یونس و ستاره

1392/11/17

سلام دوستان ، اسم من یونس هست و این یک داستان واقعی هست
حدود 10 سال پیش با یک دختری به نام ستاره(20 ساله ) تو چت اشنا شدم ، یه 1 سالی با هم چت می کردیم و دوستان خوبی بودیم .یه جورایی عاشقش شده بودم .اما هر کاری می کردم نه شماره می داد نه می اومد سر قرار(البته مطمئن بودم که دختر هست ) اون زمان من سرباز بودم و تو مغازه ای که داشتیم کار می کردم …ما هر روز با هم چت می کردیم و…یه چند وقت شد که دیگه تو چت نبود …هر چی پیام گذاشتم …

خبری نبود تا اینکه 2 سال گذشت…یه شب خونه داییم بودم…دیدم ان لاین شد …باورم نمی شد …براش پیغام زدم و جواب دادم…کلی ازش گلایه کردم و…اون گفت که خواهرش به مادرش گفته بوده که دوست پسر داره و…با کلی التماس ازش شماره موبایلشو گرفتم و زنگ زدم …وقتی برای اولین بار صداشو شنیدم …زانوهام شل شد…دلم لرزید…واقعا صدای زیبا و متینی داشت…یه چند ماهی با هم تلفنی حرف می زدیم ومن یک روزخواستم ببینمش…با کلی التماس و خواهش …اون هم قبول کرد اما با شرط اینکه یکی از دوستانشم بیاد … روز موعود فرا رسید …رفتم ارایشگاه و کلی تیپ زدم …اخه اولین دوست دخترم بود و تا به حال با هیچ دختری قرار نداشتم…اژانس گرفتم و رفتم کافی شاپی که قرار داشتیم…دل تو دلم نبود …ثانیه ها به سختی می گذشت…هر 2 تا دختری که وارد کاف شاپ می شدن ، دلم می ریخت …همینطور تو فکر بودم که ستاره چه شکلی …دیدم یکی داره صدام می زنه …سرم بالا بردم دیدم یه دختر بسیار زیبا و ناز جلوم ایستاده ، بلند شدم و سلام کردم ، تنها بود …گفتم ستاره خانم گفت بله و پرسیدم دوستت کو …گفت داره ماشینو پارک می کنه(قابل توجه دوستان :من قبلا عکسمو برا ش فرستاده بودم )دستشو دراز کرد و من هم دست دادم و نشستیم …تو پوست خودم نمی گنجیدم …نمی دونستم باید چی بگم …اینقدر زیبا و جذاب بود که مات مونده بودم …خیس عرق شده بودم …منوی کافی شاپو دادم بهش و گفتم انتخاب کنه …یه کافه گلاسه انتخاب کرد…یه چند دقیقه ای در سکوت گذشت …سراغه دوستشو گرفتم …با ناراحتی جواب داد به خاطر من اومدی یا دوستم…کمی صداش می لرزید …کافه گلاسرو که اوردن …سر حرفو باز کردم …از اون 2 سالی که غیبش زدم گفتم و …یه نیم ساعتی گذشت (تو دلم گفتم پس دوستش کو) یه کم به شک افتادم ، بعضی از سوالهامو سر بالا جواب می داد و یا اصلا جواب نمی داد …لحن و تن صداش با پشت تلفن فرق می کرد …دلمو زدم به دریا و گفتم که اونی که پشت تلفن حرف می زد صداش فرق می کرد …خنده ای کرد و گفت که درسته …و دراصل اونی که ماشن پارک می کرد ستاره بوده …خیلی عصبی بودم … موبایلمو برداشتم و تا اومدم بزنگم …ستاره زنگ زد …با لحنی عصبی شاکی شدم و گفتم که دیگه نمی خواهم ببینمش و کافی شاپو ترک کردم و دیگه بهش زنگ نزدم …چند روز درگیر بودم با خودم …و به کلی فراموشش کردم .از اون قضیه 7 سال گذشت و من ازدواج کردم …پارسال یه روز یه تو فیس بوک داشتم دنبال دوستام بودم …به یادش افتادم …اسمشو جستجو کردم …یه چند تایی هم نامش پیدا کردم (فامیلیش خاص بود)سه تاشون با مشخصاتی که داشتم ، مطابقت داشت…اما هر سه تاشون ازدواج کرده بودند …برای هر سه تاشون درخواست دوستی فرستادم و براشون پیام گذاشتم که با من تماس بگیرین …

.یه 4 ماهی گذشت …یه روز سر کاربودم …دیدم موبایلم زنگ خورد …یکمی شمارش اشنا بود …جواب دادم …دیدم یه خانمی پشته خته…ستاره بود …داش گریه می کرد …منم گریم افتاد و کلی صحبت کردیم و خواست که منو ببینه …من گفتم که ازدواج کردم و …گفت ارزوش که یکبار همدیگرو ببینیم…چند روز بعد با هم قرارگذاشتیم …پس از 10 سال …باورم نمی شد …اون یک فرشته به تمام عیار بود …خیلی زیبا جذاب خوش اندام و خیلی هم سفید …با تمام وجودم بقلش کردم و…کلی با هم گریه کردیم …اون از زندگیش گفت و زیاد از همسرش راضی نبود …بعد ااز اون روز ارتباطمون بیشتر شد و هفته ای 3 بار همدیگرو می دیدیم …جالبتر اینکه خونشون هم تقریبا نزدیک خونه ما بود …یه روز صبح که داشتم می رغپفتم سر کار دیدم زنگ زد …جواب دادم …دعوت کرد که برم خونشون…گفت که همسرش رفته ماموریت و تا فردا شب نمی یاد …یکم دو دول بودم …دعوتشو قبول کردم و زنک زذم شرکت و مرخصی گرفتم …رفتم خونشون …همین که در را باز کرد…زانوهام شل شد.زیباترین بدنی که تو عمرم دیده بودم جلوم بود…با لباس خواب به استقبالم اومد … محکم بقلم کرد و من هم شروع کردم لباشو بوسیدنم …نمی دونستم دارم چکار می مکنم… منو برد تو تختواب ولباسهامو در اورد …کیرم سیخ کرده بود …کیرمو شرو کرد به ساک زدن …حرفه ای …من هم شروع کردم به مالوندن کسش و سینه هاش و کسشو لیسیدم …ازم خواست که کیرمو بکونم تو کسش …نمی دونستم چکار کم …نمی شد از اون کس به راحتی گذشت…اروم کیرمو گذاشتم روی کسش…داشت دیونه می شد …داد زد بکن تو دیگه …من هم ارو ارو کردم تو کسش…خیلی داغ و تنگ …یه 15 دقیقه ای همینطوری کرم تو کسش …یه چند باری استایل عوض کردیم …وقتی رم نشست بود با دستام کونشو لمس کردم…خیلی با حال بودن…ازش خواستم که از کون بکنم… با چشمای نازش قبول کرد و برگش به حالت سگی …نمی دونید چه صحنه ای دیدم …یه کون سفید گرد و بی مو …سوراخش کونش ادمو دیونه می کرد … یه کم تف زدم سر کیرم و گذاشتم سر سوراخش …یه اهه سکسی کشید …من هم تا دسته کردم و کونش …از کون بیشتر حال می کرد…2 بار ارضا شدم …دیگه جونی نداشتم…خواستم دوش بگیرم…اینقدر بیحال بودم …خوابم برد…یه 2 ساعتی خواب بودم …او زودتر بیدارشده بود…2 تا لیوان شراب اورده بود…رفتیم تو حموم …شراب زدیم و با هم تا عصر ت, حموم لببازی کردیم…1 بار هم ارضا شدم…بعد از حموم لباسهامو پوشیدم و رفتم خونه…از سال پیش تا الان هر روز صبح می رم خونشون با هم سکس می کنیم و بعد می رم سر کار…

نوشته: ستاره


👍 0
👎 0
26136 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

411883
2014-02-06 05:07:03 +0330 +0330
NA

از خیانت متنفرم،مطمئن باش زنت هم تو اون مواقع به دوست پسرش میداده شک نکن.

0 ❤️

411884
2014-02-06 10:04:25 +0330 +0330

هر روز صبح میکنی؟!! ازدواج هم که کردی، یه روز درمیان هم بخوای زنت رو بکنی میشه در هفته حدود ده بار سکس!!! اونوقت مطمئنی تو؟!!! به جان خودم پیامبر هم با اینکه هفده تا زن داشت فکر نکنم در هفته این تعداد سکس میداشته!

0 ❤️

411885
2014-02-06 16:57:18 +0330 +0330

من فوش نمیدمممم.
10 سال پیش ایران چت اومده بود؟؟؟؟؟
کلش رو بخوری هییییی
:دی

0 ❤️

411886
2014-02-06 16:59:02 +0330 +0330

اول داستان نوشته اسم من یونسه آخر داستان نوشته:ستاره
کسخل مشنگ

0 ❤️

411887
2014-02-06 20:17:28 +0330 +0330

منم از خیانت متنفرم دیانا جونم
بهت قول میدم منم بهت خیانت نکنم

0 ❤️