گیوتین (2)

1391/09/10

… قسمت قبل

این قسمت: جنون

دستامو از پشت بین سینه های گرمش قلاب میکنم و گرد شدنشو توی آغوشم لمس میکنم.تن گرمشو به تنم فشار میدم.
حرارت تنش عطش رو به لب هام برمیگردونه.از پشت لب به لباش میچسبونم وبا تمام وجود از لحظه ای که مدت ها منتظرش بودم لذت میبرم.
باران لب هاشو ازم میگیره و توی آغوشم چرخ میزنه.چرخ میزنه و دستاشو پشت سرم قلاب میکنه وطعم لبهاشو به لبه ام بر می گردونه.
لطافت عجیبی رو بین پاهام حس میکنم.بارانو به آغوش میکشم. سنگینی تنم. بین پاهای ظریفش میندازم و مرد بودنمو بهش ثابت میکنم.
-آههههههههههههههههههههههههههههه
چشمای درشتشو به سقف میدوزه.
یه نفر تو گوشم داد میزنه:
محکم تر .نشونش بده عاشقشی .نشونش بده چقدر دوسش داری…
وقتی گرمی دستاشو پشت باسنم حس میکنم مطمین میشم آتش شهوت درونش زبانه میکشه.دستمو بین موهاش جا میکنم تا به شعله ور کردن آتش کمک کنم.
نازش میکنم و یه گاز کوچولو از گوشه ی لبش میگیرم.یه زخم کوچیک گوشه ی لبش چشمامو میزنه.
تمام صورتشو خون میگیره . با دستام خون رو کنار میزنم ولی خنده ی سرد مهرداد رو تو چشمام میبینم…
-خدا… عرق سردی روی صورتم نشسته . نفس هام تند تر از همیشه سعی میکنن از ضربان قلبم جلو بزنن.
با چشمایی که به کنج دیوار میخکوب شده به آغوشم چنگ میزنم . به انگشتام اعتماد میکنم سر بارانو پیدا میکنمو به سینم فشار میدم.
صدای باز شدن در باران منو با اون همه نازو اداش ازم میگیره و یه بالشت تو خالی رو به جاش توی آغوشم میذاره
-امین پاشو دیگه.آخه اینم شد زندگی واسه خودت درست کردی؟؟؟
میادکنارم میشینه و در حالی که مشتمو تو مشتش فشار میده میگه:
-به خدا یه هرزه ارزش این همه احساسو نداره…
با ابن حرفش خونمو به جوش میاره . یقشو پیدا میکنم و با آخرین قدرت داد میزنم
-باران من هرزه نیست…باران من هرزه نیست…بفهم
شاید صادق راست میگه .مگه میشه دختری که یک سال تمام شبو روزتو براش گذاشتی انقدر ساده و بی تفاوت بذاره و بره هرزه …
اشک توی چشمام حلقه میزنه . دستام سست میشن و تن بی جونم مثل برگ پاییزی میفته رو تخت.
-راستی دکتر خجسته سراغتو میگرفت؟
-گور بابای خجسته
-میگفت اگه این ترم رو هم حذف کنی کلی عقب می افتی ها
-ترم.درس . دانشگاه . درس بخونم واسه چی ؟واسه کی؟واسه کسی که تنهام گذاشت و رفت؟
-پسر دنیا که همش یه دختر نیست.دوباره عاشق میشی.به یه دختر دیگه دل میبندی.اصلا پاشو یه آبی به صورتت بزن بیا ببین چی برات گرفتم.
دلم میخواد حرفاشو باور کنم.خودمو پشت آینه میرسونم شیر آب رو باز میکنم و یه مشت آب به صورتم میزنم.
وقتی چشمم به آینه می افته امینی رو میینم که با امین شیش ماه پیش کلی فرق داره.
زیر چشماش گود افتاده.ریش صورتش بلند شده و سرخی لباش بین سیاهی گم شده.
دلم میخواد یه چیزی ازش بپرسم.بپرسم چی میخواد از این زنگی.چرا با خودش اینطوری کرده؟
لباشو باز میکنه و فقط یک کلمه میگه:
-باران
اسم باران که میاد جنون سر تا پامو میگیره .چشمام خون میشه و دیوانه وار فریاد میزنم:
-باران مرده…اون یکی دیگه رو دوست داره…با یه مرد دیگه خوشبخته…تو براش بی ارزشی.
وقتی به خودم میام دست راستمو بین تکه های شکسته سرخ آینه پیدا میکنم و سنگینی مشت صادق رو دور مچ چپم.
-امین چته؟حتما باید ببندنت به تخت؟؟
از خودم شرمندم نمیتونم تو روش نگاه کنم. سرمو میگیرم پایین و به سمت تختم میرم.
یه نیم نگاهی به تابلوی رنگ روغن روی دیوار می ندازم.تابلویی که منو به گالری باران میبره.
یه بعد از ظهر پاییزی .بعد از ظهری که سرنوشت منو عوض کرد…
-ایناهاش بلاخره رسیدیم.همینه.گالری باران
-فکر میکنی قبول کنن کارامو به نمایش بزارن؟
-پسر چقدر حولی .بذار بریم تو ببینیم اصلا کار گرافیکی میکنن بعد…
-اولا حول خودتی
-خب
-خب چی؟؟؟
-دوما نداشت؟
-دوما!!!
-خب اره وقتی میگی اولا دومنی هم داره دیگه!!

تابلوی رنگ روغن جلوی درب ورودی توجهمو به خودش جلب میکنه.
یه پری دریایی مو طلایی که سرشو روی شونه های یه شاهزاده جا داده…
یکم که دقیق تر میشم مساله ای نظرمو به خودش جلب میکنه.صورت پری دریایی نیمه کاره بود.
کیفکو باز می کنم و از داخلش یه دسته برگه و مداد طراحیمو بیرون میارم
شروع به کشیدن میکنم.گذر زمان برام بی مفهومه.مثل همیشه
نقاشی تقریبا به آخررسیده ولی به دلم نمی چسبه.یه نگاهی به دورو برم میندازم یه پری دریایی پیدا میکنم و صورتشو به صورت پری داخل نقاشی یچسبونم.
سرمو که بالا میارم از به دنیا اومدنم پشیمون میشم.شرمنده از این که چهره ی یه دختر غریبه رو توی نقاشیم جا دادم و حالا همون دختر زل زده بود به نقاشیم.
-اممممم…راستش…
زبونم به پته پته افتاده بود یه بهتره بگم تپق میزد.
-راستش من وقتی طراحی میکنم نمیفهمم دورو برم چی شده.واقعا شرمندم.اجازه بدید پاکش کنم
.ولی اون خانم اصلا هیچی نمیشنوه.کر شده.فقط دستشو میاره جلو . برگمو از بین دستام میدزده و میگه:
-عالیه.شما طراحی رو از کجا یاد گرفتید؟
هنوز باورش برام سخته که دارم با یه پری دریایی صحبت می کنم.پری که خودم خالقش بودم.فکر میکردم رویاس ولی وقتی بشکن زدنش جلوی چشمامو دیدم مطمین شدم که خدا یه گوشه چشمی هم به ما نظر کرده.
-راستش.راستش من مهندسی هنر میخونم…
علاوه بر گرفتن زبونم خل هم شدم.آخه پسر مهندسی هنر دیگه چیه؟
با این حرفم خنده دلنشینی روی لبهاش جا خوش میکنه.
خوبه علاوه بر ملاقات یه پری دریایی یه خنده هم از روی لباش چیدیم.
-آقای…
-امین هستم.
-ام.آقا امین(با حرکت سرش تایید میکنه)
-منم باران هستم.نقاش این آتلیه.به نظرتون کارم چطوره؟
-این واقعا کار شماس؟بهتون نمیاد اینقدر حرفه ای باشین؟واقعا زیباست.
-چشماتون قشنگ میبینه…میشه این نقاشی یه مدت پیش من باشه؟
-بله؟…چرا که نه…راستش من اومده بودم اینجا تا اگه بشه شماکارامو به نمایش بذارید ولی حالا که خوشتون اومده…

-باران …باران…پاشو دختر مگه وقت دادگاه نداری؟
من کجام؟کیم؟فقط میدونم الان کنار مرد رویاهام بودم.امین.امینی که خودم…
خودم با دست خودم از خودم روندمش…
یه نگاه به ساعت میندازم…8:30 … وای ساعت 9 وقت دادگاه دارم.
دلم میخواد اسم مهردادو از داخل شناسنامم پاک کنم.اسمی که تمام زندگیمو ازم گرفت.زندگی که برام شده زدگی.زندگی که فقط با یک اسم معنا پیدا میکنه…امین…
جلوی در دادگاه به مهرداد بر میخورم.خون جلوی چشماشو گرفته .خونی که شب عروسی با خون من رنگ به خودش گرفت و حالا داشت از مهرداد تقاص میگرفت.
مثل رعدو برق اومد سمتم . گردنمو تو چنگالش گرفت و در حالی که منو به دیوار فشار میداد داد زد:
-زندگیمو نابود کردی…میکشمت …میکشمت …باران…میکشمت زنیکه هرزه…
بابام به کمک سرباز دادگستری مهرداد رو ازم دور میکنن.بغض گلومو میگیره و فقط میتونم حسرت روزهای که امین تو سرنوشتم نوشت رو بخورم.

با توجه به حرکت غیر منطقی مهرداد و شبه بر جنون .جلسه ی اول دادگاه به نفع ما تموم شد و جلسه ی بعد به دوهفته بعد موکول میشه.
یعنی من یک هفته وقت دارم تا دنبال مرد دلم امین بگردم…

ادامه …

نوشته: شهید


👍 1
👎 0
27132 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

346035
2012-11-30 01:58:00 +0330 +0330
NA

اون تیکه خوابتو خوب اومدی
آفرین

0 ❤️

346036
2012-11-30 02:08:04 +0330 +0330
NA

خيلي داستان قشنگيه شهيد عزيز. ولي خيلي شلوغه. خواننده رو سردرگم ميكنه تو زماناي حال و گذشته و شخصيتا, شايد اگه داستانتو از نگاه يه خواننده ببيني و بخوني منظورمو بفهمي. البته اين يه انتقاد كوچيك بود وگرنه من نوشتنتو دوست دارم. موفق باشي دوست عزيز

0 ❤️

346038
2012-11-30 04:28:42 +0330 +0330
NA

دوستان عزیز فقط از همتون یه خواهش دارم
اگه داستان رو خوندید و به نظرتون میشه اسم داستان روو روش گذاشت نظر و نمره یادتون نره.حلال نمیکنم کسی رو که د استان رو میخونه و نظر و نمره نمیذاره:
نمیخوام قسمت های بعدی هم به دلیل کمبود رای و وجود رای نماهایی که سایتو به لجن کشیدن از لیست حذف بشن.

رهای عزیز مرسی که اینقدر مشتاقی.میخوام ببینم تو قسمت آخر داستان چکار میکنی؟

جوان شیر
شاید فقط همون قسمتش خوب شده.این قسمت زیاد به دلم ننشست.تقریبا حکم یک پیام بازرگانیو داشت بین قسمت 2 و آخر

افسون عزیز من تو قسمت جنون فقط یه فلش بک به کار بردم.اونمم فقط به خاطر نظرات دوستان.ولی ممنون که انتقاد میکنی

تنها قسمت گیج کنندش به نظرم جاییه که باران از خواب بیدار میشه.یعنی باران داره خوابی رو که امین عریف میکنه میبینه.

یا شاید جایی که مهرداد حمله میکنه.در نظر داشته باشید که مهرداد یه سوپر استاره که الان یه سوژه ی خبر نگاری شده.

سکس و لاو عزیز.دست به هر کاری نمیزنم.ولی وقتی میبینم که یه نامرد با رای هایی که نمرشون 1ه داستان رو از لیست حذف میکنن تا از چشم بقیه دورباشه اعصابم خورد میشه

0 ❤️

346039
2012-11-30 04:38:06 +0330 +0330

درود امین عزیز
تو خصوصی نظرمو گفتم
عجله کردی!

0 ❤️

346040
2012-11-30 04:45:47 +0330 +0330
NA

هیوا تو خواب نداری؟؟
زندگی نداری؟؟
بریم به ادمین بگیم استفا بده بشینی جاش!!!
از 24ساعت 48 ساعت آن لاینی

هه هه شوخی کردم.دمت گرم.
راستی خوب شد یادم اومد:

با تشکر فراوان از هیوای عزیز و تمامی دوستانی که تو نوشتن قسمت جنون کمکم کردن

0 ❤️

346041
2012-11-30 04:52:43 +0330 +0330

نیازی به تشکر نیست خودتو لوس نکن. تغییراتی که گفتمو ندادی. خوشم نیومد.
ایشالا قسمت بعد…

0 ❤️

346043
2012-11-30 06:37:11 +0330 +0330
NA

از داستانت خوشم نیومد.چون برات امتیاز مهم هست باید بگم چند بار داستانتو خوندم و سعی کردم منصفانه امتیاز بدم که دادم . پایین ترین امتیاز .
اولا من نمی دونم داستان شما چرا با سرعت برق اپ شد. ولی خب شد.
دوست عزیز نویسنده ای که لطف می کنه جواب خوانندهاشو می ده باید افتاده باشه نه دستور بده.در مورد شما احساس می کنم یکی داره بهم دستور می ده اینکارو بکن.من به مریم هم کمترین امتیازو دادم چون طرز برخورد با خواننده اشو نمی دونست.نویسنده جوان با 4 خط نوشتن در شهوانی کسی صادق هدایت نمی شه.خواهش می کنم داستانهای کفتار پیر بخونید . چه جوری برخورد می کنه .من 1 بار نظر می ذارم 50 بار داستان و نظرات دوستان و جوابهای خودشو می خونه.
می تونی الان بهم فحش بدی .ولی نظرمو گفتم تا بدونی شاید تاثیری داشته باشه.

موفق باشی.

0 ❤️

346044
2012-11-30 07:36:04 +0330 +0330
NA

جناب آقای سکس اند لاو چی بگم به شما.
این شما ئ این هم بقیه دوستان
اصلا من به نمره کاری ندارم یه سر به نظرات زیر گیوتین 1 بزن
همون کسی که داستان شما رو از لیست خارج کرد داستان منم از لیست خارج کرد.
این یعنی چی که تا رای 10ام 100 باشی بعد یهو با دوتا رای بشی 86.6
این یعنی شما با ای دی های مختلف افتادی به جون داستان ها تا داستانتو به چشم بیاری.
داستان گیوتین 1 تا دیشب ساعت 1:30 خارج از لیست بود با 23تا رای ولی حالا نمیدونم چطور با 33تا رای شده داستان دوم سایت

من برام مهم نیست نمرم چی باشه
اگه من 20 تا ای دی داشتم تا حالا حتما نمره ی >>جنون<<بالای 90 بود و نفر اول سایت بودم نه با 13تا رای خارج از لیست
فقط میخوام داستانم اجازه ی چاپ خارج از نوبت داشته باشه
اگه اینطوری راحتی باشه من خودم از صد به داستانم 20 میدم

فقط از اون کسی که داره نمره ی 20 به داستان ها میده دلیلشم بگه

هیوا جان واقعا ببخشید…شرمنده

رها جان شما هم توو نوشتن خواب امین خیلی کمکم کردی.مرسی

آقای پرویزی واقعا تشکر میکنم که اومدید و رک بهم گفتید که عیبم پیه و مثل بقیه دوستان نرفتبداز پشت خنجر بزنید.
نظرتون محترمه ولی اگه تو لحن من تندی خاصی دیدید خواهش میکنم ببخشیدم.

حرف آخرم:
به نظر من شرف یه انسان ارزشش اونقدری هست که به خاطر یه نمره ی پوچ دست به هر کاری نزنه

0 ❤️

346045
2012-11-30 08:23:33 +0330 +0330
NA

Qesmate aval gijam kard,flash back haye ziadi dasht,ba khundane qesmate 2vom ba dastan bishtar ertebat barqarar kardam,omidvaram qesmataye badi behtar bashe,movafaq bashi

0 ❤️

346046
2012-11-30 10:19:21 +0330 +0330

Dastanet ghshang bud merci, man noe neveshtaneto dust daram montazere edame hastam. Movaffagh bashi

0 ❤️

346047
2012-11-30 11:07:19 +0330 +0330

شهید امین عزیز! راستشو بخوای از داستانت خوشم نمیاد. نه اینکه بد نوشته باشی اتفاقا از لحاظ نگارش و اصول نوشتن خیلی هم خوب و مرتب مینویسی. ولی داستانت هیچ جذابیتی نداره. قبلا هم گفتم کسی که میخواد داستان قسمتی بنویسه باید کاری کنه که خواننده قسمت های بعد رو دنبال کنه. کاری که من حس میکنم نه توی قسمت اول و نه این قسمت انجام ندادی. شخصیتهای هنوز کامل نیستن. مهرداد به خوبی معرفی نشده و اتفاقی که منجر به بیمارستان رفتن شخصیت زن داستان بوده در موردش حرفی زده نمیشه. وجود کاراکتر های مختلف و توامان خواننده رو از قصه دور میکنه و اجازه نمیده که روی قصه تمرکز داشته باشه. در مورد صحبتهایی که پروازی عزیز کرد باهاش موافقم. درسته که کسب امتیاز حس خوبی به نویسنده میده و ازینکه داستانش رو توی لیست قرار بگیره باعث خرسندی و غرورش میشه!! ولی باید در نظر داشته باشی که هرکسی بنا به میل خودش و برداشتی که از داستان کرده بهش نمره میده. من هنوز با این حرفت که کسی داره شیطنت میکنه موافق نیستم. در کل فکر میکنم که این شیطنت فقط برای یک داستان اونم پرشان دوستم نیست نوشته ی آریزونا پیش اومد که در عرض چند ساعت صد نفر بهش رای دادن نه این داستان که سر جمعش بیست نفر هم رای نمیدن. شما توی این سایت هنوز تازه کار و تازه وارد هستین و من اسمتون رو تا قبل از این داستان اصلا نشنیده بودم. پس دلیلی نداره کسی بخواد باهات اینطوری برخورد کنه. به نظر من اگه وقتت رو به جای اینکه به نوشتن یک داستان خوب معطوف کنی، روی این بذاری که کی چه امتیازی بهت میده ممکنه در همین حد بمونی و پیشرفتی توی کارت نداشته باشی…

0 ❤️

346048
2012-11-30 11:12:59 +0330 +0330

سلام به همهبچه های با عق شهوانی >:D<
منم با افسون کاملا موافقم
داستان خوب و قشنگیه فقط یه مقدار شلوغ و خواننده رو سر در گم میکنه
ممنون از شهید بخاطر داستان خوبش :X

0 ❤️

346049
2012-11-30 11:20:08 +0330 +0330
NA

میبینم که 1نویسندهءدیگه هم ظهورکرده.
هنوزقسمت اول رونخوندم چون مطمئن نبودم ارزش خوندن داشته باشه ولی بایدبگم دست خوش.
یکم گیج کننده بودکه ولی جذاب بود.
به عنوان برادرکوچیکترت بهت میگم که نزارقلمت ازنظرات تاثیربگیره.
خودت باش وهرجورعشقت میکشه داستانت روبنویس
موفق باشی پسر

0 ❤️

346050
2012-11-30 11:23:24 +0330 +0330
NA

نازیتا قاب مسی و پسر شیطون ممنون از دلگرمیتون.

جناب سیلور فاک عزیز.
من نگفتم یه نفر داره فقط با من شوخی میکنه و بهم رای میده گفتم داره با کل سایت لج بازی میکنه. اگه دقت کنی امتیاز کل داستان های سایت مخصوصا از 95(طعم تلخ خوشبختی)اومده رو 85 فقط در عرض 4روز.پس حرفمو درک کن.
منم به شخصه قسمت اول پریشان دوستم نیست رو خوندم ولی بیشتر از پرنده فروشی جلو نرفتم چون واسم گنگ بود.نه نظر دادم نه امتیاز چون داستان به سلیقه ی من نمیخورد.

درسته داستانم جذابیت خاصی نداره و من هنوز واسه ای مشکل راه حلی پیدا نکردم.از شما که قدیمی سایتی کمک میخوام.

شاید وقتی نام کاربری کهنه ی منو بفهمید نظرتون عوض بشه.

من چند روزی سرم شلوغه .دوستان اگه جواب ندادم ناراحت نشن.
تا 4شنبه واقعا هفتم پره فعلا

0 ❤️

346051
2012-11-30 11:52:16 +0330 +0330

امین عزیز من میفهممت، درکت میکنم. اتفاقا همیشه هم لیست داستان ها رو بررسی میکنم. این بالا و پایین رفتن داستانها هم کاملا طبیعیه. به عنوان مثال تمام این مدت داستان طعم تلخ خوشبختی ارش و رویای تنهایی سپیده به تناوب توی رتبه ی اول و دوم جابه جا میشدن و پس از اون هم قسمت اول گیوتین و در بی نهایت لذت قرار داشت. اینکه شما میگین چرا رتبه ها ایتقدر عوض میشه از نظر من یک امر کاملا طبیعیه. چرا که امتیازات با تعداد بازدید کننده از هر داستان یک رابطه ی مستقیم دارن. یعنی اگه تعداد بازدید کننده ها بیشتر باشه و تعداد رای دهنده ها کمتر، امتیاز کلی داستان هم پایین میاد. بنابراین طبیعیه که یک داستان در ابتدا نمره 100 بگیره و چند ساعت بعد امتیازش کمتر بشه. در مورد تازه وارد بودنتون هم منظورم به عنوان یک نویسنده بود نه یک کاربر. هرچند من به شخصه تا از کسی سه چهار تا داستان مجزا نخونم نمیتونم به عنوان نویسنده قبولش کنم. پس امیدوارم در آینده هم به عنوان یک کاربر منتقد! و هم یک نویسنده ی خوب مطالب بیشتری ازت بخونم…

0 ❤️

346052
2012-11-30 12:17:16 +0330 +0330
NA

من گفتم اون قسمت خواب رو خوب اومدی
این بمعنای بد بودن بقیه اش نیست
بلکه خیلی هم قشنگ بود و من از کل داستانت خوشم اومد
امیدوارم قسمت بعدی زودتر آپ بشه
متشکرم
*شیر جوان *

0 ❤️

346053
2012-11-30 13:31:12 +0330 +0330

نسبتا" خوب بود. موفق باشی

0 ❤️

346054
2012-11-30 14:31:57 +0330 +0330
NA

شهید عزیز واقعا خسته نباشی بعضی از تغیرات رو که گفتم به نوشته اضاف کردی عالی بود خوشم امد باعث شد خواننده جذب بشه ایندفعه انتقاد به اون صورت نداشت ایشالله این کارای اخرت نباشه دلم میخواد با اقتدار بری سراغ داستان های بعدی باور کن تا جای که بتونم وحضور ذهن داشته باشم کمک میکنم …بازم ممنون موفق باشی لااااااااااااااااااااااااااااااااااااایک

0 ❤️

346055
2012-12-01 08:15:23 +0330 +0330

خراب کردی ، نمیدونم چرا !!!؟
حالا بر فرض که اول شد داستانت خب که چی ؟شما خودت به داستان خودت شک داری اگه نه اصلا احتیاج نیست که انقدر به اب و اتیش بزنی
داستانی که خوب باشه خودش جایگاهه خودش رو میسازه .
در کل یه نصیحت از من به شما : زیاد جدی نگیر.
خوش باشی

0 ❤️

346056
2012-12-01 10:33:45 +0330 +0330
NA

مثل قسمت اول گیج کننده بود . داستان مرتب بین زمان حال و گذشته است. هنوز مهرداد بدرستی معرفی نشده .فقط می دانیم که یه سوپر استاره و چرا جنون داره نمی دونیم. علت اصلی اون حرکت جنون امیز چه بود معلوم نیست و خیلی سوال های دیگه که امیدوارم در قسمت های بعد روشن شه . در مجموع قلم شیوا و زیبایی داری بهت تبریک می گم . موفق باشی . بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم

0 ❤️

346057
2012-12-01 11:08:13 +0330 +0330

سلام و درودی بی پایان خدمت همه ی دوستان و همینطور دشمنان محترم.
امیدوارم همگی خوب و خوش و سلاپت باشید و همای سعادت رو شونه هاتون لونه کرده باشه.
یه چند وقتی میشه توی سایت نیومدم و الان هم بخاطر حرف یکی از بچه ها خودم رو رسوندم آخه گفت با قاشق چای خوری آبرو جم کردی از اون ور دارن همه رو یه جا میریزن.
القصه سوار بر مرکب نت شدم و خودم رو رسوندم ببینم جریان چیه.
:)
گویا بعضی از بندگان توانای خداوند منان نمیخوان از توی ما بکشنش بیرون.
دوستان عزیز بنده یعنی کفتار پیر-پژمان از همینجا اعلام میکنم فعلا رفتم رو حالت استند بای :)
اگر داستان یا کامنتی به نام من ثبت شد بدونید کذب محضه.
تاریخ کاربریه من مشخصه و فکر کنم دوستانی مثل شاهین عزیز و همینطور هیوا،پروازی،سپیده،یاور همیشه مومن گل با نحوه ی نوشتن من آشنایی داشته باشن.
من اگر داستانی بنویسم مطمین باشید توی کامنتا حداقل یه عرض ادبی خدمتتون میکنم پس اگر داستانی با اسم من چاپشد و سر و کله ی خودم پیدا نشد بدونید یکی از اون پدر سوخته ها داره شیطنت میکنه.
در ضمن من فکر نکنم پیش بیاد و بتونم زیر داستانی کامنت بذارم پس به اسم کاربری که کامنت میذاره و نوشته کفتار پیر دقت کنید…حالا مگه اینکه مهندس گل پسر داستان چاپ کنه من بیام زیرش یه چیزی بنویسم :)
به جدتون قسم نمیدونم این جماعت چی از جون من میخوان.
تا هستیم یه جور میخوان بندازنمون ییرون.
تا نیستیم یه جور دیگه میخوان خرابمون کنن.
و اما در مورد داستان بهاری که خزان شد
نمیدونم کی میتونم بنویسمش چون کارام سر و ته درست و حسابی ندارن ولی مطمین باشید هیچ کاری رو نیمه تموم نمیذارم و بابت دیر چاپ شدنش از همتون پوزش می طلبم اونم شدید.
و یه چیز دیگه…زشته اینقدر حرف زدم یه چیزی به نویسنده نگم :)
دوست عزیز اگه قلم خوبی نداشتید و به اصلاح ability خوب نوشتن رو نداشتید کسانی مثل سیلور و یا هیوا و همینطور یاور عزیز برات دست نمیزنن.
یه توصیه بهت میکنم البته شاید دوتا بشه.
1: افسار داستان رو خودت دستت بگیر.
تو نویسنده یداستانی پس سعی خودت سوار داستانت باشی.
یاد بگیر بجای خر بودن خر سوار باشی…البته من داستان رو نخوندم چون وقت ندارم ولی بعضی کامنتا رد خوندم و همچون پرنده ای تیز چنگال یه چیزایی دستگیرم شد.
بخاطر لحن صریحم ازت معذرت میخوام.
2: عجب حکایتی شده این قست داستانای برتر…یادمه وقتی رفتم قسمت داستانا بهم ریخته بود و معلوم نبود کی به کیه
یعنی داستان با امتیاز 20 شده بود داستان اول سایت.
بیچاره قسمت سوم داستانم مجال خودنمایی پیدا نکرد :)
حاج آقا سر این موضوع زیادجوش نزن.
نمیخواد پاچه ی کسی رو بگیری…به قول بچه ها کارت خوب انجام بده و ته داستانت یه یاد آوری بکن و تمام.
نمیخواد زیاد کشش.
یه چیز دیگه یعنی نکته ی سوم:
توی این سایت موقع داستان سکسی نوشتن بگو گور پدر سکس.
اگه توی یه اتاق باشی و دو جفت زوج جوان مشغول سکس کردن باشن (اولا که نباید نگاه کنی اما…)
یه زوج زیره لحاف مشغولن و اون دوتا لخت مادر زاد دارن حال میکنن.
من باشم بیشتر کرمم میگیره بدونم زیر لحاف چه خبره :)
گرفتی؟
آ باریکلا.
ببخشید زیاد حرف زدم.
پاینده و پیروز باشید…
کفتار پیر-پژمان
11 آذر 1391

0 ❤️

346058
2012-12-01 11:14:50 +0330 +0330

غلط های تایپی رو هم به بزرگی خودتون ببخشید …سرعت بالا و تمرکز پایین همین میشه دیگه.
به هر حال تا درودی دیگر بدرود.

0 ❤️

346059
2012-12-01 18:40:58 +0330 +0330
NA

داستان زیبایی هست. ولی وقتی گذشته وحال یا رویا و واقعیت رو بهم گره میزنی باید خیلی دقیق باشه والا خواننده نخ رو گم میکنه. بعضی جاها نقش کاراکترها باهم قاطی میشد. نویسنده خوبی هستی فقط اگه ساده تر وبادقت بیشتر بنویسی موفق ترمیشه. درکل زیبا بود واین جای تبریک وتشکر داره.

0 ❤️

346060
2012-12-01 18:52:56 +0330 +0330
NA

خوانده شد,پسندیده شد :)

0 ❤️

346063
2012-12-18 06:20:03 +0330 +0330
NA

وای وای وای …
واقعا داستانت به ادم شور و هیجان میده.
خیییییییییییللللییی خوبه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها