یک خاطره دهاتی

1391/01/21

سلام به همه
این یک خاطره هست و صحنه های سکسی کم داره. پس لطفا آنهایی که دنبال سگس هستند نخونند. لطفا فحش ندید.

سا ل 79 بود که دیگه درسام داشت تموم می شد. فقط 3 تا درس مونده بود که یکیشو ترم قبل افتاده بودم , یکیش پروژه بود و یکیش هم درس جدید بود. من در رشته کامپیوتر در یکی از شهرهای شمال تحصیل می کردم و اهل یکی از روستاهای همدان هستم. با استادام صحبت کردم که آن دو درس را کلا کلاس نرم و برگشتم به خونه.
روستای ما تازه تلفن کشیده بودند و این پسر و دخترای تلفن ندیده شدیدا مزاحم هم می شدند. یکی از این تلفن ها به خونه ما شد و من گوشی را برداشتم. دختری بود که سلام کرد و شروع کرد به اینکه کجایی؟ نیستی؟ و از این حرفا. آن روز من هر کاری کردم خودشو معرفی نکرد . دیگه هر روز زنگ می زد و من از سر کنجکاوی که بدونم چه کسی هست به بهانه انجام پروژه همش خونه بودم و تلفن ها را هم جواب می دادم! بالاخره راضیش کردم خودشو معرفی کنه. اعظم دختر فلانی…! دختری بود از یک محله ی دیگه که اتفاقا طایفه ما میانه خوبی هم با طایفه آنها نداشت. چیز زیادی از اعظم خانم نمی دونستم به احتمال زیاد از این دخترای تازه به دوران رسیده بود چون من 4 سالی بود که زیاد در روستا حضور نداشتم. از سر کنجکاوی فقط خواستم یکبار ببینمش و دیگه کار دیگری نمی شد کرد چون روستا هست و یک اشتباه باعث خون و خونریزی می شد.
از آنجایی که خواهرش محله ما بود قرار شد وقتی آمد هماهنگ کنه که گذری همدیگرو ببینیم. خلاصه دیدمش یک دختر هیکلی و سفید با سینه های بزرگ. باتوجه به اینکه خانوادگی چاق و هیکلی بودند جای تعجب نداشت. همین خواهرش محله ما باور کنید سایز سینه هاش بالای 90 هست. فرداش دوباره زنگ زد بهش گفتم : دیگه نزن, اینجا روستاست، اینجا جای این کارا نیست، جنگ میشه! اما اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود و همچنان زنگ می زد. حتی گاهی حرفو به سگس هم پیش می کشید.
گذشت تا اینکه زمستان شد. برف سنگینی آمده بود و باد شدیدی زوزه کشان داشت می وزید. دیگه مردم فقط برای کارای ضروری از خونه خارج می شدند. ساعت 2 شب داشتم درس می خوندم (علاوه بر آن درسا برای کنکور ارشد هم می خوندم) که زنگ زد. یک کم حرف زدیم. هی می خواست بحث را به سگس بکشونه که من از قصد وارد نمی شدم. آخرش حوصله اش سر رفت و گفت پاشو بیا اینجا!
یک چند لحظه موندم و بعد با تعجب گفتم کجا بیام. گفت خونه ی ما. جدی نگرفتم و گفتم شوخی می کنی!
گفت بخدا جدی میگم پاشو بیا اینجا.
گفتم: حالت خوبه؟ می خوای منو به کشتن بدی؟ (واقعا هم اگه گیر م می افتادم حتی جنازمو هم تحویل خانوادم نمی دادند)
گفت: تو این سرما همه گرفتند خوابیدند کی بیرون میاد زود پاشو بیا!
گفتم: نه نمیام خطرناکه، خودکشی هست و گوشی را قطع کردم. دوباره زنگ زد شروع کرد به التماس که تو را خدا پاشو بیا.
گفتم: آخه بیام انجا من چه کار کنم؟
گفت: پاشو بیا حالم بده، هر کاری خواستی باهام بکن و از این حرفا و التماس میکرد که برم
راستش کم کم داشتم وسوسه می شدم. تا اون موقع سگسو فقط تو فیلم های سوپر دیده بودم. از یک طرف می ترسیدم برم از ترس تپش قلبم بالا زده بود . از طرف دیگه دلم می خواست این فرصتو از دست ندم.
سرما هم که شده بود قوز بالا قوز!
آخرش راضی شدم که برم. یواشکی از خونه زدم بیرون . خوشبختانه سگهای کوچه ها هم از شدت سرما معلوم نبود کجا بودند. راحت رسیدم به محلشون. دیدم از پنجره داره نگاه می کنه و منتظرمه.
خودمو نشونش دادم زود از پنجره دور شد فهمیدم که میا د پایین در را باز کنه. منم زود خودمو یک گوشه پنهان کردم که بعد چند لحظه دیدم دوازه باز شد و علامت داد که برم. قلبم دیگه داشت از جا کنده می شد . اطرافو نگاه کردم دیدم کسی نیست رفتم به سمت دروازه و رفتم تو. دروازه رو بست و آمد پیشم یک کم دلداریم داد و گفت نترس خیالت راحت باشه اتفاقی نمی افته.بعد یک دفعه منو بغل کرد. اینو بگم خونشون بالای ورودی حیاط بود که ما تو روستا میگیم دالان. و ما تو اون سرمای وحشتناک تو دالان می خواستیم مثلا حال کنیم!
منم محکم بغلش کردم و بوسیدمش و رفتم سراغ لباش. لب را هم فقط تو فیلما دیده بودم. ناشی بودم ولی سعمو کردم. رفتم سراغ سینه هاش. سینه هاش بزرگ بود سینه هاشو مالیدم دیگه ترسو فراموش کرده بودم و چسبونده بودمش به دیوار داشتم باهاش ور می رفتم. کم کم دستمو بردم تو شلوارش ، دستای یخ زده من و کس داغ اعظم خانم! چه حالی بهم داد دیگه اون بیچاره را نمی دونم! اون خیلی حشری بود داشتم کسشو با شدت تمام میمالیدم . کسش خیس خیس شده بود . بعد یک مدتی گفت شلوارمو میکشم پایین بذار کونم. این وقفه باعث شد که دوباره یادم بیاد کجام و دوباره ترس سراغم آمد . منم شلوارمو نا زانو دادم پایین رفتم که کونشو بکنم. تو تاریکی! ترس! بی تجربگی باعث شده کلی طول بکشه تا بتونم کیرمو بکنم تو کونش. همش سر می خورد می رفت تو کوسش! اما وقتی رفت تو کونش نمی دونید چه حالی می کرد چه آه و اوهی راه انداخت ! که من برای یک لحظه شک کردم و فکر کردم گذاشتم کونش! بعد ها فهمیدم که خیلی وقته که کونی شده و از کون دادن لذت میبره. یک کم تلمبه زدم و آبم آمد و همون کونش خالی کردم. بعد از ارضا شدنم زود گفتم از آنجا برم. ولی اون می خواست یک کم دیگه بمونم اما من گوش نکردم و رفتم. اگه بد بود به بزرگواری خودتون ببخشید.

نوشته:‌ علی


👍 0
👎 0
76238 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

316320
2012-04-09 22:59:54 +0430 +0430
NA

خوشمان آمد. اما بنویس سکس نه سگس.

0 ❤️

316321
2012-04-09 23:23:28 +0430 +0430

آخه, بچه کوچولو حوزه علمیه درس خوندی که 4سال دانشگاه هم اکبند اومدی بیرون
چطوری جغی ؟بازم زیاد زذی؟ نه

0 ❤️

316322
2012-04-09 23:33:40 +0430 +0430
NA

غلط املاییت بیداد میکرد اما بدک نبود .فقط کاش یه بار یه نگاه میکردی بعد داستانتو ثبت میکردی وبه قول دوستمان ariah مجید جان دلبندم سککککککککککککککککککککککککککککککس نه (گ).

0 ❤️

316323
2012-04-09 23:48:48 +0430 +0430
NA

بدك نبود ولي نگارشت خوب نبود
غلط املايي هم خيلي داشتي.
روي هم رفته خوب بود. مرسي

0 ❤️

316325
2012-04-10 03:06:22 +0430 +0430
NA

منظورت چیه که پای همه داستانها این کامنتو میگذاری اخه بچه دلیل داستان بگذارن و بخندند که چی بکجا برسند!ضمنا مگه از اومدن به اینجا غیر از سرگرمی و نهایتش بقول خودت همون اب انداختن کیرت هدف دیگری هم میشه داشت قراره بکدوم مراددلی برسی مگه میشه بیشتر توضیح بدی

0 ❤️

316327
2012-04-10 03:31:57 +0430 +0430
NA

نه خدایی اینجا همه خودمونین اگر چیزی هست به ما هم بگو

0 ❤️

316328
2012-04-10 03:40:19 +0430 +0430
NA

چرا دیگه شمارتو گذاشتی

0 ❤️

316329
2012-04-10 03:57:09 +0430 +0430
NA

داستانتو نخوندم فقط اومدم فوش بدم برم.تو گو ميخوري كسكش كه ميگي فوش نديد

0 ❤️

316330
2012-04-10 04:31:59 +0430 +0430
NA

بابا این بیچاره مگه چیکار کرده که بهش فحش میدید
خودتونم اگه همچین خاطره ای و داشتید دوست داشتید کسی بهتون بی احترامی کنه ؟!؟!؟
عــلـــی جان
عالی نبود!
ولی به عنوان خودش خـــوبــ بود!

0 ❤️

316331
2012-04-10 06:49:10 +0430 +0430
NA

دادا ریدی

0 ❤️

316332
2012-04-10 12:53:22 +0430 +0430
NA

ajaba. dar majmoo bad nabood

0 ❤️

316333
2012-04-10 18:01:22 +0430 +0430
NA

بامزه بود !!

0 ❤️

316334
2012-04-11 01:38:22 +0430 +0430

فک کنم 16 رو از 20 بگیری
دقت نکردم ولی یکی از بچه ها گفته مگه روستای شما جزیره آدم خواراست :)
گمب گلم
دوست قشنگم
قربون اون چشای گاویت نرم
روستا محیطش کوچیکه و تقریبا یا همه با هم فامیلن یا همه هم دیگه رو میشناسن و اکثرا هم غیرتی و با تعصب هستن
و اگه دقت کرده باشی بیچاره گفته بین دو محله هم جنگ و جدل بوده (راستی این چه روستای بزرگی بوده ها :) چنتا محله داشتن )
این پسر هم چون میخواستن یه همچین کاری بکنه یه جورایی هرچی ترس و وحشت تو عالم بوده ریخته رو سرش و باعث شده مساله رو بزرگتر از اون چیزی که هست فرض کنه

0 ❤️

316335
2012-04-11 03:09:27 +0430 +0430
NA

کفتار جون چه عجب از این طرفا نیستی داداش؟عزیزکم،قربون اون چشمای درشت و گوشهای مخملیت برم، به جون تو ما هم تو شهرمون روستا داریم،،زیادم روستا رفتیم،اصلا جدمون روستایی بوده5تا دهات اصلی و 10-12تا روستای دیگه کنار هم هستن،به جون تو این خبرایی که میگه نیست،مردم اصلا کاری به کار هم ندارند،چه برسه همدیگه رو بکشند! البته یه موضوعی دیگه هست که یارو روستاش تو همدانه،اونجا هم که بیشتر آذری هستن،شاید اخلاق اونا فرق بکنه!؟

0 ❤️

316337
2012-05-07 22:40:54 +0430 +0430
NA

کاری با خاطره مضخرفت ندارم، فقط شاشیدم سر در دانشگاهی که به تو مدرک لیسانس داده!

0 ❤️

316338
2012-08-15 05:37:59 +0430 +0430
NA

واقعأ در حد تصميم كبرى بود
افتضااااااااااااااااا
ميگه تو كونش كردم انقد حال مي كرد يه لحظه فكر كردم كردم تو كونش !!!

0 ❤️

533135
2016-03-12 05:55:09 +0330 +0330

سگس خخخخ

0 ❤️

737476
2018-12-26 03:43:34 +0330 +0330

همینکه بالاخره گاییدیش دمت گرم
اونم از کون…عالی

0 ❤️

825553
2021-08-11 12:39:13 +0430 +0430

👍

0 ❤️

825554
2021-08-11 12:41:26 +0430 +0430

ممنون خوب بود…

0 ❤️