یک شب شمال....فقط عشق و حال

1393/08/11

یک شب شمال…فقط عشق و حال با سلام به همه دوستهای گلم.ممنونم که وقت میزارید و این خاطرمو میخونید.این اولین داستانه منه.حتما از نقدهای زیباتون استفاده میکنم. من پارسا هستم از شرق تهران. 26 سالمه قدم 180خوشکلمو و خوشتیپ(بچه ها میگن).صدای خوبی دارم و خوانندگی هم میکنم. ذاتا آدم مهربونی هستم و نمیتونم محبت کسی رو به این زودی فراموش کنم اما همه چیو تو زندگی تجربه کردم.شاید از لحاظ سنی 26سالم باشه ولی تجربم اندازه یه آدم 40ساله است.

واین یک تجربه بود برای من …:

اسمش نادی(مستعار) 21ساله. یه دختر واقعا خوشگل با چشم های مشکی و ابروی کشیده.کمی گندم گون. خوش هیکل و مهربون ، قدش فکر می کنم 170 وزنش رو نمی دونم ولی خیلی میزونه ، دوست دانشگاهی و هم خونه آبجیم بود.اصلا از همون موقع بود که با هم آشنا شدیم.درسش تموم شده بود و برگشته بود تهران

اصل داستان:
بغض کردم اشک تو چشمم جمع شد.یه لحظه تصویر اون صورت نازشو تجسم کردم که داره گریه میکنه…!!! گفت پارسا میدونی بابای نادی فوت کرده؟ …هنگ کردم… بابا ی نادی…؟؟؟!!! گفت:آره!فکر کردم میدونستی…! داد زدم:خفه شو بیشعوررر برو از اتاقم بیروووننن!!!من اگه میدونستم که اول به تو میگفتم. تو چه آبجی ای هستی ؟چرا بعد یه هفته داری بمن میگی؟؟ آبجیم خبر فوت پدر نادی رو بهم داده بود.اونم تو روز هفتم پدرش!!! تا رفت بیرون یه مشت زدم به در چوبی اتاق خیلی محکم بسته شد.یهو مثل یه بچه زدم زیر گریه… همش 2هفته بود باهم قهر کرده بودیم آخه.!باورم نمیشد! خودمو مقصر میدونستم که چرا مثل همه وقتها منتشو نکشیدم تا آشتی کنیم.همش پیش خودم میگفتم : طفلکی چقدر غصه خورده‚ من هم نبودم دلداریش بدم…آخه روحیش خیلی حساس بود! (چجوری بگم بفهمید!تو بازیها و شوخی ها واس ام اس بازیامون بعضی وقتها جای مامانم میشدو من پسرش. بعضی وقتها جای دخترم میشد و من باباش. خلاصه خیلی با هم مچ بودیم و همو درک میکردیم) خیلی ناراحت بودم…گیج گیج … آخه چجوری ممکنه تو 2هفته… !فقط 2 هفته …!یه همچین اتفاقی بیافته و من نفهمم؟!!!درسته که ما باهم خیلی دعوا میکردیم اما همش من منت کشی میکردمو آشتی میکردیم. مخم هنگ کرده بود.رفتم دست و صورتمو آب زدم .اومدم گوشیمو برداشتم یه اس ام اس دادم: سلام نادی جان.از ته قلبم بهت تسلیت میگم.غم خیلی بزرگیه.مارو تو غم خودت شریک بدون.انشالله غم آخرت باشه.منو ببخش مریم همین الان بهم گفت.پدرت انسان شریف و مهربونی بود.داشتن همچین پدری آرزوی هرکسیه و از دست دادنش بزرگترین مصیبته… بعد 2ساعت اس ام اس داد: _سلام.ممنونم.لطف کردید.انتظاری نداشتم بعد یه هفته!!!به هرحال ممنون جواب دادم:تورو خدا منو ببخش نادی.تقصیر این مریم کثافته خاک برسره.وگرنه اینقدر بیشعور نیستم که تو این لحظه ها تنهات بزارم. _گفت :نه عیبی نداره _گفتم:الهی من فدات شم… حالت خوبه عزیزم؟
_گفت:بدنیستم.مرسی . بزار 2ساعت دیگه اس میدم فهمیدم آشتی کرده اعصابم یکم اومد سرجاش.یه لباس معمولی تنم کردم ماشینو برداشتم رفتم پارک نزدیک خونمون یه سیگار روشن کردم ویه آهنگ گذاشتم. باهاش همخوانی میکردم :صدای معین بود و شعر حافظ. به چشمان سیه کردی هزاران رخنه در دینم…بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین من که یارانت برفت از یاد…مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم با ولع سیگارم رو میكشیدم و همچنان به بیرون خیره بودم.

صدای زنگ و ویبره موبایل منو بخودم آورد. اس ام اس نادی بود. _پارسا… _جون پارساااا. _باورم نمیشه بابام مرده… همش فکر میکنم دارم خواب میبینم.فکر میکنم همه دارن دروغ میگن…پارساا.اا… (آخه نمیدونید چه صدای نازی داره.وقتی اس ام اسشو خوندم و لحن صدای بچگونشو مجسم کردم ‚یه آن بغض گلومو گرفت ) _عزیییزم.الهی دردو بلات بخوره تو سرم. عشقم. _پارسااا… _جااانممم _کجا بودی این یه هفته مثل یه سال گذشت؟میخواستم بهت اس ام اس بدم نمیتونستم. نمیدوونم چرااا…!!! _همینجا بودم نادی.خر بودم بهت اس ام اس ندادم.منه خاک بر سر از کجا میدونستم اینجوری میشه؟الهی من بمیرم غصتو نبینم نادی… _پارسا بخخخدا اینجورییی حرف نزن!قلبم هورری میریزه!بخخخدا طاقت ندارم کس دیگه ای رو از دست بدم. _خیلی دوست دارم نادی!بخدا نمیتونم غصه خوردنتو ببینم.من دیگه غلط بکنم یه لحظه هم تنهات بزارم _پارسااااا _جووونمممم _میخوام دیگه تکیه گاهم باشی.میخوام همه کس و کارم باشی.بعد بابام دیگه کسیو ندارم. _تو جوون بخواه _ پارسا بخخخدا دنیا ارزش نداره چشم رو هم بزاری تموم میشه.نمیخوام از دستت بدم.تورو خدا تنهام نزار… _تو عشق منی چطور تنهات بزارم؟؟! خلاصه اون شب گذشت .از همون شب به بعد حس میکردم خیلی مهربون تر شده .مثل 1سال قبلش که تازه باهم آشنا شده بودیم.خب منم خیلی وقت بود دوست داشتم اخلاقش عوض بشه و همون نادی قدیمی بشه .پس باید از این فرصت استفاده میکردمو هرکاری میکردم تا رابطمون گرمتر بشه. خلاصه… آشتی کریمو هر روز رابطمون بهتر میشد.تقریبا 2ماهی از فوت پدرش گذشته بود…میخواستم روحیش عوض شه.بخاطر همین برنامه چیدم باهم بریم شمال… یه دوستی داشتم توی شمال.بهش زنگ زدم تا یه ویلای خوب برام بگیره نزدیک دریا .آخه یه تعطیلی 3.4روزه بود که میخواستیم کلی عشق و حال کنیم وقتی هه چی جور شد.به نادیا گفتم آماده شه برم دنبالش.از جاده چالوس رفتیم.فقط آرزو میکردم زود برسیم چون دیگه طاقت نداشتم.میخواستم اون لبای نازشو اینقد بخورم تا تموم شه ه ه ه ه نزدیک غروب بود رسیدیم.مستقیم رفتم پیش دوستم. ما رو برد ویلا رو نشون دادو کلیدشو بهم داد خودش رفت. رفتم در ویلا رو باز کردم ماشینو بردم داخل و درو بستم.اومدم دیدم نادیا در ماشینوباز کرده اما هنوز پیاده نشده.گفتم خانومی چیه چرا پیاده نمیشی؟؟!گفت:وای ی ی پارسا چه حیات خوششکلی داره ه ه…!!!با شیطنت گفتم: تازه کجا شو دیدییییی؟!!! دستشو گرفتم بلندش کردم تو بغلش بردمش داخل .درو بازکردم مستقیم بردمش داخل و انداختمش رو تخت. تا اومد بلند شه پریدم روش…با صدای خفه گفت له شدم دیوونه!!! حالا…من بودمو و نادیا و یه عالمه دلتنگییی که واسه این لحظه داشتم…یه لحظه تو چشاش زل زده بودم… .یهو زد تو سرم…چته خوشکل ندیدی؟؟؟ گفتم: تو خوششششکللللی الان؟!؟!؟!زشت… شبیه سوسک له شده شدیییی…!!! یهو همچین پهلومو نیشگون گرفت که دادم رفت هوااا… گفتم غلط کردی غلط کردی … نیشگونشو بیشتر محکم کرد .گفتم غلط کردم ول کن… تا ولم کرد گفتم غلطططط کردییییی و دماغشو گاز گرفتم.یه جیغ بنفش کشید که کر شدمممم. پاشدم در رفتم.رفتم تو حیات …داد زد جرات داری وایسااااا… گفتم: هوییییی داد نزنااااا… گفت:دوووسسس دارم مثلا چ کار می خوای بکنی ؟! نگاه کردم دیدم در ماشین سمت شاگرد بازه .یه شیشه آب یخ هم بود.یه چرخ زدم رفت برش داشتم.گفتم الان نشونت میدم بچه پرررررووووو گفت :غلط کردم پارسا آبش یخه. سرما میخورمااااااا گفتم :نه بابا سرما عیب نداره . سرپا نخوریش…!!! گفت : بی شعوووورررر گفتم:با منییییی؟؟؟؟ افتادم دنبالش … دور ماشین هی میگشتیم… یهو از رو کاپوت پریدمو گرفتمشششش.فقط جیغ میکشید منم میخندیدم. گفت: جون نادیا نکن /تو رو خداااا … گ خوردم.یهو چند قطره از آب یخو ریختم تو گردنش … یه جیغی کشید و شونه هاشو داد بالا .فهمیدم تا فیها خالدونش یخ زده… تا اومدم یه چند قطره دیگه بریزم تو گردنش شیشه آب و گرفت همشو ریخت رو سرم.نفسم بند اومد .خیلی سرد بود. تیکه های یخ رفته بودن تو پیرهنم … نامرد فرار کرد رفت تو خونه درو از پشت محکم گرفت که من نتونم برم تو.هر هر هر هر میخندید.و منم خیلی ضایع شده بودم…!!! رفتم درو واکنم دستگیره رو گرفته بود نمیزاشت برم تو. گفت : دلم خنک شد …چ حال داد…؟؟ گفتم من که دستم بهت میرسه ه ه ه … بچه فسقلی … کرکرکر فقط میخندید یهو دروغکی گفتم: گوشیت تو ماشینه داره زنگ میخوره مامانت نباشه؟ گفت برو بابا دروغگو. گفتم وجدانآ داره زنگ میخوره بیا جواب بده مامانت گیره هااااااا… گفت باشه به شرطی اذیت نکنیییی هاااا… گفتم باشه(تو دلم گفتم بزاااارررر دارم برات) همین که درو وا کرد امد بیرون دستاشو از پشت محکم گرفتم دادش رفت هوا… گفتم منو اذیت میکنی ها؟الان تنبیه باید بشی ؟؟؟ تا اومد حرفی بزنه یه لب جانانه ازش گرفتم.انگار خودشم منتظر این تنبیه بود تا اومدم لب دوم بگیرم لبمو گاز گرفت منم با یه دستم سر سینشو گرفتم یه فشار دادم لبمو ول کرد.گفتم صبرکن بابا !قند خونت میره بالا ها اینجوری لبای منو میخوری!!!گفتش:دوس دارم همش مال خودمو!(تو دلم گفتم نامرد میدونه چه حرفی رو کجا بزنه من کم بیارم) چه لبهایی داشت…واقعا حالمو عوض میکرد.(همیشه بهش توصیه میکردم قبل اینکه بیای پیش من از اون رژ خوشمزه هات بیشتر بزن!!! اونم گوش میکرد دیگه اخلاقمو میدونست)… چسبوندمش به دیوارو ازهم لب میگرفتیم دستامو گذاشتم رو کون خوش فرمش.وای چه نرم بود شهوت تو چشماش موج میزد.عاشق اون چشمای خمارشم.یواش یواش رفت سمت گردنم و شروع کرد به لیسیدن .حالم خیلی بد شد .نقطه ضعفمو میدونست.یواش یواش دستش رو گذاشت رو کیرم که داشت منفجر میشد وای …قلبم داشت گوروپ گوروپ میزد…فقط میگفتم جووون جون… کمربندمو باز کرد…کیرم مثل فنر پرید بیرون… از شدت شهوت یه آهی کشید و زانو زد…گفت قربون کیر سفید و خوشکلت بشم…چقدر خوردنیه… گفتم مال خودته عشقم…بخورش. تا سرشو کرد تو دهنش… کیرم شروع کرد نبض زدن و بزرگ شدن.دیگه تو دهنش جا نمیشد دستشو با دهنش یه جور همزمان عقب جلو میکرد از هر کس کردنی لذت بخش تر بود برام…دستشو از رو کیرم زدم کنار کیرمو تا ته کردم تو حلقش… شهوت همه وجودمو گرفته بود…منه مهربون و بی آزار توی سکس شده بودم مثل یه دیو خشن…اونم عاشق سکسای خشنم بود دستامو به کمرم زده بودم و تو دهنش تند تند تلمبه میزدم… وای چ لذتی داره این سکس… کیرمو در آوردم گفتم بلندش کردم…شورتو ساپورتشو با یه حرکت در آوردم…اومدم کیرمو بکنم تو…لیز خورد نرفت تو کسش… شروع کرد هرهر خندیدن…یادش رفته بود من تو سکس چقدر جدیم… تا خندید گفتم خفه شو… چشمام 4تا شد…تازه 2هزاریش افتاد … فهمید که قراره کون و کسشو جر بدم… گفتم بخواب…همونجا خوابودنمش ساپورتشم کامل از پاش دراوردم… گفت یواش تر بابا…مگه دشمنتو میخوای بکنی… اینو گفت تازه به خودم اومدم…دیدم راست میگه…گفتم خودت شورتتو در بیار… در آورد و به پاهاشو داد بالا و خوابید… منمافتادم روش…حالا نکن کی بکن…صدای تق تق پیچیده بود …با سرعت میکردم فقط یهو دیدم میلرزه در آوردم آبش با فشار پاچید رو سینم… گفت چکار کردی آبتو ریختی تو کسم… گفتم کس خل آب من که هنوز نیومده… آب کس تو با فشار ریخته رو من… اینبار به صورت سگی خوابوندمش … نادی جیغ میکشید… دست و پا میزد… گاز میگرفت… من فقط میکردم… 15دقیقه با سرعت تمام گاییدمش …نادی فقط میلرزید و ارضا میشد…3بار ارضا شد…جنازه شده بود… نزدیک بود آبم بیاد کشیدم بیرون بردم سمت صورتشو با فشار آبم پرت شد تو صورتش … نادی فقط میگفت جووون…آبتو بخورم جووون… کیرمو گرفته بودم سمتش با فشار آبم میومد…2تا نفس عمیق کشیدم و آه گفتم…آبم اومد…غش کردم رو زمین… کل بدنم خیس عرق بود…نفسم بالا نمیومد… این بود یکی از سکسهای زیبام… نوازشهای عشقم بعد ازین سکس لذتی داشت …که هنوز که هنوزه مزش زیر زبونمه

نوشته ی : parsa.ideal


👍 0
👎 0
35462 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

442819
2014-11-03 01:23:12 +0330 +0330

baleeee :-)

0 ❤️

442822
2014-11-03 16:46:59 +0330 +0330
NA

در کل خاک تو کونت.
دیوووووووووث میذاشتی یه مدت از فوت باباش بگذره بعد ترتیبشو میدادی پدرسگ.
سگ وحشی اون حشریه بهش میگی خفه شو؟
خاک تو سرت با این جملات اسهالیت. گوه سگ تو دهنت خر تو دهنت بشاشه اگه یه بار دیگه بنویسی ننه جنده diablo

0 ❤️

442823
2014-11-03 22:17:32 +0330 +0330
NA

تکراری بود خوشتیپ جان. داستان کپی کردی خوش صدا.

0 ❤️

442824
2014-11-04 08:15:40 +0330 +0330
NA

اگرچه تکراری بود
ولی بدنبود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها