یکسال با نیلوفر

1393/05/01

سلام اسمم بهزاد والان بیست وشش سالمه
داستانی روکه میخوام براتون بگم داستان آشنایی من ونیلوفره که بیش از یکسال باهم بودیم
من دانشجوی سال آخرمکانیک توی دانشگاه تهران بودم وباچندتاازدوستام توی خوابگاه زندگی میکردیم من چندوقتی بودکه برنامه نیم بازروروی گوشیم نصب کرده بودم وگاه گداری چت میکردم
یه روزیکی ازدوستام اومد پیشم وگفت چیکارمیکنی منم بهش گفتم برنامه چت نصب کردمومواقعی که حوصله ام سرمیره میرم تو چت که اونم کنجکاوشدوگفت واسه منم میتونی نصبش کنی ومنم نصب کردم واونم شدجزبچه های نیم باز
یه روز اومدپیشموگفت بایه دختره توچت آشناشده وشمارشوگرفته ولی هرکاری میکنم نمیادببینمش
میگفت دختره براش خالی بسته که میخوادبره خارج وازاین حرفاولی درعوض میخوادبایکی آشناش کنه که حسابی بهش حال بده
دوستم ازدختره شماره اونیکی روگرفته بودویه روزهمینجوری بهش زنگ زداونم صحبت کردوخلاصه چندوقتی باهم بودن
تااینکه یه روزعلی همون دوستم که گفتم اومدپیش منوگفت داره انتقالی میگیره بره اهواز آخه بچه اهوازبود بهم گفت شماره نیلوفر رو بهت میدم هواشو داشته باش
منم شماره روگرفتم
یه صبح جمعه بودزنگ زدم به نیلوفرسلام واحوالپرسی وگفت شما
منم خودمومعرفی کردموگفتم که شمارتو همینجوری گرفتم
راستش بعدازاولین بارکه زنگ زدم بهش دیگه جوابمونداد
یه روزسر کلاس بودم که اس دادسلام شما چند بار زنگ زدیدمیشه معرفی کنیدمنم گفتم ببخشیدچندوقت پیش اشتباهی شمارتون روگرفتم
گفت میتونم اسمتون روبپرسم منم گفتم قبلاخودمومعرفی کردم اسمم بهزادبیست وچهارسالمه
اونم گفت منم نیلوفرم بیست وپنج سالمه ازآشنایتون خوشوقتم
اس دادن وزنگ زدنامون شروع شداولش بخاطرسرگرمی باهم اس بازی میکردیم ولی یواش یواش به هم وابسته شدیم
یه روزبهم گفت میخوای هموببینیم منم گفتم خیلی اشتیاق دارم ببینمت
قرارگذاشتیم یه روزصبح که من کلاس نداشتم برم ببینمش
بهم گفت که من یه دوست دارم به اسم سارامیریم خونه اونااولش قبول نکردم ولی بعدبه اصرارگفت که نترس چیزی نمیشه وخلاصه قبول کردم بریم خونه دوستش
اینم بگم که من ونیلوفرخیلی باهم راحت شده بودیم وحرفای سکسی میزدیم وگاه گداری سکس تل میکردیم
خلاصه روزملاقاتمون رسیدمن حسابی به خودم رسیدموبهش زنگ زدم اونم آدرس دادگفت توخیابون اول ببینمت اگه خوشم اومدازت بعدش میام میبینمت
رفتم محله تهرانپارس آدرس بهم دادگفت دم یه بنگاه مسکن وایسا
منم چنددیقه ای اونجاوایساده بودم دیدم خبری نشدنیلوفرهم تلفنشوجواب نمیدادخواستم برم دیدم یه خانم چادری وکاملا محجبه ازپشت بهم سلام کردوگفت آقابهزاد
منم که جاخورده بودم سلام کردموگفتم بله نیلوخانم که خندیدوگفت بله باهم دست دادیم وبهم گفت بیادنبالم رفتیم داخل یه کوچه بهم گفت میتونم دستتوبگیرم منم ازخداخواسته گفتم حتماچندقدمی رفتیم جلوتردیدم یه خانم دیگه وایساده بودتامارودیدسلام کردونیلومعرفی کردکه ایشون ساراهستن وقراره بریم خونشون
راستش اولش حس خوبی نداشتم ولی نیلوفرروکه نگامیکردم میگفتم به قیافش نمیخوره که بخوادکارخلافی انجام بده
رفتیم خونه سارانیلوفربهم گفت چنددیقه بشین الان میام ساراهم چای ومیوه آورد
یهونیلوفرکه رفته بودتوی اتق اومدبیرون دیدم یه تاپ تنشه باشلوارواومدنشست پیش من
من خیلی جاخورده بودمودست وپاموگم کرده بودم که بهم گفت چیه آقابهزادترسیدی منم گفتم نه فقط جاخوردم آخه شماخیلی محجبه بودیدگفت مگه چیه مگه من دل ندارم چنددیقه پیشم نشست من کاملا بدنم داغ شده بودسارابهمون گفت اگه حرفی داریدبریدتواتاق راحت باشید
سارابچه رشت بودوکاملا لحجه داشت ونیلوفربچه تبریزبود
کاملا سفیدباقدی بلندوتپل بود
مارفتیم تواتاق یکم صحبت کردیم دست نیلوفرروکه گرفتم دیدم اونم خیلی داغه ازش پرسیدم چراانقدداغی که جواب دادبه همون خاطرکه توداغی
تااینوگفت بغلش کردمولبشوگرفتموشروع کردم بخ خوردن لبش
یهوخودشوکنارکشیدوباصدای لزون گفت چیکارمیکنی دیوونه منم گفتم خیلی وقته منتظره این فرصتم یکم لباشوخوردموسینه هاشومالیدم که دوتامون حسابی رفتیم توحس بهش گفتم میخوای لخت بشیم من توروبمالم توام منواولش قبول نکردولی من خیلی اصرارکردموگفتم خیلی حشریم خوابوندمش ودرازکشیدم روش دستموبردم توشورتش دستم خیس خیس شدآروم شلواروشورتشوکشیدم پایین وسرکیرمومالیدم به کوسش خیس خیس بود
اونم حشری شده بودشدیدگفت چیکارمیکنی گفتم میخوام اول توروارضاکنم گفت بکن توش
یهوجاخوردم
خیلی حشری بودم گفتم مگه اوپنی گفت آره بکن توش که منم سرکیرموگذاشتم داخل کوسشوفشاردادم توش کوسش تنگ بودوخیلی هم داغ وشهوتی داشتم ارضام میشدم که یهواون گفت دارم ارضامیشم وقتی ارضاشدمنم سریع کشیدم بیرون وآبموریختم روی شکمش
یهوبه خودش اومدوگفت خیلی بدی وچرااینکاروکردی وپاشودخودشوجمع وجورکردمنم تواین فکربودم که چرااوپن بود ازش پرسیدم چرااوپنی
گفت من شوهردارم
قلبم وایساد عرق سردی ازکمرم اومدپایین
خیلی جاخوردم
گفتم چرابهم چیزی نگفتم که اونم گفت نمیخواسته کاربه اینجابرسه
خیلی ازخودم بدم اومدوباعصبانیت زدم بیرون
تاچندروزنه جوابشودادم نه تماس گرفتم
یه روزیه شماره ناشناس بهم زنگ زدجواب دادم دیدم نیلوفره بهش گفتم فراموش کن ودیگه زنگ نزن
گفت توروخداقطع نکن من همه چیزوبرات توضیح میدم
منم گفتم چیوتوضیح میدی تویه جنده ای وازاین حرفا
گفت شوهرم چدوقته منوبچه اموول کرده ورفته
گفتم بچه هم داری گفت آره یه پسره پنج ساله
داستان زندگیشوبرام تعریف کردگفت شوهرش عاشق یه زن دیگه شده وچندماهیه که ول کرده ورفته
گفت من وقتی تورودیدم عاشقت شدموازاین حرفا
راستش منم خیلی ازش خوشم اومده بودوبهش وابسته شده بودم
دوباره باهاش شروع کردمواس وزنگ واین حرفا
یه روز اس داد دلم برات تنگ شده میای ببینمت
گفتم باشه بیاتابریم بیرون
گفت نه آدرس خونه امواس میکنم بیاخونه
راستش منم خیلی ازسکس باهاش لذت برده بودم
قبول کردموآدرس روبرام فرستاد
رفتم خونش وباهم کلی حرف زدیم وگفت من ازوقتی دیدمت عاشقت شدمومنم گفتم منم ازت خیلی خوشم اومده
شروع کردیم به لب گرفتن آروم آروم لباشومیخوردم بعدرفتم سراغ گردنش آروم رفتم پایین روسینه هاش وای سینه هاش محشربودن سفیدوتپل وقتی میخوردمشون داشت آه وناله میکردیهوازش پرسیدم راستی پسرت کجاست
اونم گفت گذاشتمش خونه سارا
دوباره سرموگذاشتم روسینه هاشوحسابی خوردم
بعدرفتم سراغ کوسش
کوس تپل وسفیدوبدون مویی داشت
تازبون زدم به کوسش یه آه کشیدوگفت جووون بخورش برام بخورشوبکنش حسابی باحرفاش حشری ترم میکرد
آروم اومدم توچشماش نگامیکردم شهوت توشماش موج میزدسرکیرموگرفتوگذاشت توکوسش وای چقدداغ بود
گفت بکن این کوس لامصبو دیوونم کرده ازبس کیرمیخوادمنم تاته فروکردم توکوسش تندتندتلمبه میزدم چندبارارضاشد منم دوبارآبم اومد
اونروزخیلی خوش گذشت کم کم نیلوخیلی بهم وابسته شده بودوهمش میگفت بیاباهم ازدواج کنیم ومنم میگفتم توکه طلاق نگرفتی هنوز ومیپیچوندمش
یه روز که رفتم پیشش گفتم ازعقبم میخوام گفت نه اصلاحرفشونزن
منم کلی خواهش والتماس ازاونم انکار تااینکه گفتم اصلامیرموبیخیالت میشم که مجبورشدقبول کنه
کونش خیلی تپل بود با یه سوراخ تنگ وصورتی باورتون نمیشه حتی یه موهم توبدنش نبودرفت روغن بدن آوردگفت خیلی نامردی حداقل بااین چربش کن منم روغن روریختموچربش کردم حسابی کیرمم حسابی چرب کردموگذاشتم درسوراخ کونش آورم فشاردادم توش وای خیلی تنگ بودتونمیرنت که یه فشارمحکم تردادم اونم یه جیغ کشیدوبه خودش پیچید
حالاکیرم توکونش بود حالانکن کی بکن تندتندداشتم میکردم نیلوهم جیغ میزدوآبم داشت میومدکه همشوریختم توش
چندوقت بعدکه میرفتم پیشش همش کونشوطرفم میکردومیگفت عزیزم ازکونم میخوای منم ازخداخواسته میگفتم حتما
جوری شده بودکه اولای سکسمون بایداول ازکون میکردمش بعدکوسشومیکردم
یه روز بهم اس دادوای بهزادکونم خیلی میخاره گفتم چراعزیزم گفت کیرتومیخواد
نیلوفرکونی شده بواونم حسابی
دیگه کونشوانقدکرده بودم گشادشده بودوفقط دوس داش آبموبریزم توکونش
یکسال به همین منوال گذشت راستش نیلوفرانقدمنودوس داشت که حاضر شد سارا رو هم بیاره تا من بکنمش
یکی ازدوستاشم آوردومن کردم بهم میگفت فقط ازم جدانشو
یکسال بعدمن درسم تموم شدوراهی اهوازشدم
نیلوفرمیخواست دق کنه
ومنم…

نوشته:‌ بهزاد


👍 0
👎 0
46490 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

428486
2014-07-23 15:02:51 +0430 +0430
NA

طولانی بود یکی بیاد خلاصشو بگه ببینیم باید فحش بدیم یا نه

0 ❤️

428489
2014-07-23 19:19:48 +0430 +0430
NA

جررر خوردم از خنده =))) عالی بووود نظر سکس لاو

0 ❤️

428490
2014-07-23 20:06:39 +0430 +0430
NA

به گنجشک گفتن منار تو کونت , گفت باشه حرفی نیست ولی یه چیز بگید که تو کونم بگنجه . همون منار تو کونت اگه راست گفته باشی . بعدشم تا فهمیدی شوهر داره وای قلبت وایستاد … از داستانت فهمیدم که یک آدم لاشی چس خوری هستی که از خر نر گر هم رو گردون نیستی چه برسه به زن شوور دار . خلاصه حوالت به همون منار و منار جمبون اصفهون و سی و سه پل قطار برن تو کونت که اقد چس هوایی نزنی

0 ❤️

428491
2014-07-23 20:09:15 +0430 +0430
NA

جالبه سوژه جدیده داستانا شده چت و فیسبوک و … :|
یچیز رو اینقدر میگین که خز شه :|
ننویس :| مجلوق ننویس :|

0 ❤️

428492
2014-07-24 01:05:23 +0430 +0430

جلقولانه بود، ننویس . . . . . . . . . . . . . . .
من موندم تو این جمله:

دست نیلوفرروکه گرفتم دیدم اونم خیلی داغه ازش پرسیدم چراانقدداغی که جواب دادبه همون خاطرکه توداغی

کله کیری، تو اگه داغ باشی که دست نیلوفر برات سرد خواهد بود. اگه نیلوفر داغ باشه، دست تو براش سرد خواهد بود. شاشیدم تو تخیلات پارادکسیت، دیگه ننویس. رفت به سارا گفت بیا به بهزاد کـُس بده؟ یعنی میرفت به دوستاش میگفت بیایید به بهزاد کــُس بدید؟ عزیزم من شاشیدم تو تخیلاتت بعلاوه دهلیز راستت. دیگه ننویس.

0 ❤️

428493
2014-07-24 03:31:58 +0430 +0430
NA

داستانت خوب بود.من نمیدونم چرا هروقت از این ماجراها میخونم حرصم درمیاد.اینهمه کون خودمونو پاره میکنیم یکی از این موردا گیرمون نمیاد همشون میخوان تیغمون بزنن.ای کیرم تو ای روزگار

0 ❤️

428494
2014-07-24 04:47:34 +0430 +0430
NA

جالبه.خوبه تا ادامشو ببینیم

0 ❤️

428495
2014-07-24 05:07:04 +0430 +0430
NA

اگه لطف کنی و پرینت حسابتو هم بذاری ببینیم چقدر اون تو رو گاییده عالی میشه

0 ❤️

428496
2014-07-24 07:58:46 +0430 +0430
NA

ای بابا … تخیل تا چه حد دیگه؟

0 ❤️

428497
2014-07-24 08:50:47 +0430 +0430
NA

نیلوفر دق کرد و من هم از خواب پریدم …

0 ❤️

428498
2014-07-24 13:07:43 +0430 +0430
NA

نباید این کارو میکردی حالا که کردی گه خوردی ولش کردی

0 ❤️

428500
2014-07-24 16:07:20 +0430 +0430

به نظر من جالب بود.کیرم دهنت خیلی خرشانسی که بهت فحش ندادم -_-
الان قرار بود فحش ندم مثلا :))))

0 ❤️

428501
2014-07-25 18:08:35 +0430 +0430

اَه چقدر کس تو کس بود
هی دوستمو، دوستِ اونو ، دوست اینو، دوست فلانو …
خاک بر سرتون با این نوشتنتون، دانشگاه درس خوندید یا طویله…
خیلی اَن نوشته بودی، یه مشت کس کش و جاکش و کونی جمع شده بودید دور هم، خاطره نویسی هم دارید، خوبه!

0 ❤️