدن آبش اومد،با فشار ابشو ریخت رو شکم و سینم،آبش که کامل اومد،من نگاهش کردم،چشماشو بسته بود،باز کرد منو نگاه کرد،جفتمون خندیدیم. بهش گفتم از رو کیرم پاشو،فقط ارووم.ابم از بغل کیرم از توسوراخش ریخته بود رو پام. مهرداد بلند شد اومد کنارم نشست،سرش رو گزاشت رو شونم و با انگشتش،ابشو که ریخته بود رو شکم و سینه ام پخش میکرد. منم دو سه تا بوس از پیشونیش کردم. ارووم در گوشش گفتم خیلی دوست دارم. جواب نداد و چشمامو بست. آرین رو نگاه کردم ،دیدم داره مات و مبهوت ما رو نگاه میکنه و دستش رو کیرشه. بهش گفتم پاشو لباستو بپوش و سیگار رو از رو میز بده. سیگار اوورد یه نخ روشن کردم گزاشتم گوشه لبم.با دستم مهرداد رو تکون دادم،چشماشو باز کرد ،گفتم سیگار میکشی؟گفت الان واقعا میچسبه. گفتم پس بیا جلو،یه کام گرفتم و لبم رو گزاشتم رو لبش و دود رو دادم تو دهنش،اونم دود رو فوت کرد بیرون. به جرات میتونم بگم اون دقایق رو من رو زمین نبودم. یه احساس خیلی خوووووب و غریبی داشتم. حس میکردم زندگیم به پایان رسیده. نمیتونم توصیف کنم. سیگار رو کشیدیم و ده دقیقه کنار هم دراز کشیدیم و لب همدیگه رو خوردیم. رفتیم دستشویی و با شلنگ خودمون رو شستیم. نشستیم تا خشک شدیم و لباسمون رو پوشیدیم. حالا یه مشکلی داشتیم. به صاحبخونه که یه جوون 30 ساله بود گفته بودیم خونه رو واس یه شب میخوایم و صد و پنجاه تومن هم پول داده بودیم+ کارت ملی من. حالا اگه میخواستیم بعد دو ساعت بریم خیلی تابلو میشد. راهی نداشتیم جز اینکه یواشکی بریم و کارت ملی رو بیخیال بشیم. همین تصمیم رو گرفتیم و یکی یکی از خونه زدیم بیرون. اومدیم سمت خونه ،چون قرار بود واس ناهار برگردیم و پیش خونواده باشیم. رفتیم خونه دیدیم همه تو حیاط تو چادر برزنتی نشستن و خانوما مشغول سفره انداختن هستن و بقیه هم هرکی به کاری مشغول بود. خلاصه اون شب هم گذشت.واس بابام،مادرم،عمو هام و زن عمو هام،عمه و شوهر عمو،دختر عممو آرین و مهرداد و پدر و مادر بزرگم اون شب مثل بقیه شب ها گزشت.اما اون روز واس من روز اول از یه زندگیه جدید بود. من عاشق و مجنون مهرداد شده بودم. احساس میکردم،وقتی پیشم نیست ،هیچی نیستم،حس میکردم تو هوایی که اون نفس نمی کشه ،نمیتونم نفس بکشم ،بهش گفته بودم دوست دارم و عاشقت شدم. اما نمی دونست آنقدر مجنونش شدم. قیافش یه لحظه از دهنم نمی رفت. چشمای زیباش،موهاش وااای نمیتونم بیان کنم. من!تاحالا به رابطه با پسر فکر نکرده بودم،اما حالا مجنون پسر عموم شده بودم. یه بغض عجیبی تو گلوم بود. شب موقع خواب اصلا با مهرداد حرف نزدم،میترسیدم بغضم بترکه،چند بار ازم پرسید چت شده،چرا ناراحتی،اما هر سری یه چیزی گفتم،بهش نگفتم که دییوونش شدم،بهش نگفتم که بدجوری عاشقش شدم. مهرداد ساعت یک خوابید. اما من خوابم نبرد،به اتفاقاتی که افتاده بود فکر میکردم.بغض داشت خفم میکرد.نگاهش کردم دیدم چشماشو بسته و ارروم خابیده،همینطور که نگاهش میکردم گریه ام گرفت.اصلا نمیدونم چرا داشتم گریه میکردم.بی اختیار اشکام میومد. شروع کردم موهاشو نوازش کردن،نمیخواستم بیدار بشه واشکامو ببینه،همینطور که موهاشو نوازش میکردم ،بیدار شد،اما چشماشو باز نکرد،با دو تا دستاش،دستمو گرفت گزاشت رو سینه اش،گریه ام دست خودم نبود ،یه دفع یه هق زدم،که چشماشو باز کرد. منم تا فهمیدم چشماش باز شد سرم رو بردم پایین که نبینم،اما بازم بی اختیار،یه هق هق کردم. صدام کرد،جواب ندادم،دوباره صدام کرد فهمید دارم گریه میکنم از چونم گرفت و سرم رو اورد بالا،اشکام رو که دید،از تعجب چشماش گرد شد. گفت چی شده هان ؟ جواب ندادم،گفت میگم چی شده پیمان،ترو خدا حرف بزن،آرین به بابات گفته قضیه رو؟با توام پیمان. دیدم نگران شده،طاقت نگرانیشو نداشتم،تو چشماش نگاه کردم و گفتم نگران نباش. چیزی نیست،ارین هم چیزی نگفته!گفت پس چته؟گفتم مهرداد جان مادرت،مرگ مادرت هیچ چی نپرس،بخواب فردا بهت توضیح میدم،از پیشونیش یه بوس کردم،اصرار کرد که الان بگو،منم بازم قسمش دادم که تا فردا صبر کنه. قبول کرد.گفت پس دیگه گریه نکن.اشکام رو پاک کرد گفت بخوابیم. دوباره خابید. اما من خوابم نمیبرد. داشتم دیوونه میشدم.نمیدونم کسی از شما منو درک میکنه یا نه. مطمئنم که درکم میکنید. بالاخره خوابم برد. صبح بیدار شدیم،به مهرداد سلام کردم و صبحونه خوردیم و اومدم تو اتاق دراز کشیدم.بهنام و دختر عمم هم پای لپ تاپ بودن. اصلا با مهرداد حرف نزدم. نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم. یه ساعتی دراز کشیدم و مادرم اومد گفت پاشو وسایلتو جمع کن میخوایم برگردیم کرج.بی حوصله شروع کردم وسایلمو جمع کردن،فقط به یه چیز فکر میکردم. مهرداد!
کس گیجه گرفته بودم . داشتم ساکم رو جمع میکردن که شنیدم بابام داره با بابای مهرداد حرف میزنه،در مورد اینکه قراره مهرداد اینا برم گرگان خونه ی خاله مهرداد دو روز اونجا باشن.منم فکر میکردم باهم برمی گردیم. دنیا رو سرم خراب شد. چشمام سیاهی میرفت. فکر اینکه قراره مهرداد رو دو روز نبینم داشت میکشتم. داشت دوباره گریه ام می گرفت.سریع دویدم که برم تو دستشویی گریه کنم ،مهرداد منو دید. رفتم تو دستشویی ته حیاط. نشستم زمین،گریه میکردما!گریه میکردما!دیدم یکی داره میزنه به در دستشویی،خودم رو جمع کردم یه سرفه کردم که یعنی کسی تو دستشوییه ،مهرداد بود صدام کرد!پیمان!
پیمان!چیکار میکنی!در رو باز کن!صداشو که شنیدم نتونستم جلو خودمو بگیرم،زار میزدم،برام مهم نبود کسی صدام رو بشنوه. مهردادم صدای گریم رو شنیده بود. گفت پیمان ترو خدا درو باز کن چی شده؟آروم باش الان همه می فهمن ترو خدا در رو باز کن داداش!گفتم مهرداد فقط برو،ترو خدا فقط برو. برو برو برو.
گفت یعنی چی برو ؟پیمان جون من در رو باز کن!! وقتی گفت جون من دیگه نتونستم بمونم تو دستشویی،در رو باز کردم، روبروم وایساده بود،نگاهش کردم ،با تعجب نگاهم میکرد،گفت چی شده؟حرف بزن آخه. منم فقط گریه میکردم.گفت الان همه می فهمن. جان من صورت تو آب بزن بیا یه دقه بریم بیرون باهم حرف بزنیم.اینو گفت و رفت. منم صورتم و آب زدم و رفتم بیرون به سمت در حیاط،در باز بود رفتم بیرون ،مهرداد ده،پونزده متر اونور تر وایساده بود،با دست بهم اشاره کرد بیا،و خودش جلوتر شروع کرد به راه رفتن،رفتیم سر خیابون نشست رو پله های یه داروخونه. گفت بیا بشین ببینم چته. بی حال و پریشان کنارش نشستم،هرچی میگفت چته و حرف بزن من جواب نمیدادم. اصلا صداشم نمیشنیدم،فقط به این فکر میکردم بدون مهرداد این چند روز رو چیکار کنم؟ یه دفعه کتفمو گرفت تکون داد گفت با توام بابا،حرف بزن دیگه !نگاهش کردم گفتم مهرداد! من نمیتونم بدون تو زندگی کنم!جوابمو نداد!مات و مبهوت نگاهم میکرد. یکم مِن مِن کرد و گفت یعنی چی!؟منم دوباره حرفم و تکرار کردم.با لکنت گفت منظورت چیه؟یکم مکث کردم گفتم مرگ مادرت!ترو قرآن هیچی نپرس،پاشو بریم خونه،برگشتین کرج میبینمت. مهرداد هم که قضیه رو فهمیده بود گفت باشه پاشد جلوتر از من راه افتاد رفت سمت خونه و منم چند دقیقه بعد راه افتادم رفتم.
همگی حاضر شدیم و اومدیم تو حیاط که با بابا و مامان بزرگم خداحافظی کنیم و هرکی بره سمت خونش. همه مشغول خداحافظی از هم دیگه بودن،من هیچی نمیشنیدم،رفتم بابابزرگ و مادر بزرگم رو بوسیدم و رفتم نشستم صندلی عقب ماشین. اصلا یادم نیست با بقیه خداحافظی کردم یا نه. راه افتادیم،هیچی یادم نیست. تو فکر بودم،فکر مهرداد و این چند روز . بخدا نمیتونم حالم و توصیف کنم من مجنون شده بودم. مجنون مهرداد پسر عموم ، تمام لحظاتی که از بچگی با هم داشتیم میومد جلو چشمم،تو رویا بودم. که با صدای داداشم بهنام به خودم اومدم. گفت بیا پایین یه چایی میخوایم بخوریم و بابا استراحت کنه یکم و خرید کنیم. این ور اونور رو نگاه کردم دیدم رسیدیم رودبار،تازه کلی هم تو ترافیک بودیم.خلاصه رفتیم خونه .ساعت ده و نیم شب رسیدیم. رفتم حموم کردم و اومدم هرچی دنبال گوشیم گشتم پیداش نکردم،آخر سر از پشت صندلی راننده پیداش کردم،دیدم مهرداد کلی زنگ زده و پیام داده.رفتم تو اتاقم و شروع کردم به مهرداد پیام دادن. همه چیزو بهش گفتم.همه ی حسم نسبت بهش رو گفتم و…
الان که دو ماه از اون اتفاق میگذره،هر روز که میگزره علاقه ام به مهرداد بیشتر میشه. این علاقه دو طرفه اس،منتها مهرداد به اندازه من مجنون نیست.
زندگیم کلا عوض شد. خیلی تغییرات تو زندگیم داشتم تو این دو ماه که یه کتاب میشه. تقریبا هفته ای یک بار سکس میکنیم . منو مهرداد داریم باهم زندگی میکنیم. خیلی ماجراهای باحال برامون تو این دوماه اتفاق افتاده،مثل قضیه یه دختر که عاشق مهرداد،شده بود و خودکشی من با 15 تا ترامادول.دعوام با مهرداد که نتیجه اش شکسته شدن دست مهرداد بود(من نزدما) و …
داستان قبلی رو مهرداد خبر داشت که نوشتم و گزاشتم تو شهوانی،اما این داستان رو بهش نگفتم و تصمیم دارم همین روزا بهش بگم.
ببخشید طولانی شد.
حتی منتظر فحشاتون هستم.
ازتون خواهش میکنم داستان قبلی به نام گی منو مهرداد که زندگیم رو عوض کرد رو حتما بخوانید. این داستان ادامه اونه.
نوشته: پیمان


👍 7
👎 0
18556 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

541004
2016-05-14 20:39:02 +0430 +0430
NA

مفعول_از _ شیراز_ پیام_ بده

0 ❤️

541097
2016-05-15 17:13:37 +0430 +0430

من عاشق گی هستم… (clap)

0 ❤️

541224
2016-05-16 21:00:09 +0430 +0430
NA

سلام
من کاملا نه ولی یه جورایی شرایط تو رو تجربه کردم.رابطه م ۲سالی طول کشید اما فقط یه سکس داشتم.خلاصه بهت بگم که این علاقه زود گذره و دیر یا زود مثل من به روزای تنهایی و بدون مهرداد عادت میکنی.مراقب باش کار رست خودت ندی

0 ❤️

541233
2016-05-16 21:29:44 +0430 +0430

جالب بود ولی سعی کن خلاصه تر بنویسی چون کمتر کسی حوصله می کنه این همه رو بخونه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها