گی نیستم اما عاشقشم (۴ و پایانی)

1396/06/30

…قسمت قبل

هنوز تو همون حالت دستش زیر سرم بود و دست دیگش دورم حلقه بود.
بار اولیه که به یکی تازه اونم پسر انقدر حس قشنگی دارم.
چند دیقس محو صورت نازش شدم.
اره واس من خوشگلترین ادم زندگیم شده بود.
خیلی اروم از کنارش پا میشم و پتو رو اروم تا روی بازوهاش میارم.
اروم بخواب عشق من …
بعد سرویس میرم نون میخرم. و میز صبحانه رو میچینم .
منتظر میشم بلند شه .خیلی خوابید. اخه دیشب هم خسته بود هم دیر خوابید.
روی صندلی اشپزخونه میشینم منتظر میشم سماور به جوش بیاد
تو فکرم که خدایا یعنی میشه این کابوس تموم بشه .!!!
میشه از روز اول دیگه یادم نیاد…؟!!
هه روز اول
-اوووه گاد پسر تو محشری وااای حیفم میاد ب.نم ترو باید سر تا پات رو لیس زد
واقعا چندشم میشد با اون دندونای کثیف و زردش که از گردنم شروع میکرد و از هیچ جایی دریغ نمیکرد حتی…
برای اولین بار وقتی از درد زیاد داد زدم و بعد از هوش رفتم و دوباره به هوش اومدم .وباز ناله میکردم و از درد زیاد لبمو
گاز میگرفتم و گریه میکردم فقط حشرشو بیشتر میکرد .انگار رحم و مردونگی و انسانیت در وجود این حییون مرده بود.
ی حیوون که جز شهوت و عیش و نوش چیزی نمی فهمید و با پول و موقعیتش همه کار میتونست انجام بده.
هربار هم که کارش با من تموم میشد مث ی دستمال کاغذی بودم براش خالی که میشد جوری رفتار میکرد که انگار مزاحمشم
ی پولی از جیبش در میاورد که خرج سه روزم رو بیشتر نمیداد مجبور باشم دو سه روز بعد بیام. انگاری همه چی تقصیر منه
که زنش وقتی وارد خونه شد منو اون رو تو اون حالت دید
زنش خیلی مردونگی کرده که توی دادگاه نگفته چیزی وگرنه پای منم گیر بود.
انگار یادش رفته قبلش چقدر منت مرو میکشید که بااون راه بیام مث بقیه باهاش بخندم مشروب بخورم
همیشه هم بیشتر از بقیه با بدن من حال میکرد اینو وقتایی که مست بود میگفت
اوووووف
-رهااام ؟ خوابی؟
سرمو از رو میز بر میدارم
+سالم صب بخیر، نه
انقد فکری شده بودم خوابم برده بود.
-سالم ممنون
-چرا زود بیدار شدی بیشتر میخوابدی خب…
+نتونستم گفتم امروز من صبحونتو بدم
-اخییی خانومه خونه خخخخخ
+جونم اقای خونه خخخخ
-کوفت بچه پرو خخخخ
(خنده هات خیلی خوشگلن تااالن کوجا بودی!)
-کاش بیدارم میکردی امروز کلی کار داریم؟
+کار ؟چه کاری؟
مشغول ریختن چاییه
-من بیدار نمیشدم که حاج محمد زنگ زد همون دیشبیه الان یعنی صدای زنگ گوشی منو نشنیدی؟
+اها چرا چرا (ولی اصال نشنیدم خواب بودم) خب چیکار داره؟
-ی بیست مین دیگه میاد اینجا؟
+تو اینارو از کجا میشناسی؟
-اینا از دوستای پدرمن همون علی که اومد بهت گفت تو میدون فوتبال سوار ماشین شی نوه این اقاس
+اها راسی اون شب من سکته کردم گفتم الان بام حرف میزنن متوجه میشن
-خخخخ اونا همش فیلم بود این که بیان توپ و کنارت شوت کنن هرکی تورو دید انگار ندیده
دهنم وا مونده بود اخه تا چه حد طبیعی.اینا بچه نیستن دراکوالااان
بعد صبحونه میخواسم ظرف هارو بشورم که سعید نذاشت و میخواس بشوره خودش که از من اصرار و ازون انکار
داشتیم با خنده بحث میکردیم که صدای زنگ اومد
-اوه حاجی اومد بیخیال ظرف
سریع میره سراغ ایفن و درو باز میکنه و میره تو حیاط پیشوازش
منم پشت سرش میرم .
بازهم همون استایل و تیپ دیشب وارد حیاط میشه و چنتا پله رو تا بالکن بالا میاد سعید به نشونه احترام پله میره پایین که دست بده
حاجی:سالم بر اهل میزبان
سعید:سالم چاکریم حاجی خونه خودته
به من که میرسه دست میده و تو صورتم نگاه میکنه مث دیشب میگه
(ح:حاجی. م: من. س:سعید)
ح:چطورررری جوون
م:ممنون حاجی به مرحمت شما
س:بفرما داخل حاجی
ح:قربون کرمتون حیف این هوا و قشنگی این درخت نیس من رو همین تخت میشینم فقط ی چایی میتونی بدی به ما
س:چشم حاجی رو چشم
میخواست بره تو که گفتم
م:من میرم
اخه یکم خجالت میکشیدم
ح:اره اره سعید جان من با شما کار دارم
چایی اماده بود سریع میریزم تو استکان یه استرس خواصی دارم انگار نمیخوام پیش حاجی ضایع شم نمیخوام فکر کنه که من بچه سوسولم که هرچند هستم…
قندون و چایی رو میزارم توی سینی ساده استیل و میبرم پشت در میایستم که نفس راست کنم
صداشون میرسید
س:خب نتیجه حاجی؟
ح:نتیجه که واالا
ی قدم عقب میرم که پام میخوره به جا کفشی که کفش میفته
خیلی عادی و سریع با سینی میرم بیرون و سینی رو جلوی حاجی میگیرم
ح:اخ قربون دستت جوون
م: نوش جان
سعید سریع سینی رو از دستم میگیره تا به صورتش نگاه میکنم ابرو بالا میده و با چشم میفهمونه که برم خونه
میرم داخل میرم که ظرف ها رو بشورم تا شیرو باز میکنم کنجکاو میشم
خیلی اروم میرم پشت در فالگوش میایستم
س:خب حاجی این ها رو به خودش بگو تو صورت این پسر از دیشب فقط بیقراری و استرس دیدم
ح: تو مطمعنی این بیمار نیست
س:اره حاجی من ازش چیزی ندیدم
ح:اره درسته مادرش بر اثر بیماری قلبی فوت میکنه پدرشم زندانه از طرفی اگه بیمار باشه که انقد برای ی فیلم نگران نمیشه
س:زندان!زندان چرا؟
ح:مثل این که وام گرفته ولی به اسم شخص دیگری خلاصه یعنی اختلاص
س:میشه ببرم ملاقاتش؟
ح:اره بعد هروقت خواستی زنگ میزنم برین االن هم بگو بیاد خودش
س :رهاام بیا؟
یکمی وای میستم بعد میرم
م:بله؟
با اشاره سعید میشینم رو چهار پایه جلوشون
ح:ببین پسرم طرف به همه چی اعتراف کرد فیلم گوشیش بود اما نه من نه هیچ کس دیگه فیلم رو باز نکردیم پس لازم نیست. خجالت بکشی من فیلمو پاک نکردم
با قندی که تو دستش بازی میداد و میندازه دهنش(ترسیدم قلبم وایستاد) گوشی رو انداختم توی چاه که دیگه خیال خودم هم راحت باشه
ی زره از چایی میخوره و همون جوری که قند توی دهنشه میگه براش خطو نشون کشیدم که اگه فیلم برای کسی ارسال کرده
باشه و اگه بخواد نزدیکت بشه یا هر کسی که تهدیدت کنه و یا با کسی دیگه همچین رابطه داشته باشه …(با مکث)جونش رو هدیه به ازراعییل میکنم تن لشش هم خوراک گرگ بیابون.
اشک چشامو گرفته بود تا من اونجوری دید سریع بلند شد گفت من برم کار دارم
با سعید دست داد و دستشو گذاشت روی شونم بلند شدم دستشو گرفتم ببوسم اما سریع کشید و دست رو سرم گذاشت
سعید مدام تشکر میکرد تا دم در باهاش رفت رو چهار پایه نشستم داشتم گریه میکردم باور نمیکردم انگاری همه نگاه های خدا
رو به من شده…
دستشو گذاشت رو شونم گفت همه ترس نگرانت تموم شد
بلند شدم بغلش کردم دوتا دستامو محکم دورش حلقه کردم و هی حلقه رو کوچیکتر میکردم
اونم پس گردنمو رو به خودش فشار میداد
خدایا ممنونم که هستی…خدایا ممنونم که منو و گذاشتی سر راه سعید خدایا خدایا خدایا شکرت
-بسه دیگه وروجک بیا پایین
تازه متوجه شدم خودمو ازش اویزونن کردم که قدش از من بلند تره ی بوس از زیر گوشش زدم
+ممنون بخاطر همه چی
-خیلی لوسی ؛ بسه دیگه
صدای زنگ در اومد
-اومدم
سریع پله هارو پایین میره منم اشکامو با پشت دستم پاک میکنم
با کلی تعارف تشکر بر میگرده
-اقا مرتضی بود مال باغشونه خیلی زیاده خراب میشه
ی سبد پراز الو و زردالو
میزاره رو تخت و همونجا سینی رو پر میکنه میره …معلومه کجا همون خونه روبه رویی پیرمرد مهربون…


دیگه کار خواصی نبود ی ناهار مختصر (تخم مرغ)زدیم و خواب بعد اظهر که از پشت بغلش کرده بودم
-بابا رهام جان فرار نمیکنم انقد محکم بغلم کردیاااخخخخ
اعتنایی نکردم و یکمی بیشر فشارش دادم
باتکونش از تو بغلم بیدار شدم که دیدم داره دست دراز میکنه سمت گوشیش که داشت زنگ میخورد
-سالم ؛ بله ؛ بله، فرداشب؟؛باشه مشکلی نیست یاحق
-اوووووف ساعت پنجه!
-رهااام پاشو پنجه
+من بیدارم چشام خوابه
-اها اونوخ کوجات مث این که بیدار شده پس اورده
سریع نگاه میندازم اوه اوه خراب کردم 
شرمنده میشم ولی سعید میخنده ،خیلی بلند میفته رو تخت از خنده قه قهه میزنه منم اعصابم خورد میشه
+نخند ، میگم نخند تقصیر توه
پا میشم میرم حموم ابروم پیشش رفت لابد فک مکنه من بش نظر دارم
میخوام شاپو بردارم چشم به ایینه بخار گرفته میخوره دستام رو کاسه میکنم اب جمع میکنم میپاشم رو اینه تا چهره خودم و ببینم
دستی به سیبیل و ریش یکی بود یکی نبود تازه سبز شده زیر چونم رو میخوام بزنم در هموم رو باز میکنم
+سعییید؟
-جانم؟
+ژیلت با تیغ داری؟
-نزنشون با تیغ بیا بیرون برات با ریش تراش میزنم پوستت زود خراب میشه با تیغ
+عااا باشه میرسی
؛شرت و شلوار کثیف کردم رو هم میشورم
+سعید میشه هوله بدی؟
-چشم الان
هوله با شرت رو میزاره دم در.من که میام بیرون میرم تو اتاق میبینم با ی شورته
خشکم میزنه
-زود دیگه دو ساعتهه
هوله رو ازم رو سرم بر میداره دست بهش میزنه
-خیلی خیسه ، چیه زل زدی به من ؟!
هوله و شرت از کشو برمیداره میره حموم
(ی لبخند میزنم خیلی زود طبیعی شدیم)
سرشو از لای در میاره بیرون
-رهام لباس بپوش یبرم بچرخیم
+خیلی خب باشه
همون لباسای همیشگی جلف،لکهدار
زود حاضر میشم و جلوی اینه موهامو حالت میدم با انگشتام
دوباره اینه…؛ اما اینبار خاطرات بد تموم شد ،ولی نه همشون …پدرم ، باورم نمیشد همچین کاری کرده باشه اخه خودش بهم گفت دروغه…
البته بعید نیست که بعد فوت مادرم زیر سرش بلند شده بود دختر عموی مطعلقه دیوثش،هرچند بازم پدرمه ولی نه اگه اون کار رو نمیکرد الان این همه اتفاق…
-رهاام ؟
+جانم؟؟؟ 
-بیا این لباسو بنداز رو بند حیاط
لباسای گلی که افتادم تو زمین چمن شسته
+اخخخ ببخشید یادم رفت باید خودم میشستم ببخشید
-هیسسس برو
+باشه
یه نگاه میندازه بهم
-خوشگل شدی اقا!!
در رو میبنده
+ممنون ولی من خوشگل بودم خخخ
(با صدای بلند که توی صدای دوش اب هم ترکیبشه همه میدونین چیه منضورم)
خخخخخ ببین تو اعتمادت به سقف هم نیستاااا تو اعتمادت به اسمونههههه
+اعه اینجوریاس باشه تیکه بارم کن
-اماده شو الان میام اگه ناراحت نمیشی اون تیشرت مسخرت رو هم درار
+خب من چیز دیگه ای ندارم
-الان میام بهت میدم
+خب مال تو همه بزرگن واسم
-میام الااااااان
بعد چند دیقه بیرون که میاد کرم میزنه و موهاشو حالت میده و در ی کمد رو باز میکنه چنتا تیشرت میندازه روی تخت
-ببین اینا باید اندازت باشن مال دوسال پیشن
+سعید من نمیتونم بیا الان منو ببر خونم دیگه بسه این همه زحمت بهت دادم 
تو اینه منو که رو تخت نشستم نگاه میکنه و صدام میکنه
-رهام تو با من تعارف داری تو که گفتی خونه نداری؟
+اره ولی هنوز تخیه نکردیم خونه همون یارو
-خب پاشو میریم وسایل تو برمیدارم میاریم اینجا
+(با ی لحن غمگین و افسرده)ااااخه تا کی من همش سربارت میشم
روشو سمتم میکنه
-تا هر وقت من بخوام
+خب تو تا کی میخوای
-تا همیشه ، تا هروقت تو ازم خسته شی حداقل تا وقتی بابات از زندان ازادشه دیگه هم بحث نکن البته اجباری نیست اگه دوست
نداری ولی من دیگه نمیزارم اواره کوچه خیابون شی
+چشم ، تسلیمم
(اخه کیه که از تو بدش بیاد،کیه که از تو خسته شه)

  • افرین
    از کشو ماشین ریش تراش رو در میاره و خیلی ماهرانه میزنه هرچند ی دیقه هم طول نمیکشه.
    در رو باز میکنم من زود تر میرم توی کوچه همون پسر بچه ها دارن فوتبال بازی میکنن.
    اسمون لاجوردی (قهوه ای. قرمز غروب افتاب)
    پیر مرد هم روی ی چهار پایه دم در خونش نشسته و عصا رو عمود کرده و دستشو روش انداخته و با تسبیح که لای انگشتای نسبتا لرزونش رد میشن ذکر میگه…
    م:سلام حاج اقا
    پ:سلام به روی ماهت بابا
    سعید در رو مینده
    س:سلام بابا محسن
    پ: سلام سعید جان خوبی بابا؟
    س:با دعای شما ؛تو خوبی بابا؟
    پ:الحمدال…سلامت باشی
    س:من دارم میرم خیابون چیزی لازم نداری؟
    پ:نه بابا فقط ظرف هات مونده بابا این کولر هم باز خرابه هروقت تونستی ی نگاهی بهش بنداز
    س:رو چشمم شب اومدم ردیفش میکنم
    پ:چشمت بی بلا باباجان
    س:با اجازه
    پ:به سلامت بابا جان
    ی بچه که از همشون توی بچه های دیگه ریزتر از بقیه که به قیافش میخورد شر باشه و دروازه هم واستاده از ته کوچه با داد میگه
    سلام سعید نمیای فوتبال ؟
    -سلام بچه ها ببخشید من خیلی کار دارم این روزا ی روز دیگه
    دست بلند میکنه و راه میفتیم
    از خونه تا بازار مرکز شهر راه زیادی نیست و پیاده میرم و حرف میزنیم
    -گوشیت اعتبار داره؟
    +اره فکنم
    گوشیمو در میارم بهش میدم
    -ولش الان خودم شارژ میگیرم
    -این تاچ انقد شکسته یا گلسه؟
    +نه گلس نداره
    -گوشیت و هم ارزش تعمیر نداره
    +میدونم ولی فعال کار میکنه
    -نه دیگه ،بریم اونور خیابون
    +سعید با سلمان چیکار کردن؟اون پیر مرده درجه دار نیرو انتظامیه؟
  • ببین میبرن ی جایی که خیلی شنیدی کجاست حاجی محمدی هم تو وزارت اطلاعاته
    +اخه همش میترسم این سلمان از جلوم در بیاد(شهر ما مث تهران بزرگ نیست کوچیک هم نیست)
    میپره وسط حرفم و با عصبانیت
    -خب بیاد ببین کاری باش کردن که اگه ترو ببینه مطمعن باش راهشو کج میکنه بعدشم بازداشتگاه تا چند وقتی
    اگه هم تو خیابون دید اصلا تظاهر کن تا نمیشناسیش دیگه هم خودت سعی کن فراموش کنی ؛ فراموش نمیشه ولی سیع کن
    کمرنگش کنی؟
    میریم بستنی فروشی
    -ازچی گوشی خوشت میاد
    +امممممم نمیدوم من عکاسی دوست دارم از گوشی که دوربین خوبی داشته باشه
    -اووووکی
    +چرا؟
    -بخور دیگه اب شد
    پیچوند منم شونه بالا انداختم وچیزی نگفتم
    مسیرمون میره سمت بازار گوشی و پشت ی ویترین مشغول نگاه کردن میشه
    -اممم اس سیکس، ال جی جی 4 بیا بریم تو
    +خب تو که گوشی داری دیگه میری چیکار
    -زررر نزن برادر من بیا تو
    با هزار تا اینور اونور که حتی من از توی مغازه در اومدم و لج کرده بود نتونستم جلوش وایستم واسم ی جی 4 میخره
    -بیا عزیزم مبارک باشه
    +سعید به خدا از دستت نمیگیرم اینو
    دستمو از با دستش میاره بالا میزاره کف دستم
    فقط دوستی مون چند روزه هیچ کاری هم نکردم براش همه کاری برام کرد.الان میفهمم که میگن واسه ی ادم حاضری جونت
    روهم بدی یعنی چیی پسر خوش استیل و معمولی پوش با پوستی گندمی پخته حدود 180 سانت قد 70 (تقریبا)کیلو وزن موهای مشکی
    لخت شده همه چی زندگیم
    بگذریم، برمیگردیم مسیر خونه ماشینش رو بر میداریم حدودا ساعت نه رسیدیم خونمون
    -میخوای بیام کمک؟
    +نه بشین چیزی زیادی ندارم که چنتا لباسه
    توی تاریکی که درختا مانع نور چراغ تیربرق به سختی شکاف قفل رو پیدا میکنم هرکاری کلید هارو هرکاری میکنم جا نمیخوره چندبار امتحان میکنم از مارکش
    که معلومه تازه عوض شده
    +اه لعنتی ای بر پدرت
    از ماشین پیاده میشه
    -چیزی شده
    +اره نامرد قفل عوض کرده
    -بابا این چه دیوثیهههه
    +اره ولی من باید برم توی حیاط کمکم کن برم باال
    -خب قفل اون در رو هم حتما عوض کرده دیگه
    +من از پنجره میرم؛دو سو داری تو مشاینت
    -اره صندوقه
    باعجله صندوق و باز میکنم خودم و کمک میکنه پیدا کنم
    دستشو قالب میکنه منم بدون معطلی میرم تو همه جا تاریکه کلید چراغ حیاط رو میزنم از بغل در اولین چیزی که به چشم میاد
    همه گلدون ها خشک شدن
    +سعید پشت در واستا واست بندازمشون
    -باشه هستم
    میرم سراغ پنجره ولی یکم سخته پس دست میکنم جیبم دسته کلید درارم که شاید …نه خیر اصلا معلومه عوض شده.
    با هزار بدبختی دو سو رو از درز بریده شده رد میکنم تا زبانه پنجره پایین بیاد،اااها بلاخره باز شد سریع میپرم تو کشومو باز
    میکنم لباسام رو بغل میگیریم خیلی سریع که هی دونه دونه میفتن و اعصابم خورد میشه میریزمشون.
    میرم اشپزخونه ی کیسه زباله نو برمیدارم برمیگردم و نگاه نمیکنم همه لباس هام رو میریزم تو کیسه
    نمیدونم چرا انقد استرس داشتن انگاری اومدم دزدی ا شایدم ترس اینو دارم سلمان بیاد
    ای بابا اونکه زندانه سعید هم پشت دره
    پس اروم باش…
    بر میگردم که از پنجره بیام بیرون یاد گاو صندوق بابام میفتم توی اتاقش قبلا میدونستم کلید هاش رو کجا قایم میکنه
    میرم توی اتاق و کلید هارو از جایی که عقل جن هم نمیرسه پیدا میکنم.
    شناسنامم همه حساب های پس اندازم رو برمیدارم میریزم تو کیسه کلیدارو میزارم سر جاش برمیگردم که توی حال و نگاه
    میندازم شاید چیزی باشه
    چشم میفته به قاب عکس مادرم که توی چشام خیره توی اون نور کم کیسه رو میندازم و خیلی اروم قدم سمتش برمیدارم که
    چشام خیس میشه
    میبینی مامان میبینی
    میبینی بعد رفتنت چی کشیدم چرا زود رفتی
    دلت برام نسوخت نگفتی پسرت بدبخت میشه
    قاب رو بر میدارم دستی روش میکشم میبوسم صدای بوق میاد میرم تو اتاق تموم البوم های عکس برمیدارم
    درش رو با ی تیکه پارچه دم دست میبندم و بیرون میام پشت
    +سعید؟
    -بله
    +بیا میندازمش بگیر
    -بندا
    دیوار رو رد میکنم میشینم تو ماشین و محکم تکیه میدم به صندلی و چشامو میبندم ی نفس عمیق میکشم
  • چیه چرا انقد استرس داری !نیومدی دزدی که
    +اره میدونم نمیدونم چرا
    میریم سمت خونه ی اهنگ قدیمی که نمیدونم از کی هست پلی میشه
    -شام چی میخوری؟
    +نمیدونم اصال اشتها ندارم
    -اووم اره منم
    +میشه من غذا درست کنم؟
    -ماکارونی میخوام
    +من ماکارونی بلد نستم تخم مرغ درست میکنم
  • -_- خسته نباشی ی نیمرو دیگه درست کردن داره؟
    +خخخ اتفاقا خیلی؛ کلی پیاده راه بردی منو
    -خیلی (با مکث)تنبلی
    +میخواسی بگی گشاد نه؟
    -خخخخ اره
    دیگه تا خونه کلی سر این که من گشاد نیستم و بدنم ضعیفه و باید بیام باشگاهت بحث علمی کردم و خندیدیم
    حدود ساعت ده بود که رسیدیم خونه حال شام خوردن نداشتیم با چنتا بیسکوییت و شیر موقتا سیرنگه داشتیم خودمونو
    سعید ی کشو خالی بهم داد تا لباسامو بریزم داخلش.رفت نشست روی تخت کیسه رو باز کردم ولباسامو چیدم،دفتر چه هارو باز کردم چیز زیادی توش نبود چشم به البوم عکس
    خورد داشتم ورق میزدمشون با ی حس عمیقی نگاهشون میکردم.تموم خاطرات بچگیهام برام مثل یه فیلم مرور میشد،جشن
    تولدم،خنده های بابام صدای مادرم ،خاله و دایی ناتنی ؛ اخه پدر مادر من از بچگی توی بهزیستی بزرگ شدن واسه همینه که هیچکی نداشتم …نمیدونم شاید اگه داشتم هم توفیقی نمیکرد
    -هوووووی باتوم
    +ها؟ جانم ؟
    -البوم عکسی خودته؟
    +اره
    -منم میتونم ببینم؟
    +چرا نه فک میکنم دیگه منو تو نداشته باشیم
    میاد میشینه کنارم که به تخت تکیه میزنیم و شروع میکنم تک تکشونو توضیه دادن،تموم که شد بد بغضی بیخ گلومو گرفته
    بود.سعید هم ی جعبه از زیر تخت کشید بیرون و البومشو نشونم میداد.واقعا بچگی سعید خیلی خوشگل بود خیلی ، حتی بیشتر از
    من .تموم شد و به خودمون اومدیم دیدم ساعت 12 هم رد شده.
    -ماساژ بلدی رهام؟
    +نه ولی دوست دارم یاد بگیرم
    -خب پاشو پاشو لباساتو درار من امشب استاد کنم ترو ماساژلازمم (خنده)
    +اخه ی شبه
    -کوه که نمیخوای بکنی
    تیشرتمو در میارم ومیخوابم رو تخت منتظر میشم بیاد و با ی روغن بدن بچه میاد
    -شلوارو چرا در نیاوردی ؟اصل ماساژ پا س
  • :-/ خجالت میکشم خوووو
    -گمشو بچه پرو
    +در میارم و شروع میکنه
    هنوز کاری نکرده که
    -این جای کبودی چیه؟
    ی لحظه شوکه میشم ، یکم به ُمخم فشار میارم یادم میاد.وقتی که روی تخت گرون قیمتش دراز کشیده بودم داشت مثل ی سگ ارضا میشد گازم میگرفت.
    +میشه جواب تو ندم؟
    هیچی نمیگه و دوباره مشغول میشه و فهمید حالم بد شد وقتی یادش میفتم جوک میگه.حتی بیمزه ترین جوک هم باحال تعریف میکنه.
    -دستم روغنیه ی اهنگ بزار با گوشیم
    گوشیو باز میکنم
    +گدوم اهنگ؟
    -فرقی نداره شانسی بزن
    اهنگ بخشش حمید صفت داشت زیر دستای سعید خوابم میبرد
    -اصلا حواست بوووود روانی؟
    +میشه ماساژ ندم خوابم میاد؟
    -ای بابا نه نمیشه
    پا میشم اما با مشکل که حتی از صبح زود پا شدن هم سخت تر بود. بیحوصله ماساژ میدم چیزی که قبلا یاد گرفتم و چنتا حرکت من در اوردی
  • بسه سعید ؟حال ندارم؟
    -اره بسه برو دستاتو بشور لباساتوم بپوش روغنی نشه مالفه ها
    زود میشورم و میام دراز میکشم دارم به سعید فکر میکنم میاد تو کلید لامپو خاموش میکنه کنار تخت دراز میشینه و سرش تو گوشیشه صورتشو میبینم با نور صفحه یادم میاد من امشب ی بهترین گوشی دارم که کلی قیمتشه
    هوس کردم ببوسم سعید و ولی با این که دیشب و بعد ازظهر بغلم هم بودیم ی چیزی مثل رو درباسی جلومو میگرفت
    خودمو نزدیک میکنم تا هرموقع خواست دراز بکشه بیفته رو من و منم بغلش کنم.
    همین جورم میشه گوشیشو خاموش میکنه میزاره رو کمد تا میچرخه میفته رومن منم بغلش میکنم
    -کصااافت (خودش تو پی ام ها اینجوری مینویسه)کل تختو پاتوق خودت کردیا
    +اع لوس نشو
    میرم کنار جای خودم و سعید دستاشو رو سینش گذاشته اروم دست میبرم و دستاشو میگیرم دستاش گرمه ولی هیچ عکس العملی نمیکنه
    +سعید؟
    -جانم؟
    +بابام چی میشه؟
    -یعنی چی که بابات چی میشه؟
    +ببخشید من امروز به حرفاتون گوش میدادم
    -اوال کار بدی کردی دوما گفت که واسه بابات وکیل خوبی گرفته
    +نه من نشنیدم
    -اره وکیل گرفته توم زیاد به خودت فشار نیار اصال نگران نباش
    +سعید ؟
    -هوم؟
    +دوستت دارم(گفتنش سخت بود ولی ازین که چیزی تو دلم بمونه متنفرم)
    چند ثانیه هیچی نمیگه حتی صدا نفسش شنیده نمیشه.اما بعد دستم و فشار میده رو میکنه سمتم
    -منم دوستت دارم روانی
    چشام پر اشک میشه با حرفش و خوب متوجه میشه .تا میخواد حرفی بزنه میپرم بعلش سرمو میپسبونم به سینش
    +سعید من فقط تورو دارم خب؟ترو خدا بهم داده
    دست میندازه دورم و سرمو رو بوس میکنه و با موهام بازی میکنه تا اروم شم .بعد چند دیقه میخوام بلند شم که اذیتش نکنم
    -خب میخوابیی همینجا
    +نه خسته ای اذیت میشی من از خدامه
    -نه نمیشم
    قبل این که سر بزارم رو سینش ی بوس میکنم پیشونیشو … دستاش دورم و پشت سرمه سرم روی سینشه ی پام بین پاهاشه .
    ی دستمو میبرم سمت صورتش و با شست ته ریشش بازی میکنم .زود تر از من خوابش میبره اینو وقتی میفهمم که حرکت دستاش لای موهای لختم موقف میشه
    منم با صدای نفساش که طبق معمول لالایی منه و حرکت سینش بر اثر دم و باز دم بالا پایین میره مث گهواره س برام و صدای قلبش میفهمونه که چقددددر خوشبختم باش.
    دوماه بعد پدر من بر اثر سکته قلبی در زندان عمرشو به شما میده .و سعید شرعا و عرفا همه کس و کار منه که تا الان تونستم
    گذشته بد خودم رو کمرنگ کنم .سعید حتی کلمه ای از گذشته من نپرسیده .چون واقعا برام تلخه .ی کارگاه طراحی گرافیک و تبلیغات جدای از مربیگری راه انداخت و منم کمکش میکنم.
    مدرسه رو دوباره شروع میکنم رشته تجربی خیلی هم عالیه وضع درسیم.
    تو شهر همه منو به عنوان داداش سعید میشناسن و این برای من افتخاره و بدون مشکل توی شهر میچرخم بدون این که ترسی از امثال سلمان ها داشته باشم.

    داستان ادامه داره که به لطف نظرات شما همینجا تموم میکنم .البته اگه بخواید مینویسم چون خودم اخر شبا تایپ میکنم خاطرات روزانمو.به تک تک سوالا و کامنتاتون جواب میدم. اون هایی که دوست دارن فهش بدن و خودشونو خالی کنن مشکلی نیست راحت باشین .تا جایی که میتونین بهم دیگه کمک کنید بدون چشم داشت. مهربون باشید.هیچ وقت نا امید نشدی.
    …کوچیک همتون رهام…پایان…

نوشته: 07.rooham


👍 26
👎 2
4946 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

653640
2017-09-21 21:00:37 +0430 +0430

چههه عجبببب بالاخره اووومد!
میخونم برمی گردم رهام جان…

2 ❤️

653697
2017-09-21 21:54:37 +0430 +0430
NA

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺭﻧﺞ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﮐﻤﺮ ﻫﺎﺳﺖ ﺩﺭﺩ ﮐﻤﺮ ﻣﺎ ﺷﮑﻢ ﺩﺍﻍ ﭘﺴﺮ ﻫﺎﺳﺖ
ﺳﺎﻏﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﺭﮐﻮﻥ ﻣﻦ ﺁﻥ ﮐﯿﺮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﺗﺒﺮ ﻫﺎﺳﺖ
ﺍﻭﻓﻔﻔﻔﻒ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺩﺯﻧﯽ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻠﻖ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﺸﻮﺩ . ﺧﺼﻮﺻﯽ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﻮﺩ !

2 ❤️

653723
2017-09-21 23:04:17 +0330 +0330

قشنگ بود رهام جون! بازم بنویس

0 ❤️

653755
2017-09-22 05:01:46 +0330 +0330

واقعیتش رهام جان،خیلی گنگ بود!شایدم من این روزا خیلی گیجم!عزیزجان لایک میکنم به افتخار عاقبت به خیریت!ولی اگه باز به فکر نویسسندگی افتادی باس بیشتر تلاش کنی عزیزجان!من که گیج شدم واقعا!موفق باشی عزیزجان…مراقب خودت باش…

1 ❤️

653760
2017-09-22 05:50:22 +0330 +0330

داستان بسیار جالبی بود.منتظرم که بقیه شو بخونم.لطفا ادامه بده

0 ❤️

653763
2017-09-22 06:59:23 +0330 +0330

درود، رهام، داستان با قسمت های طولانی و دنباله دار نمیخونم، از همین قسمت 4 خوندم، غلط های نگارشی رو که دوستان گفتن،بعدش زندگی ات طعم تلخ و غمگینی داشته. مرام و معرفت سعید هم جای تعجب و خوشحالی داره، درکل خوب بود، آفرین 5

0 ❤️

653764
2017-09-22 07:09:51 +0330 +0330

عالی بود مرسي فقط به قول بچه ها دیر به دیر آپ شد بازم بنویس حس قشنگي بود

1 ❤️

653771
2017-09-22 09:38:16 +0330 +0330
NA

داستانت قشنگه…همشو خوندم…خوب میشه اگه بازم بنویسی…واسه یه عده مثل خودت امیدواری می‌ده…شاید مثل تو بالاخره خوشبخت واقعی نشن…ولی حداقل داستانت رو میخونن خودشونو جات تصور میکنن…البته در خوشبختیت…ای کاش بازم بنویسی

1 ❤️

653774
2017-09-22 10:15:47 +0330 +0330

روح بیما:بله دیر اومد که ی جورایی مقصر هم منم هم ادمین ک چندین بار پیام بهشون دادم…باز هم از شما معذرت میخوام…اگر عمری بود چشم مینویسم

…bobi_booblover:حق با شماست اما ادمین هم مقصره من داستان رو بیشتر از یک هفته پیش ارسال کردم

sami_sh.ممنون از لطف شما

sooddaabbee.درسته اما برچسب مهم نیست ممنون از لطف شما که به عقاید دیگران احترام میزارید…بله درسته من در برنامه افییس تایپ کردم بعد در قسمت ارسال داستان کپی کردم خودتون هم امتحان کنید میبینید جای ا و ل عوض میشه .و اینکه من اشتباه فایل تصحیح نشده رو بارگذاری کردم …بازم شرمنده

iraj.ممنونم بابت تاخیر شرمنده ام.

shadow …متوجه نشدم عزیزم

Hellboy.S.H.Z ممنون از لطف شما

Deadlover4 خیلی منمون عزیزم …موقه نوشتن دو قسمت اخر واقعا درگیری داشتم فکرم همه جا بود جز داستان فقط به عشق شما نوشتم …من معذرت میخوام

amirmd.hhh اگه عمری بود روی چشم ممنون از لطف شما …

Robinhood1000…بله درسته حق با شماس من اشتباه فایل تصحیح نشده رو کپی کردم …واقعا ممنون سعید اولی ادمیه که اصلا برام تکراری نمیشه …

Sina_boy بله ممنون ازتون .اگه تونستم باحوصله و دقت بیشتری بنویسم چشم.در مورد دیرکرد هم واقعا متاسفم

esssi123 بله درسته زندگی بدی داشتم بالاخره اما جای خالی پدر مادرم حس میشه البته با وجود سعید کمتر چون سعید هم نقش پدر و نادر و خواهر منو تو زندگیم داره .اما زندگی سختیای خودشو داره .مشکلات تموم نمیشن .به قول سعید سختیا شیرینی قسمت اسون زندگی رو بیشتر میکنه .
بازم تشکر

0 ❤️

653775
2017-09-22 10:51:27 +0330 +0330

رهام جان قشنگ بود خوشحالم که از اونهمه دردسر نجات پیدا کردی و به ساحل امن آرامش رسیدی خوبه هنوز مردونگی نمرده و امثال سعید پیدا میشن که بدون چشمداشت کمک کنن.امیدوارم ادامش رو ازت بخونم فقط با دقت تر تایپ کن چون غلطهایی که توی نوشتت بود ناشی از بی دقتی بود نه کم سوادی لایک عزیزم

0 ❤️

653776
2017-09-22 11:10:22 +0330 +0330

sepideh58بله درسته ممنون از نظرتون و لطفی که کردین

1 ❤️

653781
2017-09-22 12:18:38 +0330 +0330

عالی بو داداش
کاشکی منم یکی مثل سعید داشتم که دوسش داشته باشم و با دیدنش آروم شم
داستانت یا بهتره بگم زندگی نامت عالی بود

0 ❤️

653794
2017-09-22 13:44:29 +0330 +0330
NA

رهام جان خودتو نگیر دیگه من هی دارم میگم قشنگه ادامشو بزار البته میگایی تا یه قسمت میزاری ولی ناموسا تموم نکن بزارش تازه قشنگ شده بزار دیگه بگو چشم

0 ❤️

653843
2017-09-22 22:44:10 +0330 +0330

سلامتی بچا اصفااان

0 ❤️

653862
2017-09-23 05:00:48 +0330 +0330

رهام جان نیازی به معذرت خواهی نیست!منم قصد جسارت نداشتم…از ته داستان هم معلومه که این روزا حسابی مشغولی عزیزجان!موفق باشی…

0 ❤️

653868
2017-09-23 09:37:06 +0330 +0330

لایک رهام جان

0 ❤️

653872
2017-09-23 11:03:50 +0330 +0330

jordanbaros…من کوچیک تر ازونم که خودمو بگیرم …چشم بازم مینویسم اما اینبار تو موقعیت مناسب و با دقت بیشتر …

sexogen. ممنون که وقت گزاشتی …به نظر من نباید دنبال کسی مثل سعید باشیم باید خودمون ی سعید دیگه بشیم …

Deadlover4 .نه عزیزم نظرتون مهمه برااام موفق باشی

و takmard …ممنونم ازتون موفق باشیییید

0 ❤️

653875
2017-09-23 12:04:30 +0330 +0330

لایک رهام

0 ❤️

653876
2017-09-23 12:31:08 +0330 +0330

منم گی نیستم ولی عاشقشم حسشو بهم برگردوندی هرچند باید فراموشش کنم

0 ❤️

653888
2017-09-23 16:19:23 +0330 +0330

بچه ها وقتی ی داستان دنباله دار رو شروع میکنین ی وقت شروعش کنین که وقت خالیتون بیشتره۰این همه دیر مینویسید دلیلش چیه۰ب اینم فکر کنین چون اینجا داستان زیاد میاد و بچه ها میخونن چون هر روز این کار تکرار میشه داستانهایی ک ب عنوان دنباله دار شروع میشن فراموش میشه برا خاننده های داستان۰زوتر بنویسین

0 ❤️

653952
2017-09-23 21:30:48 +0330 +0330

merlinjan. ممنونم تشکر

shadow_kaqazi من معذرت میخوام اگه از خوندن داستان خاطرات بدتون یادتون اومد تشکر میکنم ازین که وقت خوندن کردی

با-مرام. بله درسته کاملا حق با شماست اما خب نمیشه من وقط گزاشتم اما ی سری اطفاقات پیش میومد و این که ادمین جای خود داره .باز هم تشکر از نظرت یادم میمونه…

yavar.love چون توی داستان. از کار های سلمان گفتم و این که در گیر چه گندی شدم نمیخواستم فکر کنن من دلم میخواسه چون واقعا راهی نداشتم …بله همین سعید طوره که میگین الان بغلشم و نظرتون خوند و خرکیف شده ;-)))))))

0 ❤️

654582
2017-09-26 21:06:32 +0330 +0330

به داش سعید سلام برسون بگو یاد ذوق نکنی یهوو میمیری داش .زت زیاد .

0 ❤️

654587
2017-09-26 21:09:41 +0330 +0330

خوشحالم که حالا تو بغل داش سعیدی وخوش میگذرونی ولی مواظب باش زیاد تخته گاز نری یهو موتور میسورونی ا وبه داش سعید سلام برسون بگو زیاد ذوق نکنی یهوو میمیری داش .زت زیاد .

0 ❤️

654620
2017-09-27 00:12:30 +0330 +0330

love.yavar500 نفهمیدم منظورتونو ولی بابت خوندن تکسم ممنونم

0 ❤️