یه اشتباه جذاب (۱)

1397/12/06

باسلام خدمت کاربران باشخصیت شهوانی

تقریبا دوسالی میشه که با یکی از مشتریهای مغازه ام دوست شدم که خیلی باحاله و از نظر سلیقه خیلی به همدیگه نزدیکیم .
روابطمون کم کم زیاد شد و به رفت و آمد خانوادگی تبدیل شد.
مرتضی یه دختر دوساله داره که هزارماشالله خیلی وروجک و تودل بروهست.
منم یه پسر کاکل زری و شیطون دارم که فداش بشم یه ساله و نیمشه
یه شب ساعت یک داشتیم تو تلگرام باهم چت میکردیم که ازش پرسیدم :
مرتضی ، از نجلا کوچولو چه خبر؟ چرا نمیاریش ببینمش؟
گفت : سرماخورده الان هم داره بازی میکنه
گفتم : مگه بیداره ؟
گفت : آره بابا ؛ تا مارو نخوابونه خودش نمیخوابه
گفتم : عهههه پس من تنهانیستم ، فکرکردم فقط ما اینجوری درگیریم ؛ این ایلیا هم بیداره
یهو عکس از نجلا فرستاد که نشسته و با اسباب بازیاش بازی میکنه
منم اومدم یه عکس از ایلیا بفرستم که یهو خانمم مینو (اسم مستعار) که تاپ نارنجی و ساپورت قرمز تنش بود از اتاق اومد بیرون و تو تصویر افتاد
منم اشتباهی اوکی کردم و عکس ارسال شد
((حالاهر وقت میخوای عکس بفرستی سه ساعت طول میکشه تا ارسال بشه ولی امان از لحظه ای که نخوای عکسی رو بفرستی … سه سوت میرسه دست طرف مقابل ))
قلبم داشت وایمیساد.

متاهلای عزیزی که توی شرایط من قرار گرفتن و با دوستشون رو دربایستی دارن میدونن که چی میگم ؛ حس شهوت ،تعصب ، استرس و هیجان همه باهم به سراغم اومدن
داشتم از خجالت آب میشدم که مرتضی یه عکس دیگه فرستاد .
بازش کردم … واااای چی میدیدم
خانمشو که فقط توی مانتو و شلوار و پوشیده دیده بودم الان با یه شلوارک جین جذب کوتاه و یه تاپ زردفسفری نسبتا باز باموهای مش کرده و آرایش ملایم توی جشن تولد نجلا
مرتضی گفت : اینم جشن تولد نجلا
گفتم : ای جوووونم بشه این فرشتهء کوچولو با اون بالهاش
ولی یه حس عجیبی اومد سراغم که تلافی کنم و یه عکس مثل خودش براش بفرستم
عکس شب یلدا که منو مینو و ایلیا رو مبل نشسته بودیم و مینو با یه لباس مجلسی آستین حلقه ای جذب که یه وجب بالای زانو بود براش فرستادم
صورتم از شهوت سرخ شده بود و دستام میلرزید
مرتضی هم فرستاد … ولی چی فرستاد !!! خودش و فریبا (اسم مستعار) که فریبا خانم نشسته رو پای مرتضی با یه لباس دِکُلتهء بندی تا پایین باسن و چکمه های چرمی براق
پاهاشم انداخته رو پاش
گفتم : مرتضی جون خوشبخت بشین ایشالله پس نجلا کوش تو عکس
گفت اینجا جشن عقد دوست فریبا بود نجلا رو گذاشته بودیم پیش خاله اش
خلاصه ، یه کم چت کردیم و خداحافظی کردیم
پس فرداش اومد پیشم مغازه و بعداز تقریبا چهل دقیقه صحبت کردن یهو گفت : راستی متین ؛ عکسارو حتما پاک کنی هان
گفتم : خیالت راحت همون شب پاک کردم
گفت : میخوای بقیه رو ببینی ؟ تو گوشیم همشون هستن
وااااای چه عکسایی داشت … داشتم از شهوت میمردم
گفت : متین میشه عکسای تورو ببینم؟
گفتمش : بله . ال سی دی کامپیوترو برگردوندم سمتش و گفتم همه تو این فایل هستن
چند دقیقه بعد درحالیکه چشمم به صفحه موبایل مرتضی بود و عکسای شهوت آورشون رو بادقت نگاه میکردم متوجه شدم که مرتضی داره کیرشو جاساز میکنه
البته منم حال و روز بهتری از اون نداشتم
سکوتی شهوانی بین ما حکمفرما بود.
فقط صدای کلیک موس کامپیوتر که مرتضی باهاش عکسها رو ورق میزد این سکوت رو میشکست …
یهو مرتضی ناخودآگاه آروم گفت : اووووووف
باتعجب و یهویی سرمو بلند کردم و نگاه به مانیتور کردم که دیدم رسیده به عکسای عروسیمون . مینو با لباس عروسی بدون بالاپوش . چاک سینه هاش پیدا بود
مرتضی از خجالت و البته شهوت سرخ شده بود.
منم از شدت شهوت و تعصب و استرس و هیجان داشتم دیوونه میشدم
مرتضی واسه اینکه از دلم دربیاره گفت : متین جون داداش عکسای عروسی مارو دیدی؟
گفتم : نه
گوشی رو گرفت و رفت توی فایلهای شخصی و یه فایلی انتخاب کرد و گفت اینارو ببین
بازشون کردم ، خدایا چی میدیدم
عکسای کلیپ اسپرت مرتضی و فریبا توی یه باشگاه بیلیارد
فریبا خانم بایه مینی ژوپ مشکی براق با اون رونهای سفید و گوشتی و یه تاپ بندی قرمز جذب روی میزبیلیارد رو کمر خوابیده و زانوی راستش رو خم کرده به بالا و دستش تو موهاش و داره به مرتضی که بالاسرش ایستاده و داره به اصطلاح مشروب میریزه نگاه میکنه و براش دلبری میکنه .
این عکس به قدری شهوتناک و زیبابود که منم به تلافی حرکت مرتضی گفتم : جووووووون ای ول به این عکس
مرتضی بی پروا گفت :
دمت گرم متین ، امروز یه حال اساسی بهم دادی
خداکنه توهم حال کرده باشی
منم مثل خودش بی رودر بایستی گفتم :
آره دمت گرم داداش منم خیلی حال کردم
مرتضی گفت : متین جون خیلی شرمنده ام که اینو میگم ولی چند وقتیه که میخواستم اینو بهت بگم که خانمت خیلی خوش اندام و تودل برو هست
تعصب و شهوت وجودم رو گرفته بود ، منم گفتم : مرسی مرتضی جون ، خانم خودتم که دست کمی از مینو نداره
گفت: آره … راستش چهارشنبه که خونمون بودی حواسم بهت بود که خیلی تو نخ فریبا بودی
یهو از خجالت سرخ شدم و گفتم : مرتضی اشتباه میکنی داداش
گفت : نه عزیزم ولی من اصلا ناراحت نشدم . اتفاقا دوس دارم بیشتر باهم راحت باشیم
گفتم : چطور؟
گفت : من فریبا رو متقاعد میکنم که جلوی تو بی حجاب باشه توهم مینو رو متقاعد کن
گفتم : اگه مینو نخواست چی؟
گفت : خانمها میتونن همدیگه رو متقاعد کنن .
چند روز گذشت و من مرتب توی خونه از مرتضی و خانمش صحبت میکردم و مینو رو تشویق میکردم که وقتی میریم خونشون نیاز نیس خودتو محدود کنی . راحت باش
مینو هم کم و بیش مخالف بود ولی نه خیلی
سه شنبهء همون هفته ساعت یک و ده دقیقه شب داشتم با مرتضی دربارهء مسائل سیاسی چت میکردم که گفت : فردا بیکارم ، پاشین بیایین اینجا بشینیم دورهمی
گفتم : نه داداش ، مزاحمتون نمیشیم
گفت : نه بابا این حرفا چیه ؟ فریبا گفته که بهتون بگم که کیک درست کرده به مناسبت سالگرد عقدمون
گفتم : به به مبارک باشه . خوشبخت بشین
گفت : متشکرم عزیزم . همچنین . فرداعصر منتظرتونیم . فقط توروخدا کادونخری ، میخوایم یه دورهمی ساده باشه .
گفتم : چشم داداش میبینمت
گفت : راستی با مینو دربارهء اون قضیه حرف زدی؟
گفتم : کم و بیش حرف زدم ولی خب هنوز جوابی بهم نداده
گفت : سعی کن متقاعدش کنی ، دوس دارم یه شب بیاد موندنی داشته باشیم
گفتم : باشه حتما
گفت : فردا یه سوپرایز عالی برات دارم
گفتم : ای ول ،،، چیه سوپرایزت؟
گفت : بگم بی مزه میشه . خودت بعد میبینی
گفتم : اوکی
فردا عصر قبل از رفتن ، به مینو توصیه های لازم رو کردم و بهش گفتم که اگه فریبا خانم کشف حجاب کرد توهم کشف حجاب کن و مثل خودش رفتار کن
مینو هم که انگار بدش نیومده بود گفت : شاید فریبا خواست لخت بگرده؟
گفتم : نه دیوونه … این چه حرفیه مرتضی که بیغیرت نیس ، فقط از محدود بودن بدش میاد
.
.
.
رسیدیم در خونهء مرتضی و بعداز سلام و احوالپرسی رفتیم تو
فضای خونه رو رمانتیک کرده بودن
میز رو بابشقابهای چینی و لیوانهای کریستال و جاشمعی و یه گلدون کریستال ظریف به طرز ماهرانه ای چیده شده بود.
بوی عطر خاصی فضارو پر کرده بود
نجلاخانم جلوی تلویزیون داشت بازی میکرد که ایلیا هم بهش ملحق شد.
مرتضی بعداز تعارف و احوالپرسی گفت : متین جان مگه نگفتم کادو نخر ؟
گفتم : چرا گفتی ولی خانمم قبول نکرد دست خالی بیاییم ، روش نمیشد
گفت : مینوخانم چرا زحمت کشیدین ؟ من که به متین گفتم یه دورهمی ساده اس
مینو گفت : ممنون شماهمیشه لطف دارین ؛ پس فریباجون کجاست؟
مرتضی گفت : هستش الان میاد ، و با صدای بامشاد گفت : عیااااااال ، بیا دیگه
ماهم زدیم زیرخنده . در همین اثنا فریبا خانم با یه مانتوی نارنجی جلو باز و یه روسری همرنگ مانتوش وارد شد
چشمای من و مینو هشت تا شد
از لباس فریبا بگم که : زیر مانتو یه تاپ زرد فسفری تا نافش و یه ساپورت همون رنگی و جذب پاش بود یه آرایش نسبتاً ملایمم کرده بود. موهاش رو مش کرده بود و از جلو و پشت روسری بیرون انداخته بود.

نوشته: متین


👍 15
👎 11
11897 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

750623
2019-02-25 21:35:53 +0330 +0330

ایدی تلگراممو بدم زنتو اشتباهی برای منم بفرستی؟
احساس غیرت وشهوت ؟کونی جون هیچ متاهلی مثل تو نیس یکی بیاد زنشو بکاد احساس شهوت کنه

1 ❤️

750660
2019-02-26 02:30:06 +0330 +0330

اولین داستان بدون عیب و نقصیه که میخونم
به اون تخم حرومهای ولدزناهایی که بویی از انسانیت نبردن و میان اینجا فحاشی میکنن توجه نکن . بقیه داستانت رو بنویس - #منتظرم

1 ❤️

750668
2019-02-26 04:30:23 +0330 +0330

تربیت بیشتر ادم ها بر(خِرد)شون غالبه وهیچ وقت نتونستن درمقابل تربیت ناقص شون خودشونو کنترل کنن به این دلیل به فحاشی میپردازن (
)با مدعی مگویید اسرار عشق ومستی .تا بیخبر بمیرد در درد خود پرستی

1 ❤️

750676
2019-02-26 05:44:56 +0330 +0330

محترمانه بهت میگم دیگه ننویس.حیف وقتی که واسه تایپ گذاشتی

2 ❤️

750693
2019-02-26 08:01:30 +0330 +0330

یه لجن کش خبر کن بیاد،که خودتو تعصب ،شرافت وغیرتتو با خودش ببره.
اکسیژن هواتم گائیدم.

3 ❤️

750694
2019-02-26 08:09:06 +0330 +0330

بیشتر میخوره نویسنده زن باشه نمیدونم چرا

2 ❤️

750696
2019-02-26 08:21:50 +0330 +0330

زهر تو اون آب وغذایی که کوفت میکنی.
هر کی لایک کرده و میکنه بو یی از شرافت نبرده و مثل یک خوک کثیف ، چندش آوره.

2 ❤️

750702
2019-02-26 08:46:27 +0330 +0330

سلام دوستان
مهتی ،
مسیحی ،
آپو و …
منم اینجام مثل شاخ و کوه نظرات شما رو تأیید میکنم.
واقعأ یک کثافت لجنه.

0 ❤️

750709
2019-02-26 09:41:19 +0330 +0330

با افتخار لایک ششم
خیلی نگارش خوبی داری

0 ❤️

750720
2019-02-26 11:39:17 +0330 +0330

تاپ و ساپورت لیمویی با مانتو نارنجی :|
مخلوط مرکبات درست کرده بوده؟

1 ❤️

750738
2019-02-26 13:24:16 +0330 +0330

اولا که احساس میکنم که این داستان و قبلا خوندم.دوما حضرت بلور ملور گه زیادی نخور.اینجا همه نظر خودشونو میدن.ک تو ک ننت باغ بلوووور همینجورری

0 ❤️

750743
2019-02-26 13:54:04 +0330 +0330

اول برو جقتو بزن انتر خان بعد بیا کسشعر بگو

0 ❤️

750749
2019-02-26 14:23:34 +0330 +0330

به عنوان یک داستان برام جذابه که ادامشو بخونم.
ممنون میشم کامل کنی داستان رو

0 ❤️

750762
2019-02-26 17:26:04 +0330 +0330

یه داستان آبکی و مسخره درباب ترویج بی غیرتی که ای کاش حداقل کمی نگارش زیبا یا دیالوگ بدرد بخور داشت،دیس لایک

2 ❤️

750766
2019-02-26 17:50:54 +0330 +0330

تاسف

0 ❤️

750778
2019-02-26 20:19:01 +0330 +0330

ای وکص دالکو هی

0 ❤️

750803
2019-02-26 21:45:32 +0330 +0330

داستان خوبی بود منتظر ادامه اش هستم این. کم نوشتی قسمت دوم رو کامل توصیف و تشریح کن با جزییات

0 ❤️

750806
2019-02-26 21:49:01 +0330 +0330

بیغیرت

0 ❤️