یکم توضیحات:
dick(دیک)همون کیر خودمونه
hand job (هندجاب)یعنی جق زدن واسه پارتنر
سامیار (سام):
آرمان رو مبل جلوی تلویزیون نشسته بود و اصلا ب من توجه نمیکرد
رفتم کنارش نشستم و زل زدم به نیم رخش به چشمای قهوه ای روشنش و ته ریشش و کل اجزای صورتش…
هرچی بهش خیره شدم از رو نرفت به پهلو دراز کشیدم سرمو گذاشتم روی رون پاش و شکلای نا مفهومیو با انگشتم روی شکمش میکشیدم
من فقط ی هفته ی کامل بود که ندیده بودمش و دلم واسش تنگ شده بود ولی اون تمام توجهشو داده بود به بازی فوتبال لعنتیی که داشت از تلویزیون پخش میشد
دلم گرفته بود و واقعا به توجهش نیاز داشتم چشمام پر اشک شد و با بستنشون دو قطره از اشکم افتاد پایین…
آرمان:
ی هفته بود که به خاطر مدرسه ی سامیار و کار من نتونسته بودیم همو ببینیم ، پس تصمیم گرفتیم آخر هفته بیایم باغ
حالا اومده بودیم و فکر معامله ی پس فردا ذهنمو ول نمیکرد ، چشمام به تلویزیون اما فکرم جای دیگه بود که با احساس لرزیدن چیزی روی پام چشممو از صفحه ی رو به روم گرفتم
با دیدن چشمای بسته ی سینا و رد خیسی اشکی که از چشماش شروع شده بود ته دلم خالی شد…
سامی:
مدلی که بغلش کرده بودم اصلا راحت نبود
یکم خودمو فاصله دادم و یکی از پاهامو گذاشتم سمت راست و اون یکیو گذاشتم سمت چپ دستامو دور گردنش حلقه کردم و دوباره صورتمو کردم تو گردنش
آرمان شروع کرد به بوسه زدن رو موهام و بعد
بوسه هاش از گوشام شروع شد تا پیشونیم و بعد پیشونیم رسید به لپام و چونه ام
آخرش موند لبم… تنها عضوی از صورتم ک نبوسیده بود
همون عضوی که حالا جز به جزش اون بوسرو میخواست ولی ارمان دست نگه داشته بود و به جاش خیره شده بود به چشمام
آرمان:
من اون پسرو با تک تک سلولای بدنم دوست داشتم و میدونستم چقدر حساسه نمیخواستم با ادامه دادنش کنترلمو از دست بدم و ی وقتی بهش آسیب بزنم…
میخواستم متوقفش کنم ولی نمیتونستم
تنها کاری که تونستم بکنم زل زدن تو چشماش بود… ی جورایی انگار میخواستم بهش بگم ادامه نده انقدر خواستنی نباش اگه تصمیم داری دلبریتو ادامه بدی دیگه کنترلی رو خودم ندارم…
چشمام بین چشاش و لباش نوسان داشت
با زبونش لباشو خیس کرد و منتظر نگام کرد
انگار نمیخواست تمومش کنه
چشمامو بستم و لبامو گذاشتم رو لباش…
سام:
بعد از این که به اندازه ی کافی تشنه نگهم داشت سرشو اورد جلو و گذاشت نرمی لباشو حس کنم
چشمام خود به خود رفت رو هم و غرق حس خوبش شدم
دستامو از پشت گردنش کشیدم روی سینش
آرمان یکی از دستاشو از زیر تیشرتم رد کرد و با حالت نوازش گذاشت رو کمرم و یکی دیگش و گذاشت پشت سرم و یکمی فشار داد تا بوسمونو عمیق تر کنه و منم با کلی دلتنگی جواب بوسشو میدادم…
بعد از چند دقیقه ی کوچولو سرش ازم جدا شد و به طرف گردنم رفت
بعد از این ک از قسمت زیر گوشم تا پایین گردنمو غرق بوسه کرد لباشو چسبوند به گردنم و مک عمیقی زد که به خودم پیچیدم…
آرمان :
با ولع گردنشو مک میزدم و با هربار پیچیدن تنش خودشو روی پایین تنم میکشید…
بعد این که کاملا از کبود شدن گردنش مطمئن شدم آخرین کبودیی که درست کردم و لیس زدم و روش و فوت کردم
صدای گفتن “آرمان” نا مفهومی از زیر لبش خارج شد که نشونه از نا رضایتیش بود
تو گردنش خندیدم و سرمو اوردم عقب… همین الانش خمار بودم و فقط میخواستم ذره ذره وجودشو مزه کنم…
سام :
با چشمایی که از روی خماری به زور باز میشدن و یکمی به قرمزی میزدن نگام کرد و فهمیدن این که چقدر منو میخواد اصلا کار سختی نبود
من تا اون موقع رابطه نداشتم و فقط چند باری خودم خودمو راضی کردم و حالا انقدری از عشق آرمان مطمئن بودم و بهش اعتماد داشتم که بخوام خودمو با کمال میل بهش تقدیم کنم
پس برای این که بهش بفهمونم من مشکلی ندارم به نشونه ی تایید چشمامو بستم و بعد از باز کردنشون دوباره لبام راه لباشو طی کرد…
آرمان:
سامی دوباره بوسرو از سر گرفت و خودشو روی پام میکشید
دستمو بردم زیر باسنش و هردوتامونو از روی مبل بلند کردم و بدون این که بوسمونو قطع کنم رفتم سمت اتاق
خیلی اروم گذاشتمش رو تخت و روش خیمه زدم خواستم لباسمو در بیارم که مخالفت کرد
صداش از روی شهوت خش دار شده بود
+من این کارو میکنم…
بعد از این حرفش دستامو اورد پایین و لبه های تیشرتمو گرفت و از سرم رد کرد و دستاشو از روی سینه تا لبه ی شلوارم کشید
منم تیشرتشو از تنش دراوردم و با لذت به تک تک اجزای بدنش نگاه کردم و تونستم تنگ شدن لباس زیرمو از همین حالا حس کنم…
سام:
حس کردم دارم زیر نگاهش ذوب میشم
حتی نگاهشم دمای بدنمو بالا میبرد و من مطمئنم اون موقع صورتم ازین قرمز تر نمیشد
سعی کردم چشمامو هرجایی نگه دارم ب غیر از چشماش
+هی اونجوری نگام نکن
بعد از اینکه صدای خنده ی ریزش اومد روم خم شد و نذاشت هیچ جای بدنم بدون بوسه هاش بمونه…
آرمان:
من میتونستم استرس و خجالت و یکمی ترس تو چشماشو بخونم… با این که اصلا طاقت لفت دادنو نداشتم ولی خب راحتی و لذت سام اولویتم بود
تمام تنشو بوسه زدم و تا یکم از منقبض بودن ماهیچه هاش کم شه و احساس امنیت کنه
زبونمو کردم تو نافش و دستمو از روی شلوار رو دیکش کشیدم که ناله ی نسبتا بلندی کرد
چشمامو سمت صورتش برگردوندم من هنوز هیچکار نکرده بودم و قیافش انقدر به فاک رفته بود
از تاثیری که با هرکدوم از کارام روش داشتم خوشم میومد
شلوار و شورتشو باهم از پاش دراوردم
حالا سینا بدون هیچ لباسی با اون پاهاش خوش تراش و شیو کردش با صورت عرق کرده و سرخ جلوم بود و این تصویر واسه دیوونه کردن من کافی بود اما قبلش یادم اومد باید برم کاندوم و لوب بیارم
سینا :
وقتی کاملا لباسامو دراورد چند تا حس شهوت و خجالت و نیاز باهم ترکیب شده بودن و کلافم میکردن
آرمان خودشو کشید بالا ی بوسه ی ریز روی لبام زد
-الان برمیگردم
وقتی برگشت دستش لوب و کاندوم بود
گذاشتشون کنار تخت دستشو کشیدم سمت تخت و درازش کردم و نشستم رو شکمش
از رو لباش شروع کردم تا گردنش و از گردن تا زیر شکمش و بوسیدم و تو همین حال شلوار و لباس زیرشو دراوردم
سر دیکشو بوسیدم و شنیدم آرمان نفسشو حبس کرد…
آرمان:
وقتی گرمی دهنشو حس کردم از لذت زیاد سرمو خم کردم عقب و ی ناله ی بم از گلوم خارج کردم دستام راه خودشونو سمت موهاش پیدا کردن و وقتی یکم موهاشو کشیدم از رو رضایت ناله ای کرد دستای ظریفشو روی دیکم میکشید و لباش که از بوسمون پف کرده بود و دور دیکمحلقه کرده بود و با چشمای معصومی یکم خیس شده بودن نگاهشو ازم نمیگرفت
بعد مدت کمی که گذشت با اینکه اصلا دوست نداشتم از دهن گرمش بگذرم ولی نمیخواستم برای بار اول زیاد اذیت شه
رو تخت درازش کردم و جاهامونو عوض کردم و صورتمو نزدیک صورتش نگه داشتم و چشامون تو هم قفل شد
کل عشقی که داشتمو ریختم تو چشمام و شروع کردم به نگاه کردن اجزای صورتش
-تو واقعا خیلی خوشگلی…
سینا :
از این همه خوب بودنش قند تو دلم آب شد…
ازین که انقدر حواسش بهم بود…
ازین که هر ثانیه عشقشو بهم یاداوری میکرد و نمیذاشت من ذره ای اذیت شم…
بهش لبخند زدم و برای بوسه پیش قدم شدم
بعد از بوسه آرمان رفت پایین و صورتشو بین پاهام قرار داد و در حینی که زبونشو داخل رون پام میکشید و مارک میزاشت دستشو رو عضوم حرکت میداد و کاری میکرد من تو آسمونا سیر کنم
با قرار گرفتن زبون گرمش رو سوراخم از رو لذت پلکام بسته شد و انگشت اشارمو گاز گرفتم که صدام بیشتر از این بلند نشه
آرمان:
بعد مزه کردنش بهش نگاه کردم
دستشو گرفته بود جلوی دهنش تا نالشو خفه کنه
از رون پای راستش ی گاز نه چندان محکم گرفتم که ناله ای شبیه جیغ از گلوش خارج شد
خودمو کشیدم بالا و با دندونام دستشو کنار زدم
سینا:
داشتم بیهوش میشدم و دیگه نای ناله کردن نداشتم
آرمان انگشتاشو توم تکون میداد و با هربار فرو کردنشون به پرستاتم میخورد و منو روانی میکرد…
انقدر این کارو انجام داد تا بدنم شروع کرد به لرزیدن و از حس خوبش اشک از چشمام میریخت پایین دیگه طاقت نداشتم صدام از هر موقع دیگه یی بی جون تر شده بود
آرمان:
وقتی صدام کرد فهمیدم نزدیکه پس انگشتامو از سوراخش دراوردم و با سرعت روی عضوم بالا پایین میکردم
با ناله ی آخرش منم ناله ی بمی کردم و آبمو ریختم رو پارکت اتاق صدای نفس نفس زدن دوتامون اتاقو پر کرده بود
بعد این که یکم سر حال اومدم از کنار تخت دستمال کاغذی برداشتم و کف اتاق و بدن سینارو باهاش تمیز کردم
بعد از این که دستمال کاغذیو انداختم تو سطل آشغال رفتم رو تخت و بدن سینارو گرفتم تو بغلم و صورت عرق کردشو دوباره بوسیدم انقدری که نفسای دوتامون منظم بشه…
سینا : بدنم بی حس بود و و توان هیچکاریو نداشتم که آرمان منو کشید تو بغلش و لباشو رو جز به جز صورتم میذاشت و من تو بغلش خوابم برد
صبح روز بعد وقتی بیدار شدم آرمان هنوز خواب بود از به یادآوردن اتفاقای دیشب سرمو تو بالشت قایم کردم و نفس عمیق کشیدم
اومدم پاشم برم دشویی که از رون پام تا بالای کمرم تیر کشید و من لبمو گاز گرفتم تا ی وقت آرمانو بیدار نکنم
از دشویی اومدم بیرون که دیدم آرمان رو تخت نیست
یهو صداش از توی حال اومد
نوشته: good boy
میخوام بگم اگه این “سامی” های داستان “سامیه” بود،من ارتباط خوبی برقرار میکردم با داستان :)))
سبک و نگارشت خوب و دایره واژگانت وسیعه
آفرین خرچنگ
من فکر میکردم راجب آرمان و سامیه. بعد یوهو سینا هم اومد وسط!
به خاطر همین بی دقتی و توهین به شعورخواننده دیس…
داستانت خوب بود ولی تا اونجایی که سینا وارد داستان شد از دیدن کلمه سینا به بعد نخوندم بنابر این دیس ✋
پسرک جقی از موقعی که دستت رفت تو شلوارت اسما رو هم قاطی کردی
بعد همین کونی ها ده سال بعد میشن بابا!!
چرا هیچ کونی ای اسمش غلام و اصغر و تیمور نیست !!
من که نخوندم چون طولانی بود فقط تند تند نگاه انداختم تا یه جایی هی آرمان و سام بود بعد یهو دیدم سینا اومد وسط
این سینا کی بود یکیکه خونده توضیح بده.
این سام همون سامان فلش دزد نیست؟
دیدی گفتم اگه فلش رو پس ندی داستانت رو میزارند؟
حالا خوب شد داستان کون کونک بازیت رو نوشتند؟
بیار فلش مردم رو بده تا اوضاع بدتر نشده
نشانه با من چکار داری اخه؟ :(
من نشستم این گوشه دارم پفک میخورم :)
خب آق پسر زبون دان انگلیسی همه چی خوب بود ولی سینا این وسط چه غلطی می کرد ارمان وسام یار .سکس گی گروهی راه انداخته بودید تونمیری اگه داستان نویس غیر سکسی بشی نونت توروغنه .دیس گرفتی واسه اینکه سینا اومد تو داستان .وبعدش بااین توصیفت دیک ما رو برانگیخته کردی .حالا خودت بروته خط ببین چی کار کنیم حالا داش وعرض شود خدمت داش مهتی گل اینا سوسول وفی فی تشریف دارنند .نمی تونند اسم های باحال عشقلاتی روحظم کنند وشوما ببخشید سالار
خوشم نیومد هی از این کاراکتر به اون کاراکتر سرم گیج رفت. بابا نفهمیدم چی به چی شد هر دفعه به زبون یکی بود
باید تا خایه خشک خشک جا میکردم تو کونت تا دگ کسشعر فلسفی ننویسی
عشق بازیات با سامیار بود بعد یهو سینارو گرفتی کردی
نکنیمون رونالینیو😂
دوست داشتم قشنگ بود منظم نوشته بودی قلمتم خوبه