یک شوخی (۵ و پایانی)

1395/06/31

…قسمت قبل

نیم ساعتی توی تخت پهلو به پهلو شدم ولی نمیدونم چرا تا چشم گرم میشد کنجکاوی اینکه بقیه چه کار می کنن

یهویی یاد اون پیامک از اون شماره ی غریبه افتادم ، بازش کردم فقط یک جمله بود:
“امشب مال خودمی شیطون”

سریع نوشتم :“شما” و فرستادم ، چند دقیقه ای منتظر پاسخ موندم ولی خبری نشد.
حدس زدنش کار سختی نبود مطمئن بودم که شقایق با ی سیم کارت دیگه اینو برام فرستاده.
داشتم سکس با شقایق را تو ذهنم مجسم میکردم جوووون قند تو دلم آب شده بود ، ولی نکنه کار نازنین باشه ، اینجوری خواسته عکس العمل منو ببینه ، کمی گیج شده بودم و فکرم به جایی نرسید .
هر چی تلاش کردم خوابم نبرد و رفتم ببینم بچه ها چه کار می کنند ، داخل خانه ساکت بود و صداشون از بیرون می آمد.
بچه ها داشتند گل یا پوچ بازی می کردند و خانمها یک سمت بودند و آقایون یک سمت.
صدای خنده هاشون کل باغ را گرفته بود ، من که اصلا حوصله بازی را نداشتم بدون اینکه متوجه بشوند به اتاقم برگشتم و سعی کردم بخوابم و نفهمیدم کی خوابم برد.

ناگهان از خواب پریدم ، چقدر گذشته بود نمی دونم ،چون پرده ها کشیده شده بود همه جا تاریک بود ؛ من روی تخت خوابیده بودم و دستم را روی تخت کشیدم تا گوشیم را پیدا کنم ، روشنش کردم ساعت 2:15 دقیقه بود ؛ ولی شقایق کجا بود ، شاید دستشویی بود ، تو همین حال و هوا بودم که صدای ناله های سکسی از تو اتاق ساسان و کیمیا به گوشم رسید ، حالا متوجه شدم احتمالا با همین صداها بیدار شده بودم.
خیلی آروم به سمت درب حمام رفتم و بی سر و صدا بازش کردم و چهار دست و پا رفتم اون سمت حموم و اینبار جرات بیشتری پیدا کرده بودم و تصمیم گرفتم کمی لای درب را باز کنم .
تو همین حال و هوا صدا بلندتر شد :
“حال میده عزیزم”
صدای ساسان بود.
ادامه داد:
چقدر کست تنگه سونیا

چی؟؟!!
سونیا؟؟!!..

گیج شدم ،حتما دوباره ساسان داشت در مورد فانتزیهاش صحبت می کرد و اینبار سونیا را جای زنش تصور میکرد ، یا شایدم …
شایدم کامران و سونیا هم اینجا هستند و موازی سکس می کنند ؛ تو یک ثانیه چندین فکر از ذهنم عبور کرد ولی هر چقدر گوش میکردم صدای افراد زیادی تو اتاق نبود.
کنجکاوی داشت دیوونم میکرد ، با تمام جسارتی که از خودم سراغ داشتم لای درب را خیلی با احتیاط باز کردم شاید اندازه یک سانتیمتر ؛ داخل اتاق با نوری که از پنجره می آمد تقریبا نیمه روشن بود ؛ حالت 69 بودن و زنی که هنوز مطمئن نبودم کیمیا بود یا سونیا پشت به من داشت ساک میزد.
نفسم تو سینه حبس شده بود ، مواظب بودم هیچ صدایی ایجاد نکنم که آبروریزی بشه .
نزدیک سی ثانیه گذشت و زنی که روی ساسان بود یک لحظه نیم خیز شد حالا می تونستم موهاش را ببینم ؛ رنگ موهای سونیا روشن تر و خیلی کوتاه تر بود و وقتی بلند شد هیچ شکی نداشتم که سونیا روی ساسان بود ، وای خدای من مگه میشه ؟؟!!
انقدر هول شده بودم که بستن درب را فراموش کردم ؛ تقریبا سینه خیز برگشتم تو اتاق ؛ رفتم سمت تخت ؛ خیلی تاریک بود ، دوباره دست کشیدم رو تخت نه خیر شقایق نبود
یعنی کجا می تونست باشه ؟؟
نکنه ؟؟
همه جور فکر تو سرم رژه می رفت ؛ یعنی شقایق هم با اینها بود ؛ یعنی الان اونم ی جایی مشغوله ، ولی نه از شقایق بعیده ولی …
ولی ممکنه تو این چند روز روش کار کرده باشن ، اون روز که با کامران رفته بودند بیرون ؛ همه ی لحظات این دو روز تو ذهنم پخش میشد ؛ وقتی ساسان واسه کمک به سونیا تو اتاق بودن و خنده های شیطنت آمیز هر دوتاشون و متلک های کیمیا شاید داشتند منو هم آماده می کردند ، من چقدر احمق بودم که متوجه نشدم ، حتما قبلا تجربه داشتن و شاید هم تو راه سونیا و کیمیا ، شقایق را آورده باشند تو خط .

پس الان شقایق کجاست ، برای چند لحظه سکوت عجیبی حاکم شده بود ، دیگه هیچ صدایی نمی آمد حتی نفسهای ساسان و سونیا .
شاید بارها تو تصوراتم به این نوع سکس فکر کرده بودم ولی تو واقعیت همه چیز متفاوت بود ، شاید فانتزیش هیجانی تر و بی دردسر تر بود ؛ کاملا منگ بودم و نمی تونستم از روی تخت بلند بشم ، ی حسی داشتم انگار هر پنج نفر دیگه به من زل زده بودند و منتظر عکس العمل من بودند ، این سکوت لعنتی داشت کلافم می کرد ؛ فکر کردم از اینجا نشستن هیچ چیزی درست نمی شه ,تصمیم گرفتم برم پایین و ببینم درست حدس زدم یا نه ؛ فکر میکردم شقایق و کیمیا الان باید پیش کامران باشند.
پاورچین پاورچین بدون روشن کردن هیچ لامپی به سمت در حرکت کردم ، نفسم را تو سینه حبس کرده بودم و تمام بدنم داشت می لرزید ، صدای نفس زدن سونیا دوباره به گوشم میرسید.
از در خارج شدم و آروم به سمت پله ها حرکت کردم ، اولین پله را که به پایین رفتم دیدم کسی به سمت بالا میاد ؛ با خودم گفتم احتمالا شقایق هست و خودم را آماده کردم برای پرسیدن این سوال که : کجا بودی ؟؟
همانجا ایستادم و منتظر شدم که به سمت من بیاید کمی که نزدیک تر شد متوجه شدم که قد و قامتش به شقایق نمیخوره.
کیمیا بود و هر چقدر به من نزدیک تر میشد من بیشتر قضایا میشدم ؛ کیمیا فقط شورت و سوتین تنش بود به من که رسید دستش را پشت کمرم گذاشت و با حالت پچ پچ تو گوشم گفت :
کجا داری میری شیطون ؟؟ مگه نگفتم امشب مال خودمی !
عرق سردی روی تمام بدنم نشسته بود، فقط تونستم بگم :
-شقایق ، شقایق کجاست؟؟
و خنده کیمیا …
باز در گوشم :
-نگران اون خانوم کوچولو نباش ، داره خوش میگذرونه!

سرجایم خشکم زده بود ، انگار پاهام داشت می لرزید حس میکردم زیر دوش آب یخ هستم ؛ ی حسی که تا بحال تجربه نکرده بودم ترس همراه با شهوت.
چند ثانیه مکث مرگبار ، گفتم :
-یعنی چی داره خوش میگذرونه ؟؟ الان کجاست ؟؟
بدون اینکه متوجه باشم کمی صدایم بلند شده بود که کیمیا با انگشت روی لب اشاره کرد که آروم باشم و در حالی که به اتاق اشاره میکرد گفت :
-بریم تو اتاق همه چی رو بهت توضیح میدم.
خب من شاید سه چهار سالی بود که همیشه به ضربدری فکر میکردم ولی رویا با واقعیت کیلومترها فاصله داره.
خوش جلو رفت و من مث بچه ای که دنبال مادرش راه میفته پشتش حرکت کردم .
تو اتاق به من اشاره کرد که بشینم روی تخت و خودش کنار من نشست.
در این زمان حس ترس تو وجودم کم رنگ تر و شهوتم بیشتر شده بود.
خودش رو کمی نزدیک تر کرد ، حالا بوی عطرش کامل حس می شد و گرمای بدنش .
صورتش رو به گوشام نزدیک کرد و گفت :

  • آرمان فکر میکردم تو باهوش تر از این حرفها باشی
    گفتم : منظورت چیه ؟
    ادامه داد : تو این دو روز هر کاری که لازم بود واسه اینکه تو متوجه داستان بشی ما انجام دادیم ، ولی کسی که تو اجرای نقشه کوتاهی کرد خانومت بود.
    بعد از اون شب ، مهمونی خونه ساسان اینها رو میگم ؛ من شماره شقایق را ازش گرفتم و فرداش با هم قرار گذاشتیم بیرون و کل داستان را براش تعریف کردم و اون خیلی خوشش اومد و…
    کیمیا داشت صحبت میکرد و من تو ذهنم به سادگی خودم می خندیدم ؛ حالا که فکر می کنم فردای همون شب مهمونی شقایق یک ساعت زودتر خروجی گرفت ، پس شقایق از همه چی خبر داشته ، یعنی هر پنج تایی می دونستند که داستان چیه و من ساده دل فکر میکردم شاید من بتونم واسشون نقشه ای بچینم نگو خودم دارم تو نقشه اینها دست و پا میزنم ، نقطه عطفش این بود که شقایق در مورد دروغ من چیزی را لو نداده بود .
    کیمیا در حالی که تقریبا به من چسبیده بود با صدای شهوتناک تو گوشم زمزمه میکرد:
    -خب حالا چی میگی ؟ حالا که خانم خوشگلت داره سکس جدیدی را تجربه می کنه تو نباید کم بیاری و با زبونش لاله گوشم را لمس کرد و پاشنه آشیل من همین حرکت بود ، تمام تنم داغ شده بود ، اعتراف میکنم هیجان این سکس از خود واقعی سکس به مراتب بیشتر بود.

آروم روی کیمیا نیم خیز شدم و صورتم را به گردنش نزدیک کردم یک لحظه حس عجیبی به سراغم اومد چیزی بین ترس و تردید ، این زن کیمیا بود و شوهرش در چند متری من بود ، ولی اونم که الان مشغول سکس با زن دوستش بود پس شقایق هم الان …
جوووون …
این فکرها شهوتم را چند برابر میکرد ، داغ داغ بود گردن کیمیا و بوس های پشت سرهم من کاملا حشریش کرده بود ، همینطور که می بوسیدمش دستم را به سینه هاش رسوندم از هیجان سکس سفت شده و نوکش کاملا برجسته بود از توی سوتین درش آوردم و انگشتم را کمی خیس کردم و روی نوک سینش می کشیدم بعد از چند ثانیه ، سوتینش را با یک دست باز کردم و سینه های خوشگلش افتاد بیرون و من در حالی که

گردنش را میخوردم با نوک سینه اش بازی میکردم ، حالا انگاری همه میدونستند که نقشه به خوبی اجرا شده ، صدای ساسان و سونیا بلند شده بود و من انگار تو خواب بودم ، دستم را به کس کیمیا رسوندم و در حالی که نوک سینه اش را لیس میزدم از روی شرت کسش را میمالیدم و کیمیا تو گوشم حرفهای سکسی میزد ، میگفت :
-پسر ! خوب واردی آدمو حشری کنی ، به ساسان می گفتم این دوستت خیلی سکسیه , جون تو خیلی خوبی پسر ، تا صبح باید منو بکنی با کیر خوشگلت …
نوک انگشتم را خیس کردم و آروم روی کسش حرکت میدادم ، کیمیا مچ منو گرفته بود و خودش هم همراهی میکرد ؛ شرتش را درآوردم ؛ لحظات بی نظیری بود ولی در همون زمان هزارتا فکر تو سرم میچرخید ، شهوت ،شقایق ، نازنین ، عذاب وجدان.
کیمیا بدون هیچ خجالتی شلوار و شرت منو همزمان کشید پایین و کیرم که نیمه شق بود را تو دهنش گذاشت و مشغول ساک زدن شد و من هم موهاش را از پشت نگه داشته بودم و هر دم خم میشدم سرش را می بوسیدم ، کمی که گذشت همینطور که ساک میزد با کسش هم بازی میکرد ؛ بعد از چند دقیقه کیمیا کاملا داغ کرده بود خودش را روی تخت انداخت و پاهاش را باز کرد و گفت : بیا آرمان جون ، دیگه طاقت ندارم.
بقدری کسش خیس بود که احتیاج به هیچ کار اضافه ای نبود چند بار کیرم را با دست گرفتم و روی کسش کشیدم تا حسابی حشری بشه بعد هم با یک فشار کوچیک وارد شد ، به محض ورود به این فکر میکردم که کس نازنین خیلی تنگ تره ولی داخل کس کیمیا داغتر بود.
تلمبه های آروم با مکث میزدم چون دوست نداشتم هیجان باعث بشه زود بیام و کیمیا فکر کنه مرد ضعیفی هستم پس از همه تجربه ای داشتم استفاده میکردم و هر زمانی که احساس میکردم نزدیک اومدن میشم چند ثانیه مکث میکردم و با ناز و نوازش کیمیا ادامه میدادیم. من خوابیدم و کیمیا در حالی که پشتش به من بود روی کیرم نشست و دستاش را از پشت روی سینه من قرار داد , کاری که نازنین هیچ وقت از پسش برنیومده بود . خودش با استادی تمام بالا پایین میشد ، با نبض پیدا کردن کس کیمیا و مکث هاش میشد فهمید که ارضاء شده و منم داشتم میومدم که صدای باز شدن در اومد و هر دو به سمت در برگشتیم ، کیمیا دیگه حرکت نمی کرد ؛ ساسان و سونیا بودند ؛ لحظه خوبی نبود اصلا هیچی عادی نبود من نمی تونستم سرمو بالا بگیرم و تو صورت ساسان نگاه کنم ولی ظاهرا اونها پروتر از این حرفها بودند.
ساسان گفت : آرمان جان اگه کارت با خانم ما تموم شده ببرمش ، این جمله را در حالی که می خندید گفت و حتی بعدشم دوباره خندید.
نکته جالب این بود من تو فکر این بودم که کاش ساسان شرت پاش نبود تا من می تونستم سایز کیرم را با کیرش مقایسه کنم .
کیمیا گفت : آرمان هنوز نیومده .
دستم را زیر باسن کیمیا گذاشتم و آروم بهش فهموندم که میخوام بلند بشه اونم همین کارو کرد و گفت میخوای بخورم برات ؟
گفتم نه من عادت دارم خیلی وقتها موقع سکس نیومده تمومش میکنم
با اومدن ساسان و سونیا کیرم مث بچه توسری خورده خوابید.
سونیا با شرت و سوتین بودو پوست سفید و بدن خوشگلش داشت منو دیوونه میکرد
سونیا گفت :آرمان بریم ببینیم این دوتا چه بلایی سر هم آوردند ، منظورش کامران و شقایق بود .
کیمیا شرت و سوتینش را پوشید منم مث ساسان شرتم را تنم کردم در حالی که کیرم هنوز سرحال بود .
چهار تایی از پله ها پایین رفتیم و به سمت اتاق خواب پایین حرکت کردیم ، داخل اتاق که شدیم من اینبار حس کردم که چقدر این اتاق بزرگه ، هیچ خبری از این دوتا نبود سونیا صدا کرد :
کامران !
شقایق !
کجایین؟
صدای کامران از داخل حمام اومد که گفت :
ما اینجاییم …

حمام پایین تقریبا سه چهار برابری از حمام طبقه بالا بزرگتر یود و جکوزی بزرگی وسط حمام بود که البته بیشتر از چهار نفر توش جا نمی شدند.

کامران و شقایق کنار هم داخل جکوزی بودند ، شقایق سوتین تنش بود و تمام تلاش خودشو میکرد که نگاههاش را از من بدزده .
من نمی دونستم باید چی کار کنم ، باید طبیعی رفتار میکردم و با زنی روبرو میشدم که به عنوان همسر من با مرد دیگه ای خوابیده بود.
همه منتظر برخورد ما دوتا با هم بودند ، رفتم کنار جکوزی و دست شقایق را تو دستم گرفتم.
سونیا گفت : آفرین آرمان گفته بودم که آرمان خیلی جنتلمن هست.
تو دلم می گفتم : من به گور پدرم خندیدم که جنتلمن باشم که کسی بخواد طرف زن من بره.
ساسان و کیمیا وارد جکوزی شدند و طوری نشستند که کیمیا روبروی کامران و ساسان روبروی شقایق قرار گرفت و به شوخی بهم آب می پاشیدند.
من رفتم زیر دوش و ادای شستشو رو درآوردم ، سونیا هم اومد کنارم و طوری ایستاد که تقریبا بهم چسبیده بودم .
همه ی نشانه ها اشاره به کلید خوردن پرده ی دوم این نمایش شهوانی داشت.
سونیا در حالی که پشت به من بود و داشت لیف می کشید گفت : آرمان جان میشه برام لیف بکشی ؛ به جکوزی نگاه کردم از حرکتهای آب معلوم بود پای بچه ها داره شیطونی می کنه ؛ یک لحظه نگاه من و شقایق بهم گره خورد و با لبخندی که زد قطع شد.
مشغول لیف کشیدن برای کیمیا شدم و وقتی به بند سوتینش رسیدم بازش کردم دستاش را رو سینه هاش گذاشت و برگشت در حالی که می خندید گفت : ای شیطون…

بچه ها از تو جکوزی اومدن کنار ما ، وساسان داشت شقایق را دستمالی میکرد و کامران با کیمیا مشغول بود.
چند دقیقه ای گذشت و یخ همه آب شده بود و جلوی هم راحت بودند و آقایون داشتند خانمها را به بهانه شستن دستمالی میکردن.
من رو زانو نشستم و در حالی که داشتم پایین تنه سونیا را لیف میزدم شرتش را کشیدم پایین ، واووو چه کس قشنگی داشت کوچولو و سفید مث همه جای بدنش با لیف چند بار روی کس و کونش کشیدم. دیگه همه لخت شده بودند که کیمیا پیشنهاد داد بریم تو اتاق.
خودمون را خشک کردیم و چون تخت بیشتر از چهار نفر جا نداشت ؛ شقایق و ساسان رفتند تو پذیرایی ، خیلی هم بهتر بود که با شقایق زیاد چشم تو چشم نمی شدم چون هیچ کدوم در این اندازه از وقاحت همدیگه خبر نداشتیم نمی دونم شاید هم شهوت بیش از حد بود.

ساسان زمان رفتن به شوخی زد پشت کیمیا و هردو خندیدند و من با چشمهای گرد شده به راحت بودن این زن و شوهر فکر میکرددم.
من و کامران روی تخت دراز کشیدیم و کیمیا روی کامران حالت 69 قرار گرفت و سونیا هم طوری روی پا نشست که کسش روی دهن من بود و من مشغول خوردن شدم هم بوی بدی نداشت و هم مزه یکم ترش خوشمزه ای داشت.
همونطور که براش می خوردم دستم را روی کمرش و شکمش می مالیدم و خودش داشت با سینه هاش بازی میکرد
کیمیا روی کیر کامران قرار گرفت و با حشریت زیادی بالا پایین میرفت هنوز یک دقیقه هم نشده بود که کامران کیمیا را از رو خوش بلند کرد و همه آبش را روی شکم خودش خالی کرد ؛ قیافه ی کیمیا دیدنی بود و به حال غر می گفت : گندت بزنه کامران تو که باز زود اومدی
کامران هم گفت : چی کار کنم خب
من داشتم می خندیدم و سونیا هم به خنده می گفت : هر چی کمش مزش بیشتره و کیمیا عصبانی بود خخخخ.
سونیا بلند شد و هر دو ایستادیم و سونیا روی لبه تخت خم شد و من از پشت وارد کسش کردم وای عالی بود خیلی تنگ بود حتی از کس نازنین هم تنگ تر بود .
در حالی که تلمبه میزدم و دستام روی باسنش نواوزش وار حرکت میکرد به این فکر میکردم که کامران چقدر کمر شله ؛ اصلا شاید به خاطر همین سونیا تن به همچین روابطی میداد حتی از کجا معلوم شاید سونیا اولین بار پیشنهاد داده باشه . پس شقایق طفلی حال زیادی نکرده و شاید الان ساسان براش جبران کنه.
ثابت ایستادم و سونیا خودش عقب جلو میکرد و با چوچولش بازی میکرد ؛ کیرم داشت نهایت لذت را می برد و کامران انگار که فیلم سوپر نگاه می کنه به ما زل زده بود و کس دادن زنش را نگاه میکرد و من دست و پام را گم کرده بودم و واقعا خجالت می کشیدم ولی برای اونها ظاهرا خیلی عادی بود.
چند دقیقه بعد سونیا صاف شد و یک پاش رو روی لبه تخت گذاشت و من گذاشتم تو کسش ؛ شانس آوردم کیرم در اندازه ای بود که تو این پوزیشن آبروریزی نشه.
عاشق کون سونیا بودم ولی یکباری که سر کیرم را به عمد روی سوراخش گذاشتم خودش را جمع کرد من هم فهمیدم که دوست نداره خودم هم دوست نداشتم کاری انجام بدم که لذت سکس کوفتش بشه.
تو این لحظات کیمیا اومده بود و از لای پاهای من تخمام را با دست می مالید و سینه هاش را چسبونده به من ؛ تو این حالت دیگه نمیشد طاقت آورد و کیرم را خارج کردم و همه آبم را روی کمر سونیا خالی کردم.
وقتی که آبم اومد فقط خودم را روی تخت انداختم , همه چیز مث خواب بود شب عجیبی بود و موج توهم انگیز شهوت کل فضا را پوشونده بود . سونیا دستم را گرفت و چهارتایی داخل حمام رفتیم و شقایق و ساسان هم چند دقیقه بعد به ما اضافه شدند.
حال همه به خوبی زمان سکس نبود حالا دیگه شهوت خوابیده بود و من و شقایق خیلی جدی معذب بودیم .
دوست داشتم هر چه زودتر با شقایق تنها باشم چون باید خیلی چیزها را به من توضیح میداد.

ساسان نسبت به بقیه خیلی راحت بود و با شوخی سعی داشت جو را حالت سنگینی که داشت خارج بکنه و منم سعی کردم دمق نباشم و با اون همراهی کردم و روی همدیگه آب می پاشیدیم و همگی حالشون بهتر شد.
به نوبت دوش گرفتیم و لباس پوشیدیم و هر کی به اتاق خودش رفت .
شقایق به محض وارد شدن به اتاق خودش را روی تخت انداخت و سکوت …
کنارش نشستم و روی موهاش دست کشیدم و گفتم:

-فکر کنم اگه به این مسافرت نمیومدی پشیمون میشدی
شقایق سرشو بلند کرد و فقط لبخند زد
ادامه دادم :
-ولی من اصلا از تو انتظار نداشتم !
-واسه چی ، مگه چیکار کردم ؟
-همینکه با من رو راست نبودی و به من نگفتی قضیه دیدن کیمیا را و اینکه من تنها کسی بودم که از هیچ چیز خبر نداشتم
شقایق گفت :
-به خدا آرمان روزی که کیمیا موضوع را به من گفت حس عجیبی داشتم چیزی بین هیجان و ترس که البته زور هیجان بیشتر بود ، خب من زن آزادی هستم که کاملا مختارم وارد یک رابطه حتی به این شکل بشم یا نه ولی ترسم از بازخورد تو بود و می ترسیدم.

شقایق داشت صحبت میکرد و من انگار که نمی شنیدم داشتم به همه چیز فکر میکردم :
به اینکه از زمان متاهل شدن امشب بار دومی بود که شیطونی کرده بودم ، بار اول چهار سال پیش بود زمانی که در یک اداره کار میکردم ؛ فرشته دختری که انقدر زیبا بود که تمام مردای اداره بهش نظر داشتند ولی خیلی بد اخلاق بود و به هیچ وجه نمیشد باهاش سر صحبت را باز کنی ، من هم که اهل موس موس نیستم خیلی رسمی باهاش بودم گر چه تو دلم عاشق ی رابطه حتی ساده بودم تا اینکه به شعبه دیگه ای رفت و یکسالی هیچ خبری ازش نداشتم و کاملا فراموشش کرده بودم.
یک روز عصر بود که تلفن زنگ خورد و همکارم جواب داد و گفت ی خانمی با تو کار داره ، باورم نمیشد فرشته بود و بعد از سلام و احوال پرسی , داشت یک کار اداری را پیگیری میکرد که من با پررویی ازش پرسیدم الان کجاست و چه کار می کنه ؟
که گفت : به قدری تحت فشار بودم و تو اداره همه مردا بهم گیر میدادن که بی خیال اداره شدم و اومدم بیرون, الان یک آپارتمان اجاره کردم و کارهای بازرگانی و ترجمه یک شرکت ایرانی که از چین جنس میارن را تو خونه انجام میدم.
که ادامه داد: ولی آرمان تو تنها کسی بودی که هیچوقت تو صحبت با من حرف نامربوطی نزدی.
تو دلم داشتم میگفتم : مث سگ ازت می ترسیدم وگرنه من از همه بیشتر تو کف تو بودم
من گفتم : انقدر که بداخلاق بودی جرات نمی کردم
فرشته ی آه کشید و گفت : فکر کن تازه با این بدخلقی هایی که میکردم منو عاصی کردند.
گفتم: من خیلی خاطرت را میخواستم همیشه , ولی می ترسیدم باهات صحبت کنم
گفت : خاک بر سرت حالا که ازدواج کردی میگی اینو ؛ حالا خانومت بهت اهمیت میده ؟؟ خوب سیرت می کنه؟؟
من تعجب کردم و فهمیدم فرشته داره آمار میده ، گفتم :
بد نیست ولی خیلی داغ نیست ، راستی فرشته خیلی دوست دارم ببینمت

با پررویی گفتم: میشه امروز ببینمت
کمی لوس بازی درآورد و گفت:
تو متاهلی آرمان با یک خانم مجرد چی کار داری؟؟
ولی آدرس را گفت ده دقیقه با محل کارم فاصله داشت ، سریع از مسئولم مرخصی ساعتی گرفتم و مث فانتوم چند دقیقه بعد در خونش بودم.
خدا میدونه چقدر هیجان داشتم.

آرمان کجایی ؟؟ دارم با تو حرف میزنما
صدای شقایق منو به خودم آورد:
-هان ببخشید دارم گوش می کنم.
شقایق ادامه داد:
-آره میگفتم من هیچوقت تا این سن سکس واقعی را تجربه نکرده بودم نمی خواستم کسی بدونه ولی الان ما چیزی واسه پنهان کردن از هم نداریم علت اصلی طلاق گرفتن من زودانزالی شوهرم بود که شش ماه آزگار از این دکتر به این دکتر می رفتیم و هیچ نسخه ای بهش افاقه نکرد ؛ من تشنه بودم. آرمان میفهمی وقتی کیمیا تو پارک با من این موضوع را مطرح کرد , من همونجا خیس شدم با خودم گفتم چی میشه از این شوخی آرمان چیزی هم نصیب من بشه .
خیلی صادقانه حرف میزد ،آروم خم شدم و گونه اش را بوسیدم و گفتم :
شقایق من از این ناراحتم که کاشکی من هم از بازی خبر داشتم ، گاهی فکر میکنم کلی تو دلتون به من خندیدید.
شقایق چشماش ناراحت شد و گفت:
-کیمیا از من پرسید روحیات آرمان چه طوری هست و به نظرت چه جوری با موضوع برخورد میکنه ؟
من واقعا نمی دونستم گفتم شاید همه چیز رو خراب کنی همین .

دستم را روی صورتش گذاشتم و گفتم: از اینکه حس خوبی داشتی خوشحالم و چشمام رو بستم و این به معنای پایان این گفتگو بود.

حوصله صحبت در مورد اتفاقهایی که افتاده بود را نداشتم ، دوباره صورت فرشته تو ذهنم تصویر شد: دم آپارتمانش که رسیدم قلبم داشت تالاپ تولوپ می کرد ، من تا اون سن جز خانمم با زنی رابطه نداشتم البته به غیر از چند مورد شیطونی بچگی که همه کم و بیش داشتند .
فرشته خیلی خوشگل تر شده بود با اون چشمای روشن توی صورت قشنگش ، ی تاب با شلوارک خیلی کوتاه تنش بود و یک میکاپ عالی و موهاش را از پشت سر با کش سر جمع کرده بود ؛ خودش دستش را جلو آورد و من که خیلی مفتضح هول شده بود باهاش دست دادم ، اول روی مبل روبروی هم نشستیم و نیم ساعتی خاطرات قدیمی را مرور کردیم و بعد لب تاپش رو آورد و اینبار کنارم نشست و عکسای سفری که تازیگیها به آنتالیا را داشت بهم نشون داد و من داغ شده بودم هم شهوت بود هم خجالت.
فرشته که متوجه گرمای بیش از حد بدنم شد گفت چته آرمان ؟ اگه گرمته خب پیراهنتو دربیار.
منم همین کار را کردم و سعی کردم بهش بچسبم که خندید بهم ، هنوز صورت خوشگلش جلوی چشمام هست منم خندیدم ، خیلی خوب بود.
بعد با هم فیلم های قدیمی خانوادگیشون رو دیدیم و اون با هیجان دوستاش و فامیلاشون رو معرفی میکرد و من چیز زیادی از حرفهاش متوجه نمی شدم و تو این فکر بودم که چقدر خوب که نازنین خونه نیست و اگه بشه امشب اینجا پیش فرشته بمونم هیچ دغدغه ای ندارم .
ساعت 8 شب شد که فرشته پیشنهاد داد بریم فروشگاه خرید ، با هم رفتیم فروشگاه فلکه دوم تهرانپارس و کلی از این غذاهای فزیز شده خریدیم و کل پول خرید را هم انداخت گردن من و الان که فکر میکنم در واقع هزینه سکس بوده خخخخ.
شام خوردیم و من گفتم فرشته من خونه تنهام بریم پیش خونه ما.
که گفت چه کاریه خب همینجا بمون دیگه.
من از خدا خواسته ازش لباس گرفتم که شلوارک نخی زنونه داشت .

کنار هم روی تخت خوابیدیم و فرشته فقط چراغ خواب را روشن نگه داشت ، یک لباس حریر یکسره خواب تنش کرده بود و عطری دیوانه کننده ؛ چند دقیقه ای گذشت و من دستم را به سمتش بردم و که خودش دستم را گرفت و بوسید داشتم بال در میآوردم ، جسور شدم و دستم را روی سینه هاش گذاشتم و بهش چسبیدم که خودش بغلم کرد ؛ چقدر آن لحظات زیبا بود ، دستم نوازش وار روی تمام بدنش طواف میکرد ، چنان لبم را با ولع میخورد که داشتم دیوانه میشدم دستم را به کسش رسوندم شرت پاش نبود کمی مالیدم ، بعد رفتم روی زمین و لباسش را درآوردم وای چه کسی ؛ مث کس دختربچه ها هیچ لب اضافه ای نداشت و بوی خوبش آدمو دیوونه میکرد ؛ چند دقیقه بعد لباس خودم را درآوردم و با بی تجربگی تمام در حالی که سرپا بودم و فرشته روی تخت بود وارد کسش کردم ؛ به قدری تنگ بود که فکر میکنم 7 یا 8 تا تلمبه زدم و موقع آمدن از توش درآوردم و انقدر هیجان داشتم که آبم با فشار وحشتناک پاشید که روی موهای فرشته ریخت و همه جای تخت, ولی هردو تو حال خوبی بودیم ،فرشته تنها کسی بود که به جز نازنین کرده بودم و امشب …

ساعت 4:45 صبح را نشون میداد و هوا که تا دقایقی دیگر روشن میشد و من که از صبح شدن بیزار بودم و اصلا فکر روبرو شدن با بچه ها برام سنگین بود برای همین هر چی با خودم کلنجار رفتم به این نتیجه رسیدم که من زودتر برگردم تهران ، نمیدونم نظر شقایق چی بود.
خوابم برد…
گوشیم را روی 8:00 کوک کرده بودم ، یک زنگ کش دار.

شقایق زودتر بیدار شده بود و با صدای خواب آلود گفت :

  • گوشیت داره زنگ میزنه آرمان
    -پاشو باید حاضر بشیم
    -کجا؟
    -تهران
    -چرا ؟ امروز؟
    -آره ، پاشو شقایق من دوست ندارم تو ادامه این تراژدی دست و پا بزنم
    -ولی … باشه الان حاضر میشم ولی اینجوری بچه ها ناراحت میشن
    -شقایق من به معنای واقعی کلمه خجالت میکشم خواهش میکنم بیا بریم
    شقایق بلند شد و شروع کرد به جمع و جور کردن ،صورتش هیچ حسی نداشت نه غمگین بود نه شاد نه حتی عصبانی.
    ساعت 8:30 دقیقه ما حاضر بودیم و من به سمت اتاق ساسان و کیمیا رفتم دیگه چیزی واسه رعایت کردن وجود نداشت برای همین خیلی راحت در را باز کردم . کیمیا و ساسان بهم گره خورده بودند ، آروم چند بار ساسان را تکون دادم که غرولند کنان چشماش را باز کرد :
    -چی میخوای آرمان؟
    -هیچی …ببین ساسان من واسم کاری پیش اومده باید هر چه زودتر برم تهران از بقیه بچه ها خداحافظی کن و عذرخواهی کن.
    -چرا ، کجا؟
    جوابش را ندیدم و با اشاره دست گفتم حالا با هم صحبت می کنیم و اومدم بیرون.
    با هزار بدبختی دربستی گرفتیم و با توجه به اینکه جمعه بود یک کرایه ی عجیب گفت که ما چاره ای جز قبول کردن نداشتیم.
    نیم ساعت اول تو ماشین هر دو ساکت بودیم ، من داشتم تمام دیشب را تو ذهنم مرور میکردم ، هیچ وقت فکر نمیکردم تو واقعیت ضربدری را تجربه کنم و یک درصد هم فکر نمیکردم که روز بعدش حال خوبی نداشته باشم .
    شقایق کمی بهم نزدیک شد و سرش را روی شونم گذاشت :
    -آرمان هنوز از من دلخوری؟
    -از تو نه ، شاید از خودم
    -مگه تو لذت نبردی ؟
    -چیزی نبود که بشه ازش لذت نبرد ولی این احساسی که الان دارم خیلی خوب نیست ، هم خیانت کردم به نازنین و هم به دوستام .
    -این چه فکریه ؟ اونها هم که بی نصیب نموندن
    -نمیدونم ؛ از دست خودم دلخورم.

دیگه حوصله صحبت نداشتم و تا تهران به جز چند جمله دیگه حرفی رد و بدل نشد.
میدان آزادی پیاده شدیم و برای شقایق دربستی گرفتم و رفت.
خودم اتوبوس سوار شدم چون هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ جا نداشتم.
نازنین انتظار برگشتن من را نداشت و من زمان داشتم تا با خودم خلوت کنم.
تصمیم گرفتم که با کامران و ساسان قطع رابطه کنم که بیشتر از این گند به همه چیز نزنم.

دو ماه از آن تاریخ گذشت.
هیچ ارتباطی با ساسان و کامران نداشتم به جز یکبار که کامران به سیم کارت قبلیم زنگ زد و گفت بعد از رفتن شما واسه هیشکی دل و دماغ نموند و ما هم همون روز برگشتیم و همه تعجب کردیم که علت برگشت هول هولکی شما چی بود
بعد از اون تماس سیم کارتم را عوض کردم.

برای شقایق کار دیگه ای تو شرکت یکی از دوستام پیدا کردم و با اینکه خیلی دلخور بود از پیش من رفت.
دلم نمی خواست به هیچ بهانه ای چیزی یادآور اون شب باشه.
آرامش به من برگشته بود و من و نازنین واقعا روزهای خوبی با هم داشتیم.

تا اون روز کذایی…

فکر کنم سه شنبه بود حوالی ساعت 11 صبح که من داخل بانک بودم که گوشیم زنگ خورد ، نازنین بود ، چون جلوی باجه بود جوابش را ندادم ، ولی نازنین دوباره زنگ زد اینبار قطعش کردم که پیامک داد: “کار فوری ، جواب بده”

کارم تقریبا تموم شده بود و از بانک خارج شدم و نازنین را گرفتم ، با اولین بوق جواب داد:
سلام آرمان جان ، خوبی؟
-سلام عزیزم چیزی شده ؟
-برامون مهمون اومده ، تو هم بیا خونه.
-مهمون ؟ کی ؟
-دوستات با خانوماشون
-کدوم دوستام ؟
قبل از این که نازنین حواب بده صدای یک مرد اومد که می گفت : بده خودم بهش میگم
-سلام آرمان جون داداش ، دیگه ما رو نمیشناسی؟
صدای ساسان بود ، ساسان تو خونه ی من چه غلطی میکرد ، اصلا خونه ی منو از کجا پیدا کرده بودند ، وای دنیا داشت رو سرم خراب میشد.
گفتم: ساسان داداش خیلی خوش اومدید ، من سریع خودم را میرسونم .
ساسان در حالی که بلند بلند میخندید گفت : خیلی عجله نکن آرمان جان ، انقدر خانم با سلیقه ای داری که نمیگذاره بهمون بد بگذره
و در حالی که قهقهه میزد گوشی را قطع کرد .
یادم افتاد که اوایل ازدواجمون از دوران دانشگاه و ساسان و کامران برای نازنین تعریف کرده بودم.
خون خونم را داشت میخورد ، کاش میمردم خدایا ، فکر اینکه حالا دیگه بچه ها متوجه دروغ من شده بودند ، ولی نشانی خونه … کی به غیر از شقایق می تونست این کار را کرده باشه … کار خودش بود ، حتما به خاطر بیرون رفتن از شرکت از من کینه گرفته بود و اینجوری خواسته بود تلافی کنه.
با تمام سرعت به سمت خونه در حرکت بودم و ذهنم پر از صداهای ترسناک بود و حتی فکر کردن به روبرو شدن با بچه ها برام سخت بود.
هر طوری بود خودم را به خانه رسوندم و زنگ درب آپارتمان را زدم و خود نازنین درب را باز کرد

آروم در گوشم گفت: تو دعوتشون کرده بودی ؟؟ برای نهار میخوان بمونن؟؟
-نه ، نمیدونم ، حالا بزار بیام تو
بچه ها توی پذیرایی نشسته بودند ، یکی یکی با بچه ها دست دادم و ساسان به بهانه بوسیدن تو گوشم گفت: فکر کردی خیلی زرنگی !
و خودش بلند بلند خندید و منم برای حفظ ظاهر خندیدم و همه نشستیم
ساسان شروع کرد به تعریف خاطره از قدیم و هرزگاهی مزخرفاخی هم از خودش میبافت:
-آره نازنین خانم ما با این آقا آرمان روزگاری داشتیم ، برعکس ما آرمان خیلی بچه درسخون بود واسه همین تو دانشگاه خیلی خاطرخواه داشت و در حین صحبت رو به من کرد و گفت :
آرمان در مورد شقایق چیزی به خانومت نگفتی؟
من رنگم پرید و با دستپاچگی گفتم :
نه خودت تعریف کن
و ادامه داد:
آره نازنین ، شقایق ی دختر عقب افتاده بود بغل خونه دانشجویی ما که می خواستیم واسه آرمان بگیرمیش و پکی زد زیر خنده و همه خندیدند و من نفس راحت کشیدم و ساسان بهم چشمک زد.
نازنین گفت : آرمان قبلنا از شما خیلی تعریف میکرد و رو به من کرد و گفت : آرمان خیلی بی انصافی چرا با دوستای به این خوبی رفت و امد نمی کردیم
من گفتم: خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس و تو دلم به زمین و زمان فحش میدادم و مستاصل بودم.
کیمیا به بهونه جمع کردن ظرفهای میوه به سمت آشپزخانه رفت و همین طور که میرفت گفت : نازنین جون با سونیا بیاید تو آشپزخانه ، آقایون کلی با هم حرف دارند.
نازنین و سونیا رفتند و ما تنها شدیم.
قبل از اینکه کسی حرف بزنه خودم شروع کردم

-بچه ها من واقعا متاسفم ، هیچ وقت فکر نمی کردم آخر ی شوخی به کجا ممکنه برسه ، باور کنید پشیمونم
ساسان همون لبخند مسخره آمیز همیشگی رو لبش بود و گفت :
تو به غرور ما توهین کردی ، حتمن تو دلت به حماقت ما خندیدی و احساس زرنگی کرده ولی پسرجون ماه هیچوقت پشت ابر نمی مونه.
کامران گفت : ساسان اذیتش نکن و رو به من گفت : آرمان من از اصلا از تو انتظار همچین کاری را نداشتم ، پسر ضربدری قمار روی همه چیزه آدمه ، زندگی آدم ، ناموس آدم ؛کسی که وارد رابطه ضربدری میشه چیزی واسه باختن نداره.
من که تا اون لحظه سرم پایین بود گفتم: من که گفتم اشتباه کردم و پشیمونم دیگه نمی دونم باید چه کار کنم!
ساسان گفت : تو توی این بازی جر زدی ، باید بازی را تمومش کنیم
گفتم : یعنی چی ؟؟ کدوم بازی ؟؟
پرونده ی اون داستان بسته شده است.
داغ کرده بودم ، دوست نداشتم دست هیشکی به نازنینم برسه .
ساسان گفت: نه دیگه گلم ، اون پرونده برای تو بسته شد
گفتم : واسه شما چه فرقی داره ؟ فکر کنید شقایق واقعا زن من بوده
کامران گفت : آرمان جون نگو که نمی فهمی ما تو اون ماجرا روی ناموسمون قمار زدیم و تو روی کارمندت و اینا اصلا با هم برابر نیستند.
قلدربازی فایده نداشت پس افتادم به التماس : بچه ها تروخدا ، باور کنید نازنین اصلا خیلی از مرحله پرته ، اون اصلا تو این فازا نیست ؛ به دست و پاتون میفتم اصلا هر چی شما بگید من انجام میدم ، فقط به نازنین کار نداشته باشید.
ساسان گفت : ما چیز زیادی نخواستیم که فقط گفتیم بازی را تمومش کنیم .
کامران هم گفت : موافقم
دستم را بین دستام گرفتم ، و دلم میخواست از ته دل گریه کنم.

کامران دست رو شونم گذاشت و گفت: نگران نباش ، کیمیا کارش رو خوب بلده.
-گفتم یعنی چی ؟ یعنی به نازنین گفته؟
کامران جواب نداد.
سونیا و کیمیا اومدن پیش ما و صدای نازنین از داخل اتاق خواب که منو صدا میزد ، رفتم تو اتاق ، کنارش روی لبه ی تخت نشستم و سرم پایین بود:
-تو چی کار کردی آرمان باورم نمیشه
و سکوت …
با بغض ادامه داد:
-آرمان مگه برات کم گذاشته بودم, چطور تونستی به من خیانت کنی ، هیچوقت فکر نمی کردم وارد همچین روابطی بشی.
گریه ام گرفته بود با خجالت بهش نگاه کردم : من هیچ دفاعی از خودم ندارم ، تو هر چی بگی حق داری ، فقط میتونم بگم ی اشتباه بچه گانه بود و خواستم سمتش برم که خودش را عقب کشید و گفت:
اشتباه ؟؟ از کی تا حالا خیانت اسمش شده اشتباه؟
صورتش از عصبانیت گر گرفته بود و چشماش دو دو میزد و رگه خونی پیدا کرده بود با عصبانیت گفت:
فقط یک سوال ازت می پرسم راستش رو بگو ؛ قبل از اینکه جوابی بدم گفت :

-لذت بردی؟؟… جواب منو بده ، لذت بردی یا نه؟
من سرم پایین بود
گفتم: چی بگم نازنین!
-هیچی فقط جواب بده
-آره ولی…
اجازه ادامه صحبت را بهم نداد و گفت:
-ولی چی ، این گندی که زدی نه توجیهی داره نه میشه روش ماله کشید ، حالا هم پاشو برو بیرون پیش دوستات
گفتم: میخوای چی کار کنی نازنین!
تقریبا با فریاد گفت: به خودم مربوطه و درب اتاق را با انگشت نشان داد.
اومدم بیرون ، پیش کامران نشستم حرفی برای گفتن نداشتم تا اینجا هیچ کس مقصر نبود جز خودم.
کیمیا به سونیا اشاره کرد و هردو رفتند پیش نازنین.
بغض گلوم را گرفته بود این اولین باری بود که نازنین به من پرخاش میکرد.
شاید ده دقیقه ای گذشت که کیمیا ساسان را صدا کرد و من نمی دونستم چی داره اتفاق میفته.
پنج دقیقه بعد سونیا اومد بیرون و ی چیزی تو گوش کامران گفت و رفت .
بعد از رفتن سونیا کامران گفت:
آرمان ما هم بریم تو اتاق
به سمت اتاق حرکت کردیم ، کامران جلوتر رفت و من پشت سرش وارد شدم، چیزی که داشتم میدیم باور نکردنی بود:
نازنین من بدون هیچ لباسی روی تخت دراز کشیده بود و ساسان داشت با ولع کسش رو میخورد و کیمیا داشت سینه های نازنین رو میمالید و حرکت موج گونه شکم نازنین نشون میداد که کاملا حشری شده.
سونیا داشت لباسهاش رو در می آورد،
یک لحظه میخواستم حمله کنم به ساسان و از روی نازنین بلندش کنم مشت هام گره شده بود , سونیا که متوجه حالت من شده بود روبروم وایساد و گفت : آروم باش آرمان ، بازی را خراب نکن.
هم عصبانی بودم هم ناراحت ولی شهوت داشت حس قوی تری میشد.
سرجایم میخکوب شده بودم و نمی تونستم چشم از نازنین بردارم ، تو همین زمان سونیا که کاملا لخت شده بود منو بغل کرد ، گرمای بدن سونیا کاملا حالم را عوض کرد ، کامران لخت شد و جایش را با کیمیا عوض کرد و کیمیا هم پیش من اومد و با سونیا شروع کردن به لخت کردن من.
دیگه شهوت غالب شده بود و فضای اتاق پر از هیجان بود.
کامران کیرش را جلوی دهن نازنین گرفت و نازنین در حالی که نوکش را تو دهنش کرده بود همزمان با دستش پایین کیرش را مالش میداد ، در همین زمان ساسان بلند شد و کیر شق شده اش را با دست گرفت و روی کس خیس نازنین حرکت میداد که نازنین داشت خودش سینه هاش را می مالید.
ساسان آروم آروم تو کس نازنین وارد کرد و صورت قرمز نازنین.
کیمیا جلوم زانو زده بود و داشت ساک میزد و سونیا از پشت بغلم کرده بود و تو گوشم پچ پچ میکرد:
آرمان چه لذتی داره می بینی زنت داره کس میده ، عوض داره گله نداره ، تو هم زن اون دوتا رو کردی.
بعدم پشت گردنم را پشت سر هم بوس میکرد ؛ لحظات عجیبی بود اوج هیجان سکسی .
ساسان تلمبه زدنش را تند تر کرده و انقدر خیس بود صداش شالاب شولوب میداد.
کیمیا همینجوری سرپا خم شد پشتش رو به من کرد و دستاش رو لبه تخت گذاشت و من داخل کس داغش کردم و سونیا از پشت تخمهای منو می مالید.
در این لحظه ساسان به نازنین گفت ی حالت دیگه و نازنین حالت سگی شد و ساسان بدون ملاحظه داخل کرد و شروع کرد وحشیانه تلمبه زدن.
نازنین که کاملا مشخص بود داره پرواز میکنه خودش هم همراهی میکرد و عقب جلو میشد ، ساسان که معلوم بود زیاده روی کرده و داره میاد سریع درآورد و خودش را انداخت روی تخت و آبش را روی شکم خودش خالی کرد.

و کامران تو همون حالت کیرش را داخل کرد و من به شکل احمقانه ای تو دلم میخندیدم که کامران الان میاد دقیقا با هفت یا هشت تا تلمبه اومد و آبش رو روی کمر نازنین خالی کرد و من از اینکه حال نازنین گرفته شده به شکل کودکانه ای خر کیف شدم .
با دیدن این صحنه ها من هم دیگه طاقت نیاوردم و اومدم و روی کمر کیمیا خالی کردم و تو این ماجرا فقط سونیا بی نصیب مونده بود. سونیا پشت نازنین و کیمیا را با دستمال پاک کرد و اولین نگاه من و نازنین بهم افتاد که هر دو سریع مسیر نگاهمون را عوض کردیم.
چیزی که مسلم بود این بود که هیچ چیزی قرار نبود به حالت قبل برگرده و مطمئنا من و نازنین اگه قرار بود با هم ادامه بدیم خوب این موضوع را درک میکردیم . بچه ها که فکر کنم تجربه داشتند و حال ما دوتا را میدونستند نیم ساعت بعد رفتند و برعکس رابطه ما مردها که موقع خداحافظی خیلی سرد بود ، خانمها با روبوسی و خداحافظی مفصل از هم جدا شدند.
بعد از رفتن اونها هیچکدوم رومون نمیشد تو صورت هم نگاه کنیم ، فقط یکبار که من ناخودآگاه بهش زل زده بودم شانه بالا انداخت و گفت :
-یادت نره تو می تونی یک بازی را شروع کنی ولی همیشه مهره ها به میل تو نمی چرخه.
هر خربزه خوردنی پا لرز خودش را داره و اون لذت وحشتناک قاعدتا تبعات خودش را داره.
بهرحال دوست داشتم شقایق را پیدا کنم و جلو و عقبش را یکی کنم که هر بلایی سرم اومد زیر سر این مارمولک بود.

اینهم پایان یک شوخی …

ممنون که حوصله به خرج دادید.

نوشته: آرمان


👍 15
👎 5
20997 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

557386
2016-09-21 15:08:52 +0330 +0330

رمان نوشتی حاجی؟!! من اگه این همه متن رو میتونستم بخونم که الان دکترا داشتم
ولی تا همونجا که خوندم نسبت به قسمتای قبل افتضاح بود
بهر حال خسته نباشی

1 ❤️

557389
2016-09-21 15:50:44 +0330 +0330

ماشااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااله.
پنج قسمتو یجا نوشتی برادر ! خداقوت . وسط داستان یه عصرونه زدیم ، دوبارم دستی به آب زدیم ، یه بارم دوش گرفتیم ، هنوز داستانو تمومش نکردیم !
خوبه ولی مردم روزبروز کم‌ حوصله تر میشن دنبال داستانای کوتاه و مختصر و مفیدن .
بهرحال موفق باشی

1 ❤️

557394
2016-09-21 17:23:35 +0330 +0330

سلام به همه ببخشید من تا قسمت چهارم نمیدونستم که شهوانی داستان بالای 5 قسمت قبول نمی کنه واسه همین داشتم با حوصله مینوشتم که ادمین بهم تذکر داد و قسمت پنجم خیلی طولانی شد، گرچه باب میل خودم هم نبود بهرحال خیلی ممنون از همه که لطف کردید و خوندید.

2 ❤️

557397
2016-09-21 17:43:39 +0330 +0330

به پایان امد این ضربدری ، حکایت همچنان باقیست :)
خوب بود مثل قسمتای قبل

2 ❤️

557399
2016-09-21 18:12:24 +0330 +0330

فقط خواستم بگم اقای مجید ارامش(بفرمایید شام)این رسمش نبود

0 ❤️

557400
2016-09-21 18:31:52 +0330 +0330

شقایق رو پیدا کردی خبرم کن
09382759008*

0 ❤️

557437
2016-09-21 22:39:24 +0330 +0330

باز خوبه ادمین بهت تذکر داد تمومش کردی وگرنه معلوم نبود تا کی میخوای ادامه بدی
از نظر داستان نویسی و نگارش خوب بود خصوصا اون تیکه رفت و برگشت ب فرشته
از نظر موضوع باور و همزاد پنداری با ضربدری و محارم سخته و خودش یه عامل بازدارنده س برای غرق در موضوع اگه با این قلم و شیوه، موضوع های دیگه ی سکس رو برای نوشتن انتخاب کنی موفقتر میشی

موفق باشی

0 ❤️

557484
2016-09-22 10:10:52 +0330 +0330

عالی بود…عالی ، آرمان جان قسمت آخر اصلا قابل پیش بینی نبود خسته نباشی ممنون

1 ❤️

557529
2016-09-22 15:32:50 +0330 +0330

ارمان عزیز
داستانت واجد نوآوری،بودو نگارش قابل قبولی داشت! …اگرچه موضوع حول محور رابطه ای،سالم نمیگشت!

1 ❤️

557687
2016-09-24 06:25:08 +0330 +0330

داستان خوبی بود ولی تو این قسمت عجله و نا آرومی زیادی حس میشد یه جورایی میتونست دو یا سه قسمت باشه که خوب نمیشده گویا :) یه خورده سر درگم شده بودم موقع خوندن بعضی خیلی داستان تو داستان شده بود

1 ❤️

557734
2016-09-24 16:25:25 +0330 +0330

ممنون از همه دوستان که نظر دادند , اگه لطف کنید لایک کنید که جزو داستانهای برگزیده قرار بگیره ممنون میشم :-* ?

2 ❤️

564845
2016-11-18 15:44:02 +0330 +0330

مزخرف ترین فانتزیه به نظر من اوج بی غیرتی مرد این میتونه باشه

0 ❤️