یادی از گذشته های نزدیک

1391/09/22

تا حالا چند تا داستان تو این سایت نوشتم … با اینکه 1 دونشم 1 ذره دروغ نبوده اما ، خوب لطف دوستان محترم شامل شده و کلی حرفای قشنگ شندیدم …
شاید برای اینه که من فقط ماجرارو تعریف کردم و از جزئیات خودداری کردم
این ماجرا مال 10 ما پیشه و دقیقا آخرین اتفاقیه که برام افتاده

من 33 سالمه و 7 ساله ازدواج کردم ، قبل ازدواج یه چندتایی دوست دختر داشتم و همه تجربه ای کسب کرده بودم ، اما درست بعد از نامزدی در رحمت 4 طاق باز شد و هر کی پا میداد … حالم میداد … نمیدونم اما شاید نزدیک 20 نفری و رابطه سکسی داشتم باهاشون تو این سالا …
اما 3 سال پیش یه دختریو تو فیس بوک دیدم که خیلی ناز بود … اسمش مهتاب بود و ادد کرده بودمش … اما باهاش که چت کردم اصلا را نمیداد …
منم کاملا بیخیال شده بودم تا اینکه بعد از 1 سال که تو لیست هم بودیم دوباره شانسم و امتحان کردم و این دفعه خیلی خوب جواب داد … فهمیدم که با دوست پسرش بهم زده و کلی ناراحته ، منم از دره مشکلات با زنم و جدا شدن وارد شدم … یه چند باری قرار بیرون گذاشتیمو هم دیگرو دیدیم ، کلی در و دل میکرد و کلی با هم جور شده بودیم ، چند باری خونمون خالی شد ، اما حس میکردم مهتاب و نباید آسون از دست بدم و باید براش وقت بزارم …
یه روز تو زمستون 89 بود که زنم با دوستاش رفتن مسافرت مشهد واسه 2 روز … منم سریع موقیت و درست کردم و عصر همون روز مهتاب و آوردم خونه …
ماجرا از کنار هم نشستن و هات چاکلت خوردن شروع شد … میدونستم که 100% موفق میشم …
خلاصه اون روز یه سکس رویایی درست کردم براش که واقعا میگفت هیچ موقع یادش نمیره … بعد از اون تفریحم شده بود هفته ای یکی دوروز خونه مهتاب اینه … و کم کم از پشت میکردمش … البته معلوم بود دوست پسره بد جور از پشت کرده بود همیشه …
مهتابم برام سنگ تموم میزاشت و بهترین ساکای دنیارو میزد … برای من شده بود عشق و حال که خودشم مکان داره …
یه 2 بارم تو خیابون … برام ساک زد که تجربه عالی بود … تا اینکه اواخر پاییز 90 بود که زنم باهام قهر بود و 3 روزی بود خونه مامانش اینا بود … منم به مهتاب گفتم اومد و شانسم اونروز پریود بود و هر کاریم کردم از پشت نداد … اما همونجوری که من رو مبل نشسته بودم … رو زمین بین پاهام نشست و کیره بد جور راست شدم که داشت پوستشو پاره میکردو در آورد و شروع کرد از سرش ماچ کردن … کلی داشتم لذت میبردم … شاید باور نکنین اما حداقل 20 دقیقه برام ساک زد و جلق زد اما انگار نه انگار … بدبخت دهنش خشک شده بود … بالاخره رازیش کردم … که یه ذره از کون بکنمش … رفت رو مبل و شلورارو شرتشو تا نصفه داد پایین و قنبل کرد (مدلی که خیلی دوست دارم ) منم یه ذره کرم زدم … یواش یواش فرستادمش تو سوراخ … خوش بختانه نیاز به سرو صدا وو جا باز کردن نداشت … فکر کنم 1000 باری کون داده بود … شروع کردم به تلمبه زدن و … مهتابم فقط آه ه ه ه میکشید … یه 7-8 دقیقه ای تلمبه زدم … کم کم داشت آبم میومد … حرکتام نا منظم شده بودو … با فشار 4-5 تا دیگه تلمبه زدمو … همه آبمو تو کونش خالی کردم … تو همین حین خالی کردن و حال کردن آخر بودم که صدای کلید انداختن توی در اومد … پشتشم صدای زنم که امیرررررررررررررررر چه گهی میخوری ووو محکم میزد به در … منم از پشت کلید گذاشته بودم … مهتاب فوری شلوار کشید بالا و منم با بدبختی جمع وجور کردم … اما چجوری از طبقه 7 بپره پایین … سوال بود … زنمم فقط درو مکوبید … نزدیک بود همه همسایه ها برسن … رفتم درو باز کردم … رفت تو … مهتابم … داشت فرار میکرد که یه ذربه ناجور با کیفش به سرش زد که سر خورد سمت دیوار و … فوری بلند شد از خونه رفت …
من موندم و بدبختی … من موندم و نفسی که کلا بالا نمیومد … کل 6-7 سال و 20 تا دختری که باهاشون بودم از جلو چشمم میگذشت …

فقط برای اینکه آبروم نره و از این بدبخت تر نشم … 3-4 روزی التماس میکردم …
تا بالاخره راضی شد … که مثلا کاری نکردیم …و این از فشار قهر بوده و …
اما از اون روز دیگه سمت هیچ کس نرفتم … امیدوارم عادت کنم و بتونم از این به بد سالم زندگی کنم … چون به آبرو ریزیش نمی ارزید

نوشته: امیر


👍 0
👎 0
20682 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

348026
2012-12-12 01:22:55 +0330 +0330
NA

=D> دوست عزیز این همه فحش خوردی بازم اومدی داستان نوشتی جای تقدیر داره.

0 ❤️

348027
2012-12-12 02:18:05 +0330 +0330
NA

خیلی خیلی متشکرم
بچه ها داستان سکس پدر و مادرم در دهه شصتو بخونین!!!
از اول تا اخر بخونین اخرش با عجیب ترین کلمه تاریخ بشیریت مواجه میشین!

0 ❤️

348028
2012-12-12 03:22:50 +0330 +0330

دوست عزیزنوشتن ودست به قلم شدن وسازمان دادن به داستان یه هنره که من ازاین بابت بی نصیب موندم…بیشتربچه هایی که اینجاهستند تجربه سکس داشتن ولی قدرت نوشتن روندارند…متاسفانه بعضی ازدوستان هرچیزی روکه به ذهنشون میرسه رومینویسند واین یعنی به شعورخواننده توهین کردن…راجب داستانت راستش اول خندم گرفت ولی امیدوارم که واقعا برات درس عبرت شده باشه هرچند که خانومت هیچ وقت نمیتونه فراموش کنه…خانومازودمیبخشندولی فراموش نمیکنند…آقایون دیرمیبخشندولی زودفراموش میکنند

0 ❤️

348029
2012-12-12 03:35:53 +0330 +0330
NA

نازنین من خوندم ولی متوجه منظورت نشدم… ا
آخرین حرفش فحش ندین بود… ولی شما دوست عزیز حیران شدم از اینهمه صداقتت…

0 ❤️

348031
2012-12-12 06:10:47 +0330 +0330

امیر عزیزم نویسنده گل
آفرین به شهامتت و بقول دوستمون جای تقدیر داره بعد این همه فحش خوردن مجدد داستان گذاشتی
خیلی واقعی به نظر میرسه موضوعش هم قشنگ بود در کل همه چیز خوب بود دستت درد نکنه
ادامه بده بازم داستان بنویس ولی سعی کن قدری طولانی تر باشه و خلاصه نویسی نکنی . مرسی .

0 ❤️