گی نیستم اما عاشقشم (۳)

1396/06/06

به نام خدا

قسمت قبل

-بیا تو اتاق کارت دارم؟
با استرس وارد میشم خودشم پشت سرم میاد
-بشین
با قیافه جدی که میپرسه
-این یارو باباته؟
الان خدایا من چی جوابشو بدم
بگم متجاوزه و منو…
اخخخخخ خدا
-راستو بگو
نه سعید نه بابام نیست
منتظر بودم بپرسه پس کیه؟
اما نگفت دورو برشو نگاه انداخت چشاش از بیخوابی قرمز شده بود
دوازده شبی چه درد سری شدم براش
اخه خدا دلیلت از زنده موندن من چیه؟
اصلا چرا من به دنیا اومدم ؟!
تکیه شو از دیوار میکنه
یه دو دلی کل وجودمو بهم ریخته
بگم ابروم میره
نگم…
میره سمت در که یک دل میشم و به خودم میگم اخر که چی؟
سعید؟
نظرش جلب میشه
-بله؟
اون مرد همه زندگیم رو ازم گرفته
-یعنی چی؟
یعنی…یعنی
بغض گلومو خفه میکنه و جلوی اشکهام رو که موژه هامو مرطوب میکنه رو به اجبار غرور میگیرم
بابا یعنی بی پدری
سرم رو پایین میندازم
تجاوز .زور.درد .تحقیر .عروسک.برده
یعنی زندگی گروی ی فیلم تو موبایل اون
چند قدم سمتم بر میداره که قدرت این که تو صورتش نگاه کنم رو ندارم
-اسم و فامیل ادرس خونش؟
بیشتر میترسم که نرو سعید ابروم میره
-من نمیرم توهم لازم نیست دیگه بترسی
-حالا اسم و ادرس
سلمان
سلمان ج.ی
خونش اخرین بار دقیق نمیتونم بگم اما رفتم اونجا
-میتونی ببری؟
اره
گوشیش رو در میاره و زنگ میزنه
-سلام حاجی شیفتی؟ قربون شما شرمنده بد موقع زنگ زدم؛ اره ضروریه واقعیت امر که
از اتاق بیرون میره و در رو مینده ؛ سرمو میزارم روی میز طولی نمیکشه که در رو باز میکنه
-باید بریم
-لباس بپوش
-وایستا ی لحظه
خونه خودش نبودیم
-اقا مرتضی لباساش رو کجا گزاشتی ؟
رومبل تو کوله مشکیه

از اتاق بیرون میام نمیدونم نقشش چیه؟
ولی خیلی ترس دارم
خجالت میکشیدم مسیر اتاق تا در رو نه سر بالا کردم نه حرفی زدم
-شرمنده اقا مرتضی مزاحم شیدم
-مراحمین سعید جان
هه کاش من قد ی انگشت کوچیک سعید بهم احترام میزاشتن
توی ماشین فقط به خیابون چش دوخته بودم و مستقیم از پنجره به چراغ مغازه ها و مردم شهر که هنوز بیدارن نگاه میکردم
میدون اصلی شهر نگه میداره و از ماشین پیاده میشه که ی شاسی بلند کنارش نگه میداره
بعد چند لحظه یکی پیاده میشه و از جلوی ماشین میچرخه ی مرد تازه پا به سن گذاشته و چهار شونه با شکم که کت شو از جلو با ی دست نگه داشته با دست دیگش بیسیم
درو خودش باز میکنه ی دست از در و دست دیگه بالای سقفه بیسیمش مدام صدا میده
-بینم جوون این حرفایی که زدی مدرکی هم داری؟
سرمو پایین میندازم و به نشونه نه سر تکون میدم
-فقط ی مرطبه بوده؟
-البته فرقی هم نمیکنه
-اقا سعید سوارشو پسرم ؛جلو برید پشتتون میایم
از همون راهی که اومد با همون استایل بر میگرده و به نشونه تاسف به سعید نگاهی میکنه و سری تکون میده .
خیابون به خیابون مسیرو نشون میدم
همین که میرسم و ماشینشو میبینم از ترس و استرس صدای تپش قلبم و به شماره افتادن نفس هام رو حس میکنم.
-طبقه چندمه؟
شیش
-واحد چند؟
فقط اخری ی طبقه س
پیاده میشه جلوتر حرف میزنه و دوباره سوار میشه چند متری عقب میگیره و ماشینو خواموش میکنه.
دو نفر دیگه همراه اون پیرمرد میان بیرون که قد و هیکلشون دست کمی از بازیگرای هالیوودی ندارن
زنگ پایین رو میزنن و با سرایدار شهرستانی که هروقت میرفتم یا میومدم بهم چپ چپ نگاه میکرد صحبت میکنن و وارد ساختمون میشن .
نمیدونستم میخوان چیکار کنم سعید اصلا بهم نگاه نمیکرد و حرفی نمیزد…
نمیدونم دعا کنم خونه باشه یا نه…خب خر وقتی ماشینش دم در اونم این وقت شب حتما خونه س
-زنو بچه داره؟
ها؟
-پرسیدم زن و بچه داره؟
نه یعنی طلاق داده و بچه هاشم با مادرشونن
اقا سعید میترسم اگه
-لازم نیست اینا کارشون و خوب بلدن
تا اینو گفت با ی چشم بند رو چشاش دهن چسب خورده و با احتیاط که کسی تو خیابون نبینه میارنش بیرون
پیر مرده اشاره میکنه
سعید میپرسه خودشه؟
با سر تایید میکنم
چراغ میده و سوار ماشینش میکنن
پیر مرده میاد سمت من که شیشه پایینه
-جوون اشتباه که نکردی؟
نه خودش بود
-هیچ مدرکی ازین تن لش نداری؟
نه اقا
-عیبی نداره برید به سلامت خیالتون راحت سعید فردا بهت زنگ میزنم
چشم حاجی
بازم استرس داشتم
اقا سعید کجا بردنش؟
-اهههههه رهام انقد به من اقا اقا نکن دیووونم کردی…(البته با خنده)…میبرنش جایی که به کار های نکردش هم اعتراف کنه
تو راه سعید پیزا میگیره و منتظر میشینه تو مغازه منم فلش رو میزارم
باز هم اهنگ های محمد رضا شایع
انقد غرق میشم که نمیفهمم کی بارون گرفت شیشه رو خیس کرد
پنجره رو پایین میدم و کف دستم رو میگیرم سمت اسمون دعا میکردم خدایا میشه این روزای سخت تموم شه
نم بارون روی دستام حس قشنگی بهم میداد
الانم مینویسم خیلی دوست دارم بارون بیاد همون احساس تکرار شه…
پیزا رو تو ماشین میخوریم سعید واسه این که حالم رو عوض کنه حرفاشو طنز میکنه
طنز پرداز خوبی هم هست میخندم اما چیز زیادی از استرسم کم نمیشه
شهر کوچیک.پدری که خیلیا میشناسن .اگه فیلم پخش بشه چی؟ابرو واقعا …
میرسیم خونه مستقیم لباسامون در میاریم
کجا بخوابم؟
-رو تخت دیگه
من پیشت میخوابم اذیت نمیشی؟
-نه تو اذیت نشی من نمیشم
میشینم رو تخت منتظر میشیم بیاد
لامپ هارو دونه دونه خواموش میکنه
دراز میکشه منم دراز میکشم
-وای امشب حموم نکردم
پامیشه لامپو روشن میکنه
-میخوای بری حموم ؟!
-نه بابا فردا
اسپری در میاره و یکم به تنش میزنه
واقعا خوش سلیقه س بوش ارامش بخشه
یادم اومد منم باید حموم میکردم چون توی تمرین عرق کردم
واسه همین خدمو بو میکنم یکم بومیدم
-اسپری بدم؟
اره شاید اذیت شی شب
پرت میکنه سمتم
شب چیه ساعت 3 صبه
وا خدا چه شب مسخره ای بود
بوی عطر ارووم و صدای بارون روی برگ ها و صدا وزش باد لابه لا شون واقعا حس خوبی داشت
با خستگی که داشتم باعث میشه اروم بخوابم

با فریاد میپرم ولم کـــــــــــــــــــن
فورا چراغ روشن میشه و سعید رو به مُشکل میبینم
-چیزی نیس خواب دیدی
چیزی نمیگذره که لیوان اب رو میده دستم
عرق نشسته رو پیشونیم
لیوان خالی رو پسش میدم
دوباره سرمو میندازم رو بالش
خدارو شکر خواب بود بر میگرده سعید
-میترسی روشن بزارم چراغ رو
زبونم بند اومده بود با سر میگم نه
دوباره میخوابه سرجاش و میگه ای بابا
بعد چند دقیقه که هر دو بیدار بودیم جز صدای تیک تاک ی ساعت قدیمی چیزی به گوش نمیرسید و بارون بند اومده بود
حالا از ترس بود یا چیز دیگه سرمو میزارم رو بالش سعید
همش میترسیدم واکنش بدی نشون بده اما کاری نکرد به سقف خیره شده بود و نوری که خیلی سخت از پشت پرده داخل میشد چماشو میشه دید
نفس عمیقی میکشم و دستم رو دورش حلقه میکنم
خیلی اروم بر میگرده سمتم و دست میزاره رو پیشونیم که نکنه طب داشته باشم
دستشو محکم میگیرم و میزارم زیر صورتم
میگم ولم نکن خواهش میکنم پشت دستشو میبوسم چیزی نمیگذره که پیشونیمو میبوسه و منو توبغلش جا میده
درو باز میکنه –گفته بودم نمیتونی از دستم فرار کنی بچه …نی
اههههه اصلا خوب نبود وحشت ناک بود خواب اون لحظه ای بود که تو ماشین بودمو زیر چنتا ساک قایم شده بودم که میاد و میگه اقا شما توی این باشگاه کار میکنید؟
بله .ترو خدا اگه این بچه من میاد بهم بگید خیلی وقته دنبالشم …
-چشم
بلا فاصله اقا مرتضی میره و خوشبختانه متوجه من نمیشه
دیگه بهش فکر نمیکنم مهم اینه الان بغل سعیدم
توی عمرم انقد اروم نشده بودم تا حالا همچین احساس امنیت و ارامشی بهم دست نداده بود
نفسهای دونه دون با فاصله ی کم که گرماش تو گوشم میخورد کل بدنم داغ میشد صدای نفسش مث ی لالایی مادرانه بود…چیزی نمیگذره مه با صدای اذان خوابم میبره
هیچ وقت اون شب رو فراموش نمیکنم


صبح زودتر از سعید بیدار میشم …

دوستان ممنون که نظر میدین لطفا اگر خوشتون اومده لایک کنید
بعد انتشار قسمت اخر به تموم سوال هاتون جواب میدم

ادامه…

با تشکر رهاام


👍 19
👎 0
2758 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

648161
2017-08-28 20:57:20 +0430 +0430
NA

بهترین سری داستانی ک خوندم این بوده ولی واقعا دهنمون سرویس شد خیلی دیر دیر اپلود میشه یکم زودتر بفرستشون خسته شدیم دیگه ولی واقعا زیباست داستانت

0 ❤️

648203
2017-08-28 21:53:19 +0430 +0430

خوب بود بازم بنویس دوست عزیز

اما اون دوستانی که خوششون اومده از داستان حداقل لایک کنن تا زودتر آپ بشه

0 ❤️

648246
2017-08-29 00:04:51 +0430 +0430

میدونی این کاغذه ته اسمم برا چیه !؟ چون عاشق شایع ام داستان قشنگ بود ولی اگه چرت ترین داستانم باشه و شایع توش باشه اهنگش لایک میکنم ^O^ حالا کدوم اهنگش بود میشه بگی

0 ❤️

648249
2017-08-29 00:15:11 +0430 +0430

فرزندم تو آلت خودت را در ما تحت اعتقادات و خدا فروبرده ای سپس نام اورا میاوری ؟ما انقلاب کردیم که امثال تو اعتقادات مردم ره بازیچه قرار دهند کیون گلابی؟

1 ❤️

648276
2017-08-29 04:37:12 +0430 +0430

لایک۴…داستانِ خوبیه اما خوب بهش نمیپردازی رهامِ عزیزم ?
غلط های املایی رو توجه کن…
بهم ریختگی داره و یکدست نیست…
دیالوگ هاتم واضح نیست…
اما داستان خوبیه! :) و من دوسش دارم! :) پس با دقت بنویس ?

0 ❤️

648291
2017-08-29 06:23:55 +0430 +0430

رهام جان نسبت به دو قسمت قبلی ضعیفتر نوشته بودی…دیالوگات گنگ بودن و غلط املایی هم داشتی،فک کنم سعی کردی با عجله این قسمت رو بنویسی…عجله نکن پسرم!ضمنا!به نام خدا مال انشای بچه های ابتدایی هستش!

1 ❤️

648314
2017-08-29 07:29:19 +0430 +0430

لایک پنج رهام

0 ❤️

648338
2017-08-29 09:14:19 +0430 +0430

رهام جون تورو خدا تموم کن این قصه رو . درسته خیلی قشنگ و گیراس ولی اگه خیلی ادامه پیدا کنه لوث میشه . بازم ممنون از داستان خوبت (clap) (clap) (clap)

0 ❤️

648373
2017-08-29 11:21:35 +0430 +0430

آفرین رهام!
غلط املاییات به نسبت دو قسمت قبل خیلی کمتر شده! فقط اگه مکالمه هاتو با یه سمبل بعلاوه یا …
مشخص کنی بهتر هم خواهد شد!
لایک ۸ ?

1 ❤️

648392
2017-08-29 13:01:13 +0430 +0430

عالی بود مرسي زودتر تمومش کن خیلی منتظرم

0 ❤️

648414
2017-08-29 14:55:17 +0430 +0430

لایک ۱۱ 🤤 (inlove)

0 ❤️

648636
2017-08-30 14:26:41 +0430 +0430

۸ (clap)

0 ❤️

694314
2018-06-14 09:11:14 +0430 +0430

هق هق…
چرا انقد ایده ی این داستان خوبه. هعیششش. عالیه. فقط ای کاش نگارشش بهتر بود. معرکه می شد.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها